هنوز جای شکرش باقی است که این قاب مستطیلی تلویزیون با تمام کم و کاستهایش محل رجوع مردم است و اگر در صفحات شبکههای اجتماعیشان، نسبت به کیفیت آثار قضاوتی میکنند، بیشتر از سر دلسوزی است. دلسوزی برای سرانجام جعبه جادویی که روزهای پر اعتباری داشت و خاطرات خوشی با قصهها و آدمهایش رقم میزد اما حالا مدیرانش در حسرت روزهای طلایی دهههای پیشین هستند. مثل پیمان جبلی رئیس صداوسیما که ششم فروردین امسال در گفتوگویی گفته بود: «دهه هفتاد دوران طلایی صداوسیما بود، چون رقیب نداشت.» فارغ از توجیه عجیب و غریب جبلی برای کم شدن مخاطبان تلویزیون، باز هم گلی به جمال او که قبول دارد این روزهای تلویزیون با دوران طلاییاش فاصله زیادی دارد و مثل مشاورانش یا مراکز آمار صداوسیما پا در یک کفش ادعا نمیکند که برنامهها و سریالهای تلویزیونی مثل قبل پرمخاطب هستند.
تلویزیون بخش مهمی از مخاطبهایش را از دست داده و این واقعیتی است که اگر هرچه سریعتر به فکر ترمیم اعتماد مخاطبانش نباشد، قافیه را به رسانههای رقیب خواهد باخت. اما سوال این است که این ترمیم چگونه محقق میشود و راه علاج آن به دست کیست؟ مگر نه این است که این اصلاح باید از درون سازمان محقق شود. مگر نه این است که بخشی مهمی از هنرمندانی که از دل تلویزیون به شهرت و اعتبار رسیدند، میتوانند درمانگر احوالات امروز تلویزیون باشند، پس تاخیر در بهکارگیری ظرفیتهایی که با سرمایه ملی جان و اعتبار گرفتند ناشی از کدام دستگاه تصمیمگیرنده است.
تلویزیون میتوانست از فرصت و آوردگاهی همچون رمضان و نوروز 1402 به خوبی استفاده کند تا دل مخاطبانش را بهدست آورد اما این فرصت با سهلانگاری از دست رفت و با این دستفرمانی که در پیش گرفته پیشبینی میشود فرصتهای آتی هم در پرتگاه بیتدبیری خواهند سوخت.