فاطمه سلیمانی، نویسنده:1- چندسال پیش در ماه عزای سیدالشهدا(ع) در یک جلسه داستانخوانی شرکت کرده بودم. یک سالن بزرگ با تعداد زیادی تماشاچی و اساتیدی که داستان میخواندند؛ بعد از هر داستانخوانی مخاطبان بلاتکلیف بودند که دست بزنند یا نزنند یا مثلا بعد از خواندن هر داستان به نشانه تشویق صلوات بفرستند. صلوات فرستادن در هر مجلسی جا دارد، حتی در خیلی از عروسیهای آنچنانی هم بالاخره یکجایی برای سلامتی عروس و داماد صلوات میفرستند ولی در آن جلسه صلوات به داستانها نمیچسبید. یکی از بزرگان اهل دل مجلس که اتفاقا آثار مذهبی زیادی هم دارد، گفت: «دست زدن اگه به نشانه تشویق باشه و نشانه شادی نباشه اشکالی نداره» و ما دست زدیم، چون بالاخره باید یک عکسالعملی به داستانخوانی از خودمان نشان میدادیم.
2- یکی از نشانههای فرهیختگی تماشا نکردن تلویزیون است. شما یکنفر را پیدا کنید که ادعای فرهیختگی بکند و بعد با افتخار بگوید که عاشق تلویزیون است. عاشق هم که باشد باید روی عشقش سرپوش بگذارد، چون یکامتیاز منفی برایش محسوب میشود. در سالهای اخیر که حتی غیرفرهیختهها هم از تلویزیون اعلام برائت کردهاند. من هم از قاعده فرهیختگی مستثنی نیستم. منی که یکی از ترسهای کودکیام این بود که وقتی بزرگ شوم و سرکار بروم برنامههای کودکم را از دست میدهم، خیلیزود به جمع فرهیختگان پیوستم. در سالهای آخر دبیرستان ولی همیشه بودهاند برنامههایی که جذبم کردهاند، چه فیلم و سریال، چه مستند و چه شوهای تلویزیونی.
3- یکی از دغدغههای من مفهوم خوشحالی و خوش گذشتن است. آنقدر که در یکی از صحنههای رمان «دلی که نداشتی» به این مفهوم پرداختم. برادری که داشت خوشحالی را برای خواهرش معنا میکرد. خوشحالی بهزعم من یعنی داشتن حال خوش. این حال خوش ممکن است توی یک مجلس روضه دست بدهد یا توی یک مجلس بزن و بکوب عروسی. توی مراسم افطاری ساده مدرسه یا افطاری سفره قلمکار فلان حاجآقا. در کوه یا کهفالشهدا. هرجایی که حال آدمی خوب باشد، یعنی خوشحال است و لزوما خوشحالی مساوی با شادی نیست. وقتی توی روضه سیدالشهدا(ع) اشک میریزیم و دلمان نمیخواهد مجلس را ترک کنیم، یعنی آنجا بهمان خوش میگذرد.
نمیدانم سازنده برنامه محفل چه کار خوبی به درگاه خداوند انجام داده بود که مفتخر شد منِ خیلیفرهیخته پای برنامهاش بنشینم. (خودتان ایموجیهای دنیای مجازی را تصور کنید.)
یکی دوبار گذری برنامهای شبیه برنامه محفل را از یکی از شبکههای سیما دیده بودم اما هیچ وقت جذبش نشدم؛ نه صحنههایی که در مجازی ترند میشد جذبم میکرد، نه خود برنامه. حتی یکی دوبار پای برنامه نشستم و کامل تماشایش کردم اما جذب نشدم. نگاهم به محفل هم همین شکلی بود. از کنارش رد میشدم. یکبار نمیدانم چه اتفاقی افتاد که نشستم پای برنامه. یادم نیست توفیق اجباری بود یا از سر کنجکاوی. تقریبا بیش از یکدهه از ماه مبارک گذشته بود.
20 دقیقه از برنامه را که تماشا کردم یک دیالوگ گفتم که هنوز هم به آن معتقدم: «چقدر داره بهشون خوش میگذره.»
اول گمان کردم که یک شوی تلویزیونی شبیه «عصر جدید» است و یکی از دلایلی که دوستش نداشتم، همین بود. کشف نخبههای قرآنی. (تازگیها یکجورهایی با این برنامههای استعدادیابی مشکل پیدا کردهام، بهخاطر برخی آسیبهایش که اینجا جای مطرح کردنش نیست.) بعدا متوجه شدم که این برنامه برای معرفی نخبههای قرآنی است بدون اینکه بینشان رقابتی وجود داشته باشد. آن پنج نفر هم داور نیستند و میزبان هستند. همه قاری و موذن و مداح و هنوز که این یادداشت را مینویسم نمیدانم که حافظ قرآن هم هستند یا نه.
اولین چیزی که من را جذب این برنامه کرد شوخی میزبانها با هم بود و بعد حیرتشان از نبوغ شرکتکنندگان. به نظرم بازی نمیکردند و حسشان واقعی بود. همین را یکجایی نوشتم و خیلیها مخالفت کردند که اتفاقا خیلی هم فیلم بازی میکنند، اما من که هنوز ازشان حس منفی نگرفتم. (امیدوارم اگر این برنامه سالهای بعد هم ادامه پیدا کرد ترکیب میزبانها عوض نشود، حتی اگر میزبانها حسوحال بهتری هم داشته باشند اما انسی که مخاطب با میزبانها گرفته تکرار نمیشود.)
نکته جالب دیگر دست زدن تماشاچیان و میزبانهای برنامه بود. بر اثر یک الگوی ذهنی باید بعد از قرائت قرآن صلوات فرستاد که البته صلوات هم فراموش نمیشود و در جای خودش فرستاده میشود، اما دست زدن شور و نشاط برنامه را بیشتر میکند. قطعا سازندگان برنامه هدفی داشتهاند از این نوع اجرا. بهنظر من شاید هدفشان این بوده که بگویند ماه مبارک رمضان ماه خوشحالی و شادی است، نه ماه غصه و عزا. چقدر سالها دم افطار با غم و غصههای مردم اشک ریخته بودیم. شنیدن درد مردم هم بد نیست و اتفاقا لازم است و حتی شاید جایش در ماه رمضان باشد و دلها را رقیقتر و لطیفتر کند. اما این نکته را هم القا میکند که رمضان ماه غصه و غم است. درصورتیکه در اکثر کشورهای اسلامی رمضان ماه سرور و نشاط و ابتهاج است. ماه رمضان که از راه میرسد شهرها رنگی میشوند و خانهها نورانی. چیزی که متاسفانه در فرهنگ ما جا ندارد. نشاط و شادی قبل از افطار را تابهحال به این اندازه تجربه نکرده بودم. حال خوش و خنده و شادی حلال، قبل از افطار میچسبد.
در ضمن خیلی از ما گمان میکنیم که قرآن فقط مناسب مجالس عزا یا افتتاحیه مجالس رسمی است. صوت قرآن خیلیها را یاد مجلس ترحیم میاندازد، اما این برنامه ثابت کرد که با تلاوت قرآن میتوان شاد شد.
گرچه این برنامه یک اشکال دارد. البته از نظر من اشکال است وگرنه ویژگی یک برنامه تصویری همین است. این برنامه را باید دید نمیشود فقط آن را شنید، مثلا درحال آماده کردن سفره افطار که من معمولا به آن مشغولم.
میمیک صورت افراد، شوخیهایی که با اشاره انجام میدهند، حرکات شورانگیز، حلقه زدن اشک توی چشمها، تحلیل گفتنها و... همه و همه دستبهدست هم میدهند که ندیدنشان نیمی از لذت برنامه را کم کند. مخصوصا که دکور برنامه هم زیبا و پرنور است.
مجری برنامه هم فقط مجری است. رسالت بوذری یکی از مجریان خوشصحبت است که گاهی در برنامههایش از میهمان بیشتر صحبت میکند که احتمالا لازمه آن مدل اجراست، اما اینجا نقش خودش را پررنگتر از میزبانها نشان نمیدهد. او فقط یک هماهنگکننده است و هرجایی که حضورش لازم باشد صحبت میکند. درایت خودش است یا تدبیر تهیهکننده و کارگردان تدبیر بهجایی است.
چند روز پیش با یکی از دوستانم که سه فرزند دارد با هم درباره تربیت بچهها صحبت میکردیم و من گفتم که آرزو دارم بچههایی این شکلی داشته باشم. شبیه میهمانان این برنامه؛ هم نخبه و هم باکمالات. (بعضیهایشان طوری سلام و احوالپرسی میکنند که انگار دوره دیدهاند و البته برنامه مختص به بچهها نیست و قرائت اساتید بینالمللی و حضور مسلمانان غیرایرانی و اتفاقات اینچنینی برنامه را رنگینتر کرده است.) دوستم هم در جواب گفت خوشحالم که در ایران زندگی میکنم که چنین بچههایی را در تلویزیون نشان میدهد و چقدر حرف زدیم درباره این برنامه و ذوق کردیم.
شاید یک نفر دیگر با یک نگاه دیگر به این برنامه نگاه کند و اتفاقا کلی هم نقد به آن وارد کند. که شاید درست هم باشند، اما من بهعنوان یک مخاطب تلویزیوننبین برای رسیدن ساعت پخش محفل لحظهشماری میکنم؛ لحظهشماری برای حال خوش پیش از افطار. محفل حال خوش توأم با شادی و افتخار دارد. من هرشب موقع افطار یک آدم خوشحال هستم.