• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۲-۰۱-۲۱ - ۲۳:۱۷
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۱
  • 0
  • 0
زهرا کریمی، اقتصاددان و مترجم کتاب «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» در گفت‌وگو با «فرهیختگان» زمینه‌های اقتصادی فروپاشی شوروی و مسیر متفاوت چین را تشریح کرد

چرا چین در مسیر شوروی قرار نگرفت؟

شاید بتوان گفت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991 از مهم‌ترین و نزدیک‌ترین تحولات ژئوپولتیک دهه‌های اخیر بود. درواقع فروپاشی دلایل متعددی داشت اما ریشه‌های اقتصادی آن بسیار پررنگ است.

چرا چین در مسیر شوروی قرار نگرفت؟

حسین جعفری، دانشجوی دکتری اقتصاد:شاید بتوان گفت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991 از مهم‌ترین و نزدیک‌ترین تحولات ژئوپولتیک دهه‌های اخیر بود. درواقع فروپاشی دلایل متعددی داشت اما ریشه‌های اقتصادی آن بسیار پررنگ است. در سال ۱۹۲۴ انتقال قدرت از ولادیمیر لنین به ژوزف استالین موجب برچیده‌شدن بقایای مالکیت خصوصی شد. نتیجه این سیاست، ظهور برنامه‌ریزی متمرکزی بود که براساس آن دولت تعیین می‌کرد مردم به چه چیزی نیاز دارند و چه چیزی باید تولید شود. هرچند که گذر از اقتصاد کشاورزی توسعه‌نیافته روسیه تزاری به اقتصاد صنعتی دولتی موجب رشد اقتصادی در سال‌های اولیه شد اما درنهایت سیاهی‌های نهان اقتصاد متمرکز دولتی رخ نمود. بهره‌وری اقتصاد کاهش یافت و صف‌های طولانی برای تامین نیازهای اساسی مردم به یک امر عادی بدل شد. سال ۱۹۸۵ درحالی‌‌که اقتصاد شوروی رو به افول بود، میخائیل گورباچف به‌عنوان رهبری جوان و طالب اصلاحات به قدرت رسید. او با برنامه‌های اصلاحی خود تحت عنوان پرسترویکا و گلاسنوست توانست کنترل متمرکز در بسیاری از بخش‌ها را کاهش دهد. اما دیگر برای همه‌چیز دیر بود. حزب کمونیست با ایجاد خفقان سیاسی و کنترل همه‌جانبه اقتصاد و معیشت مردم، راهی برای نجات این امپراتوری باقی‌ نگذاشته بود. شوروی با تولد خود آزادی اقتصادی را از بین برد و همین مساله موجب مرگش شد. این در حالی است که اصلاحات اقتصادی چین با رویکرد آزادی اقتصادی در همان سال‌ها توانست اقتصاد، حکومت و حزب را نجات دهد. در این رابطه گفت‌وگویی با خانم زهرا کریمی، اقتصاددان نهادگرا و مترجم کتاب‌های «چین چگونه از شوک‌درمانی گریخت؟» و «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» صورت گرفت که متن کامل آن در ادامه می‌آید. 

در سال‌های پایانی دهه 1980 درحالی‌که شوروی به دنبال آزادی مطبوعات، گسترش آزادی‌های سیاسی و انتخابات رقابتی و همچنین بسط بازار‌گرایی بود، چینی‌ها در حال تثبیت نظام اقتدارگرای خود بودند. اما چینی‌ها تاکید داشتند اقتصاد و ثبات آن بسیار مهم است. چرا در دهه 90 ما شاهد دو نتیجه متفاوت از آینده سیاسی و اقتصادی چین و شوروی هستیم؟ بفرمایید زمینه‌ها و دلایل بحران شوروی چه چیزی بود؟ و چرا سیاست اقتدارگرایانه به سبک «تیان‌آن‌من» نمی‌توانست مشکلات شوروی را حل کند؟
در سال 1985 که گورباچف روی کار می‌آید، اصلاحات در چین شروع شده بود. شوروی‌ها با دقت و حساسیت اصلاحات در چین را دنبال می‌کردند و می‌دیدند این اصلاحات نتایج مثبتی داشته است و اقتصاد چین تحرک خوبی از خود نشان می‌دهد. شوروی‌ها که گرفتار رکودی نسبتا طولانی در اقتصاد خود شده بودند، به دنبال اجرای اصلاحات مشابهی بودند. کریس میلر در جای جای کتاب «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» تحولات شوروی را با آنچه در چین اتفاق افتاده مقایسه می‌کند. او معتقد است که تفاوت اصلی در وضعیت اقتصاد سیاسی چین و شوروی در این بود که چینی‌ها برای اجرای اصلاحات به یک اجماع نظری رسیدند و اصلاحات را اجرا کردند. آنجا هم فراز و نشیب‌هایی داشته ولی در اجرای اصلاحات اتفاق نظر وجود داشت. مشکل اصلی گورباچف که معمار تحولات در اتحاد شوروی بود، این بود که نمی‌توانست با اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به تفاهم برسد. برخلاف دن‌شیائوپین که در رهبری چین، دست بسیار قوی و بالا را داشت و به‌خصوص در سال‌های ابتدایی اصلاحات، دیگران از نظرات او حمایت می‌کردند. اما گورباچف در رهبری حزب کمونیست قدرت چندانی نداشت. در ماجرای میدان تیان‌آن من در سال 1989، در فرآیند اصلاحات اقتصادی چین وقفه ایجاد شد ولی نهایتا دن شیائوپین رهبری برجسته حزب کمونیست چین توانست در سال 1992 دوباره جریان اصلاحات را شتاب بخشد. 
کریس میلر تاکید می‌کند که در حزب کمونیست شوروی، گورباچف دست بالا را نداشت. هرچند او برای اجرای اصلاحات تقلا می‌کرد ولی در اثر مقاومت لابی‌های قدرتمند در حزب، برنامه اصلاحات به بن‌بست می‌رسید. پس بحث اصلی این نیست که چطور سیاست اقتدارگرایانه در چین توانست مخالفت‌ها را کنترل کند، ماجرای میدان تیان‌آن‌من را مهار کند و اصلاحات را با افت و خیزهایی پیش ببرد و چین را به چنین جایگاهی برساند، ولی شوروی نتوانست این سیاست اقتدارگرایانه را اجرا کند. مشکل اصلی اتحاد شوروی فقدان اجماع نظر، وجود منافع متعارض درون رهبری حزب کمونیست، لابی‌های بسیار قدرتمند از بخش‌های مختلف بود که مانع از اجرای درست و به‌موقع سیاست‌های اصلاحی می‌شد و نهایتا فرصت‌ها از دست رفت. 
در تکمیل پاسخ سوال شما این نکته را هم اضافه کنم که در چین مردمی که به دنبال آزادی بودند و در عین حال از تورمی که شروع به افزایش کرده بود ناراضی بودند، به رهبری دانشجویان چینی وارد میدان تیان‌آن‌من شدند و یک ماه اعتصابات ادامه داشت و نهایتا دولت چین تصمیم گرفت اعتراضات دانشجویی را درهم بشکند ولی در شوروی نهایتا ارتش علیه گورباچف کودتا کرد و زمانی که گورباچف در کریمه در حال گذارندن تعطیلات بود، یلتسین که در آن زمان رئیس‌جمهور روسیه بود فراخوانی داد و مردم علیه کودتاچیان به خیابان ریختند و کودتا خنثی شد. یلتسین به همراه چند تن از رئیس‌جمهور‌های مناطق مختلف شوروی، با بهره‌گیری از این شرایط، نشستی را برگزار کردند و اتحاد شوروی را منحل اعلام کردند. یعنی کودتا شکست خورد و پایان حکومت اتحاد جماهیر شوروی رسما از سوی چند نفر از روسای جمهوری‌های شوروی اعلام شد. گورباچف نیز عملا از قدرت برکنار گردید. به سخنی دیگر در چین حزب کمونیست و قدرت سیاسی متمرکز توانست نارضایتی را به نحوی مهار کند و برای دوره کوتاهی حتی اقتصاد هم رشد کمی داشت ولی خیلی سریع دوباره وارد افزایش ارتباطات بین‌المللی و گسترش فعالیت‌های مناطق‌ آزاد شدند و از سال 1992 دوباره رشد اقتصادی چین به سرعت افزایش یافت و نارضایتی‌های ناشی از تورم بالا در آن دوره از میان رفت؛ هرچند محدودیت‌های سیاسی به‌طور کامل از میان نرفت. ولی در شوروی اختلافات جدی درون حزب کمونیست نهایتا به از بین رفتن شوروی منجر شد. بیش از اینکه نارضایتی مردم عامل فروپاشی شوروی باشد، عدم انسجام و اختلاف عمیق در رهبری حزب کمونیست بود که به تجزیه این کشور منجر شد. 

در کتاب «چین چگونه از شوک‌درمانی گریخت» که سرکارعالی مترجم آن هستید، به این موضوع اشاره شده که سرعت حرکت از برنامه‌ریزی مرکزی به سمت بازارگرایی در روسیه بسیار سریع بوده، درحالی‌که چینی‌ها با تقویت ثبات سیاسی، اصلاحات اقتصادی را به تدریج انجام داده و بازاری شدن تدریجی را دنبال کرده‌اند. این تفاوت رویکرد و عمل در دو کشور تا چه حدی در تسریع سقوط شوروی نقش داشت؟
درمورد شوک‌درمانی در روسیه و اصلاحات تدریجی در چین نباید یک دوره زمانی را اشتباه کنیم. تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر، هیچ‌گاه سیاست شوک‌درمانی اعمال نشد. اصلاحات تدریجی هم به دلیل اختلاف نظر در رهبری شوروی و وجود لابی‌های مراکز پرقدرت کشاورزی اشتراکی، صنایع بزرگ و نظامی به درستی اجرا نگردید. موضوع اصلی کتاب کریس میلر همین است که چرا انجام اصلاحات در شوروی ممکن نبود و نهایتا اصلاحات ناتمام باقی ماند و اتحاد شوروی فروپاشید. وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید با این تصور که اقتصاد بازار معجزه می‌کند، دولت جدید برنامه شوک‌درمانی را به اجرا گذاشت. روسیه در آغاز دهه 1990 بخش خصوصی قدرتمندی نداشت، ولی دولت جدید با تبعیت از توصیه‌های مشاوران خارجی، تصمیم گرفت که هرچه سریع‌تر برنامه خصوصی‌سازی گسترده و آزاد‌سازی قیمت‌ها را به اجرا گذارد. این برنامه نهایتا به اوج‌گیری مافیا و فروپاشی اقتصاد روسیه و بروز دوره طولانی و کمرشکن رکود تورمی منجر شد که به اقتصاد این کشور به‌شدت آسیب زد و هنوز هم آثار آن باقی است. در این دوره گروه‌های مافیایی قدرت گرفتند. نهایتا تجربه نشان داد که اقتصاد بازار بدون وجود نهادهای مناسب معجزه‌ نمی‌کند. پس آن چیزی که به‌عنوان شوک‌درمانی در روسیه مطرح است مربوط به دهه 1990 بعد از فروپاشی شوروی است وگرنه شوروی به دنبال شوک‌درمانی نبود. گورباچف به دنبال نسخه‌برداری از اصلاحات چین بود ولی موفق به اجرای آن نشد. برنامه اصلاحات مرتبا به تعویق افتاد و وضعیت اقتصادی و سیاسی روزبه‌روز بحرانی‌تر شد تا آنکه به تجزیه و از بین رفتن شوروی منجر شد. برنامه شوک‌درمانی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اعمال شد و مربوط به جمهوری روسیه است که هنوز هم هزینه‌های آن را با تحمل حضور مافیای بسیار قدرتمند در اقتصاد این کشور می‌پردازد. 

در جایی از کتاب می‌خوانیم درحالی‌که بسیاری از محققان، سیاسیون و رسانه‌ها، شخصیت و نقش گورباچف را به اشتباه درک کرده و او را مسئول بزرگ‌ترین فاجعه ژئوپولیتیک قرن می‌خوانند، اما اسناد رسمی نشان می‌دهد گورباچف تنها یکی از بازیگران در میان بسیاری از افراد ذی‌نفوذ در نظام سیاسی شوروی بوده است. در واقع بسیاری از قدرتمند‌ترین بازیگران در سیاست شوروی از مجتمع‌های عظیم نظامی و صنعتی تا مزارع اشتراکی، از تداوم ناکارآمدی‌های اقتصادی سود می‌برده‌اند. این تعارض منافع چگونه میان بازیگران قدرتمند در اتحاد شوروی ایجاد شده بود که با انجام اقدامات لازم برای تثبیت اقتصادی مخالفت می‌کردند؟
شوروی از اوایل دهه 1970 با رکود اقتصادی عمیقی مواجه شده بود که به‌رغم سیاست‌های مختلفی که اعمال می‌شد، این اقتصاد تحرکی پیدا نمی‌کرد و همه می‌دانستند شکاف بین شوروی و کشورهای صنعتی روزبه‌روز بیشتر می‌شود. نوآوری‌ها و تحولات کمی و کیفی که در تولیدات کالاهای صنعتی و الکترونیک در همه‌جای دنیا دیده می‌شد در شوروی وجود نداشت. حتی اتحاد جماهیر شوروی با کمبود مواد غذایی مواجه شده بود. کشاورزی وضعیت خوبی نداشت و دولت شوروی مجبور بود مقدار قابل‌توجهی از مواد غذایی مورد نیاز خود را وارد کند. برای بسیاری از اعضای حزب کمونیست روشن بود که این وضعیت باید تغییر کند. چین از اواخر دهه 1970 اصلاحات را شروع کرد. در شوروی بعد از مرگ برژنف در سال 1982، رهبران جدیدی که در رأس حزب کمونیست شوروی قرار گرفتند، کم‌و‌بیش معتقد بودند که اصلاحاتی باید انجام شود. ولی رهبران حزب کمونیست همه بسیار پیر بودند و رهبری حزب چند بار تغییر کرد تا نهایتا در سال 1985 رهبری شوروی به گورباچف رسید که در مقیاس‌های رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی، رهبر بسیار جوانی محسوب می‌شد و خواستار اصلاحات اساسی و ایجاد تحرک و پویایی در کشور بود ولی مشکل در این بود که افرادی از وضع موجود در شوروی بهره‌مند می‌شدند. به‌طور مثال به مزارع اشتراکی سوبسیدهای سخاوتمندانه‌ای اعطا می‌شد. بخش کشاورزی برای تامین کود و سم و ماشین‌آلات جدید از بودجه دولتی استفاده می‌کرد ولی سرمایه‌گذاری‌های هنگفت در بخش کشاورزی اشتراکی نتیجه مطلوبی نداشت. پس تداوم وضع موجود هم به نفع مدیران مزارع اشتراکی بود و هم به نفع کشاورزان که فکر می‌کردند شغلی ‌دارند و نهایتا زندگی آنها از طریق سوبسیدها تامین می‌شود. مدیران کارخانه‌های بزرگ هم انواع و اقسام سوبسیدها را دریافت می‌کردند و از پرستیژ بالا و امکانات بسیار بالا و از درآمدهای فرعی بسیار سخاوتمندانه برخوردار بودند. کارگران صنعتی نیز با حداقل تلاش مزد خود را دریافت می‌کردند. روشن است که اگر وضع موجود به زیان همه باشد همه تلاش می‌کنند وضع را عوض کنند. پس اینکه از ابتدای دهه 1970 تا نیمه دهه 1980 اقتصاد شوروی تغییر محسوسی نکرده بود و در رکود دست‌و‌پا می‌زد، حتما تداوم این شرایط منافع گروه‌های قدرتمندی را تامین می‌کرد. بنابراین ماجرا این بود که بخشی از رهبری حزب به سرکردگی گورباچف خواستار تبعیت از الگوی اصلاحات چینی بودند. کشاورزی اشتراکی می‌بایست به کشاورزی خصوصی تبدیل می‌شد. بخش صنعت تحولاتی جدی را تجربه می‌کرد؛ مدیران مسئولیت زیان بنگاه‌های دولتی را برعهده می‌گرفتند؛ و به بخش خصوصی اجازه ورود به فعالیت‌های مختلف داده می‌شد ولی مخالفت‌های جدی درون حزب کمونیست شوروی وجود داشت. مجتمع‌های بزرگ کشت و صنعت و صنایع بزرگ عملا لابی‌های قدرتمندی در درون حزب کمونیست داشتند. مخالفان اصلاحات اصرار داشتند که این اصلاحات تجدیدنظر در اندیشه‌های کمونیستی است درصورتی‌که در چین مشابه این سیاست‌ها اعمال شده بود. نهایتا در اثر اختلاف نظر در رهبری حزب کمونیست، گورباچف قادر به انجام برنامه‌های اصلاحی نشد. حتی اگر درمورد برخی از برنامه‌ها توافق می‌شد، در اجرا به انحراف کشیده می‌شد. پس بحث اصلی در فروپاشی نظام شوروی براساس تحلیل‌های کریس مویلر این نیست که گورباچف و اصلاحات او سبب فروپاشی شوروی شده. بالعکس مقاومت در مقابل انجام اصلاحات در درون حزب کمونیست و امکان‌ناپذیر بودن اصلاحات عامل اصلی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده است. 

با این تفاصیل، آیا گورباچف می‌توانست مسیر چین را دنبال کند؟
اینکه آیا گورباچف می‌تواند مسیر چین را دنبال کند یا خیر، بحث اصلی کتاب «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» است. درواقع سردمداران شوروی‌ که اصلاحات را دیرتر از چین آغاز کردند با دقت اصلاحات چین را دنبال می‌کردند. گورباچف در سال 1989 در آستانه فاجعه میدان تیان‌آن من، به پکن پرواز کرد. پس از بازگشت گورباچف به شوروی، رهبری چین آن اعتراضات را شدیدا سرکوب کرد. اعتراضات میدان تین‌آن من، تندروهای اتحاد شوروی را متقاعد کرد که اصلاحات و باز کردن فضا می‌تواند خیلی خطرناک باشد. بحث اصلی که میلر مطرح می‌کند همین است که چین توانست اصلاحات را پیش ببرد برای اینکه رهبری حزب کمونیست چین به این اجماع نظر رسید و در مطالعاتی که درباره چین انجام شده تاکید بسیار زیادی است که حتی دن شیائوپین تلاش می‌کرد تا اجماع نظر در میان رهبری چین را حفظ کند. هر زمان اختلاف نظری بروز می‌کرد، او از برنامه‌های خود عقب‌نشینی می‌کرد و سعی داشت با توجه به تجربه تلخ رهبری فردی مائو، به هیچ وجه چین به دوران قبل از اصلاحات بازنگردد. پس به‌رغم اختلاف نظری که همیشه همه‌جا وجود دارد رهبری حزب کمونیست چین توانست با انعطاف‌های به‌موقع نهایتا اصلاحات را با افت و خیزهایی پیش ببرد ولی دراتحاد جماهیر شوروی انجام هرگونه اصلاحات اساسی ناممکن بود. بخش بزرگی از رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی با برنامه‌های گورباچف مخالف بودند. کریس میلر در قسمت‌های مختلف کتاب مذاکرات درون دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی را ارائه کرده و مخالفت‌ها با برنامه‌های اصلاحی را نشان داده است. بحث اصلی کتاب این است که گورباچف نمی‌توانست اصلاحات را در درون ساختار موجود حزب کمونیست شوروی به پیش ببرد و توان تغییر ساختار رهبری حزب کمونیست را هم نداشت. البته برخی از رهبران حزب کمونیست چین ایراد می‌گرفتند که گورباچف به جای تاکید بر اصلاحات اقتصادی، بر اصلاحات سیاسی تاکید کرده است. ولی وقتی کتاب را می‌خوانید می‌بینید بدون اصلاحات سیاسی انجام اصلاحات اقتصادی ناممکن بوده است. چون گروه‌های مختلف قدرتمند از تغییر شرایط موجود جلوگیری می‌کردند. میلر بر مبنای مدارکی که در کتاب ارائه می‌دهد بر این باور است که انجام اصلاحات در اتحاد شوروی ناممکن بوده است. 

از مجموع بحث‌ها می‌توان نتیجه گرفت که اصلاحات اقتصادی-سیاسی در شوروی دیر شروع شد، این موضوع درست است؟ 
به نظر من مهم‌ترین درسی که از بحران و فروپاشی یک ابرقدرت جهانی می‌توان گرفت این است که اگر به موقع اصلاحات اعمال نشود روزبه‌روز مشکلات عمیق‌تر می‌شوند و نهایتا اختلاف درون رده‌های قدرت هم تشدید می‌شود چون عملکرد اقتصادی مطلوب نیست، کشور با ابربحران‌های غیرقابل‌حل مواجه می‌شود. مشکل اصلی وجود اختلاف نظر درون مسئولان و عدم شکل‌گیری باور عمومی به ضرورت انجام اصلاحات است. البته این وضعیت می‌تواند مطلوب عده‌ای باشد؛ چراکه گروه‌هایی که درحفظ وضع موجود و جلوگیری از اصلاحات اساسی نقش دارند منافع عظیمی کسب می‌کنند. برای آنها تداوم این شرایط بهترین گزینه است. اگر این افراد بتوانند اعمال نفوذ کنند و جلوی اصلاحات را بگیرند هزینه سنگینی را به کشور تحمیل می‌کنند. درس بزرگی که از کتاب «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» می‌توان گرفت این است که دولت شوروی که قادر به اجرای اصلاحات ضروری نبوده، نمی‌توانسته بودجه را متوازن کند، کسر بودجه روز به‌روز بزرگ‌تر و تورم شدیدتر می‌شد، بازار سیاه گسترده‌ای شکل گرفته بود که قیمت‌ها در آن به نحو قابل توجهی بالا می‌رفت. حزب کمونیست شوروی از انجام اصلاحات اقتصادی اجتناب می‌کرد چون از عواقب افزایش قیمت‌ها نگران بود، ولی دو بازار رسمی و غیر‌رسمی کنار همدیگر به صورت موازی کار می‌کردند و بازار سیاه روزبه‌روز حجم بزرگ‌تری پیدا می‌کرد و بازار رسمی روزبه‌روز کوچک‌تر می‌شد. عملکرد اقتصادی شوروی درس‌های زیادی برای ما دارد. چرا صنایع این کشور نوآوری نداشت؟ چرا شکاف صنایع با کشورهای پیشرفته بیشتر می‌شد؟ لابی‌های قدرتمند در برنامه‌ریزی و تصمیم‌سازی و اعمال سیاست‌های اقتصادی نقش داشتند و از اجرای اصلاحات جلوگیری می‌کردند. همان‌طور که در پاسخ به اولین سوال اشاره کردم تفاوت بین شوروی و چین این نبود که چین یک اصلاحات تدریجی را با موفقیت انجام داد و شوروی دنبال شوک درمانی رفت و شکست خورد. این تصور با واقعیت انطباق ندارد. شوروی‌ها می‌خواستند مانند چینی‌ها اصلاحاتی را انجام دهند ولی نتوانستند. به دلیل مقاومت‌ها و اختلافاتی که درون حزب کمونیست اتحاد شوروی وجود داشت، نهایتا اصلاحات انجام نشد و بازار سیاه بزرگ، در مقابل بازار کوچک دولتی که روزبه‌روز آب می‌رفت، به‌سرعت رشد کرد و در فروشگاه‌های دولتی کالاهای مورد نیاز مردم وجود نداشت. به وضعیت اقتصادی نامطلوبی که از دهه 70 در شوروی و در کشور اروپایی شرقی حاکم بود اصطلاحا اقتصاد کمبود می‌گویند. دولت در این کشورها نمی‌توانست اقتصاد را از شرایط بحرانی نجات دهد. تقاضا بیش از عرضه بود ولی دولت نمی‌توانست قیمت‌ها را اصلاح کنند چون نارضایتی شدید مردم را سبب می‌شد. دولت چین اصلاحات تدریجی را به اجرا گذاشت و این اصلاحات چین را به یک قدرت بزرگ اقتصادی تبدیل کرد. گورباچف در اتحاد شوروی نیز می‌خواست همین اصلاحات گام به گام را انجام دهد ولی نتوانست. مثلا در چین مزارع اشتراکی منحل شد و کشاورزی به خانوارهای کشاورز محول گردید، ولی در اتحاد شوروی کشاورزی اشتراکی تا زمان انحلال شوروی به حیات خود ادامه داد. اجرای برنامه شوک‌درمانی پس از تجزیه شوروی، اقتصاد روسیه را ده‌ها سال عقب نگه داشت و روسیه دیگر نتوانست جایگاه نظامی و سیاسی اتحاد شوروی در عرصه بین‌المللی را به دست آورد. بنابراین اتحاد شوروی فروپاشید چون توان انجام اصلاحات را نداشت. این بزرگ‌ترین درسی است که ما باید بگیریم. 

با توجه به مقدمه کتاب تصور می‌شود مشکلات اقتصادی شوروی از ناترازی در حوزه انرژی، نظام بانکی و بودجه‌ریزی نشات می‌گرفته و توصیه‌ای که برخی اقتصاددانان دارند این است که کشورهایی که مشکلات مشابه هر‌چند خفیف‌تر دارند باید سریعا برنامه اصلاحات بازاری را اجرا کند. با توجه به دو تجربه متفاوت چین و شوروی، نقطه آغازین اصلاحات اقتصادی باید چگونه باشد؟
با توجه به تجربه موفق چین و تجربه شکست‌خورده اتحاد شوروی به نظر من باید با توجه به هر دو تجربه هر چه توان است به‌کار گرفته شود و روی یک برنامه اصلاحی جدی به اجماع نظر رسیده شود. مشکل اتحاد شوروی، مشکل عدم شکل‌گیری اجماع نظر برای انجام اصلاحات اساسی است که وضعیت را بسیار دشوار و شکننده می‌کند. لذا راهی جز اجماع نظر برای انجام تحولی جدی نیست. برای رسیدن به این اجماع نظر قدم اول این است که پذیرفته شود وضعیتی که در آن قرار گرفته شده مطلوب نیست. 

اگر بخواهیم از تجربه متفاوت دو کشور چین و شوروی نتیجه‌ای بگیریم، برای خروج کشورها از بحران از بین این موارد؛ 1. آزادی‌های سیاسی و اجتماعی 2. تقویت اقتدار حکومت مرکزی و 3. ایجاد ثبات اقتصادی، کدام یک تقدم دارد؟ اصلا موارد گفته شده تقدمی بر یکدیگر دارند یا باید همزمان پیگیری شوند؟
اینکه در کشوری چه اولویت‌هایی وجود دارد، و بین امنیت و ثبات، اقتدار سیاسی و رونق اقتصادی و رضایت اجتماعی کدام‌یک در اولویتند، مسلما امنیت و ثبات در اولویت است. ولی دستیابی به امنیت و ثبات پایدار و بلندمدت بر شانه‌های اقتصاد توانمند امکان‌پذیر می‌شود. اگر اقتصادی روزبه‌روز شکننده‌تر و ضعیف‌تر و فاصله آن با کشورهای دیگر روزبه‌روز بیشتر شود، اگر مردم کشوری روزبه‌روز از وضعیتی که دارند ناراضی‌تر شوند، ثبات سیاسی قابل دوام نخواهد بود. به‌طور نمونه چین را در نظر بگیرید. چین به‌رغم اینکه همان حاکمیت حزب کمونیست و نظام تک‌حزبی را ادامه می‌دهد، اقتصادش به نحو معجزه‌آسایی رشد کرده و تحسین همگان را برانگیخته است. مردم چین از اینکه کشورشان چنین قدرتی را در دنیا به دست می‌آورد خشنود هستند. در شرایطی که اقتصادی روزبه‌روز تضعیف ‌شود، حفظ ثبات سیاسی با هزینه‌های فزاینده کنترل و نظارت همراه خواهد بود، کسری بودجه و تورم روزبه‌روز بالاتر خواهد رفت، که زمینه‌های بی‌ثباتی را در بطن جامعه گسترش می‌دهد. به نظرم ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در هم تنیده هستند و نمی‌توان روی یکی سرمایه‌گذاری و دیگری را رها کرد. در هر کشوری مسائل اقتصادی به حاشیه رانده شود، مسائل غیراولویت‌دار، عملا بار سنگینی روی دوش اقتصاد می‌گذارد. اقتصاد هر کشور توان محدودی دارد و قادر به تحمل فشار فزاینده نیست. مشکلات اقتصادی حفظ امنیت و ثبات سیاسی را دشوار می‌کند. به همین دلیل نمی‌شود مسائل اقتصادی را نادیده گرفت.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۱

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

محمدباقر شیرمهنجی، سیاست‌پژوه اقتصاد:

قیدگذاری غلط برای مشارکت مردم؛ رفتن به بیراهه

لابی باکو در تهران چگونه منافع ملی را گروگان گرفته است؟

بازگشایی سفارت به قیمت مصادره املاک ایران

محمد‌صادق تراب‌زاده‌جهرمی، پژوهشگر هسته عدالت اجتماعی مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع):

کنترل عایدی بادآورده سرمایه به‌عنوان ‌انگیزه ضد تولید

سیدمحمد صادق‌ شاهچراغ، پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع):

کلان‌شاخص حکمرانی بانک مرکزی بر شبکه بانکی

دانیال داودی، دانشجوی دکتری توسعه‌ اقتصادی:

معمای «طبقه‌ متوسط» در ایران

اکبر احمدی، دانش آموخته اقتصاد:

ضعف و سوءتفاهم در تعریف «استقلال»

دانیال داودی، دانشجوی دکتری توسعه اقتصادی:

نقاط ضعف و قوت آقای اقتصاددان

دانیال داودی، دانشجوی دکتری توسعه اقتصادی:

«بخش خصوصی» در منظومه‌ فکر اقتصادی آیت‌الله خامنه‌ای

مجتبی توانگر، عضو کمیسیون اقتصادی مجلس:

زورآزمایی برای حذف یک میراث مخرب

محمدباقر شیرمهنجی، پژوهشگر پژوهشکده سیاست‌پژوهی و مطالعات راهبردی حکمت:

نظام اقتصادی قانون اساسی: اسلامی، راست یا چپ؟

علی محمدی‏‏‏‌پور، مدرس دانشگاه و عضو انجمن اقتصاد انرژی ایران:

ضربه سیاستگذاری متضاد به توسعه پایدار

محمدهادی عرفان، معمار و موسس مرکز مطالعات شما:

سازمان نظام مهندسی و شهرداری‌ها، حرکت با سرعت حلزون

حمیدرضا تلخابی، دکترای جغرافیا و برنامه‌ریزی شهری؛

شهرنشینی در عصر بحران‌ها

محمد نائیج‌حقیقی، پژوهشگر حوزه اقتصاد مسکن:

ماجرای مسکن ۲۵ متری ادامه دارد؟

مجتبی رجب‌زاده، کارشناس اقتصاد:

رکود از رگ گردن به اروپا نزدیک‌تر شده است!

ضرورت تفکیک بانک‌ها در راستای لایحه برنامه هفتم توسعه؛

‌انواع بانک‌ها‌ و ‌انواع مدل‌های کسب‌وکار بانکی

سیدمقداد ضیاتبار، پژوهشگر پژوهشکده سیاست‌پژوهی و مطالعات راهبردی حکمت:

مولفه‌های مشترک بحران‌های اقتصادی۱

ناصر غریب‌نژاد، پژوهشگر حقوق اقتصادی:

اقتصاد شیشه‌ای

میثم رستمی، پژوهشگر اقتصاد:

حمایت از تولید ملی: بایدها و نبایدها

ناصر غریب‌نژاد، پژوهشگر حقوق اقتصادی:

دشمنِ مردم

مجتبی رجب‌زاده

بحران اقتصادی چین

خبرهای روزنامه فرهیختگانآخرین اخبار