میلاد جلیل زاده، خبرنگار:ما عموما با دو هومن سیدی مواجه بودیم؛ یکی بازیگر و دیگری فیلمساز. بازیگری او اوج و فرودهایی داشته و به کسی تبدیلش کرده که تقریبا همه مخاطبان ایرانی نام و تصویرش را میشناسند. با این حال او نه تضمین گیشه است، نه شاهکاری ماندگار و بیمثال از خودش به ثبت رسانده. شاید سیدی هنوز بهترین بازی عمرش را نکرده باشد. اما در مقام کارگردان اولین چیزی که با شنیدن نامش به ذهن مخاطبان پیگیر سینما میرساند، ماجراجوییهای فنی و تکنیکی اوست. تصاویر خوششکل و چندرنگ و باشکوه، تا مدتها امضای کار او در کارگردانی بود. جالب است که خودش هیچوقت در فیلمهایی که ساخت بازی نکرد و احتمالا تا ابد این کار را نمیکند. کار هومن سیدی به آنجا رسیده بود که نهتنها روایت، بلکه دلالت را هم رها میکرد و سراغ قشنگی قابها میرفت. «اعترافات ذهن خطرناک من» رادیکالترین نمونه در این زمینه است. فضای سورئال فیلم و سکرات نشئگی شخصیت اصلیاش بهانهای دستوپا کرده بود تا فیلمساز بهطورکل قصه گفتن را رها کند و دنبال خلق صحنههای محیرالعقول و خوشرنگولعاب برود. او نهتنها روایت را رها کرده بود، بلکه دلالت هم رها شد، یعنی این تصاویر جاهطلبانه به چیز خاصی دلالت نمیکردند و صرفا باحال و جذاب بودند. بعد از این تجربه رادیکال، سیدی کمکم بهسمت قصهگویی آمد و دو فیلم بعدیاش هرکدام مقداری رواییتر شدند. بعد او سریال «قورباغه» را هم ساخت و از آنجا که سریالها معمولا برای مخاطب خاص ساخته نمیشوند، فیلمسازی او باز هم به فضای روایی نزدیکتر شد. حالا «جنگجهانی سوم» داستانگوتر از همه فیلمهای قبلی سیدی است. البته نه به آن معنا که قصه او مورد پسند عموم مخاطبان باشد. این فیلم قصه تلخی دارد و چنین ماجرایی خصوصا در فضای اجتماعی حالحاضر، انتخاب همه نیست. ریتم فیلم آرام است و نماها طولانیاند و حوصله میخواهند. در کل میشود گفت سیدی فیلمی ساخته که مخاطب خاص خودش را میطلبد و البته نسبت به کارهای قبلی او با کلیشههای منتقدپسند، بسیار همخوانتر است. اینجا دیگر خبری از آن تصاویر خیرهکنندهای -که یادآور انیمههای ژاپنی بودند- نیست و شخصیت اصلی داستان مرد کمحرفی است که با یک زن کرولال رابطه دارد. فضای ساکت و کمتحرک فیلم با ذائقه بخش مشخصی از مخاطبان جور درمیآید نه همه آنها، هرچند انتقام مرگبار شخصیت اصلی قصه از هستی و زمان، برخلاف فضای عمدتا منفعل و مأیوس و تسلیمپذیر روشنفکری، نشان میدهد که زبان سینمایی او هنوز قرابتهایی با زبان عامهپسند و تودهای سینما دارد.
نظم نوین جهانی یا کارخانه هیولاسازی
جمع شدهاند و دارند فیلم میسازند و انگار میخواهند برای هزارمینبار یک کلیشه را تکرار کنند و بگویند این دنیایی است که ما ساختهایم و آن را از شر پلیدیهایی مثل رژیم هیتلر رها کردهایم. این نظمی است که در آن حال همه خوب است و عاری از خونخوارانی مثل آدولف هیتلر، میشود به آسودگی در آن زندگی کرد. نزدیک 80 سال از پایان جنگجهانی دوم گذشته هنوز فیلمهایی علیه هیتلر و حزب نازی آلمان ساخته میشوند. این سوال اما دست از سر آدمهایی که بر فراز هشتدهه روایت متفقین از جنگ نشستهاند و قضیه را در ذهنشان بالا و پایین میکنند، برنداشته است که آیا اگر ژاپن، آلمان و ایتالیای فاشیستی جنگ را میبردند، غیر از این بود که ما داشتیم همان تصویر هیولاوار را از چرچیل و روزولت تماشا میکردیم؟ چه چیزی کار دنیا را به ظهور آدمی مثل هیتلر کشاند؟ در این رابطه معمولا به پیمان ورسای بعد از جنگجهانی اول اشاره میشود که آلمان را تحقیر کرد و موارد متعدد دیگری از این دست که درمورد ژاپن و ایتالیا هم صادق بود. هومن سیدی سراغ همین پرسشهای بنیادین درباره کورهای که هیتلر را میسازد، رفته است و درباره نظم نوین جهانی؛ نظمی که خودش را جایگزین یک وضعیت ظالمانه میداند، حال آنکه مظالم خودش باعث بهوجود آمدن هیولا میشود و بهعلاوه، تحمل این بهاصطلاح نظم ظالمانه، برای آنها که هیولا نمیشوند هم دشوار یا ناممکن است. سهم قابلتوجهی از این سفیدشویی نسبت به وضعیت فعلی، طی تمام این چنددهه برعهده سینما بوده است. در سکانسی از فیلم میبینیم که نابازیگر را جلوی آینه نشاندهاند و برای نقش صدام حسین گریم میکنند. او مرتب میگوید من بازی بلد نیستم و به صدام شباهت ندارم. درمورد قیافهاش که کاملا راست میگوید و از همین قرینه حدس میزنیم درباره خوی و منش هم لابد همینطور بیربط و بیشباهت به صدام است. او نمیخواهد نقش صدام را ایفا کند اما ساحت سینما که اینجا نمادی از نظم نوین جهانی شده، به ایفا کردن این نقش مجبورش میکند. به موازات صدام حسین این را که چنین روندی چطور طی میشود درمورد بازیگر ناخواسته نقش هیتلر میبینیم. وقتی کار بیخ پیدا میکند و مسائل جدی میشوند، با سرمایهگذار و کارگردان یکسری دیگر از عوامل سینما طرف هستیم که برای حفظ پروژه فیلم و پیش رفتن بیدردسر آن، حاضر به چشمپوشی بر هر حقیقتی و روا داشتن هر ستمی هستند.
پیش بهسوی تولد هیتلر
جایی که شکیب، بازیگر نقش هیتلر، به سرمایهگذار فیلم حمله میکند و فریاد میزند یک نفر در زیر زمین دکور فیلم سوخته و مرده، باقی عوامل سر شکیب میریزند تا کتکش بزنند. آقای سرمایهگذار با فک خونین و تن کوفته، از لای گلها بلند میشود و داد میزند که راکورد شکیب نباید بههم بخورد. راکورد اصطلاحی در سینماست که به تداوم یک ویژگی بصری در نماهای مختلف اشاره دارد، مثلا اگر در یک نما دکمه کت بازیگر بسته بود و بلافاصله وقتی تصویر کات خورد، دکمه را باز دیدیم، این یک سوتی است و اصطلاحا میگویند راکورد بههم خورد. آقای سرمایهگذار نگران است اگر شکیب کتک بخورد و خونین و مالین شود، راکورد گریم او بههم بخورد. او نه نگران خود شکیب است، نه از کتکی که خودش خورده غیرتی شده و نه حتی این موضوع که یکنفر در سکانس آتشسوزی، داخل دکور فیلم مرده، حال بدی پیدا کرده است. او نگران راکورد بازیگر نقش هیتلر است، نگران خوابیدن پروژه است یا بهعبارتی نمادین نگران نظم نوین جهانی است. تماشای همین بیشفقتیها، رفتهرفته از شکیب یک هیولا میسازد؛ هیولایی که به جان عوامل خود این فیلم میافتد و جانشان را میگیرد. تنها کسی که از این وضع جان سالم بهدر میبرد، دستیار اول کارگردان است. دستیار اول کارگردان خانمی بود که به این نظم ظالمانه اعتراض کرد و حتی به کارگردان گفت بهتر است خودش نقش هیتلر را بازی کند، چون خیلی به او شبیه شده است. کارگردان هم این دستیار گستاخ را از گروه اخراج کرد و نادانسته باعث نجات جانش شد. فیلم معانی نمادین دیگری هم دارد که میشود هرکدام را بهطور جداگانه باز کرد و به بحث دربارهاش پرداخت. معشوقه شکیب زنی کرولال است که بهعنوان کارگر جنسی با او رابطه داشته اما حالا روابط آنها ابعاد انسانی پیدا کرده است. فرار این زن از نقشی که چند مرد سوءاستفادهگر برایش تعریف کردهاند و مخفی شدنش در زیرزمین دکوری که خانه آدولف هیتلر یا محل خواب شکیب است، بهشکلی نسبتا روشن و غیرپیچیده معانی نمادینشان را ابلاغ میکنند. این زن غریب و این غربت فرو رفته در سکوت، این جسم بهرهکشی شده اما ناراضی، نماد عشق و انسانیت است و انگیزهای است برای انسان بودن و انسان ماندن؛ اما در زیرزمین یک دکور سینمایی دود میشود و به هوا میرود. این وضعیتی است که میشود برای تکتک اجزاء آن جستوجو کرد و هم در زیست مدرن امروزی مصادیقی یافت و هم در نظم بینالملل. اگر شروع جهانی سوم نیاز به یک هیتلر دارد که آن را آغاز کند، جهانی که سینما آن را ساخته بود، توانست این هیتلر را در کالبد مردی عادی و آرام و عاشق بسازد.