محسن جبارنژاد، پژوهشگر:آزادی از آن مفاهیم سهل و ممتنع است که بهرغم بداهت آغازینش، به دشواری فراچنگ میآید. این مفهوم کشدار و سیال، جز با ارجاع به بنیادهای اساسی مکاتب فکری مختلف، وضوح معنایی نمییابد، وگرنه به مفهومی رتوریک که صرفا به سوءتفاهمات دامن میزند و مناسب مجالس خطابه است تبدیل میشود. گفتوگویی را که از نظر میگذرانید شروعی است برای ردیابی و طرح مسالهمند مفهوم آزادی در آرای متفکران مسلمان معاصر. سلسلهگفتوگوهای آزادی در فلسفه سیاسی متفکران مسلمان معاصر را با طرح آزادی در فلسفه سیاسی امامخمینی(ره) شروع میکنیم و بهمرور دنباله این مفهوم را در آرای سایر متفکران مسلمان پی خواهیم گرفت. نخستین گفتوگو از این سلسلهگفتوگوها با شریف لکزایی، عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی که دستکم بیش از دو دهه بر مساله آزادی متمرکز است انجام شده است. در ادامه این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
گفتوگو راجع به جایگاه آزادی در منظومه فکری امام خمینی(ره) است. ابتدا درمورد جایگاه این مفهوم در اندیشه امام توضیحاتی بفرمایید.
تصورم این است که آزادی اولویت اول امام خمینی نیست! این امر به این معنا نیست که ایشان آزادی را یک موضوع کماهمیتی میداند. میخواهم بگویم خوانش امام از آزادی از منظر دیگری رخ میدهد و ایشان بهطور مستقیم سراغ طرح مساله آزادی نمیرود. فرمایشهای ایشان را هم که بررسی میکنیم، تعابیر بلندی از آزادی دارد با این عنوان که آزادی حق خدادادی ماست یا آزادی حق اعطاشدنی نیست. با این وصف آنچه از فرمایشهای امام میتوان برداشت کرد -که اولویت هم دارد- این است که اولویت با دین اسلام است، یعنی ارزشی، آن هم ارزش قابلاعتنایی مثل دین اسلام، تشیع، اهل بیت(ع) و معارف ائمه(ع) است که قابل اعتناست و اولویت اول است.
اما پرسش این است که اولویتدار بودن اسلام به چه معناست و جایگاه آزادی در این میان، چه میشود؟ این به این معناست که آزادی را ما باید از این منظر نگاه کنیم؛ یعنی وقتی درباره موضوع آزادی در اندیشه حضرت امام سخن میگوییم درواقع به این معناست که ایشان از منظر دین به آزادی نگاه میکند و نه از منظر آزادی به دین. اینجا دو فضای کاملا متفاوت ایجاد میشود. شما ببینید از همان قبل از انقلاب که ایشان در مسیر مبارزه قرار میگیرد اکثر خطابهایش به حاکمیت و قدرت سیاسی موجود، یعنی رژیم پهلوی این است که چرا دین اسلام و ارزشهای این دین را مخدوش میکنید یا اینکه چرا دین را ابزار قرار دادهاید؟ یا طرح این بحث که در اثر اقدامات رژیم پهلوی دین در خطر قرار گرفته است. در فضاهای مختلفی مثلا در بحث کاپیتولاسیون، ایشان میگوید: «ایران را فروختند»، یا اینکه «اسلام و ایران از دست رفت و عزت ما را فروختند»...
بنابراین این خوانش به این صورت است که آزادی در آن زمان به چه صورت بوده است؟! (البته نمیخواهیم بگوییم همه متفکران نگاهی اینچنینی داشتهاند و قصد بر این نیست که نگرههای رایج درباره آزادی در اینجا تشریح شود)، بلکه میخواهیم به این نکته اشاره کنیم که متفکرانی مانند حضرت امام، بهلحاظ کلامی و فلسفی انسان را مختار میدانند و به انسان غیرمختار اصلا باور ندارند و آن را فاقد ارزش میدانند. بهلحاظ کلامی هم خود حضرت امام(ره) در کتاب «طلب و اراده»، هم موضع انتقادی به دیدگاه اشاعره نسبت به وابستگی مطلق انسان و هم دیدگاه انتقادی نسبت به نگاه بسیار باز و گشوده معتزله در بحث آزادی و اختیار انسان (و اینکه این دیدگاه انسان را کاملا مستقل از خدا میداند)، دارد. همچنین دیدگاه اشاعره را که دیدگاه بسته و محدودی ارائه میکند و انسان را کاملا دستوپا بسته و غیرمختار تصور میکند موردنقد قرار میدهد و درنهایت به طرح دیدگاه شیعه میپردازد.
بنابراین بهلحاظ فلسفی و کلامی، موضع امام اختیار انسان (امر بینالامرین) است. خلاصه اینکه میگوییم آزادی از نظر امام، اولویت اول نیست، بهمعنای فقدان اهمیت آن از نظر ایشان نیست. اتفاقا میخواهم بگویم که وقتی امام از این موضع نگاه میکند ارزش مضاعفی به آزادی اعطا میکند، زیرا آن موقع میگوید دین آزادی داده است. حکومت و قانون اساسی و اینها که آزادی نمیدهند و اینها اصلا حق ندارند بگویند که آزادی را به شما اعطا کردیم، تعبیر امام همین است که «آزادی، اعطا شدنی نیست.» از این رو نگاه امام به آزادی، از موضعی دینی و مشخصا اسلامی مطرح میشود.
این نقض غرض نیست؟
چه نقض غرضی؟!
امام(ره) از یکطرف میفرماید: «آزادی اعطاشدنی نیست»، این به این معنی است که هیچ مرجع بیرونی حق اعطای آزادی به بشر را ندارد، حال چه آن مرجع بیرونی، یک حکومت و دولت باشد که در ساختارها و قوانین خود، آزادی را بهمثابه یک حققابل اعطا و واگذاری، تمهید و پیشبینی کرده باشد یا یک دین باشد که از طریق وضع قوانین تشریعی، حق آزادی را اعطا کرده باشد. اگر آزادی قرار است که اعطا ناشدنی باشد، چرا دین و قوانین شریعت از این مساله مستثنی باشد، چنانکه امام بر همین نظر است. آیا این تناقض نیست؟
تناقضی نیست و این دو از جهاتی با هم متفاوتند. در نگاه تکوینی حضرت امام(ره) به انسان (که برگرفته از نگاه فلسفی ایشان است و در دیدگاه کلامی او هم بروز و ظهور پیدا میکند) چنین اتفاقی نمیافتد و این مساله موردتایید دین است و قبل از آن بهلحاظ تکوینی مورد تایید خداوند قرار گرفته است و اساسا جوهره و سرشت انسان بهگونهای است که هیچ کس اجازه ندارد بهعنوان کسی که قدرت یا ثروتی دارد، آزادی را اعطا کند، بلکه بهصورت تکوینی، خود خداوند بهعنوان خالق انسان، این کار را انجام میدهد. خداوند بهعنوان کسی که این هستی را آفریده وانسان را بهوجود آورده، اختیار و آزادی را در وجود وی نهادی ساخته است، لذا درجه دو نمیشود و بهنظر من درجه یک است.
اینجا، صرفا مباحث فقهی مطرح نیست، من معتقدم وقتی شما میگویید قانون اساسی یا بحثهای فقهی، اینها روی حدود بحث میکنند که حدود آزادی چیست؟ اما اصل جوهره و بنیاد آزادی و نه حدود آزادی را کجا باید تفسیر کرد؟ در فلسفه. امام هم از همین موضع ورود میکند و از دیدگاه فلسفی خودشان که مبتنیبر نگاه دینی ایشان است، به مساله اعطای آزادی مینگرند. محدودهگذاری مربوط به مرحله بعد است که در حیطه قانون (چه قوانین مدنی و موضوعه و چه قوانین شریعت) میگنجد، پس اولا تناقضی در کار نیست و ثانیا امام، بحث اعطای آزادی را در وهله اول، از منظری فلسفی و پیشافقهی مورد امعاننظر قرار میدهد و اینی که شما فرمودید ناظر به مرحله بعد است، یعنی وقتی قرار است در بستر اجتماع و بهعنوان یک امر حقوقی، مساله آزادی موردتوجه قرار بگیرد و اینجاست که مساله قانونگذاری در باب آزادی مطرح میشود. در اینجا از منظر امام، دین قانونگذاری میکند و «محدوده«های آزادی را ترسیم میکند، فقه نیز همین کار را میکند، بایدها و نبایدهای رفتار مکلفان را توضیح میدهد. اما فلسفه چه میکند؟ عرصههای واقعیت حقانی و حقیقی را ترسیم میکند. اینکه آزادی را شما بهعنوان یک حق تلقی کنید. درواقع در بعد فلسفی، آزادی از منظر حق و حقیقت(truth) و در بعد فقهی از منظر حقوق(Right) موردتوجه قرار میگیرد و نباید این دو ساحت را با هم خلط کرد.
بهرغم تصوراتی که شاید نسبت به علم کلام باشد، کلام شیعه از اختیار انسان دفاع میکند. البته آنقدر گسترده مانند معتزله و محدود و بسته مانند اشاعره نیست. آنجا مبتنیبر این است که «لاجبر و لاتفویض، بل امرٌ بینالامرین». زمانی فکر میکردم این روایت که میفرماید نه این و نه آن، چیز سومی باید باشد و آن اختیار است. وقتی نگاه میکنید، میبینید دوباره این محدودیت ایجاد شده و یکسری حدود هست پس آن نفی کامل و مطلق نیست؛ لاجبر. بعضی مواقع سنتهایی وجود دارد که این سنتها بهعنوان سنتهای الهی و اجتماعی از آنها یاد میشود، بالاخره اینها هم نقشی در زندگی اجتماعی انسان دارد و تاثیری که این نگاه اجتماعی بر انسان خواهد داشت. اینجا هم همین است. ببینید شرایط مکانی و جغرافیایی چگونه شما را محدود میکند. همچنین هوا شما را محدود میکند و شما در تابستان همینطوری نمیتوانید بیرون بیایید. پایتان را که از خانه بیرون میگذاشتید، آزادیتان گرفته میشد، بنابراین براساس روایت مذکور این آزادی که اینگونه میشود آنجا یک نگاه قشنگی شده که اختیار است. ما نه افوضه و نه مجبره هستیم، بلکه ما مختار هستیم. از این جهت فکر میکنم امامخمینی(ره) وقتی درباره آزادی صحبت میکند، مبنا و خاستگاه و جایگاه آزادی را الهی میبیند که حالا اسلام، قرآن و نگاه معارفی اهل بیت(ع) و اینها، این دیدگاه را تبلیغ و تبیین میکند و شاید بهنوعی بنیانگذاری میکند که در جامعه باید چه اتفاقی بیفتد.
از این جهت میتوان گفت در جریان مقابله و مبارزه با نظام پهلوی دوم آزادی در اولویت اول نیست بلکه این اسلام است که در اولویت اول است و آزادی از چشمانداز دین اسلام دیده میشود. اما اینکه شما دینی بحث میکنید حتی اگر شما میخواهید دین را هم قبول کنید باید آزادانه بپذیرید و با استدلال و برهان قبول کنید و به ارث نرسیده است. درواقع بهرغم اینکه آزادی یک مساله پیشینی است اما خود دین بر این پیشینی بودن آزادی انسان تاکید و تصریح کرده است اما این موضوع عمدتا مغفول واقع میشود. دین در جامعه معمولا به ما به ارث میرسد و ما در یک خانواده مسلمان شیعی به دنیا میآییم و درواقع اینگونه میشویم و اگر در جای دیگری به دنیا میآمدیم هم طوردیگری بودیم؛ لذا این بحثها سر جای خود است، اما وقتی امام از بعد سیاسی و اجتماعی میخواهد از آزادی دفاع کند میبینیم که به دین ارجاع میدهد، ولی بحثهای دینی و پیش از دینی هم سرجای خود هستند و فلسفه امام سر جای خود است و آنها را میتوانیم سرجای خود بگوییم.
این که اولویت امام بهعنوان یک شخص اندیشمند چیست؟ هر چقدر فکر میکنم نمیتوانم امام راحل(ره) را در کنار امام موسیصدر قرار دهم. این هر دو متفکر دو یا چند فضای فکری و فرهنگی مختلف را تجربه میکنند. امام(ره) ۱۵ سال در نجف است، اما فضای نجف به نظر فضای بسته و یکدستی است و امام در آن در جایگاه مرجعیت قرار دارد و ارتباطاتش در آنجا اولا از این جهت مهم است و اگرچه این رابطه در ارتباط با ایران عمومی است، ولی در نجف در ساختار حوزه تنفس و اقدام میکند، ولی همان زمان امام موسیصدر در لبنان با طیف عظیمی از مخاطبان و نخبگان با فرهنگها و ادیان مختلف در ارتباط است و گفتوگو و صحبت میکند. لذا جنبه پیشادینی آزادی برای شخصیتی مانند امام موسی صدر بهصورت جدیتری مطرح است تا برای امام خمینی که در فضای سنتی نجف حضور دارد.
درواقع امام خمینی در فضای حوزه علمیه و مرجعیت شیعی تنفس میکند اما در جامعه متکثر لبنان مسلما اولویتهای امام موسیصدر متفاوت از امام بوده است. البته اگر امامخمینی هم در فضای لبنان بود شاید به همان شیوه امام صدر عمل میکرد. در جامعه یک دست شیعی حوزوی نجف امام اولویتهای دیگری داشت، البته اولویتهای مبارزات سیاسی امام خمینی، متفاوت است. درست است که امامخمینی شاه را مخاطب قرار میدهد و میگوید اسلام را دارید از بین میبرید و عزت ما را پایمال کردید و دین میگوید شما نباید اجازه دهید این اتفاق بیفتد. ارزش بنیادینی که اینجا از این گزاره حمایت میکند، دین است. به نظرم امام خمینی را باید متفاوت نگاه کرد ایشان شهید مطهری، امام موسیصدر و علامهطباطبایی نیست. امام خمینی، امام خمینی است. امام وجهه فعالیتهای اجتماعی و عمومیاش کمتر از برخی از متفکران مانند شهیدبهشتی و امام موسیصدر است. امام نماز جماعت، منبر و مسجد و مباحث عمومی از این قبیل عموما به جز مقاطع خاصی ندارد. ایشان از پایگاه مرجعیت استفاده کرد و از حوزه بهره برد. حتی ایشان نیامد حوزه علمیه و مسجد یا موسسه خاصی برای خودش درست کند و در قالب آن بخواهد فعالیت کند بلکه از ظرفیت موجود بهصورت عام بهره برد.
به نظر، این هوشمندی امام را میرساند که خود را محدود نکردهاند.
درست است. امام از همه ظرفیتها استفاده کرد، اما آن تعاملاتی که بهعنوان مثال امام موسیصدر با مردم داشت، ایشان در این سطح نداشت. ولی عشق و علاقه مردم به امام بیش از همه متفکران دیگر بوده و هست. ایشان به هر حال مرجع دینی است و آنچه میگوید را مردم عمل میکنند به همین خاطر هم هست که بیشترین حجم فعالیتهای ایشان در دورهای هست که در پاریس است و بیشتر نقطه نظرات خود را بهویژه در زمینه آزادی میگویند و خبرنگاران و کسانی که نگران آزادی در فضای پساانقلاب هستند از ایشان سوال میکنند و ایشان پاسخ میدهد، اما قبل از این، شما بحث آزادی را در اندیشه امام خمینی زیاد نمیبیند اگرچه این مفهوم را از لحاظ کلامی و فلسفی در بسترهای مختلف بیان میکند.
گمان میکنم بیانات امام خمینی بهویژه در مقطع پیش و پس از پیروزی انقلاب بهویژه در مواجهه با پرسشهای خبرنگاران بهخوبی میتواند هم ابعاد انضمامی آزادی را ترسیم کند و هم اینکه ما را به سمت ارائه یک نظریه انضمامی درباره آزادی در اندیشه سیاسی ایشان راهنمایی کند. آنچه مسلم است اینکه ایشان بهصورت مکتوب در این زمینه کمتر بحثی ارائه کرده است و بنابراین برای ارائه بحثی منسجم و حرکت به سمت ارائه نظریه ایشان چارهای جز از رجوع به آثار مکتوب ایشان بهویژه مباحث فلسفی، اخلاقی، عرفانی، فقهی و کلامی ایشان نداریم. درواقع این آثار زمینه و توان کشیدن بار یک نظریه آزادی را در اندیشه سیاسی امام خمینی دارند. من در نوشتهها و مقالاتم تلاش کردهام به این سمت و سو حرکت کنم و زمینههای تبیین یک نظریه آزادی از دل آثار مکتوب و گفتارهای امام خمینی را فراهم کنم که البته با طرح نقدها در این زمینه میتواند تکمیل شود.
پیشتر کتابی با نام «امام خمینی و مسأله آزادی» به قلم شما منتشر شده است که جایگاه آزادی را در اندیشه امام خمینی(ره) تبیین فرمودهاید. درباره مختصات و نیز وجه تمایز این کتاب با سایر آثارتان توضیح داده و بفرمایید این کتاب در صدد است به چه خلأیی در حوزه آزادی پاسخ دهد؟ شما بهعنوان کسی که تاملاتی جدی در باب حکمت متعالیه خصوصا تاملاتی که از منظر فلسفه سیاسی به این دستگاه فکری داشتهاید، نسبت «حکمت متعالیه» و «آزادی» را چگونه نسبتی میدانید (چنانکه در پایان کتاب، به تحلیل انقلاب اسلامی و آزادی از منظر حکمت متعالیه پرداختهاید)؛ درواقع نوع نگاه امام به مساله آزادی به چه میزان تحت تاثیر حکمت متعالیه است و دلالتهای آن را چطور میخواهید به مخاطب نشان دهید این سوال بلافاصله میتواند مطرح شود که آیا این دلالتها مستقیم و از جنس گزارههای دانشی درباره آزادی هستند و مستقیما به مفهوم آزادی ورود کردهاند یا گزارهای هستند که بهعنوان مثال امام راحل بهعنوان یک داده از ملاصدرا یا نتیجهای که از حکمت متعالیه گرفته باشد، آن را بهعنوان بحثهای پشتیبان آزادی مطرح میکند؟ یا این دلالتها غیرمستقیم و اصولا از سنخ مبانیاند؟ سوال دیگر اینکه حکمت متعالیه تا چه حد واجد پتانسیل محتوایی (چه از نوع مستقیم و چه از نوع پشتیبان آن)، برای ارائه یک نظریه جامع آزادی را دارد؟ (آن هم نه صرفا بحثهای کلامی در قالب آزادی مثل جبر و اختیار و... که سالهاست مورد منازعات نظری میان متکلمان بوده است.) آیا اصولا چنین انتظاری از دستگاه حکمت متعالیه منطقی است یا خیر؟
پرسش مهمی در بخش دوم مطرح کردید که شاید در این نوبت اصلا نتوانیم به بیشتر این بحثها بپردازیم. درباره بخش اول که پرسش درباره کتاب تازه منتشرشده بنده است، این کتاب شامل مجموعه مقالاتی از بنده است که طی سالهای مختلف نگارش و در نشریات مختلفی منتشر شده است. شاید مهمترین ویژگی این مجموعه این است که این مباحث در یکسال نگارش نشده و در مقاطع مختلفی (شاید طی 10 سال) تحقیق و نگارش و منتشر شدهاند. تاریخ نگارش هرمقاله در آخر در فهرست منابع کتاب آمده است و خودش سیری از تفکر را نشان میدهد که بنده چه سیری را طی کردهام و از نظر تقدم و تاخر مباحث و حتی قوت و ضعف مباحث نیز این سیر، قابل تحلیل و بررسی است. در این کتاب سعی شده است که با توجه به اینکه اینها در یک مجموعه یکجا گرد آمدهاند دارای انسجام باشد هم بهلحاظ تقدم و تاخر بحثها بر یکدیگر و هم از لحاظ نزدیک کردن مباحث به همدیگر سعی شده است تا روی آنها تامل شود و انسجام بیشتری درقالب یک اثر مستقل داشته باشد. بنابراین طبیعتا درباره آنچه هماکنون گرد آمده است میتوان گفت با اینکه مقالات طی 10 سال آماده و نگارش و بهصورت مستقل از همدیگر منتشر شده است، اما اکنون یک کار مستقل و منسجمی است و دورنمایی از نظریه آزادی امام را نشان میدهد.
یک ویژگی دیگری که این کتاب دارد این است که من قبلا مقالات را که مینوشتم از منظر حکمت متعالیه به این مبحث نگاه نمیکردم. درواقع بیشتر، بحثهای غیرحکمی برجستگی دارد و من در زمان تحقیق و نگارش این مباحث، ورودی به بحثهای حکمت متعالیه در این موضوع نداشتم تا اینکه بخواهم موضوع آزادی را از منظر حکمت متعالیه و اینکه امام خمینی یکی از شارحان و مدرسان این حکمت بوده است، مطرح کنم. طبیعتا این هدف در این مقالات وجود نداشته است ولی برای اینکه این خلأ در این مجموعه برطرف و جبران شود در آخرین بخش از کتاب، در یک گفتار مستقل سعی کردهام این نقیصه جبران شود. بههرحال با توجه به اینکه اگر بخواهیم اندیشه امام را در هر موضوعی مورد کاوش و بحث قرار دهیم الزاما نیازمند آن هستیم که فلسفه، عرفان، مبانی کلامی و مباحث فقهی ایشان را مورد توجه قرار دهیم؛ لذا این بخش آخر کتاب تلاش میکند این نقیصه را جبران کرده و به خواننده این توجه را بدهد که اگر بخواهیم نظریهای را در باب آزادی از نگاه امام ارائه دهیم حتما این مبانی باید در آن لحاظ شود و بهخصوص بخش «فلسفی و حکمی» بحث باید مورد توجه قرار گیرد، اگرچه بهنظرم هنوز نیازمند آن است روی این موضوع کارهای بسیار بیشتری انجام شود. حالا یا خودم روی این موضوع مجددا متمرکز شوم و کار کنم یا اینکه ویراست جدیدی از این متن تهیه شود یا اینکه اصلا کار جدیدی تعریف کرد و با مبنای حکمی، مجددا وارد بحث شد و نظریه آزادی امام را تولید کند و مباحث منتشره نیز بهعنوان مواد آن بحث، استفاده شود. اگر بخواهیم از منظر حکمی به بحث بپردازیم شاید بتوانیم با توجه به مختصات بحث، حتی از عنوان «آزادی متعالیه» هم استفاده کنیم. البته خودم تاکنون از آزادی متعالیه استفاده نکردهام، اما دیدم آقای دکتر علیرضا صدرا در مقالهای از عنوان «آزادی متعالیه» استفاده کردند.
نکته دیگر آنکه در باب مباحث انضمامی، این کتاب و این نحوه بحث از آزادی، میتواند دیدگاه امام را توضیح دهد. نمیدانم این کتاب میتواند خلأها را برطرف کنند یا خیر، ولی طبیعتا تا آنجایی که من اطلاع دارم کاری اینچنینی درباره اندیشه امام تاکنون منتشر نشده است و بنابراین میتواند نگاهی اجمالی از دیدگاه امام خمینی درباره آزادی را به خواننده منتقل نماید و برخی مولفههای آن و مبانیاش را توضیح دهد.
من بحث اختیار و نسبت آن با انسان را در آنجا طی یک فصل آوردهام که میتوان گفت تا حدودی نگاه حکمی در آن است، ولی باز آنطورکه باید، از نظر حکمت متعالیه به این بحث ورود نشده است که لازم است با نگاه انسانشناسانه حکمت متعالیه تکمیل شود. این موضوع بهعنوان یک بحث فلسفی، فقه و کلام اهمیت دارد.
درباره تمایز این کار از سایر کارها طبیعتا دیگران باید راجعبه این کار نظر دهند، اما بهطورکلی گمانم این است که مباحث واجد تنوع زیادی است، زیرا طی سالیان متمادی نگارش شده است و مناسبتهای مختلفی هم در نگارش آن اثر داشته است و یک تنوع خوبی از حیث بررسی مباحث هم دارد. مثلا بحث مشارکت سیاسی آنجا طرح میشود. آزادی انتخاب کردن و آزادی انتخاب شدن و آزادی انتقاد مورد توجه قرار گرفته است و بخش آزادی مطبوعات که امروزه شاید فضای متفاوتی با شبکههای اجتماعی ایجاد شده است که باید آن نگاه بازخوانی شود، ولی من دیگر بحثهای جدید را وارد نکردم. فضای مجازی از نگاه امام و حکمت امام و فقه امام قابلیت بحث دارد، اما خواستم جنبه تاریخی مباحث هم محفوظ بماند.
بیشتر به رویکردهای انضمامی درباره آزادی توجه شده است؟
طبیعتا آنجا برخی مباحث اینگونه است. مثلا آزادی مطبوعات، مشارکت سیاسی، گسترههای آزادی، مفهوم اختیار، آزادیهای سیاسی اجتماعی و آزادیبیان. خود این عناوین که در کتاب آمده گویای ابعاد انضمامی کتاب در نگاه به مساله آزادی است.
نکته دیگر در مورد کتاب این است که این کتاب میتواند این موضوع را تبیین کند که بهعنوان یک حکیم صدرایی و بهعنوان یک فردی که رهبری انقلاب ۵۷ را بهعهده داشته است و به همین میزان میتوانیم بگوییم انقلاب اسلامی متاثر از مبانی حکمت متعالیه است. اینها مباحثی است که مورد بحث قرار گرفته است و اندیشه امام را درباره آزادی تا حدی میتواند تبیین کند.
بههرحال این اثر دارد یک شبهنظریهای درباره آزادی موردنظر امام مطرح میکند، ولی نیاز به تکمیل دارد؛ زیرا نظریه لوازم مختلفی دارد اما این کتاب یک نمای کلی از نظرات امام درباره آزادی را به خواننده بهدست میدهد. قاعدتا اگر مورد نقادی قرار بگیرد این ابعاد بیشتر خود را نشان میدهد.
درباره پیوست هم میتوانم بگویم، حالا چون بحث حکمت متعالیه را مطرح کردید در یک جلسه دیگری بحث میکنیم، اما آن طرح نسبت حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی با آزادی از دیدگاه امام، بهدلیل اینکه این نقیصه را برطرف کند، مطرح شده است و آن هم جای کار دارد، زیرا آن را صرفا بهعنوان «درآمدی» آوردهام و این درآمد باید تبدیل به یک بحث مبسوطی شود که همه بحثهایی که من انجام دادهام یا قرار است دوباره انجام شود از این منظر مورد توجه قرار میگیرد.