حامد قشقاوی، دبیر امور بینالملل کنفرانس افق نو:چقدر دلم برایت تنگ است؛ اشکم خشک شده ولی دلم آرام نگرفته، مرتب فایلهای صوتی، پیامکها و تاریخ آخرین تماسهایمان را در واتساپ چک میکنم و خودم را به خواب میزنم، تماس میگیرم و میبینم در دسترس نیستی به خودم میگویم حتما در جلسه است خودش بعدا تماس میگیرد آخر شب حتما زنگ میزند. خلاصه سر خودم را خوب گرم این چیزها میکنم. حامدی که با شوخی و جدی به او اجازه داده بودی صمیمانهترین پیامهای مکتوب و صوتی را با هم رد و بدل کنید، حال چگونه میتواند در سوگ این غم، با تویی که نیستی درددل کند؟ غم سنگینی است حاج نادر، حالا که به خدا نزدیکتری ازش بخواه آرامشی دهد قلب ما را.
حالا اما همه از تو میگویند، از سابقه کاریات با سیبیاس و مستندهای اول انقلابت از خوزستان و واقعیت تا والعصر و شوش و راهاندازی گروه تلویزیونی جهاد. از ظلمی که در صدا و سیمای محمد هاشمی به تو و سیدمرتضی سر ماجرای خنجر شقایق شد تا مجموعه مستند ساعت ۲۵. راستی یاد خاطرهای افتادم که همین اواخر برایم تعریف کردی. کنفرانسهای سالانه افق نو همواره میزبان 30 تا 50 چهره غربی در دانشگاههای کشور بود، حال آنکه شکدام در کنفرانسی که 600 میهمان داشت، آمده بود و بعد که متوجه شد، درخواست کرد او هم باشد و تو گفتی سیدالشهدا 25 میلیون نفر را میزبانی میکند، من که باشم که به یکی از اینها بگویم نه. خلاصه این اواخر قضیه شکدام هم بهانه خوبی بود برای عقدهگشایی عدهای. سایت دیپلماسی ایرانی صادق خرازی هم با ادبیات خصمانه شروع کرد به حمله به خانواده تو و ترور شخصیتی. تو اما میگفتی من دلم میسوزد چرا گاهی افراد تا این حد کینهای هستند. پرسیدم ماجرا چیست؟ گفتی بعدا میگویم برایت. خواستم همان زمان بگویی. گفتی اوایل دهه 90 میلادی براساس مشاهدات و مستندات با سیدمرتضی تصمیم گرفتید مستندی درخصوص افول آمریکا بسازید. مجموعه مستندی که ساعت 25 نام گرفت. میگفتی بعد از انقلاب که به آمریکا رفته بودی گویا خیلی چیزها تغییر کرده بود و شرایط اجتماعی آمریکا براساس برداشتی که از آن جامعه داشتی تحتتاثیر یک «اثر وضعی» قرار گرفته بود. اثر وضعی که تو آن را انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ میدانستی. میگفتی مباحث فقر و دین و سیاست در آمریکا قبل از بازگشت تو به ایران اینگونه نبود. میگفتی این نیویورک و نیوجرسی، ربطی به نیویورک و نیوجرسی دهه 70 میلادی نداشت. رفتی دفتر صادق خرازی که آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل بود، خیلی از این موضوع تعجب کرده بود و با ناراحتی به تو گفته بود «کدام افول آقا، آمریکا هر روز قویتر میشود» (نقل به مضمون) و حتی بعدها در مصاحبهای با کیهان اگر اشتباه نکنم گفته بود جوانی آمده بود آمریکا برای ساخت مستندی درخصوص افول آمریکا. و این را نگه داشته بود تا همین اواخر که به تو و خانوادهات حمله کند. تو میگفتی حامد من برایم مهم نیست ولی تاسف میخورم چرا انسانها اینقدر کینهای هستند.
درخصوص افول امپراتوری آمریکا اما چهرههای علمی، جامعهشناسان و نظریهپردازان مطرحی از اواسط دهه نود میلادی کتابها و مقالات بسیاری نوشتند؛ از گور ویدال و ریچارد فالک و امانوئل والرشتاین تا جیمز پتراس و امانوئل تود. تنها همین مورد آخر امانوئل تود فرانسوی که 15 سال قبل از فروپاشی شوروی در اثر معروف «سقوط نهایی» چرایی نابودی این نظام را تشریح کرده بود در سال 2001 «پس از امپراتوری» را درخصوص افول قدرت آمریکا نوشت. شخصیتهای آکادمیک و سیاسی مطرحی، درخصوص قرار گرفتن آمریکا در مسیری که منجر به نابودی امپراتوری و تبدیل به یک دولت عادیتر خواهد شد نوشتند. عدهای اما هنوز میگفتید نادر طالبزاده توهم زده است، یادت هست با هم میخندیدیم؟ اما بعد از روی کار آمدن ترامپ و قضایای مربوطه به کووید و جورج فلوید و انتخابات و حمله به کنگره عدهای داخل و خارجنشین بیوطن تلاش میکردند هنوز تصویر آمریکا را بزک کنند و هر چند در کلام نمیگفتند اما برایشان افت داشت بگویند حق با نادر طالب زاده است که در 1369 مستند ساعت 25 را ساخت.
کاش بودی و باز هم از خاطرات بینالملل فارابی برایم میگفتی. از زمانی که همراه سیفالله داد در مرکز فیلمسازی باغ فردوس بودی و موفق شدی هیچکاکشناس معروف که در دهه 70میلادی رئیس بخش فیلمسازی دانشگاه کلمبیا بود را برای شرکت در سمیناری دعوت کنی. در همان نشست که به قول پرویز جاهد «از مهمترین اتفاقات سینمایی برگزارشده در ایران بعد از انقلاب بود» سرژ دنی منتقد شاخص فرانسوی و از چهرههای اصلی «کایه دو سینما» و شنگلایا فیلمساز برجسته روس هم حضور داشتند.
حاجی جان چهرههای غربی ایمیل میزنند اینبار نه برای اینکه بگویند در فلان تاریخ درگیر همایشی دیگر هستند و امکان شرکت در افق نو را ندارند، بلکه برای بیان حیرتشان از نبودنت و اینکه چقدر شیفته نوع و جنس همکاری با تو بودند، نهفقط در کنفرانسها که در گپهای اسکایپی صمیمانهشان با تو و منی که بهتزدهام نمیدانم چه پاسخی بدهم، حتی برای باز کردن ایمیلها دستم به کیبورد و موس نمیرود چه برسد برای خواندن و پاسخ دادن آنها! و حالا با چه شوقی ایمیلهایی که نام نازنین تو در سربرگ آنهاست را باز کنم؟
قبل از عید صدایم زدی آمدم دستبوست و از اذان مغرب تا آخر شب درمورد ایده دو کنفرانس که یکیاش «شماره معکوس برای بازگشت مسیح»
(Countdown to return of Jesus ) بود گپ زدیم. با تبوتاب و سرفههای قطعنشدنی نکات را میگفتی و من یادداشت میکردم؛ یادت هست؟ میگفتی فلان وزیر گفته پای کار است ولی بعید است تا چندماه دیگر که مذاکرات به نتیجه برسد ویزا بدهند، اواخر پارسال برای سالگرد حاج قاسم همانطور که پیشبینی میکردی شد، یادت هست؟ به میهمانانت ویزا ندادند و وقتی برای عیادت آمدیم بیمارستان، با همان حال پیگیر بودی که دلیل ویزا ندادن چه بوده...
شاید هم میخواهی خودت با مسیح و حضرت موعود برگردی و به همین دلیل پیشنهاد آن کنفرانس را دادی! کیست که شک کند به قول پروفسور دوگین «نادر» از افراد انتخابشده برای نبرد نهایی نیست؟
میگفتم حاجی تو فقط بنشین، تولید محتوا کن و ایده بده. حاج نادر این «سردار جبهه فرهنگی و جنگ نرم» که دوست و دشمن بدان اعتراف میکنند، باید تمام فکر و ذکرش با آن وضعیت جسمانی مشغول بخش اجرایی و عملیاتی کار باشد؟ یاد دیالوگ کمالالملک افتادم (ممالک دیگر صدها مثل من دارند، یکی را از دیگری بالاتر قدر دادند، شما با این یکی چه کردید و چه میکنید؟)، والله در پاریس و لندن و واشنگتن متفکری در سطح تو را نمیگذارند لحظهای ذهنش درگیر جزئیات باشد.
حاجی شاید برایشان مسخره است اما طنز تلخ روزگار است که در بهار ۱۴۰۱ دغدغه تو حقالزحمه تیم کنفرانس ۴ سال پیش بود و اینکه چقدر تعجب کردی وقتی گفتم سایت افق نو به دلیل عدم پرداخت هزینه از دسترس خارج شد. اینقدر فکرت را درگیر جزئیات میکردند و از این سازمان به آن وزارتخانه و بالعکس میفرستادند که درمانده میشدی. گاهی اوقات خسته میشدی به من و آقای منتظمی میگفتی دیگر خسته شدهام، با این وضع سلامتی چقدر جلسه بروم بدون نتیجه؟ در نشستی که برخی مسئولان فرهنگی و تصمیمگیران کشور حضور داشتند تا به آن زمان ندیده بودم اینگونه عصبانی شوی، گفتی آقایان این اتمام حجت من است با شما! اگر در قیامت از من سوال شود من خواهم گفت به آنها گفتم برای ترویج گفتمان انقلاب اسلامی و استفاده از این ظرفیت عظیم هوادار جمهوری اسلامی در غرب کمی سرمایهگذاری کنید. آن روز خواهم گفت آنچه برعهده من بود انجام دادم و گفتم اما اینان گوش نکردند! هیچوقت تا این حد عصبانی ندیده بودمت، نشان به آن نشان که حضار در جلسه از این شدت عصبانیتت متعجب و همه ساکت شدند، گویی هیچ پاسخی نداشتند.
نقدت همیشه این بود که ایدههای ضدایرانی در گعدههای چندینساعته و چندروزه در فلان مزرعه زمانیکه متفکران نومحافظهکار دور هم جمع میشوند بیرون میآید و توسط اتاقهای فکر واشنگتن اجرایی میشود و ما در کشور همواره درگیر جلسات یکساعته با صورتجلسه و پس از آن تشریفات دستوپاگیر بروکراسی و نامهنگاریهای بیپاسخ هستیم. خاطرت هست آن قسمت فیلم اسنودن الیور استون که در حال شکار در جنگل با افسر مافوق خود درخصوص محل ماموریت بعدی حرف میزد و چقدر تو میگفتی باید چندین ساعت کنار هم باشیم و گپ و گفت داشته باشیم تا نهایتا یک فکر خوب از توش در بیاد؟ حتی میگفتی اگر خروجی هم نداشت درمورد راهکارها و محتوی بحث کردیم و هم تمرین است هم آمادهسازی فکری که در جلسات آینده پدید خواهد آمد. و فکر و ایدهای که از این گعدههای طولانی در بیاید کجا و تصمیمات فرهنگی جلسات کشوری که در یک ساعت اتخاذ و اجرایی میشود کجا. برای چیزی که به آن اعتقاد داشتی با تمام وجود ورود میکردی. هزینه میکردی برای پذیرایی از بچهها و منزلت تبدل شده بود به یک ستاد. گاهی از تو میخواستیم کمی استراحت کنی و اینقدر فشار نیاوری به خودت؛ یادت هست؟
اواخر 97 که تحریم شدیم بعد از گذشت چندین ماه، متعجب بودی و میگفتی حامد چرا کسی نمیآید سراغی از ما بگیرد؟ نه از وضعیت شخصی و زندگی مادیمان نه از حرکتی که شروع کردیم و روی زمین مانده؟ فکر میکردیم پس از این، عدهای متوجه اهمیت این فعالیتها میشوند... من هم در تاییدت میگفتم حاجی خودمانیم، اینهمه حرکت فرهنگی، همایشهای ملی و بینالمللی و این همه بودجه سازمانهای فرهنگی که به آنها اختصاص داده میشود، اما کدام یک در این سطح مورد غضب دو وزارتخانه خارجه و خزانهداری آمریکا قرار گرفتهاند؟ اما تو امیدوار بودی و میگفتی در دولت بعد این کار روی زمین نخواهد ماند...
حالا شرایط آماده است و همه از افق نو میگویند. نیاز به هیچ نامهنگاریای هم نیست. به والله حاجی! همه آمدهاند پای کار از کمیسیون فرهنگی مجلس انقلابی تا معاون و مشاور روسای قوه، به رویشان نیاوردم چرا حتی زحمت یک پاسخ ساده به طرحهای تو که انقلابی در حوزه دیپلماسی عمومی و شهروندی-رسانهای در جمهوری اسلامی بود را به خود ندادند. خودشان شرمنده بودند و روی برمیگرداندند اما چه فایده؟ مرغ از قفس پرید.
دی ماه سال ۹۶ در اوج به پاس خدماتت مراسم بزرگداشتی برایت گرفتند اما تو از زدن عکست روی دیوار هراس داشتی حتی در دفتر کوچک افق نو که بعدا به دلیل عدم حمایت مجبور به تخلیه شدیم، زمانیکه چند عکس کنفرانس و میهمانان خارجی را چاپ کرده بودم خیلی ناراحت شدی که چرا چهره تو نیز میان تصاویر روی دیوار است. حاجی جان قصد دارم آن عکسها را به سارا بدهم شاید کمی از جای خالیات در منزل پر شود. همواره میترسیدی نکند نفسی که در تمام این سالها سرکوبش کرده بودی، ناگهان هوایی شود. در آن شب بزرگداشت متوجه مستندسازان افغان، کشمیری و لبنانی شدم که شروع کارشان را مدیون تو بودند. همانگونه که بسیاری از رفقا در این روزها گفتند، حتی اگر کیفیت کارشان هم خوب نبود، طوری برخورد میکردی که اعتمادبهنفس عجیبی پیدا میکردند و پنج سال بعد آثار شگفتانگیزی تولید کردند که اگر برخورد چون تویی را در شروع کار نمیدیدند هیچگاه به این نقطه نمیرسیدند. آن شب بود که مستندسازان صاحبنامی را دیدم که خود را از شاگردان قدیمی تو میدانستند. همانند همسنگرت، سید شهیدان اهل قلم فراری بودی از اینکه نامت جایی برده شود؛ میگفتی «او نمیخواست بنویسد سیدمرتضی آوینی، دوست داشت بنویسد آقای هیچ.»