حمیدرضا الداغی نمادی از سنجش غیرتمندی جامعه ایران نسبت به زنان و دشمنان آزادی آنهاست
شامگاه دهم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۲، حمیدرضا الداغی که یک جوان خوش‌تیپ و تحصیلکرده سبزواری بود، دید که چند نفر از اراذل بی‌سر و پا مزاحم دخترانی جوان شده‌اند و وقتی برای رهاندن آن خانم‌ها جلو رفت، از پشت چاقو خورد و شهید شد.
  • ۱۴۰۲-۰۲-۱۱ - ۲۳:۲۱
  • 10
حمیدرضا الداغی نمادی از سنجش غیرتمندی جامعه ایران نسبت به زنان و دشمنان آزادی آنهاست
برهان شرافت
برهان  شرافت

میلاد جلیل زاده، خبرنگار:آنکه سفله و میان‌مایه و ضعیف‌النفس است، تاب دیدن قهرمان‌ها را ندارد. روح بزرگ آن آدم‌ها، خواری و ذلت را به چشمش می‌آورد و این قیاس ناخواسته تحقیرش می‌کند. به این جملات دقت کنید؛ «دفاع در موقعیت خطر، دارای احکام پیچیده فقهی است که بخش مهمی از آن -برخلاف حقوق- ناظر به عنصر روانی مدافع است. اگر شخص این موازین را رعایت کرد و جان خود را از دست داد، به مقام شهادت نائل می‌آید والا خود را نفله کرده است و استحقاق هیچ مدحی را ندارد.»
شامگاه دهم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۲، حمیدرضا الداغی که یک جوان خوش‌تیپ و تحصیلکرده سبزواری بود، دید که چند نفر از اراذل بی‌سر و پا مزاحم دخترانی جوان شده‌اند و وقتی برای رهاندن آن خانم‌ها جلو رفت، از پشت چاقو خورد و شهید شد. چند ساعت بعد محسن برهانی، یک وکیل دادگستری که مطلقا نه به‌دلیل هیچ پرونده یا اقدام موفق و ناموفق دیگر در حوزه حقوقی، بلکه به‌عنوان فعال فضای مجازی معروف شده است، چنین جملاتی را توییت کرد. می‌دانیم که این قضیه فقط در خودش منحصر نیست و تعریف و تفسیر آن و موضع‌گیری‌ها درباره‌اش به قطب‌بندی‌های جامعه در چند ماه اخیر برمی‌گردد. روکم‌کنی شدیدی در جامعه به راه افتاده که حتی اگر تا ابد ادامه پیدا کند، هیچ برنده‌ای نخواهد داشت و نهایتا باعث می‌شود در خیابان یا حتی پس‌کوچه‌های تاریک و روشن شهر، افراد را به اقداماتی نمادین اما خون‌بار وابدارد. مردی عصبی و پرخاش‌جو در مشهد به اسم امر به معروف و دفاع از حجاب، سطل ماست را روی سر مادر و دختری جوان می‌کوبد. حالا افراد یکی از طرفین ماجرا که انگار ماست بر سر خودشان کوبیده شده، به‌جای اینکه ناراحت باشند، همه خوشحال بودند چون می‌توانستند حق‌به‌جانب باشند و از آن‌سو حتی تندروترین آدم‌هایی که یکی به نمایندگی ازشان سطل ماست را کوبیده بود، به‌جای اینکه دل‌شان خنک شود، از این نماینده دیوانه و خودخوانده عصبانی شدند که چرا یک بهانه گرانقیمت را به‌دست رقبا و آدم‌های قطب مقابل داده است. این خاصیت کل‌کل ناتمام و دیوانه‌واری است که در جامعه ما به راه افتاده و بیشتر از حقیقت هر ماجرا و حتی بیشتر از نتیجه عینی و عملی هر اتفاق، آنچه اهمیت پیدا کرده میزان و اندازه‌ای است که می‌توان از آن بهره‌برداری رسانه‌ای کرد. تحلیل و ارزش‌گذاری رویدادها تنها از این جنبه اهمیت دارند که چقدر به‌واسطه آنها می‌شود روی گروه مقابل را کم کرد. انگار اتفاقات و اخبار خرد و کلان به مثابه برگ‌هایی هستند که در دستان دو پوکرباز قرار می‌گیرند و باید با آنها تا پای جان قمار کرد. همین است که در اوج التهابات نیمه‌دوم ۱۴۰۱ دستگاه توجیه دو‌طرف به راه افتاد. 
اگرچه در این میان عده‌ای از دو سوی ماجرا تلاش می‌کردند که توجیه‌گر نباشند و از خودانتقادی طفره نروند، اما فقط به صداهای ستیزه‌جو پژواک داده می‌شد. جلوتر که رفت کم‌کم در بعضی فرازهای ماجرا توجیه بلاموضوع شد. اتفاقاتی مثل آنچه در سیستان‌و‌بلوچستان رخ داد یا کتک خوردن چند خانم در پیاده‌رو و ضرب‌و‌جرح یک نفر در کنار یکی از خیابان‌های تهران به دست ماموران پلیس، راه را برای توجیه از این سو بست و قتل صبر یا همان ذره‌ذره‌کشی آرمان علی‌وردی در اکباتان و روح‌الله عجمیان در البرز و حمله وحشیانه به چند مامور پلیس و یک روحانی در جاده منتهی به کرج، دیگر برای آن طرفی‌ها جای توجیه باقی نگذاشته بود. آنها قبلا جنایتی که در حرم شاهچراغ رخ داده بود را با این جمله از سرشان باز می‌کردند که «کار خودشان بود.» یعنی حکومت برای مظلوم‌نمایی، خودش زائران شاهچراغ را کشته است و این‌طور می‌خواستند سنگینی عملی که در هر قاموس و مرامی محکوم است را گردن نگیرند. اما پس از ماجراهای استان البرز که دیگر نمی‌شد گفت کار خودشان بوده، عده‌ای ساکت ماندند یا حتی بعضا صراحت به‌خرج دادند و این اقدامات را محکوم کردند و عده‌ای هم با وقاحت گفتند «حق‌شان بود» حالا که دیگر هیچ‌جوره نمی‌شد از گردن گرفتن عملی که در هرقاموس و مرامی محکوم است، فرار کرد، فقط با ابزار وقاحت می‌شد از رو نرفت و ادامه داد. عبور از مرحله «کار خودشان بود» به مرحله «حق‌شان بود»، به‌واقع نشان داد که این دعوا ناتمام است و حداقل یکی از طرفین دعوا هیچ توقفگاهی ندارد. آنها حتی حاضر نیستند با حفظ موضع کلی‌شان که انتقادی است، در بعضی موارد جزئی و واضح به طرف مقابل پوئن بدهند.
وقتی ماجرا به شهید الداغی می‌رسد و دیگر حتی عبارت «حق‌شان بود» هم کارگر نمی‌افتد، پس از چندساعت سکوت معنادار در تمام اکانت‌های همیشه فعال آن‌طرفی، آقای حقوقدان بالاخره سر و کله‌اش پیدا شد تا به داد این جماعت برسد و با زیر سوال بردن اصل کاری که شهید الداغی کرده بود، تلاش کرد نگذارد این اتفاق تبدیل به چیزی شود که ذره‌ای حق را به جریان مقابل بدهد. از روی این توییت می‌شود یک جماعت بزرگ را روانکاوی کرد و دقیقا فهمید با چه چیزهایی مشکل دارند، به چه چیزهایی حسادت می‌کنند و دلیل خیلی از رفتارهایشان چیست؟ بحث از جایی به بعد دیگر با حجاب و سایر سلیقه‌های متفاوت اجتماعی مرتبط نیست و به ریشه‌هایی روانشناختی پیوند می‌خورد به عبارتی افراد متعلق به یک تیپ به‌خصوص شخصیتی، نه به دلیل نوع خاص دودوتا چهارتا کردن‌شان، بلکه به دلیل همان تیپ شخصیتی به‌خصوص تا این اندازه روی یک موضع اصرار می‌کنند. آنها با مفهوم شهادت مشکل دارند و این چیز جدیدی نیست. مشکل آنها را اما صرفا نمی‌توان اعتقادی دانست؛ بلکه قهرمانانه قلمداد شدن نوعی از سبک زندگی و نوعی از روحیه که در وجود این افراد نیست، آنها را آزار می‌دهد. هر کس ممکن است به دلیل کوچک بودن نفس و حقارتی که به واسطه میانمایگی در وجودش حس می‌کند، به آدم‌های بزرگ‌منش و ارواح موسع، کینه‌جویانه حسادت کند. همین است که یک نفر حالا که هیچی در دستش برای توجیه نیست، حالا که نمی‌تواند بگوید کار خودشان بود و حتی وقتی کسی برای جلوگیری از تعرض و تجاوز پا پیش گذاشته، نمی‌تواند بگوید آن کس که جان داد حقش بود، وسط می‌آید تا به جای توجیه، دلایل توجیه‌گری‌اش را روی دایره بریزد؛ من از جان‌های بزرگ، ارواح پرفتوح، از انسان‌های فراتر رفته از دنیای فانی و از هر مفهومی که در آن آرمان و عشق و هر چیزی بالاتر از آخور زیستی وجود دارد، کینه دارم.
خوارج هم همین بودند و اتفاقا به اندازه عقل‌شان و در مقیاس همان روزگار با علی علیه‌السلام دعوای حقوقی راه انداخته بودند. می‌گفتند «لا حکم الا لله» همه اما می‌دانیم که مساله اصلی نوع تلقی حقوقی و فقهی آنها نبود که با امیرالمومنین تفاوت داشت. اگر قضیه این بود چرا قبل از صفین یادشان نیفتاده بود که سر این موضوعات بحث کنند؟ مساله این بود که جماعتی مدعی و پر از نخوت، به زور علی را مجبور کردند حکمیت را بپذیرد و وقتی به عینه ثابت شد که حق با آنها نبوده، نخواستند که قافیه را ببازند و پرچمی بلند کردند که روی آن نوشته بود حکمی غیر از حکم خدا وجود ندارد.کسی که ظرفیت پذیرفتن کوچکی‌اش را نداشته باشد، دست آخر کارش به اینجا می‌کشد. یک لحظه خود حکومت را کنار بگذاریم و به قطب‌بندی‌های اجتماعی به معنای «مردم در برابر مردم» نگاه کنیم. در این چند وقت اخیر، مذهبی‌ها و طرفداران انقلاب چند حرکت غیرقابل توجیه انجام داده‌اند که با هیچ منطق و اصولی قابل قبول نیست؟ سطل ماست؟ دیگر چه؟ اتفاقات اکباتان و کرج و بابلسر و قم و سبزوار هر‌کدام‌شان چند برابر آن سطل ماست هولناک بود و برخورد جریان مقابل چه بود؟ نمی‌شود که عده‌ای هر غلطی بکنند و آخر سر بگویند همه‌اش تقصیر حکومت است که تخم کینه را کاشته.
آدم می‌کشند، طلبه‌ای را با ماشین زیر می‌گیرند، طلبه‌ای را با چاقو در ایستگاه اتوبوس سلاخی می‌کنند، یک روحانی را در بانک از قفا با گلوله می‌کشند و باز عده‌ای می‌گویند حق‌شان بود یا نهایتا می‌گویند تقصیر حکومت است که بذر کینه را کاشته. نه، این منطقی نیست. آنها که چنین منطقی دارند خطرناکند. مثلا همین کسی که در غیرقابل‌توجیه‌ترین فراز از اتفاقات اخیر، یعنی مساله شهادت حمیدرضا الداغی، خواست فک یک‌وری و چشم خون‌چکان و عصبانی‌اش را پشت نقاب گزاره‌های علمی مخفی کند، باز هم کار از دستش در رفت و عبارت «نفله» از دهانش بیرون پرید. آیا واضح نیست کسی که می‌خواهد عبارت شهید را به نفله تغییر دهد، در حال بحث علمی نیست و کمپلکس‌های روحی و روانی از مغز او دیگ جوشان نفرت ساخته است؟
یک حقیقت را باید بپذیرید هرچند پذیرش آن برایتان آزاردهنده است. چپ باشید یا راست، اصلاح‌طلب باشید یا اصولگرا، تندرو باشید یا میانه‌رو و از هر منطقی پیروی کنید، ناچارید این را بپذیرید که هر بار در گوشه‌ای از ایران اراذل و اوباش متعرض نوامیس مردم شده‌اند و کسی برای یاری مظلومان جلو رفته، چه موفق بوده و چه کتک خورده، چه زنده مانده و چه شهید شده، به‌هر‌حال او یک ایرانی غیرتمند بوده است. هیچ‌کدام از تیپ‌های دیگر اجتماعی در چنین مواقعی با جان‌شان بازی نمی‌کنند. سخت است که این را بپذیرید؟ زور دارد که قبول کنید چنین فتوت و و ایثاری مال همان گروهی است که با آنها مشکل دارید؟ در هر حال حقیقت همین است. حقیقت این است که شما از پشت چاقو می‌زنید، از پشت سر به آدم‌ها شلیک می‌کنید، پشت رل ماشین شیر می‌شوید و آدم پیاده را زیر می‌گیرید، مثل گله کفتارها سر یک جوانمرد می‌ریزید و می‌کشید، اما همان جوانمرد با هر سلیقه اجتماعی که دارد، برای نجات یک زن با تیپ و ظاهری متفاوت از سلیقه‌اش حاضر است جان بدهد.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰