میلاد جلیل زاده، خبرنگار: سازمان مجاهدینخلق وسط میدان است اما اعضای اپوزیسیون حکومت ایران، همه خودشان را به آن راه زدهاند. همه در حال رد شدن از کنار این شیء بویناک، سرشان را پایین انداختهاند یا به بالا خیرهاند و سوتزنان میگذرند. هیچکس این خصوصیت جنبش ززآ را گردن نمیگیرد که سازمان مجاهدینخلق، قلب آن است. این واقعیت نفرتانگیز مرتب انکار میشود یا عمدا به آن بیمحلی میکنند اما تاثیر عینی و عملیاش را نمیشود نادیده گرفت. سروش لشکری، رپری که زمانی «روز خوب» را آرزو میکرد، روزی که ما همدیگر را نکشیم، حالا نوجوانان دهه هشتادی را تشویق میکند که ماموران پلیس را بکشند و اسلحههایشان را بدزدند. این فقط سروش لشکری نیست که از آن روز خوب به این روز افتاده. شاهین نجفی هم، زمانی کمتر از ۱۰ سال پیش، برای خانواده شهدا و امام زمان ترانه میخواند، هرچند همین ترانههایش نسبت به حاکمیت ایران نگاهی انتقادی داشت، اما حالا به هیولا تبدیل شده است. از این موارد بسیار میتوان سراغ گرفت و این سوال که چرا چنین شد، یک بخش اصلی و مهم از پاسخ خود را در نقش انکارشده اما واقعی و حقیقی مجاهدینخلق خواهد یافت. نقشی که در بعضی موارد لو رفته و علنی شده و در مواردی دیگر باید منتظرش باشیم. این تاثیر حضور چنین گروهکی در قفای قصههاست که از منتقد و مخالف دیو میسازد. جالب اما اینجاست که به دلیل منفور بودن این گروه، باقی اعضای اپوزیسیون حتی همپیالههای مستقیم مجاهدین، چنین ارتباطی را انکار میکنند یا عمدا نادیده میگیرند. آنها چه چیز را انکار میکنند؟
۲۳ روز بعد از فوت مهسا امینی، در چهاردهم مهرماه ۱۴۰۱، مریم رجوی بعد از ۱۰ سال دوباره در پارلمان اروپا سخنرانی کرد تا حضور رسمیتیافتهاش نشان بدهد که غربیها مجاهدینخلق را اصلیترین آلترناتیو برای جمهوری اسلامی میدانند. آن هم درحالیکه حتی لجبازترین مخالفان حاکمیت ایران، با شنیدن نام این گروهک کهیر میزنند.
بعد از سخنرانی رجوی در پارلمان اروپا، نوبت به پارلمان انگلیس، کنفرانس دوبلین، پارلمان کانادا، سنای ایتالیا، سنای آمریکا و چندین مورد اینچنینی دیگر رسید تا همه میزبان رهبر مجاهدین شوند. شناخت فضای موجود آنجا ممکن میشود که از خودمان بپرسیم اخبار به این مهمی چقدر به گوش این و آن رسید؟ چقدر حضور مریم رجوی در حیاتیترین نهادهای حقوقی، اجرایی و قانونگذاری غرب در رسانههای فارسیزبان اپوزیسیون پوشش داده شد؟ مجاهدینخلق در وسط میدان بودند، صحنهگردانی میکردند، راهبرد میدادند و عملیاتی میشد، شخصیت میساختند و به چهره تبدیل میشد، تقریبا همهکاره ماجرا بودند اما به شکل حیرتانگیزی هیچکس به روی خودش نمیآورد. همه خودشان را به آن راه زده بودند و عملا حضوری تا این اندازه موثر و پررنگ را نمیدیدند. مرتب داد میزدند اتحاد اتحاد و میگفتند به هر قیمتی باید جمهوری اسلامی برود. پیش خودشان فکر میکردند اگر نقش پررنگ و موثر مجاهدینخلق در اتفاقات پسامهسا مشخص شود، صفوف معترضان از هم خواهد پاشید. از آن تجزیهطلبی که همپیاله قدیمی رجویها بود تا دوستدختر سابق تام کروز و فوتبالیست ناکام ایرانی و چند تا آدم پرت و پلای دیگر، همه دور شاهزاده پهلوی جمع شدند تا سیرک شورای گذار به راه بیفتد و لیدر اپوزیسیون، خود اینها به نظر برسند نه مجاهدین. به قول معروف، زنبور به مار میگفت که تو بزن و من خودم را نشان میدهم. اما تا کجا میشد چنین چیز عیان و واضحی را مخفی نگه داشت یا اخبار آن را با بایکوت و بیمحلی از کانون توجهات دور کرد؟ واقعیت این بود که مجاهدینخلق، همان گروهک منفور و آدمکش که کافر و مسلمان، چپ و راست، میانه و تندرو، پیر و جوان، همه از آن متنفرند، صحنهگردان اصلی رویدادها بود.
آیا تصور میکنیم مجاهدینخلق یعنی یک عده پیر و پاتال بیدستوپا که در پایگاه تیرانا نشستهاند و هفتهای یکیدو بار در رژههای مریم رجوی شعار میدهند؟ اینطور نیست. پس از در گرفتن اولین زمزمههای اعتراضی سال ۱۴۰۱، ناگهان یک خواننده جوان اوج میگیرد و ترانهاش همهجا میپیچد. بهصورت کاملا اتفاقی بستگان این پسرک جوان عضو مجاهدینخلق بودند. یک هنرپیشه مشهور چند ماه بعد از شروع جریانات پسامهسا و در زمانهایی که جو مقداری در حال فروکش کردن است، برای دمیدن مجدد در شعله اعتراضات ناگهان کشفحجاب میکند. بهصورت کاملا اتفاقی یکی از بستگان او هم عضو مجاهدینخلق است. این سریال همچنان ادامه دارد و ارتباطات پنهانمانده ریز و درشت افرادی که بهعنوان مبارزان اپوزیسیون معرفی شدند، یکییکی مشخص میشود. کار به خود شورای گذار میرسد و حامد اسماعیلیون که یکی از امیدهای اصلی مخالفان بود، حرف از برعهده گرفتن وکالت خانوادههای مجاهدین میزند. قبل از اینکه اسماعیلیون دستبهکار توضیح حرفی شود که زده بود، از او پرسیدند آیا حاضری همزمان وکیل خانوادههایی بشوی که در بمبگذاریهای مجاهدینخلق کشته شدند؟ چند روز بعد کسانی که طاقتشان نسبت به این دورویی طاق شده بود، برگ جدیدی رو میکنند. این یک یادآوری از وقایع سال ۱۳۸۸ است. در آن وقت هم بین اپوزیسیون همین شعار سر زبانها افتاده بود؛ اتحاد، اتحاد. به هر قیمتی جمهوری اسلامی باید برود... رضا پهلوی در چهارشنبه هفتم مردادماه سال ۸۸ بیانیه داد و عملیات نیروهای عراقی علیه اردوگاه اشرف را محکوم کرد. بله، حتی خود پهلویها هم اگر جو اجازه بدهد، پرده از روابطشان با این گروهک برخواهند داشت. مدت زیادی از این یادآوری شوکآور در فضای مجازی نگذشته بود که مشخص شد سروش لشکری، معروف به هیچکس، خواننده رپ ایرانی که از اولینهای این عرصه بود و روزگاری حتی برای شهدای جنگ و برای میهن میخواند و حالا در توییتر جوانان دهه هشتادی را به قتل ماموران امنیتی ایران و دزدیدن اسلحههایشان تشویق میکند، داماد خانوادهای شده که پدر و مادر، هر دو عضو فعلی و فعال مجاهدینخلق هستند. عکسهای خانوادگی سروش لشکری و پدر و مادر همسرش جایی برای انکار باقی نگذاشته بود و او به توییتر آمد و بعد از اینکه مجاهدینخلق را یک فرقه اسلامگرا و کمونیستی خواند، گفت همسرش معمولا تلاش میکند که والدینش را از عضویت این گروه منصرف کند. یعنی بله، پدر و مادر همسرم عضو مجاهدین هستند اما خودم این کار را قبول ندارم. چرا کسی باید حرف سروش لشکری را باور کند؟ چرا همه شما بهطور اتفاقی یک فامیل، یک پدر، پسرعمو، پدرزن یا دوست در بین اعضای این گروهک دارید و در عین حال ارتباط سیستماتیک خودتان با آنها را نفی میکنید؟ مگر چند درصد مردم ایران فامیل نزدیک یا دوستی صمیمی در میان اعضای مجاهدینخلق دارند؟ چرا تراکم این اتفاقات کاملا تصادفی، در میان اپوزیسیون، خصوصا بخش خارجنشین آن تا این اندازه بالا است؟