سال گذشته پرونده‌ای درمورد شیخ حسین انصاریان رفتیم و در آن پرونده مفصل در مورد چرایی اینکه منبر او همچنان پابرجاست و مردم او را دوست دارند، صحبت کردیم در بخشی از آن پرونده اشاره‌ای داشتیم به صحبت‌های او و خاطره‌ای که از پدرش نقل می‌کند و می‌گوید: «پدرم خودش برای من تعریف می‌کرد و می‌گفت از بهترین عنایات خدا به من این بود که محل زندگی‌ام از همان اول ورود به تهران در منطقه جنوب شهر، خیابان خراسان، خیابان لرزاده قرار گرفت.» 
  • ۱۴۰۲-۰۱-۲۵ - ۲۳:۰۰
  • 00
سلوکی دوست‌داشتنی
سلوکی دوست‌داشتنی

«مدام ناامیدی به خودت تزریق نکن. آنقدر خداوند از ناامیدی نفرت دارد که در سوره یوسف(ع) می‌‌فرماید: «إِنَّه لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّه إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ.» یعنی ناامید، بین خودش و من، پوشش انداخته است. خب این پوشش را بزن کنار... تمام بدهای این مملکت – که من آنها را ذاتا بد نمی‌‌دانم بلکه بدِ موجی هستند – همه آنها قابل اصلاح هستند. می‌دانید چرا گاهی دست به روی ما بلند می‌‌کنند؟ چون محبت ندیده‌‌اند. چون مهربانی ندیده‌‌اند. چون مشکل‌شان، حل‌نشده باقی مانده است وگرنه اگر محبت ببینند، اگر مشکل‌شان حل شود، قرآن می‌‌فرماید: «فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ»: آنها هم برادران شما در دین هستند. آنها هم «مَعَ الْمُومِنِینَ»: با شما مومنین هستند. منِ خدا، ذات آنها را بد نیافریدم.»
همیشه در صحبت‌هایش سعی می‌کند با مهربانی حرفش را بزند، محبت می‌کند، انگار همه آنها که پای منبرش نشسته‌اند، فرزندانش هستند و او دارد راه را نشان شان می‌دهد. اگر از خطا و اشتباه می‌گوید، دلسوزی دارد، دلسوزی پدرانه. 
خیلی‌ها با شیخ حسین انصاریان پس از جنگ آشنا شدند. وقتی سخنرانی‌های او در دهه ۸۰ از تلویزیون پخش شد یک منبری پخته و آزموده که حالا نه در تهران و خوانسار، بلکه در مقیاسی بسیار وسیع‌تر و مقابل چشم تمام مردم ایران قرار می‌گرفت. لحن و بیان او گذشته از مسائل صوری و فنی، به جهت حضور در کوران‌های مختلف زندگی غنا و توسعه بیشتری پیدا کرده بود و عده زیادی از مردم آن را پسندیدند. وقتی روی منبر بسم‌الله می‌گوید و بر رسول و اهل‌بیت او سلام می‌فرستد تا وعظ را آغاز کند، انگار رفته‌رفته پرده‌های غبارآلود زندگی یکی‌یکی کنار می‌روند. 
این دلسوزی که در بالا به آن اشاره کردیم را در زمان جوانی هم داشته است، در سلوکش هست و با همین سلوک سال‌ها زندگی کرده است، جواد موگویی، در صفحه اینستاگرامش خاطره‌ای را از کتاب خاطرات شیخ حسین نوشته است که خواندنش خالی از لطف نیست: «قبل از انقلاب روحانی جوانی خبر از خانه‌های فساد در شهرنو به‌ گوشش می‌رسد که: «در‌ آنجا دخترانی وجود دارند که مثلا از دوست‌پسرشان فریب خورده‌اند، یا از خانه فراری بوده و به تور آدم پستی افتاده و به این مرکز فروخته شده‌اند و اکنون روی برگشتن به خانه خود را ندارند. روسای آنان به‌هیچ‌وجه دست‌بردار نیستند و برای محکم‌کاری، از زنان بیچاره سفته گرفته‌اند.»
روحانی تعدادی از سفته‌ها را می‌خرد و دختران را آزاد و راضی‌شان می‌کند به خانه‌‌هایشان بازگردند: «آنها را همراهی کرده، به آغوش خانواده‌شان می‌سپردیم و می‌گفتیم که مثلا دختر شما گم شده بوده و اکنون به ما پناه آورده و از اصل ماجرا هیچ حرفی نمی‌زدیم. بعضی از زنان جوان ازدواج کردند و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند.»
پس از انقلاب اما مردم به شهرنو حمله کردند و به آتش کشیدند اما دامنگیر همه خانه‌ها نشد: «شهیدقدوسی، دادستان انقلاب به من گفت: «برای براندازی آنجا چه کار می‌توانی انجام بدهی؟» 
گفتم «فقط پول، جا و مکان مناسب می‌خواهد»
او چکی به مبلغ ۳۰۰هزار تومان برایم نوشت. آیت‌الله گیلانی نیز ۳میلیون در اختیار ما گذاشت.» 
طلبه جوان کل ۱۱۲۰ خانه فساد در شهرنو را می‌خرد و مرکز بزرگی را هم در شمیران، برای اسکان زنان در اختیار می‌گیرد: «در محضری، کل اسناد به ما واگذار شد و صاحبان خانه‌ها پول خود را نقد دریافت کردند. با رضایت و درحالی‌که از خطای گذشته خود اشک می‌ریختند زنان میانسال و بعضی از جوانان را با آماده‌سازی و توبه دادن، به خانواده‌هایشان تحویل دادیم. شماری از زنان جوان را نیز شوهر دادیم. چند نفر نیز به عقد کارمندان دایره منکرات درآمده و زندگی سالمی را تشکیل دادند و اکنون صاحب فرزندانی هستند که گاهی هم پای منبر من می‌آیند. 
منطقه را با خاک یکسان کردیم؛ بخشی به بیمارستان فارابی واگذار و بخشی پارک شد. 
بعد طی نامه‌ای به امام نوشتم ما اکنون باید مخارج ۴هزار زن را بپردازیم و تقاضای کمک مالی کردم. امام گفت: «اگر از کمک‌های مردمی تامین نشدید، از سهم ما استفاده کنید.»
گاهی رسانه‌‌ها با زنانی که از آن مراکز فساد رهایی یافته و دنبال زندگی سالمی رفته بودند، مصاحبه می‌کردند. روزی یکی از مصاحبه‌ها از رادیو پخش شد. خبرنگار از دختر جوانی سوال کرد که «شما قبلا کجا بودید و چه می‌کردید؟» او گفت: «من اصلا به قبل و بعد کاری ندارم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم. فقط این را بگویم که یک نفر آمد و مرا نجات داد که او هم پدر من است و هم عمویم، هم برادر و دایی و مادرم، او همه‌کاره من است. او شیخ حسین انصاریان است.» 
سال گذشته پرونده‌ای درمورد شیخ حسین انصاریان رفتیم و در آن پرونده مفصل در مورد چرایی اینکه منبر او همچنان پابرجاست و مردم او را دوست دارند، صحبت کردیم در بخشی از آن پرونده اشاره‌ای داشتیم به صحبت‌های او و خاطره‌ای که از پدرش نقل می‌کند و می‌گوید: «پدرم خودش برای من تعریف می‌کرد و می‌گفت از بهترین عنایات خدا به من این بود که محل زندگی‌ام از همان اول ورود به تهران در منطقه جنوب شهر، خیابان خراسان، خیابان لرزاده قرار گرفت.» 
در تعریف منبر و اینکه منبری چه کسی است، زیاد شنیده‌ایم اما شاید کامل‌ترین تعریف این باشد که منبری کسی است که مردم هم از او می‌آموزند و هم تذکار و تاکید بر چیزهایی که می‌دانند را دریافت می‌کنند. پس منبری هم باید باسواد باشد و در هر جلسه چیزهایی به مستمعین ارائه کند که عموما نمی‌دانستند و هم باید حکایت‌گری را خوب بداند و همان چیزهایی که بلد هستند را با زبانی تفکربرانگیز و تاثرآمیز بیان کند. کاری که شیخ حسین انصاریان در این سال‌ها انجام داده و منبرش ناخودآگاه به یک رسانه تبدیل شده است. 
محمد رستم‌پور بعد از واکنش‌هایی که در فضای مجازی در مورد سخنرانی شیخ حسین انصاریان پیش آمد به موضوع رسانه بودن او اشاره کرد و نوشت: «شیخ حسین انصاریان یک رسانه است و نه حتی یک «انسان رسانه» که وصف اینفلوئنسرهای پرفالوئری است که هر یک در رسانه‌ای مشغول به کارند و آنانند که به محل کارشان وزن و اعتبار و شهرت می‌دهند، در ایران و جهان. اما شیخ حسین همه ویژگی‌های یک رسانه را دارد. رسانه، با سه‌گانه بستر یا ابزار، مخاطب و پیام تعریف می‌شود و البته انواع و اشکالی همچون یک‌سویه یا دوسویه، انبوه و غیرانبوه دارد. مهم‌تر از تعریف رسانه یا تمجید از شیخ حسین و تطبیق کاری که او می‌کند، بر ارکان رسانه، این است که یک بار بهتر ببینیم و بدانیم که او چه می‌کند.» 
 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰