محسن جبارنژاد، پژوهشگر فلسفه:خبر درگذشت دکتر افروغ تلخ و حزنانگیز بود. سالها انقلاب اسلامی در کانون تأملات او بود و عمری را در این راه صرف کرد و پیوسته دغدغه او، تحقق آرمانهای انقلاب توسط جمهوری اسلامی بود. گاهی با دلسوزی آمیخته با عتاب چنین میگفت که باید شلاق انقلاب اسلامی را همواره بالای سر جمهوری اسلامی نگاه داشت! اینگونه موضعگیریها که معمولا موضع خاص او بود و گاه در میان دوستان نیز بیمهریها و بیرسمیهایی را علیه او موجب میشد، همه از سر دلسوزی و صداقت و صراحت (که روحیه او بود) و البته برآمده از روح آرمانخواهی و عدالتطلبی او بود که هیچگاه به وضع موجود راضی نمیشد و بدان تن در نمیداد. عشق و علاقه او به انقلاب اسلامی و معمار بزرگ آن، از عمق جان و باور بود و استعدادی پرمایه در جهت خلق ادبیات جدید برای صورتبندی نظری گفتمان انقلاب اسلامی داشت. دقت جزءنگرانه و جامعهشناسانه او در کنار کلگرایی فلسفیاش و نیز تجربه زیسته او در سیاست همواره او را در ملتقای نظر و عمل نگه میداشت. هم به جامعه نظر داشت و هم به دولت. هم جامعه را نقد میکرد و هم دولت. هیچگاه بهواسطه مسئولیتهای رسمی که داشت. اسیر محافظهکاری و ملاحظهکاریهای بیمورد نشد و بهواسطه همین روحیهاش، اهل سالوسی و ریا نبود و نسبت به هر آنچه مظاهر ریا بود نفرت و ناخرسندی داشت. اهل آزاداندیشی بود و عمیقا به جمهوریت و اسلامیت و عدالت باور داشت. ذهن کنجکاو و قدرت بیان کمنظیری داشت و کلامش مشحون از اشارات پرنکته بود. خوشمحضر بود و زبان و لحنی صریح اما گرم و دلنشین داشت. در بند نام و عنوان نبود. در خاطرم هست روزی خودِ ایشان برایم چنین شرح داد که: «زمانی به یکی از دانشگاهها برای تدریس دعوت شده بودم. به دفتر رئیس دانشگاه رفتم و دیدم که پشت سر او بنر یا تابلویی منقش به نام اساتید (با عنوانهای پرطمطراق استادتمام، دانشیار، حجتالاسلام، آیتالله و...) نصب شده است. من هم آن بنر را از جا کندم! و خطاب به آن رئیس گفتم که شما خواسته یا ناخواسته دانشجو را مرعوب و مفتون چنین عناوین پرطمطراق میکنید و جرأت و مجال اندیشیدن و پرسشگری را از او میگیرید.» او بر این باور بود که این عناوین، تعیینیاند نه تعینی. مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید... اینها را گفتم تا اندکی از تعهد و دینم را به صدایی که هماکنون به خاموشی گراییده است ادا کنم. باری، به همین اندک بسنده میکنم و مختصری راجعبه یکی از اصلیترین دغدغههای دکتر افروغ یعنی مساله دولت و سیاست خواهم پرداخت.
یکی از مسائل اساسی مد نظر دکتر افروغ، مساله دولت است. البته او از سالیان پیش انقلاب اسلامی را در کانون تاملات خویش قرارداد و تلاش داشت تا لایههای بنیادین و مغفول آن را بکاود. چنانکه محصول ژرفکاویهای او، آثار متعددی اعم از مقاله و کتاب در باب انقلاب اسلامی است. نگاه ایشان به انقلاب البته صدرایی هم بود و بعضا دلالتهای آن را هم در آثار یا گفتارها و گفتوگوهایی که از ایشان به جا مانده ارائه میداد.
افروغ بهواسطه تجربه نمایندگی مجلس و بهواسطه تأملاتی که از منظر یک فیلسوف به سیاست و جامعه داشت بهجد به مساله دولت و حکمرانی میاندیشید. مساله اصلی افروغ در مواجهه با مساله دولت این بود که ما یک مظروف داریم به نام انقلاب اسلامی و یک ظرف داریم که همان ساختارهای بهجامانده از رژیم پیشین است. وی بر این باور بود که این ظرف و مظروف همخوان نیستند و بخش عمدهای از آسیبهایی که ما در بحث حکمرانی متحمل میشویم از همین ناحیه است. البته غیر از این اشکال نظری و ساختاری، ایشان مساله رانتهایی را که برخی سیاسیون بهواسطه حضورشان در قدرت که درنهایت تبدیل بهویژهخواریهای اقتصادی نیز میشود، یکی از عوامل عملی در آسیبشناسی حکمرانی ایرانی میدانستند. البته افروغ بهواسطه تاثیری که توامان از کلگرایی صدرایی و نیز علیتگرایی کلگرایِ «روی بسکار» پذیرفته بود و نیز پیوندی که میان حکمت نظری و حکمت عملی قائل بود، در آسیب شناسیای که از مساله دولت و حکمرانی در ایران امروز داشت بر این باور بود که مشکلات امروز ما ناشی از عدم فهم ابعاد تئوریک انقلاب اسلامی و نیز فقدان تفکر منظومهای است و درست به همین دلیل است که کشور را چهلتکه اداره میکنیم.
البته ایشان معتقد بود که حکمت متعالیه میتواند این شکاف را در درون خود حل کند و ظرفیتهایش را به لحاظ بنیادین دارد منتها این ظرفیت چنانکه باید، بالفعل نشده است. تفکر مکانیکی و نگاه جزءنگرانه یکی از آفتهای حکمرانی و دولتداری در نگرش دکتر افروغ بود. ایشان البته سعی میکرد این معضل و دشواره اساسی را که سالهاست در حکمرانی ایرانی رخنه کرده با ارجاع به سنت صدرایی و همینطور دیالکتیک بسکاری بالاخص دیالکتیک نظر و عمل تدارک کند. به همین دلیل چند سال آخر عمر ایشان متمرکز بر پروژه نظر و عمل شد. البته دیالکتیک نظر و عمل که توسط دکتر افروغ برای تمهید بنیادهای سیاست و دولت در جهت فائق آمدن بر اشکالات حکمرانی و دولتداری در ایران معاصر تمهید و پیشنهاد میشد هم از تنگناهای نگاه مارکسی به دیالکتیک فارغ است و هم جهتی توحیدی دارد چنانکه خود ایشان تصریح میکردند که روح توجه مارکس به بحث پراکسیس برمیگردد به همان ماتریالیسم و تقلیل idea به ماده، بنابراین مارکس نتوانسته برای حوزه idea استقلالی قائل شود. ایده اساسا قابل تقلیل به ماده نیست، لذا نقدی که هابرماس به مارکس کرده درست است. هابرماس میگوید مفهوم عمل مارکس به فضای دانش فنی رفته است و از تعامل رهاییبخش و ارتباطی غافل شده است. یعنی درواقع کاری که مارکس مطرح میکند صرفا مربوط به دانش فنی است و لذا صرفا به سمت تسلط بر طبیعت رفته و نتوانسته است به سمت تعامل ارتباطی و دانش هرمنوتیک برود، بنابراین آن دیالکتیک عین و ذهن در مباحث مارکس کمرنگ است؛ شاید این مساله در تفکرات مارکس جوان قدری پررنگتر باشد، اما در تفکرات مارکس متاخر کمرنگ است. درحالیکه دیالکتیک عین و ذهن و نظر و عمل در تفکر رئالیسم انتقادی بسیار پررنگ است و نیز اینکه جهتی توحیدی دارد. افروغ این مساله را بسیار شبیه به ارتباط ذهن و عین در تفکر صدرا میدانست و قائل بود که این جهتگیری میتواند منشأ الهاماتی در باب بحثهای روشی در حیطه علوم انسانی و علوم اجتماعی شود.