

ابوالقاسم رحمانی، دبیر گروه جامعه:حوالی ساعت 12 ترمینال جنوب، یک ماشین تا خرتناق پر از بار و بسته ارسالی به شهرستان و راننده خستهای که تکیه به در داده و سیگار روی لبش در انتظار تکانی بود تا خاکسترش را بتکاند و خودش را سبک کند، اما دریغ از کوچکترین توجهی به این انتظار! طبیعی هم بود. در شرایطی که بقیه رانندهها حنجرههایشان را بیشتر از گوش عابران اذیت میکردند تا شاید کسی همسفرشان شود و دخلی داشته باشند، او ایستاده بود و به ناکجایی در شلوغیهای ترمینال خزانه خیره شده بود و سیگارش را میکشید. نزدیک شدم، سلام کردم و همین، هم آن حالت خلسه راننده را شکست و هم آن سیگار بینوا سبک شد و خاکسترش را تکاند. شکم برآمدهاش فرود خاکسترها را به زمین کند کرده بود و حتی مانع شد همهاش به زمین برسد. چشمم به این تصاویر دوخته بود که بالاخره لب باز کرد و گفت: «قم.»
سری تکان دادم و این بار گفت: «بشین بریم؟» از این لحظه تا آن وقتی که وعده رفتن را عملی کند، بیش از 15 دقیقهای طول کشید. هنوز پا و پشتم به صندلی ناراحت سمند نهچندان قدیمی نرسیده بود که دیدم چیزی کم است. بسته مهمی تحویل گرفته بودم که هم توشه راهم در آن بود و هم مهماتی برای زندگی، که خب نمیدانم در کجای مسیر طولانی رسیدن به ترمینال جنوب یا شاید همان لحظه پیاده شدن از ترک موتور از دستش دادم. ننشسته دوباره پیاده شدم و حوالی ترمینال را حسابی برانداز کردم. البته تلاش مذبوحانهای بود، آنجایی که اگر خودت را سفت نچسبی احتمال از دست دادنت میرود، پیدا کردن یک پلاستیک سفید با آن محتویات ارزشمند، توقع بیجایی بود که خب من مثل خیلی چیزهای دیگر به آن هم امید داشتم و مثل همان خیلی چیزهای دیگر، این هم ناامید شد.
دوباره سوار شدم و منتظر راننده نشستم. چند دقیقهای گذشت و من هم چند تماسی گرفتم تا اینکه راننده بالاخره به حرکت رضایت داد. در جلوی ماشین را باز کرد و با دستش کمی بارها و بستههایی که روی صندلی عقب بود را جابهجا کرد. فکر میکردم برای دید عقب و خلوت شدن جلوی شیشه عقب ماشین تلاش میکند، اما وقتی راه افتاد و بهمحض دیدن اولین کوله به دوش و ساک به دست بوق زد و با آن دندانهای زرد و بوی دهان یک آدم چند ده سال سیگاری در نزدیکیهای بینی کمتر شنوای بعد از ابتلا به کرونای من فریاد کشید: «قم؟» فهمیدم باید قید زود رسیدن را بزنم و چشمبسته، آرام سرم را به پشتسری صندلی تکیه بدهم، تا اینکه در میدان 72 تن با این صدا خوشحال از رسیدن باشم: «آقا رسیدیم.»
چیزی از مسیر در خاطرم نیست، آنقدر خسته بودم و این خستگی با عصبانیت گلاویز بود که چیزی نفهمیدم. میدان 72 تن، از میان خیل رانندگان و مسافرکشهای شخصی و سازمانی گذشتم و با یکچندم قیمتهای رقابتی آنها یک تاکسی اینترنتی گرفتم و وارد شهر شدم. طبق روال همیشه گفتوگو با رانندههای شهری، دید خوبی از تصور و باور افکار عمومی شهر نسبت به واقعه میداد، فارغ از اینکه شاید حتی یک کلمه از آن گفتهها هم منطبق با واقعیت نبود و زاییده ذهن ساعتها پشت چراغ و در ترافیک مانده و درمانده بوده باشد. هنوز تکان خاصی نخورده بودیم و چیزی از مسیر طی نشده بود که از ماجرای مسمومیتها پرسیدم. از دلار و گرانیها شروع کرد و بعد به این اتفاق رسید و لابهلای توهماتی که پشت سر هم ردیف کرده بود، از نگرانی خانوادهها هم میگفت. یک سوال اصلی داشت و آن هم اینکه مگر میشود در سال 2023 بعد از حدود 3 ماه درگیری با یک اتفاق عجیب، منشا آن را پیدا نکرد؟ بعد هم ادامه داد که چند وقت دیگر این را هم گردن یک شخصی، جریانی، چیزی میاندازند و تمام میشود. در آرزوی تمام شدن این وضعیت با او اشتراک نظر داشتم اما در اینکه تقصیر چه کسی باشد و با همین گردننگیریها پرونده این اتفاق بسته شود، خیلی همنظر نبودیم.
چند جایی باید میرفتم و اگر لهجه قمی برایم شیرین نبود حتما خیلی زود با ماشین دیگری ادامه مسیر میدادم. تلفنی هماهنگیهایی کرده بودم که تازه در خیابانهای قم، مثل خیلیهای دیگر دنبال مطلع و مسئول نگردم. ولی خب قبل از هر روایتی باید منابع و اطلاعاتم را دستهبندی و مرتب میکردم تا لابهلای انبوهی از اظهارنظرها و نگرانیها، سر و ته ماجرا و چیزی که دنبالش بودم را گم نکنم.
راستش را بخواهید، الان که هنوز 24 ساعت از حضورم در قم و کسب این اطلاعات نمیگذرد، یکییکی به شهرها و مدارس استانهای مختلف کشور مسموم اضافه میشود و بهت و اضطراب بهسرعت شیوع چیزی شبیه به کرونا در حال ایرانگیر شدن است و همین مدام این نوشتن را سخت و این نوشته را مهمتر میکند.
9 آذر 1401، هنرستان دخترانه نور و مراجعه 14 دانشآموز با علائم خاص ناشی از مسمومیت به مراکز درمانی. این سرآغاز دومینویی بود که تا امروز و با این وضعیت تا فرداها بالاتر از هر مساله دیگر، حتی دلار و وضعیت اقتصادی کشور، حتی پیروز و احتمال انقراض و نگاههای فانتزی مربوط به آن و حتی خیلی چیزهای دیگر در کانون توجه خواهد بود و مایه دستپاچگی و نگرانی. راستش را بخواهید در جمعآوری و کسب این اطلاعات، از روز اول و اولین موارد شناسایی تا امروز و این گستردگی نگران کننده، چشمم دنبال هنرستان دخترانه نور مانده و به اعتقاد یکی از دوستان تا گره از اتفاق نخست در آن هنرستان باز نشود، این بحران به این زودیها رمزگشایی نخواهد شد. حتی اگر بین آن دو روز در آذرماه، یعنی 9 و 22 آذر تا مشاهده دوباره این وضعیت در 8 بهمن، 46 روز هم فاصله باشد و کسی هم پیگیر و پیجوی آن نشده باشد. گره اول در آن هنرستان ایجاد شد و آنقدر باز نشد و آنقدر به دندان کشیده شد تا اینکه امروز دیگر نه در یک شهر و شهرستان که در بخش قابل توجهی از مدارس کشور با آن دست به گریبانیم.
طبق اطلاع و منابع موجود، بعد از تکرار مسمومیتها آن هم حدود 46 روز بعد از مشاهده موارد اولیه، توجهات بیشتر و جدیتر جلب مساله شد و یکییکی سازمانها و نهادهای مسئول و متولی پا در عرصه کشف و مقابله با آن گذاشتند. از اورژانس و پلیس، تا نهادهای امنیتی و نظامی و... همه با تمام تجهیزات به میدان آمدند و دنبال چیزی بودند که نبود. یا اگر بود، هوشیارتر از تمام افراد و تجهیزات، راه نبودن را بلد بود. 8 بهمن آغاز دور جدید موارد ابتلا به مسمویتها بود و بعد از آن دیگر ما شاهد وقفه نبودیم. 11 بهمن، 12 بهمن و حتی بعد از 5 روز تعطیلات به مناسبت 22 بهمن و بررسی وضعیت مدارس. بچهها همچنان مسموم میشوند، مراکز درمانی همچنان آمادهباشند و نهادهای مختلف، حتی امنیتیها هم مشغول کار و تجسس. بهترین و پیشرفتهترین آزمایشگاهها و دستگاهها، از میدان 72 تن گذشتند و وارد قم شدند. هزینههای زیادی هم شد، اما خبری نیست که نیست. نگرانی برای بچهها و ناامیدی از کشف کم بود، بار رسانهای هم از همان روز اول واقعه روی دوش مردم و مسئولان سنگینی میکرد. سطح پرداخت و فشار رسانهای، شاید بهمراتب سنگینتر از ماجرای مهسا امینی، دسترسی به اطلاعات و منابع خبری، فیلمها و اخبار دسته اول، بهتر و بیشتر از قبل، سناریوسازی و ایجاد خط خبری، بهتر و با برنامهتر از قبل، همهچیز برای یک وضعیت هولناک تدارک دیده شده و به موازات کاهش امیدواری به حلوفصل مساله، سوالات و شبهات افزایش مییابد. در 5 روز تعطیلی که برای فروکش کردن ماجرا و بررسی عوامل مختلف درنظر میگیرند، بهخاطر شبهه وجود گاز CO حدود 581 مدرسه پایش میشوند و موتورخانهها و سیستم گازرسانی و گرمایشی آنها بررسی و مشکلات موجود حلوفصل میشوند. اما خب هم قبل و هم بعد از این بررسیها مشخص بود که علت ماجرا این چیزها نیست و همین اقدام هم یک اضافهکاری برای رفع مسئولیت بود تا کاری برای حل مساله و کشف عوامل دخیل در آن. القصه، همانطور که گفتم بلافاصله بعد از پایان تعطیلات، 23 بهمن ماه سریال مسمومیت دانشآموزان ادامه پیدا میکند و چندین دانشآموز راهی بیمارستان میشوند و روز از نو روزی از نو .
در پسکوچههای شهر قدم میزنم و درصدد گفتوگو با معلمان و مسئولان مدارس و بعد هم دانشآموزان هستم. هیچکس، جز خانوادهها و آنها هم خیلی محدود و نگران، حرفی نمیزنند. البته خانوادهها کمی از این قیود و محدودیتها رهاترند و میشود با اطمینان خاطر از عدم ذکر نام و نشانشان پای حرفهایشان نشست و کسب اطلاعی کرد.
دخترش را به مدرسه نفرستاده بود. میگفت همین یک دختر را دارد و با چنگودندان بزرگش کرده و نمیخواهد به این راحتی نابود شدنش را ببیند (تمامی حرفها و روایتهای خانوادهها اغراقآمیز بود). نگران بود و این نگرانی از پیچش دستها و بههم مالیدن مکررشان مشخص میشد. دخترش را هم صدا کرد و صدای او هم سراسر ترس و نگرانی بود. روایتهایی به گوششان رسیده بود که صحتسنجی آن شاید کار این مادر و دختر نبود، اما آنهایی که باید کاری میکردند هم انگار موفق نبودند یا زور آنهایی که باید این تصاویر را میساختند، زیادی زیاد بود. از فلج شدن چند دانشآموز بعد از این مسمومیتها میگفتند. از ازدست دادن نابیناییشان، از مرگ یکی از آنها و خلاصه هر عارضهای را به این مسمومیتها نسبت میدادند و برای آن هم شاهد مثالی در حد پیامهای ردوبدل شده در گروههای اینستایی داشتند. این هم در نوع خودش جالب بود و وسط آن گیر و واگیر ذهنم را درگیر کرد. شایعهسازی و اثرگذاریهای مخرب و ناصحیح در فضای مجازی هرجایی هست و محدود به تلگرام و اینستاگرام نیست، این را روایتهای این خانواده از پیامهایی که در گروههای دانشآموزی و خانوادگی رد و بدل میشود تصدیق میکرد. از روز واقعه پرسیدم و علائمی که این دختر دچارش شده بود. میگفت داخل کلاس نشسته بودند، بوی سوختگی بلند شد. اول کسی خیلی توجهی نکرد اما کمی که بیشتر شد همهچیز بههم ریخت. معلم سریع از همه خواست به حیاط بروند و چندتایی از بچهها هم حالشان بد شد. از اینجا به بعد مادرش ادامه میدهد که حال دختر من هم بد شد. نیروهای امدادی خیلی زود رسیدند و بچهها را به بیمارستان بردند. چند نفری بستری و اکثریت بچهها خیلی زود مرخص شدند. از علت ماجرا سوال کردم و اینکه آیا کسی جوابی به آنها داده که گفت هیچکس هیچ جوابی نمیدهد. یک عده که بهکل مساله را رد میکنند و میگویند اصلا مسمومیتی وجود ندارد. عدهای میگویند کار تندروهاست که ما نمیدانیم این تندروها چه کسانی هستند و بعضی هم که میگویند یک کار تروریستی است. خود شما اگر بچه داشتید در یک چنین وضعیتی بچهتان را به مدرسه میفرستادید؟ ما نگرانیم، همه خانوادهها نگرانند. حرفهای زیادی زده میشود، اینکه این مسمومیت باعث نازایی دختران ما میشود و... . می ترسیم. بچه با ترس و اضطراب مگر درس یاد میگیرد؟
ترس و نگرانی این دختر و یکی دیگر از دخترانی را که تلفنی با خود و خانوادهاش گپ زدم، حسابی فکرم را درگیر کرده بود. راست میگفتند، با این حجم از ترس و نگرانی، با این بهت و بیاطلاعی، با این فشار رسانهای و خبرهایی که هر روز بیش از قبل نگران میکنند، مگر میشود درس خواند و اعتماد کرد و بچهها را به مدرسه فرستاد؟ خانواده دومی که پای صحبتهایشان نشستم میگفتند فرزندشان را به بیمارستان بردند ولی مسموم نشده بود. بعد از اینکه بویی داخل کلاس استشمام کردند و زنگ مدرسه به صدا درآمد و به حیاط رفتند و نیروهای انتظامی و درمانی آمدند، یکدفعه از حال رفت. تصویر ترسناکی از آن روز دارد؛ اینکه عدهای آدم با ماسک و لباس مخصوص، با ترس و نگرانی و بهسرعت وارد مدرسه شدند، همه ترسیدند. دختر اینها هم از ترس از حال رفت و دست و پایش سست شد.
با یکی از کسانی که حضور مستقیم در مدارس هنگام مواجهه با این موضوع داشته، گپ میزنم. او میگوید نگرانکنندهتر از اصل موضوع مسمومیتها، ترس و اضطرابی است که بین بچهها وجود دارد. میگفت در یکی از دبستانهای دخترانه با یکی از بچهها گپ میزدم، میلرزید و نگاهش به جایی خیره بود و جملات نامفهومی میگفت، ضربانش را گرفتم، اگر کمی فقط بیشتر بود قلبش میایستاد. فکرش را بکنید، یک دختربچه دبستانی درکی از شدت و ضعف وقایع ندارد. او هم مثل این همه دستگاه و ستاد و مسئول و... نمیداند دقیقا چه اتفاقی درحال رخ دادن است و چه بلایی سر خودش و همکلاسیهایش میآید. چیزهایی شنیده، در همین گروههای مجازی مدرسه، در پیامرسانهای داخلی، واقعی بوده یا نه، فعلا کسی تایید نمیکند، اما وقتی بویی در کلاس استشمام میکند، مدیر مدرسه زنگ را میزند و معلمان دانشآموزان را به حیاط میفرستند و چند دقیقه بعد عدهای با لباسهای خاص و ماسک و تجهیزات داخل مدرسه میشوند، بهتزده میشود که حتما اتفاق هولناکی افتاده، آن لحظه تمام چیزهایی که شنیده و دیده از جلوی چشمانش میگذرد و فکر میکند حالا نوبت او شده که یکی از آن اتفاقات را تجربه کند. وضعیت عجیبتر از چیزی بود و هست که فکرش را میکردم. تمام شهر در اضطراب، همهچیز روی روال پیش میرود اما کمتر جمع و فردی را پیدا میکنم که جز ماجرای مسمومیت دانشآموزان و همان چیزهای دیگری که گفتم، پیگیر مساله دیگری باشد.
مدام شنیدهها را روی کاغذ ردیف میکنم، چه آتشی از 9 آذر و هنرستان دخترانه نور روشن شده که اینطور همهجا را فراگرفته است؟ چه چیزی عامل مسمومیت دانشآموزان قمی بوده و حالا اینطور دامن دانشآموزان باقی نقاط کشور را هم میگیرد؟ آزمایشگاه فوقپیشرفته سپند و سازمان انرژی اتمی هم پای کار آمدهاند، اما انگار واقعا چیزی نیست که بتوان از آن بهعنوان علت اصلی ایجاد وضع موجود نام برد. همه پای کار آمدند اما چیزی از این کارها درنیامد. البته دو روز پیش گاز N2 بهعنوان عامل مسمومیت دانشآموزان بیان شد، اما با اهل فن که گپ میزدیم خیلیها این را هم علت تام و تمام نمیدانستند و همچنان بیاطلاعی اصلیترین اطلاع همه از علت مسمومیتهای پیشآمده است.
بعد از سلام اول راه و رویت حرم حضرت معصومه(س)، حالا وقتش بود که بعد از این گشتوگذارها و قبل از دیدار با یکی دیگر از دوستان قمی و مطلع زیارتم را هم داشته باشم. داخل حرم روبهروی ضریح حضرت، روی فرش چنددقیقهای نشستم تا استراحت کنم، اتفاقی یکی از دوستان قدیمی را دیدم. حرفهای ناگفته زیادی داشتیم، سالهای زیادی بود که بیخبر از هم بودیم. منتها اصل حرفها حول همین ماجرا بود و اینکه چه اتفاقی درحال رخ دادن است؟ او هم میگفت خواهرزادهاش -که ساکن قم هم نیست- چند روزی است مدرسه نمیرود. البته خواهرش این اجازه را نمیدهد و ترس از مسمومیت دارند. دونفره در هوای خوش حرم حضرت نشسته بودیم و دنبال چیزی میگشتیم که تمام ظرفیت مملکت را برای پیدا کردنش به صف کردند و پیدا نشد! باید زودتر میرفتم، وقت تنگ بود و مساله هر لحظه مهمتر از قبل. خبری به گوشم رسیده بود که مدارس نوبت عصر هم در قم روز خوبی را پشتسر نگذاشتند. از چندین مدرسه خبر آمده که تعدادی از دانشآموزان علائمی دارند و یحتمل مسموم شدهاند. از قضا مدارس پسرانه هم در تمام این مدت درگیریهایی داشتند اما کسی خبری از این مدارس منتشر نکرد و اگر هم بود، موجی که راه انداخته شد، اصلا به اندازه موجی که برای مسمومیت دانشآموزان دختر به راه افتاد نبود. این که چرا رسانه به تحصیل دختران بیش از پسرها توجه کرد و به سلامت آنها هم بیشتر از پسران، نیازمند هوش بالایی نیست.
خداحافظی کردم و نزدیکیهای یکی از بیمارستانهای قم با یکی از دوستان قرار گذاشتم و با هم گپوگفتی داشتیم. اطلاعات خوبی در ارتباط با مسمومیت دانشآموزان عایدم شد. منتها برای همه آنها کیس و مصداق میخواستم. دوباره صورتمساله را با هم مرور کردیم. با هر بار مرور اتفاقاتی افتاده و احتمالا پیش رو به نکات جدیدی میرسیدم ولی به اصل ماجرا نه، مثل بقیه. برای جمعبندی گزارش ناظر به مشاهداتی که داشتم، طرح خوبی ریخته بودم. حداقل اینکه میشد با یک تیپ و تقسیمبندی، درک بهتری نسبت به فضا داشت و نقش بازیگران درگیر را روشن کرد.
بوی پرتقال، نارنگی، ماهی گندیده، سوختگی، سیم سوخته، چوب سوخته، تنباکو، وایتکس، شوینده، عطر، گلاب، سیب، نعناع، ماست ترشیده، زباله بدبوی مصنوعی، اتوی روی لباس و... . اینها بخشی از بوهایی بود که دانشآموزان قبل از مسمومیت در کلاس، راهرو یا هر جای دیگری از مدرسه استنشاق کردهاند. بوهایی که بخش قابلتوجهی از آنها در محیط بود و بعد از بررسیها مشخص شد که عامل خارجی غیرطبیعی باعث بروز آنها نبوده. یعنی جایی که بوی پرتقال میآمده، وقتی سطل زباله کلاس را خالی کردند چند پرتقال گندیده داخل سطل بوده و جایی که بوی اتو میآمده، طبقه دیگر ساختمان کارگاه خیاطی بوده و در آنجا لباس اتو کرده بودند. بسیاری دیگر از این بوها هم منشأ اینچنینی داشتند. بااینحال خیلی از آنهایی که دچار مسمومیت شدهاند در لحظهای که حالشان بد شده و به این وضعیت دچار شدهاند، همین بوها را استنشاق کردهاند. واقعا چه چیزی عامل ایجاد چنین وضعی شده؟ این ماده سمی چه چیزی است و چه بویی دارد؟ اصلا گاز است؟ سوالات و شبهات مدام درحال بیشتر شدن هستند و انگار هیچ راهی برای پاسخ به سوالات نیست. رسانه هم که کار خودش را میکند. خارجیها که تکلیفشان مشخص است و داخلیها هم که بعضا بعضیها برای کمی لایک و بازدید بیشتر، هرچیزی را مخابره میکنند. مسئولان هم که طبق معمول سنگهای خودشان هم واکنده نیست. هرکدام یک ادعایی دارند و همین به شکاف موجود بین مردم و آنها دامن میزند. خصوصا وقتی هیچ کدام از ادعاها آن چیزی نیست که مردم منتظرش هستند.
هزارهگراها! تحویل سفارت افغانستان در ایران به طالبان و رسمیت بخشیدن به آنها در کشور، تندروهای اسلامگرا، تندروهای شیعه، موافقان حجاب اجباری، بوکوحرام، مخالفان تحصیل دختران و... هزاران کلمه، هشتگ و جملات و تحلیل عجیب و غریب. عامل اصلی پیدا نشد، خبری از کسی یا چیزی نشد که همه ماجرا را روی سرش هوار کنند. تحقیقات هنوز به نتیجه نرسیده، اما افکار عمومی تشنه خبر و اطلاع است. باید دلیلی داشته باشد که اینطور ماشین ماشین دانشآموز دختر و پسر راهی بیمارستان میشوند. خب، سراغ چه چیزی برویم؟ تحلیلهای آبکی! راستش را بخواهید نمیخواهم چیزی را از ریشه بزنم، یعنی این ادعا که کل ماجرا زیر سر یک جریان یا فرقه تندرو مذهبی است و آنها را که اینطور به جان فرزندان مردم افتادهاند نه تایید میکنم و نه رد، اما احتمالش را بالا نمیدانم. اما در همین وانفسای بیخبری، یک ادعا و یک جریان، عمدا در خارج از کشور و شاید سهوا در داخل فاکتور ماجرای مسمومیتهای سریالی را به نام دینداران زد. البته برچسب تندرو به پس و پیشتحلیلها میچسبید، اما درنهایت همهاش به پای دین و اسلام تمام میشد. کلمه اول این بخش از هزارهگراها گفتم. لابهلای اخبار مربوط به مسمومیت دانشآموزان دختر در قم، ناگهان یک یادداشتی توسط یکی از اساتید دانشگاه مفید قم با عنوان «نگاههای طالبانی پشتپرده ماجرای مسمومیت دختران قمی است؟» در قمنیوز منتشر شد و با اینکه این سایت بعد از مدتی این یادداشت را حذف کرد، اما رسانههای دیگر بهسرعت آن را بازنشر دادند. خصوصا رسانههای خارجی! این موضوع تا جایی پیشرفت که مریم رجوی توییتی در این رابطه منتشر کرد و بعد هم که اینترنشنال خط خبریاش را روی آن ادامه داد و خلاصه اینکه تا میشد نوشته نفیسه مرادی دستبهدست چرخید و تبدیل به یکی از روایتهای غالب و اصلی شد. بعد از این انتساب، تایید عمدی بودن این مسمومیتها توسط برخی مسئولان همچون همایون سامهیح عضو کمیسیون بهداشت مجلس شورای اسلامی و یونس پناهی معاون تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت تایید شد و گاهی هم به گروههای تندرو منتسب شد. اوج این ماجرا وقتی بود که فاضل میبدی از اساتید دانشگاه و حوزه در گفتوگو با شرق خاطرنشان کرد: «عمدی بودن این ماجرا واقعیت دارد. گفته میشود گروهی موسوم به هزارهگرا مسئول این مسمومیتهای سریالی در مدارس هستند. این گروه و تفکر معتقد است که دختران نباید درس بخوانند یا نهایتا باید تا سوم دبستان درس بخوانند. این جریان یک جریان مذهبی و ضدمدرنیته است.» او همچنین در پاسخ به این سوال که سند این ادعایش چیست، گفت: «یک جامعهشناس که نمیتوانم نامش را بگویم در قم پژوهشی در این زمینه انجام و در جلسهای این موضوع را برای برخی شرح داده است. در تحقیقاتی که انجام داده به این نتیجه رسیده است که هزارهگراها این اقدامات را انجام میدهند. این مسمومیتها اتفاقی نیست. این جریان شبیه طالبان هستند، گرچه طالبان اجازه نمیدهد دختران به دانشگاه بروند اما این گروه میگویند دختر نهایتا تا سوم دبستان باید درس بخواند. من در شگفتم که چرا دولت و نهادهای امنیتی این جریان را دنبال و موضوع را برای مردم شفاف نمیکنند.» پیگیر ریشه این ماجرا بودم و روایتها را ردیف میکردم تا اینکه مشخص شد آن جامعهشناسی که میبدی به صحبتهایش درباره هزارهگراها استناد کرده، که بود. صادقنیا در مقالهای تحتعنوان «هزارهگرایی رویکردها و گونهها» در فصلنامه انتظار موعود درباره هزارهگراها اصلا چنین اعتقاداتی را که میبدی به آنها اشاره میکند، نمیگوید و مشخص میشود اظهارات میبدی دقیق نبوده، اما این رویه انتساب ماجرای مسمومیتها به نهاد دین همچنان ادامه مییابد. آش این ماجرا آنقدر شور میشود و تا جایی پیش میرود که محمدعلی ابطحی هم دست به توییت میشود و مینویسد: « تایید وزارت بهداشت بر عمدی بودن مسمومیت دانشآموزان دختر یعنی بوکوحرام هم از راه رسید. افراطیگری بهخصوص از نوع دینی آن بزرگترین خطر برای همه جوامع است. نیروهای امنیتی برای معرفی عاملان و آمران این کار باید سرعت عمل نشان دهند و گزارش مورد قبول جامعه ارائه کنند.» بعد از این حتی مولوی عبدالحمید هم از آب گلآلودشده ماهی خودش را میگیرد و به ادامه این گمانهزنیها و جریانسازیها دامن میزند.
وضعیت از آن چیزی که فکرش را میکردم، پیچیدهتر است. همهچیز درهمتنیده و مبهم است، هیچ کس همهچیز را نمیداند اما عدهای بیمحابا سخن میگویند و به التهابات موجود دامن میزنند. کاغذم را کنار میگذارم، خاطرم نیست چقدر طول کشید اما بهحد کفایت برای ارائه جمعبندی از آنچه درحال وقوع است، کفایت میکند. میخواستم با برادر فاطمه رضایی، همان دختری که به دلایلی غیر از مسمومیتهای اخیر جانش را از دست داد اما بازیچه رسانههای خارجی شده است و آنها درحال مصادره او برای ایجاد التهابات بیشتر هستند، گفتوگویی داشته باشم. منتها داغ سنگینی که بر دلشان بعد از فوت خواهرش نشسته و فشارهایی که این چند روز رسانههای خارجی وارد کردهاند، دل و دماغی برایش باقی نگذاشته بود. هرچند مخالف نبود اما صحبتهایش را شنیده بودم. دختر نوجوان خانواده بیمار بود، از مدتی قبل و همان بیماری عامل فوتش بود نه هیچ عامل دیگری و نه مسمومیت. همه اینها را جمعبندی کردم و کاغذها را داخل کیف گذاشتم و بهسمت تهران حرکت کردم.
خب، مشاهدات بهعلاوه اظهارات و گمانهها چند مسیر و روایت پیشروی ما میگذارد. براساس اینها و آنچه تاکنون بهدست آمده ما با چند تیپ مساله مواجهیم، تیپهایی که همهاش در قم بهعنوان مبدا اتفاقات اخیر و مسمومیتهای سریالی موجود است. البته باید یک تقسیمبندی کلیتری هم داشت و نگاهها و فهم عمومی از واقعه را از نگاهها و فهم فنی از آن تفکیک کرد. اما بهصورتکلی، مسمومیت بین دانشآموزان وجود دارد و تعدادی دانشآموز بهدلایلی که هنوز مشخص نیست، با علائمی شبیه به مسمومیت دچار مشکلاتی شدهاند و نیازمند درمان هستند، علت این مساله چیست؟ برخی مدعی اقدام تروریستی و خرابکاری هستند. مسالهای که میتواند عوامل داخلی یا خارجی داشته باشد و با اهداف خاصی پیگیری شود. این فرض ناظر به پوششهای رسانهای قوی رسانههای خارجی و واقعیتهای میدانی، خیلی دور از ذهن و انتظار نیست. روایت دوم هم با پذیرش همان فرض اولیه روایتی است که ماجرای پیش آمده را به گروههای متحجر نسبت میدهد و درصدد اثبات این موضوع است که آنچه در مدارس قم خصوصا مدارس دخترانه رخ میدهد، کارگروههای تندرو مذهبی برای جلوگیری از تحصیل دختران یا مقاصدی از این دست است. در ارتباط با این موضوع بالاتر هزارهگراها را توضیح دادم و بیش از آن فعلا نه فرد و نه گروه خاصی معرفی نشده است. روایت سوم اما بیتفاوتی نسبت به کلیت ماجراست، یعنی اصل این مساله را شبههدار میداند و فرض اولیه مسمومیت را هم نمیپذیرد، کانه کل ماجرا توهمی بیش نیست و تمام دانشآموزانی که به مراکز درمانی رجوع میکنند، ترسیدهاند و این ترس باعث بروزات جسمی و مشکلاتی در آنها شده است. همین ترخیصهای سریع و تنوع در بوها و... استنادی است که برخی میکنند برای اثبات روایت سوم. روایت دیگری هم اما وجود دارد که بین روایت اول و سوم قرار دارد. به این صورت که اصل مسمومیت پذیرفته شده است اما شیوع آن در استان قم و باقی استانها و شهرهای کشور را طبیعی نمیداند و به مفهومی تحت عنوان اختلال تبدیلی جمعی اشاره میکند. یعنی با وجود مسمومیت و احتمال خرابکاری و دست داشتن جریانی برای ایجاد این رعب و وحشت و بیماری، همه را حائز این موضوع نمیداند و تعداد بالای افراد و مراجعان به مراکز درمانی با علائم متفاوت و... را مربوط به آن اختلال میداند. با همه اینها اما گره اصلی همچنان همانی است که از ابتدا به آن اشاره شد. این اتفاقات یک مبدایی داشته، هنرستان دخترانه نور، بعد از آن رفتهرفته توسعه پیدا کرده و مواردی در سایر مدارس قم مشاهده شده است. بعد از آن کمکم شهرها و استانهای دیگر هم درگیر ماجرا شدهاند و موارد روزبهروز درحال بیشتر شدن است. با این اوصاف مادامی که آن علت اولیه و مسمومیت دانشآموزان در هنرستان نور کشف و معرفی نشود، نمیتوان هیچکدام از روایتهای موجود را بهعنوان روایت اصلی و غالب درنظر گرفت و توقع داشت جامعه خودش انتخاب کند. جامعهای که حتی برخی در آن ادبیاتشان هم منطبق با برخی رسانههای آن طرف آبی است، بدون سند و استدلال متقن قانع نمیشود و این به معنی ادامهدار شدن دومینوی مسمومیتهاست. نکته حائز اهمیت دیگری هم این بین هست که عدمتوجه به آن هم به بیاعتمادی و عدماقناع عمومی و هم به استمرار وضع موجود کمک میکند و آن اظهارات متناقض، عجولانه و گاهی مغرضانه است. در ابتدا هم گفتم، این وضعیت اگر در شرایطی غیر از شرایط اقتصادی موجود و خاطره کرونا و... بود، تبدیل به بحرانی جدیتر از چیزی که هست میشد. اما توقع از مسئولان و تصمیمگیران این است که با داشتن تجربیات متعدد و از سر گذراندن بحرانهای مختلف، همچنان بار اولی با اتفاقات و بحرانهای نو مواجه نشوند. مدل مواجههای که قمیها با اتفاقات اخیر داشتند، با نوع مواجهه بروجردیها و نوع مواجهه تهرانیها و... متفاوت است. این یعنی هنوز آزمون و خطا اولین و پرتکرارترین رویه مواجهه با بحران در کشور ماست و تا وقتی اینچنین مواجهاتی شأنیت داشته باشند، بحران، بحرانیتر نمود پیدا میکند.
