میلاد جلیل زاده، خبرنگار:تصویری که سریال سقوط از داعش ساخته، دمدستی و گلدرشت است. وقتی برای اولینبار با داعش طرف میشویم، همان لبمرز موصل، یک گوشه تصویر چند نفر را روی زانو نشاندهاند و یک داعشی با شمشیر بالای سرشان است و همینطورکه ماشین در خیابانهای شهر راه میرود، در گوشه و کنار پیادهروها افراد را درحال شلاق خوردن و بازداشت شدن میبینیم. این میزانسن شبیه همان چیزی است که فیلمهای بهشدت سطح پایین ضدایرانی از خیابانهای ایران نشان میدهند و ما خودمان تمسخرشان میکنیم؛ خیابانهایی که وقتی یک اتومبیل در آنها عبور میکند، از پنجرهاش مرتب یک عده را درحال دعوا، پلیسها را درحال بازداشت وحشیانه و کسانی را درحال به دار کشیده شدن میبینیم. مشکل اصلیتر اما آنجاست که بهطور کل در این مجموعه نه داعش به ما شناسانده میشود و از انگیزههایشان چیزی میفهمیم، نه ماموران امنیتی ایران درست درآمدهاند. الگوی سجاد پهلوانزاده برای نمایش داعشی کپی دستچندمی از محمدحسین مهدویان در سری اول ماجرای نیمروز است؛ یک مشت زامبی که ماشین آدمکشی هستند را در نمای باز و از دور میبینیم و هیچ از آنها نمیفهمیم جز اینکه افرادی مسخشده توسط ایدئولوژی هستند. این کپیبرداری تا جایی پیش رفته که الگوی زن اسیر در اردوگاه هیولاها و فرزند یک هیولا که لزوما هیولا نیست، از همان فیلم به سریال سقوط سرایت کرده است. فیلمبرداری لرزان و کاشتن دوربین در جاهای نامتعارف، مثلا از پشت گلدان و لای در نیمهباز و اینطور قابها که در کارهای مهدویان زیاد وجود داشت هم اینجا البته با غلظتی کمتر بهچشم میخورد.
حتی یک کلمه درباره شیعه و سنی بودن آدمها که یک بخش اصلی چنین موضوعی است، در این سریال حرف زده نمیشود و این حیرتانگیز است. کار سختی نبود. سری پنجم پایتخت هم به این قضیه ورود کرد و در حد خودش از پس بیان آن برآمد. آنجا کاراکتر سوری لحظاتی قبل از شهادت با نقی معمولی در مورد برادری شیعیان و اهلسنت در سوریه صحبت کرد. اینجا آیسان را با نشانههای واضحی بیشتر میتوان شیعه دانست، اما معلوم نیست در خانه ژکان چه میکند. داعشیها هم بهجای لفظ رافضی که عبارتی تکفیری در وصف کل شیعیان است، از لفظ مجوس استفاده میکنند که به ایرانیان قبل از اسلام اطلاق میشد. در این سریال فقط آدم بدها یا همان هیولاها، حکومت اسلامی دارند و آدمهای خوب و قهرمانهای قصه، برخلاف واقعیتی که همه از آن آگاهند، از جانب یک حکومت اسلامی دیگر اعزام نشدهاند. از آنجا که پهلوانزاده نسخه سطح پایینتری از محمدحسین مهدویان است، بیظرافتیهایش باعث میشود آنچه مهدویان سعی در پوشیده نگه داشتنش داشت، به شکل واضحتر و عیانتری نمودار شود. سقوط اساسا از نگرش فیلمسازی برآمده که با ایدئولوژی مشکل دارد و کوبیدن داعش را بهانهای برای آن قرار داده است؛ همانطورکه در اثری دیگر، کوبیدن مجاهدین خلق بهانهای برای زدن ایدئولوژی بود. زورچپان کردن این تز لیبرالیستی به موضوعی مثل داعش که اساسا با معیارهای دیگری قابل ارزیابی است، یک ساختار محتوایی معوج و پارادوکسیکال و بیمنطق بهوجود میآورد. فیلمساز بهشدت از ساختن دوگانه «حکومت اسلامی اصلی» در برابر «حکومت اسلامی جعلی» پرهیز میکند و سعی دارد دوگانه حکومت ایرانی دربرابر حکومت اسلامی را ایجاد کند. حال آنکه یک مامور امنیتی ایران در دوره بعد از انقلاب، بدون اعتقادات ایدئولوژیک، یک شمایل جعلی است که در خارج از ذهنیت انتزاعی فیلمساز وجود خارجی ندارد. آن شخص امنیتی میتواند حتی به ایدئولوژی خائن باشد، اما بههرحال با آن بینسبت نیست. دواعش هم بنا به ایدئولوژی سر از اینجا درنیاوردهاند. آنها با منطقیترین گزارههایی که از خود اسلام یا خود قرآن علیه رفتارشان ارائه میشد، برخورد انکارآمیز و زورگویانهای داشتند. مثلا وقتی که یک خبرنگار اشپیگل با آیات قرآن به یکی از سخنگویان داعش ثابت کرد که قتل و تجاوز شهروندان معمولی حرام است، آن داعشی علنا پاسخ داد ما هربخشی از قرآن را که بهنفعمان باشد برمیداریم و استفاده میکنیم. دواعش درحقیقت زائدههای پستمدرنیسم بودند. آنها یا مهاجران نسل دوم و سوم مسلمانان در کشورهای غربی بودند که نه عرب یا پاکستانی محسوب میشدند و نه شهروند غربی، یا مردمی فراموش شده و دیده نشده در محرومترین و دور افتادهترین شهرها و روستاهای غرب آسیا. بحران هویت و انباشت عقدههای تحقیر، از چنین افرادی هیولا ساخت و با پیوستن به داعش سعی کردند برای خودشان هویتسازی کنند. وقتی یک نفر میگوید ما از قرآن هرجای آن را که خواستیم برمیداریم و استفاده میکنیم و هرجا که به ضررمان بود را کنار میاندازیم، آیا این کلام ذرهای بوی ایدئولوژی میدهد؟ دقت کنیم که این کلام صرفا فهم غلط از قرآن نیست، یک گزینش منفعتطلبانه و دلبخواهی از آن است. این درحالی است که عموما دشمنان ایدئولوژی آن را به مثابه حوضچهای توصیف میکنند که حتی عقل طبیعی و عقل معاش افراد را در خودش ذوب میکند.
خب اینها که برای تامین شکم و زیرشکم آمدهاند نه هدفی والاتر. اتفاقا واقعیت ماجرا دقیقا برعکس آن چیزی است که پهلوانزاده سعی کرده ترسیم کند. در عالم واقع مامور امنیتی ایران یک فرد ایدئولوژیک است و عناصر داعش افرادی متحجر، ماقبل ایدئولوژی و بیهویت. این وارونگی پیام روایت در نسبت با موضوع را میتوان به کنایه، سندروم مهدویان نامید. سندروم مهدویان در سینمای ایران این است که کسی میآید و بیاینکه چیزی را قبول داشته باشد، سعی میکند در بستر آن حرفش را بزند و درنتیجه به این همه تناقض میرسد. باید پرسید شما مثلا دفاع مقدس را قبول ندارید؟ از جنبه آرمانی و ایدئولوژیک انقلاب خوشتان نمیآید و ایدئولوژی را عینکی کبود بر چشمها میدانید؟ بسیارخب. خیلیها اینچنین هستند و در همین کشور فیلم میسازند اما ذرهای صداقت لازم است تا این نوع ایدهها را ببرید و در حیطهای که شکل و محتوا با هم جور دربیاید بسازید. عجیب است که این افراد میآیند و تلاش میکنند تا با بودجه موضوعاتی که قبول ندارند، حرفشان را بزنند.
مثلا به اسم فیلم دفاع مقدسی، از دفاع هشتساله قداستزدایی کنند یا به نام فیلم و سریال ضدمجاهدین و ضدداعش؛ ایدئولوژی، آرمانگرایی و چیزهایی از این دست را بکوبند. خب دوست عزیز اگر این چیزها را قبول نداری، صاف و علنی بگو و برو بودجه فیلمت را از جای دیگر بگیر.
خطا در منطق روایت
روایت با نماهایی بسته از دستان زنی جوان شروع میشود که مشغول خرد کردن گوشت در آشپزخانه است و تلفنی با مادرش به زبان ترکی حرف میزند. میفهمیم که اسم این دختر جوان آیسان است، همسرش کردتبار است و او که تازه سه سال ازدواج کرده، در شهر محل تولد همسرش یعنی سنندج زندگی میکند. همسرش برای کار به خارج از کشور رفته و اساسا وضع مالی خوبی ندارند؛ مثلا آیسان مشکل دنداندرد دارد اما تامین هزینههای درمان برایش مشکل است. همان شب همسرش ژکان از سفر برمیگردد. نقش ژکان را سجاد بابایی بازی میکند و نقش آیسان را الناز ملک، یکی از فارغالتحصیلان مدرسه بازیگری مرحوم امین تارخ که در «سقوط» برای اولینبار جلوی دوربین آمده است.
گویا وضع مالی ژکان خوب شده. مرتب هدیه میخرد، آیسان را به دندانپزشکی میبرد، ماشین شاسیبلند زیر پایش میاندازد و خلاصه شک و تردید همسرش برانگیخته میشود. بعد آنها با سه سال تاخیر برای ماهعسل به ترکیه میروند و آنجا میفهمیم که آیسان باردار است. رفتارهای ژکان و ارتباطاتش بیشتر شکبرانگیز میشود. یک روز ژکان در ترکیه به همسرش میگوید باید گروهی از توریستها را که در تور رفیقش ثبتنام کردهاند، به محلی ببرد و کارشان را راه بیندازد. وقتی اتومبیل آنها توقف میکند، آیسان با اضطراب میپرسد اینجا کجاست؟ چرا ما به خانه برنگشتیم؟ و ژکان پاسخ میدهد اینجا سوریه است. شوهرت یک مجاهد فیسبیلالله است. ژکان به داعش پیوسته و با هزار دوز و کلک همسرش را با خودش به اینجا یعنی شهر موصل کشانده است.
بلافاصله بعد از ورود به موصل آیسان وضع حمل میکند؛ بیاینکه در تمام این مدت حتی ذرهای برآمدگی شکم یک زن باردار یا کلا چنین اوضاع و احوالی را از او دیده باشیم. بارداری و بچهدار شدن آیسان بهقدری بیمنطق است که در فیلمهای درجه سه دهههای ۶۰ و ۷۰ هندوستان هم نمونهاش را نمیشود سراغ گرفت. از روزی که ژکان به سنندج آمد و همسرش را دید تا روزی که آنها به موصل رسیدند، مدت زمان خیلی کمی گذشت. برای متر کردن تقریبی این زمان میشود دقت کرد که آیسان شهریه باشگاه را پرداخت اما فرصت نکرد برای ورزش به آنجا برود. یا یک جلسه به دندانپزشکی رفت و زمان اجازه نداد جلسه دوم را هم همانجا برود. بهعبارتی آنها زیاد در سنندج نماندند. توقفشان در ترکیه هم بسیار کوتاه بود و به قرینه یکی از دیالوگها از مرز هفته عبور نکرد. اما در همین مدت، این زن باردار شد و فرزندش را هم به دنیا آورد، بیاینکه کوچکترین علائمی از بارداری را نشان بدهد.
وقتی پسرک بهدنیا آمد، آیسان به محلی برده میشود به نام مضافه؛ جایی که زنان اعضای داعش در آن ساکن هستند و شوهرش به جنگ میرود. اینجا میفهمیم هرزنی که شوهرش در جنگ کشته شود، او را اجبارا به عقد یکی دیگر از داعشیها درمیآورند و نام این کار را گذاشتهاند جهاد نکاح. یک عملیات مهم باعث کشته شدن تعداد زیادی از داعشیها شده و حالاست که آنها باید به شوهران جدیدشان تن بدهند. در مضافه دختری ایرانی به نام عطیه که همسرش کشته شده و مجبور است کنیز یک داعشی دیگر شود، به آیسان میگوید که قبلا از یک مغازهدار موصلی گوشی موبایل خریده، آن را فلان جا مخفی کرده و توضیح میدهد وقتی شهر بمباران شد و مردم از خانهها بیرون زدند، آیسان فرصت دارد که سراغ آن گوشی تلفن همراه برود. آیسان که شوهرش زنده از جنگ برگشته، به خانه میرود و منتظر اجرای نقشه میماند. ژکان برگشته و ۴۰ سانتیمتر ریش درآورده تا شبیه داعشیها شود. کمکم باید بفهمیم که نمیشود از این روایت چندان توقعی راجعبه منطق روایی، خصوصا در بحث زمان داشت. تماس آیسان با شمارهای که عطیه به او داده بود برقرار میشود و او رمز عبور را میگوید. آن سوی خط نیروهای امنیتی ایران هستند.
بدرفتاری با «سقوط» مانع از نقدش نمیشود
نام سریال سقوط از ابتدا بهواسطه یکسری حواشی مطرح شد. حمید فرخنژاد که رکورددار ایفای نقش ماموران امنیتی در سینمای ایران است، یک روز در اواخر پاییز برای همیشه از ایران رفت و پست تند و تیزی در اینستاگرام منتشر کرد که مواضع ساختارشکنانه بدون بازگشتی در آن وجود داشت. بلافاصله عوامل یک سریال شبکه نمایش خانگی به نام «سقوط» مطلبی منتشر کردند و به این رفتار فرخنژاد شدیدا معترض شدند. فرخنژاد در سریال نقش یک مامور امنیتی را بازی میکرد که با داعش مبارزه میکند و بعد از اینکه دستمزد میلیاردیاش را گرفت، بیتوجه به اینکه رفتار شبهسیاسیاش چه تاثیری بر سرنوشت آن سریال خواهد گذاشت، چنین مواضعی اتخاذ کرده و اعتراض عوامل آن سریال، به این خودخواهی فرخنژاد بود. زمزمههایی در جامعه پیچید که سقوط نباید بهخاطر رفتار یکی از بازیگرانش توقیف شود. دیگر افکار عمومی چنین رویهای را که سالهای سال جاری بود، نمیپذیرفت. اصولا در آن ایام رفتار چهرههای مشهور سینما به شکلی بود که اگر قرار میشد فیلمها و سریالهایی که قبلا ساخته شدهاند بر مبنای آن رفتارها قضاوت شوند، تقریبا هیچ اثر مجاز و قابل پخشی باقی نمیماند. بالاخره در پانزدهم دیماه قسمت اول سریال سقوط در پلتفرم فیلیمو پخش شد و فاز دوم حواشی برای آن رقم خورد.
اینبار صداوسیما به میدان آمد و رئیس این سازمان نامهای به قوه قضائیه نوشت و گفت که بهطورکل پلتفرم فیلیمو باید تعطیل شود. رویهای که این چندسال ساترا در مواجهه با شبکه نمایش خانگی در پیش گرفته، فریادهای زیادی را بلند کرده و هنوز این فریاد بهجایی نرسیده، چرا یک سازمان باید مسئولیت نظارت بر رقیب خودش را که شبکه نمایش خانگی است داشته باشد. هیچ مثالی نمیشود بهتر از نظارت صداوسیما بر رقبایش، برای تعارض منافع در کل ساختار اداری و اجتماعی ایران پیدا کرد و برخورد پیمان جبلی با سریال سقوط و مجموعه فیلیمو بهترین و اعلاترین شاهد مثال آن شد. از طرف دیگر رسانههای جریان سیاسی اعتدال و اصلاحات هم برخورد بدی با سریال سقوط داشتند. مشکل آنها بهلحاظ گفتمانی بود و سجاد پهلوانزاده، تدوینگر سابق فیلمهای محمدحسین مهدویان که بهدلیل انتشار عکسهای محمد خاتمی در پیج اینستاگرامش قبلا یکسری حواشی را از سر گذرانده بود، حالا میدید که سریالش از جانب همان طیف سیاسی زیر ضرب رفته است. پهلوانزاده سالها پیش قرار بود با محمود رضوی، تهیهکنندهای که درحالحاضر مشاور رئیس مجلس است، اولین فیلمش را بسازد. به رضوی انتقادات فراوانی شد که چرا از جوانهای بااستعداد جریان خودی استفاده نمیکند. آن روزها انتشار سری دوم ماجرای نیمروز که طبیعتا با اهداف اولیه خود رضوی هم همخوان نبود چنین ایرادی را تا حدودی موجهتر میکرد. بههرحال آن همکاری بین رضوی و پهلوانزاده شکل نگرفت و نوبت به سریال سقوط رسید تا این تدوینگر سابق را روی صندلی کارگردانی بنشاند. او حالا پس از حواشی مربوط به برانداز شدن حمید فرخنژاد، با هجمه رسانههای همان جناح سیاسی مواجه شد که به آنها دلبستگی داشت. بهطور مثال خبرآنلاین با لحنی بیسابقه و غافلگیرکننده در اینباره نوشت: «بررسیها نشان میدهد که این سریال برخلاف قوانین رایج، مجوز ساخت ساترا را دریافت نکرده است. با توجه به اینکه یکی از مکاتبات رسمی ساترا در فضای مجازی منتشر شده و مشخص شده فیلیمو بدون دریافت پروانه ساخت رسمی اقدام به تولید این مجموعه کرده است، مهمترین پیامد منفی این اقدام این است که رویه نادیدهانگاری پروانه ساخت که در سازمان سینمایی بسیار گسترده است، در شبکه نمایش خانگی و در حوزه ساخت سریال تکرار خواهد شد و ساترا با روندهایی روبهرو خواهد بود که اثر تولید و تکمیل شده را بدون اخذ پروانه ساخت توسط سازندگان دریافت کند و نیمی از ساختار نظارتی نابود شود.»
پاسخ محمدرضا منصوری، تهیهکننده سریال سقوط به حواشی ایجاد شده توسط ساترا، چیزهای بیشتری را روشن کرد: «باتوجه به پیشزمینهای که از ارتباط ساترا با پلتفرمها داشتیم شاید برای نخستینبار تمام قسمتهای سریال را برای ساترا ارسال کردیم تا بدون ایجاد حواشی و بهانهجویی احتمالی، نهاد تنظیمکننده حالا قانونی یا عرفی آن را ببینند و اظهارنظر کنند. بعد از ارسال تمام قسمتها، بارها بهصورت تلفنی و مکتوب و حتی حضوری پیگیری کردیم، حتی جلسهای برگزار شد و با دوستان صحبت کردیم، نگرانیهایشان را مطرح کردند و ما هم توضیحات لازم را ارائه دادیم و درنهایت گفتیم که میخواهیم تعامل داشته باشیم تا سریال با لحاظ کردن دغدغهها پخش شود. فضای گفتوگوها کمی جلو رفت و در جلسات خصوصی از این تعامل و محتوا اظهار خرسندی کردند.» آن بخش از صحبتهای منصوری که اصل و اساس آنچه درباره برخورد ساترا با سقوط رخ داده را طبق روایت خود او شرح میدهد، از اینجا به بعد است: «میتوانم در یک کلام بگویم که تا همین لحظه یکنفر یک خط اصلاحات به من تهیهکننده نداده است. حتی تا زمان پخش قسمت اول، پیگیر دوستان در ساترا بودم و پاسخی نگرفتم. در این بین با یکی از دوستان در شورای پروانه نمایش هم تماس گرفتم و ایشان هم به من قول داد که پیگیری میکند اما گویا پیگیریشان نتیجه نداد. غیر از من، تیم سازنده سریال هم پیگیر بودند و تماس، پیام و فایلهای صوتی اعضای تیم هم موجود است. با این حال کسی جواب این تماسها را نمیداد و آنقدر دنبال آن رفتیم که درنهایت، پیگیریهایمان به نامه ساترا که خیلی کلی بود منجر شد. نامهای که در آن تنها اعلام کرده بودند: بهدلیل ملاحظات محتوایی، امکان انتشار وجود ندارد. مگر میشود شما یک سریال با این مضمون بسازید و بعد بگویند با پخش آن موافقت نمیشود، آن هم بدون آنکه حتی یک کلمه اصلاحات بدهند؟»
وقتی که صداوسیما بدون یک خط توضیح شفاف درباره چرایی یک تصمیم، صرفا در یک کلام بگوید سریال قابل پخش نیست، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ سقوط را همه مخاطبان بالقوه چنین مجموعههایی دیدهاند و آن را نمیشود واجد یک مشکل امنیتی ملتهب دید که قابلیت پخش شدنش را سلب کند. تنها یک دلیل برای این رفتار صداوسیما میشد درنظر گرفت. اینکه کمکاری تلویزیون در زمینه سریالسازی وقتی کار به ساخت مجموعهای راجعبه مهمترین مسائل ارزشی برسد، بیشتر جلب توجه خواهد کرد. آنها که نمیخواستند خودشان را بالا بکشند، ترجیح دادند بقیه را پایین بیاورند. در همان تولیدات اندک تلویزیون هم کیفیت فنی کارها تا حدی افت کرده که آنها را قابل رقابت با مجموعههای کاملا معمولی و گاهی متوسط رو به پایین در شبکه نمایش خانگی نمیکند. بههرحال سقوط پخش شد و قسمت هشتم آن را هم مخاطبان دیدند. این مجموعه از چند تونل درحال ریزش عبور کرد و نهایتا نتوانست به ایستگاه آخر برسد، اما مظلومیت یک اثر هنری یا عوامل سازندهاش یا حتی مظلومیت موضوعی که به آن پرداخته شده، هرچند باعث همدلیهای فراوانی با آن اثر یا عواملش و موضوع آن میشود، نباید تغییری در قضاوتها راجعبه کیفیتش ایجاد کند. سقوط را باید روی صندلی نقد نشاند؛ هم بهلحاظ محتوایی و هم از جهت فنی، چه قصه گفتنش و چه اجرای بصری.