میراحمدرضا مشرف، پژوهشگر حوزه بینالملل:جنگ اوکراین در شرایطی یکسالگی خود را پشتسر میگذارد که شاید بتوان از آن بهعنوان «نقطه عطف» در تاریخ نظامهای بینالملل یاد کرد. نقاط عطف در نظامهای بینالمللی معمولا به وقایع و رخدادهایی اطلاق میشود که نقطه عزیمت پایانی نظام بینالمللی قدیم یا نقطه آغازین شکلگیری نظم نوین جهانی را رقم زده و اثرگذاری آنها بر سطوح متفاوت روابط بینالملل؛ اعم از خرد، منطقهای و جهانی، محسوس و مشهود بوده است. ترور ولیعهد امپراتوری اتریش مجارستان (1914)، حمله آلمان نازی به لهستان ( 1939)، بحران کانال سوئز (1956)، بحران موشکی کوبا ( 1962)، اعلام فروپاشی شوروی (1991) و درنهایت حادثه یازدهم سپتامبر (2001) را بهعنوان برخی از مهمترین نقاطعطف نظام بینالملل برشمردهاند. در مقطع کنونی نیز بسیاری معتقدند جنگ در اوکراین را میتوان یک نقطهعطف جدید در نظام بینالملل برشمرد که باید در انتظار آثار و پیامدهای آن بر سطوح مختلف نظام جهانی بود. اما از آنجا که مرکز و کانون اصلی این رخداد در قاره اروپا قرار دارد، طبیعی است که در سطوح میانی و درواقع منطقهای نظام بینالملل، این قاره پذیرای بیشترین و عمیقترین پیامدهای متاثر از این دگرگونی باشد. این همان موضوعی است که مورد توجه تحلیلگران نشریه اکونومیست قرار گرفته و آنها را ترغیب کرده تا در شماره اخیر این نشریه به بررسی آثار و پیامدهای جنگ اوکراین بر روند توازن قدرت در اروپا بپردازند. آنچه در ذیل از نظر میگذرد تحلیل این نشریه از آینده توازن قدرت در اروپاست که البته با اندکی تلخیص، جابهجایی برخی گفتارها و درعینحال فصلبندی آنها ارائه شده است.
جنگ اوکراین و جابهجایی کانونهای قدرت در اروپا
دیدار صدراعظم آلمان از کاخ سفید زمانی اوج روابط دیپلماتیک اروپا و آمریکا محسوب میشد. بااینحال وقتی اولاف شولتز آلمانی در روز سوم ماه مارس برای گفتوگو با بایدن وارد کاخ سفید شد، این ملاقات احتمالا حتی در زمره مهمترین تماسها و ملاقاتهای رئیسجمهور آمریکا با اروپا طی آن دوهفته جای نمیگرفت. بایدن در جریان سفر یک هفته قبلش به لهستان با رهبران کشورهای حاشیه شرقی اروپا دیدار کرده بود و آنها را بهخاطر کمکهایشان در جنگ اوکراین، کشوری که وی بهتازگی از آنجا بازگشته بود، مورد تمجید قرار داد. این حس کاملا قابللمس بود که جنگ اوکراین برآوردها در این امر را تغییر داده است که چه کسی در اروپا مهم به حساب میآید.
رویای محور ورشو-کییف دربرابر محور پاریس- برلین
کشورهای حاشیه شرقی اتحادیه اروپا احساس میکنند که دوران آنها فرارسیده است. بهگفته آنها تغییر تکتونیکی بهسمت شرق درحال وقوع است. قدرت بهسرعت از اروپای قدیمی - که بهدلیل اشتباهات فراوانش درمورد روسیه مشروعیتزدایی شده- بهسوی کشورهایی که اکنون بار تهاجمات رئیسجمهور ولادیمیر پوتین را متحمل شدهاند، درحال تراوش است. این جنگ فرصت مناسبی را برای اندیشکدههای جدید و رهبران نو فراهم آورده است. پاول یابلونسکی، یکی از معاونان وزارت خارجه لهستان میگوید: «این یک لحظه مهم و حیاتی برای اروپا بهعنوان یک مجموعه واحد است.» با توجه به نامزدی اوکراین برای عضویت در اتحادیه اروپا، برخی این رویا را در سر میپرورانند که یک محور جدید بین ورشو و کییف احتمالا بتواند وزنه همسنگی را دربرابر محور پاریس و برلین ایجاد کند.
در شرایط کنونی حتی کشورهای غرب اروپا هم پذیرفتهاند که این لحظه و زمان به اروپای مرکزی تعلق دارد. درحالیکه هشدار اقمار شوروی سابق درمورد خطر اتکا به روسیه برای تامین گاز، پیش از این در آلمان صرفا یک احساس اضطرابی تلقی میشد، اما اکنون آلمانیها پذیرفتهاند که این یک پیشبینی بوده و نه صرفا یک حالت ناشی از اضطراب روانی. علاوهبر این، یک تحسین گسترده نسبت به نوع برخوردی که کشورهای اروپای مرکزی با میلیونها اوکراینی درحال فرار از جنگ درپیش گرفتهاند، وجود دارد. درعینحال زرادخانههای منطقه برای کمک به اوکراین تخلیه شده - اولین دسته از تانکهای لئوپارد بهتازگی ازسوی لهستان به اوکراینیها تحویل داده شد– و ابزارهای نظامی جدید زیادی سفارش داده شده است. همه این موارد به اروپای مرکزی مقیاسی از رهبری معنوی و همچنین برخورداری از صدایی بلندتر از همیشه در میز اتحادیه اروپا میدهد. یک دیپلمات اروپای غربی این وضعیت جدید را اینگونه تشریح میکند: «ما همیشه به آنها [اروپای مرکزی] گوش دادهایم، اما اکنون شاید کمی بیشتر گوش دهیم.»
عوامل ناپایداری قدرت و نفوذ بلوک شرق اروپا
اما پیامهای ارسالی از شرق الزاما شرایط عبور را ندارند. اینقدر در قضاوت عجله نکنید. در این موضوع که خلقیات در محافل اروپایی دچار تغییر شده است، تردیدی وجود ندارد، اما در اینکه دگرگونی اخیر به تاثیری پایدار برای کشورهایی مانند لهستان، بزرگترین کشور از «گروه 9 بخارست» تبدیل خواهد شد، بهمراتب قطعیت کمتری دارد. (جمهوری چک، مجارستان، اسلواکی و سه کشور حوزه بالتیک بههمراه لهستان در سال 2004 به اتحادیه اروپایی ملحق شدند و درپی آن کشورهای بلغارستان و رومانی نیز در سال 2007 به جمع آنها پیوسته و مجموعه آنها به «گروه 9 بخارست» شهرت یافتند.) این منطقه قبل از این نیز فرصتهای زیادی را برای ایفای نقش رهبری برجستهتر در اتحادیه اروپایی به هدر داده است.
1- اوکراین تنها چالش اروپا نیست
متفاوت بودن مقایسه تهدیدات امنیتی نزد کشورها و مناطق مختلف اروپا را میتوان از دلایل ناپایداری نفوذ مدعیان جدید قدرت در اروپا تلقی کرد. در این راستا برای لهستان و دیگر دولتهای خطوط مقدم جنگ بعید بهنظر میرسد تهدیدات روسیه بهزودی فروکش کند. رهبران این منطقه مدتهاست که میگویند جاهطلبیهای امپریالیستی پوتین روزی دامنگیر آنها نیز خواهد شد. جاستینا گوتکووسکا از اندیشکده «اُ. اس. دبلیو» در ورشو معتقد است «حتی اگر در اوکراین آتشبس برقرار شود، تا زمانی که پوتین در قدرت باشد ما همچنان بر این نظر خواهیم بود که این صرفا یک توقف در جنگ خواهد بود، نه یک حل وفصل کامل مساله.»
برخلاف نظرات موجود در اروپای شرقی، کشورهای اروپای غربی درمجموع بهسوی احساس متفاوتی تمایل دارد. البته تردیدی نیست که اوکراین در نزد آنها اهمیت زیادی دارد؛ میلیاردها دلار برای کمک به این کشور هزینه میشود، نیروهای مسلح اعضای اتحادیه درحال ارتقا هستند و جنگ اقتصاد این قاره را متلاطم کرده است. در این راستا فنلاند ازجمله کشورهایی است که نگرانیهای امنیتی لهستانیها و لیتوانیاییها را داشته و از این رو پیوستن آن به ناتو قریبالوقوع بهنظر میرسد.
اما از نگاه بروکسل، برلین و پاریس بهرغم جنگ در اوکراین، زندگی همچنان در اروپا جریان دارد. اتحادیه اروپا طی یکدهه اخیر با چالشهای زیادی مواجه شده است؛ معضلات در اطراف منطقه یورو و مهاجرت یا برگزیت. بدونتردید این مشکلات در آینده بیش از این نیز خواهند شد. اما نکته مهم این است که مساله اوکراین فقط یکی از این مشکلات است. هرچند اتحادیه اروپا به روال معمول کار نمیکند، اما هیچ دلیلی هم برای سرنگونی رژیم قدیم اتحادیه وجود ندارد؛ همان رژیمی که اروپای مرکزی در آن اهمیت به مراتب کمتری دارد.
وقتی رهبران اروپایی در بروکسل به ملاقات یکدیگر میروند، دیگر تمرکز فقط روی اوکراین نیست. به همان نسبت مسائل دیگری چون واکنش اروپا دربرابر مهاجرت غیرقانونی یا مثلا چگونگی پاسخ به یارانههای سبز آمریکا (یکی از مباحث موردتوجه در جریان سفر شولتز به واشنگتن) نیز مهم هستند. این نوع نگاه کشورهای اروپای مرکزی را که نفس پوتین را در زیر گلوی خود حس میکنند، دچار گیجی میکند. برای آنها بحث درمورد هر چیز دیگری غیر از اوکراین به این معنا خواهد بود که مساله تهدیدات روسیه یکبار دیگر دستکم گرفته شده است. بر همین اساس است که ماتئوش موراویسکی، نخستوزیر لهستان از وظیفهاش برای هوشیار ساختن بقیه اروپا نسبت به تهدیدات روسیه سخن میگوید. اما رهیافت «زندگی در اروپا جریان دارد» بهویژه برای کشور وی میتواند خبر خوبی نباشد. لهستان میتواند این امیدواری را داشته باشد که نقش برجستهاش در جنگ اوکراین بتواند به حل یک ردیف اختلافات پایدارش با اتحادیه اروپایی کمک کند. کمیسیون اروپا، بازوی اجرایی اتحادیه، این کشور را به زیرپا گذاشتن اصول اساسی حاکمیت قانون متهم کرده است. از نظر این کمیسیون دولت ورشو دادگاهها را از قضات سیاسی پر میکند و بهدنبال تضعیف اولویت قوانین اتحادیه در خاک این کشور است. این مساله به یک تجربه پرهزینه برای لهستانیها تبدیل شده؛ لهستان به همین علت هنوز نتوانسته 35 میلیارد یورو کمکهای مالی و وامهای مرتبط با صندوق بهبود بیماریهای همهگیر را از اتحادیه دریافت کند.
2- ضعف جغرافیای سیاسی و اقتصادی مرکز و شرق اروپا
اما دلایل دیگری نیز برای کمبود وزن این منطقه از اروپا وجود دارد. میزان نفوذ در اتحادیه اروپایی از اندازه جمعیت و وزن اقتصادی هم سرمنشأ میگیرد. البته درصورت فقدان این عناصر، اقدامات هوشمندانه دیپلماتیک میتواند کمک موثری باشد. اما اروپای مرکزی در هیچ یک از این حوزهها برجسته نیست. در این راستا اگر از شاخص اندازه و وسعت کشورها شروع کنیم، مجموعه 9 کشور گروه بخارست حدود 95 میلیون نفر جمعیت دارند، یعنی حدود یکپنجم کل جمعیت اتحادیه اروپا. درمورد شاخص اقتصادی هم باید گفت که مجموع تولید ناخالص داخلی آنها براساس ارزش بازار، تنها حدود یکدهم کل اتحادیه اروپاست. با این همه وزن اقتصادی این گروه درحال افزایش است و استانداردهای زندگی نیز بهتدریج فاصله خود را با اروپای غربی کم کرده است. نیاز اروپا به بازگرداندن برخی زنجیرههای تامین از چین، میتواند به افزایش وزن این منطقه کمک کند. اما فقدان یکپارچگی مالی-لهستان در زمره کشورهای حوزه یورو نیست-تا حدی تاثیر این عامل را محدود میکند. نکته دیگر اینکه هر 9 کشور گروه بخارست بیشتر مصرفکننده بودجه اتحادیه اروپایی هستند، تا اینکه تامینکننده منابع مالی آن باشند؛ موضوعی که در عمل از قدرت اعمال نفوذشان در اتحادیه میکاهد. اما بهلحاظ سیاسی تنها لهستان یک کشور بزرگ محسوب میشود. کشورهای این منطقه یکپارچه و متحد نیستند. مجارستان معمولا کشوری مطرود است و میشود دید که چگونه ویکتور اوربان، رهبر مستبد آن درکنار روسیه ایستاده است، از سوی دیگر در یک نگاه کلان روشن میشود که منافع رومانی با استونی یا اسلواکی با بلغارستان، صرفا در برخی زمینهها همسو است. گسترش اتحادیه اروپایی بهسوی اوکراین یا بالکان غربی شاید بتواند تعداد و اهمیت کشورهای منطقه را افزایش دهد، اما علیرغم درخواستهای مصرانه اروپای مرکزی تحقق این امر چندان قریبالوقوع بهنظر نمیرسد.
3- ناهماهنگی و ناکارآمدی مثلث وایمار
ائتلاف محافظهکاری که از سال 2015 قدرت را در ورشو در اختیار گرفته است، اغلب با اجماع اندیشههای لیبرالتری که بر اروپا سلطه دارد، ناسازگاری نشان میدهد؛ از سقط جنین و حقوق همجنسگرایان میتوان بهعنوان دو نمونه از این اختلافات اشاره کرد. این مسائل درکنار مسائل دیگری همچون حاکمیت قانون، موجب شده اشتیاق بسیاری از اعضای اتحادیه برای برقراری ارتباط پایدار با لهستان محدود شود. در همین راستا تلاشها برای گنجاندن منظم این کشور در رایزنیهای میان فرانسه و آلمان، یعنی در منطقهای که بهاصطلاح مثلث وایمار خوانده میشود، تا حد زیادی ناکام مانده است. درکنار آن، حملات خشونتآمیز به آلمان توسط ائتلاف حاکم به یکی از ویژگیهای تکرارشونده گفتمان سیاسی حاکم بر لهستان تبدیل شده که البته در آستانه انتخابات پیشرو در پاییز، انتظار افزایش آن نیز میرود. این حملات به آلمان شامل یک تقاضای فقیرانه برای غرامت جنگ جهانیدوم به میزان 1.3 تریلیون یورو هم میشود؛ مبلغی تا بدان حد نامعقول که برای آلمان امکان شانه خالی کردن از پرداخت غرامت را فراهم کرده است.
اما درمورد روابط با فرانسه باید گفت که این کشور از اینکه باشگاه بخارست علاقه چندانی به تقویت خودمختاری استراتژیک اتحادیه اروپا – مثلا از طریق افزایش تولید داخلی تسلیحات- نشان نمیدهد، کاملا ناامید شده است. لهستان و کشورهای حوزه بالتیک، ناتو و درنتیجه ایالاتمتحده را به چشم تضمینکنندگان امنیت مرزهای خود میبینند. این نوع نگاه به آنها کمک میکند تا در قالب مشارکت در یک اتحاد دفاعی فرامنطقهای (ناتو)، از کنکاش در حوزه مسائل داخلی همچون وضعیت دادگاهها در امان بمانند. در چنین شرایطی اگر مخالفان دولت فعلی لهستان که لیبرالهای حامی اتحادیه اروپا هستند در انتخابات پاییز پیروز شوند، ممکن است مواضع تهاجمی لهستان دربرابر آلمان دچار تغییر شود؛ با وجود این گمان نمیرود که حتی در شرایط فوق هم از سوءظن آنها نسبت به دسیسههای فرانسه چیزی کاسته شود.
4- فقدان احساسات مشترک اروپایی
کشورهای کوچکی مثل دانمارک و ایرلند و حتی کشورهای بزرگتری مانند هلند میتوانند نقیصه کوچکی وسعت خود را با اقداماتی همچون ایجاد اتحادهای دقیق و خلق ایدههای جدید برای اتحادیه اروپایی جبران کنند. اما بهنظر میرسد لهستان بهطور خاصی به این موضوع علاقه نشان نمیدهد. یک دیپلمات اتحادیه اروپایی در این رابطه میگوید: «آنها به غیر از اوکراین، در هر مساله دیگری حتی تظاهر به اهمیت دادن نیز نمیکنند.» کشورهای عضو اتحادیه اروپا بهواسطه توانایی و رضایتشان برای حل مشکلات مشترک قاره سبز، قادر به کسب نفوذ هستند. این نوع نگاه به یک فهم مشترک از ماهیت مشکلات پیشروی اتحادیه نیاز دارد؛ موردی که بهنظر میرسد لهستان و متحدانش فاقد آن هستند.
آینده مرکز و شرق اروپا در گرو تداوم بحران در اوکراین
لهستان و متحدانش همچنان شنیده خواهند شد؛ البته تا زمانی که اروپا و جهان بر آنچه در نزدیکی مرزهایشان اتفاق میافتد، تمرکز داشته باشند. اما اینکه در آینده و پس از سپری شدن این دوران چه اتفاقی رخ خواهد داد، موضوعی است که فعلا نمیتوان چشمانداز روشنی برای آن ترسیم کرد.