سیدجواد طباطبایی اندیشمند ایرانی درگذشت، «فرهیختگان» میراث او را بررسی می‌کند اندیشه طباطبایی چه نسبتی با واقعیت ایران داشت؟
روز گــــــذشـــــته سیدجواد طباطبایی، نویسنده و پژوهشگر علوم سیاسی و عضو پیشین هیات‌علمی دانشگاه تهران، در ۷۷ سالگی در بیمارستانی در لس‌آنجلس درگذشت.
  • ۱۴۰۱-۱۲-۱۱ - ۰۰:۰۰
  • 10
سیدجواد طباطبایی اندیشمند ایرانی درگذشت، «فرهیختگان» میراث او را بررسی می‌کند اندیشه طباطبایی چه نسبتی با واقعیت ایران داشت؟
ایرانشهری دور از ایران
ایرانشهری دور از ایران

علی عسگری، خبرنگار:روز گــــــذشـــــته سیدجواد طباطبایی، نویسنده و پژوهشگر علوم سیاسی و عضو پیشین هیات‌علمی دانشگاه تهران، در ۷۷ سالگی در بیمارستانی در لس‌آنجلس درگذشت. او در طول سالیان از شناخته‌‌شده‌ترین افرادی بود که در حوزه اندیشه سیاسی در ایران فکر می‌کرد و قلم می‌زد. تالیفات بسیار او که حول ایده ایرانشهری شکل گرفته بود، همواره گامی مهم برای پژوهش درباره اندیشه سیاسی و تاریخ فکر ایرانی بود. نام او با وجود همه مخالفان و موافقان سرسختش در طیف‌های گوناگون سیاسی، همواره برای کسانی که می‌خواهند همچون او درباره «ایران» بیندیشند، باقی است. همچنین ایده انحطاط وی را می‌توان یکی از مهم‌ترین نظرات وی درباره ایران دانست.
باید گفت ایده ایران سابقه‌ای اساسی دارد و این ایده را نمی‌توان صرفا معطوف به وی دانست. از زمان ایران‌پژوهان و محققان ادبی معاصر ما مانند قزوینی و فروغی و ملک‌الشعرای بهار و فروزان‌فر و زرین‌کوب و... مساله و فرض‌ همه ایران است. پروژه انحطاط طباطبایی هم در اصل اقتباسی از امتناع تفکر آرامش دوستدار بود.
در وقایع اخیر کشور هم دو موضع از سیدجواد طباطبایی مورد توجه قرار گرفت؛ یکی بحث انقلاب ملی در انقلاب اسلامی بود که در مطالب پیش‌رو ضمن بازخوانی پروژه فکری طباطبایی نگاهی انتقادی به این ایده خواهیم داشت.
نکته دیگری که اخیرا از طباطبایی مورد توجه قرار گرفت این بود که وی در یک پست تلگرامی به دیدار اخیر رئیس‌جمهور فرانسه با مسیح علی‌نژاد و برخی زنان ایرانی ضدانقلاب، اشاره کرد و پرده از چهره عامل اصلی این دیدار برداشت. وی از برنار آنری لِوی، نویسنده فرانسوی و چهره رسانه‌ای مشهور به عنوان فردی که این دیدار را هماهنگ کرده نام برد. طباطبایی در این باره نوشت «من می‌دانم که جاه‌طلبی برخی از این بانوان مانند طاعون است که تنها می‌توان از آن فرار کرد. کسانی که «آدم‌های خنده‌دار» دست آنان را می‌گیرند و در دست مکرون می‌گذارند، شاید، هدف‌هایی را دنبال کنند که جوان ایرانی را از چاله درآورد و در چاه بیفکند!»
در صفحات پیش‌رو به بهانه درگذشت طباطبایی، مروری انتقادی بر اندیشه های وی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

التهابات ۱۴۰۱ درحقیقت آوردگاهی بود برای اصحاب اندیشه که هریک از دید خود یار آن شده و تفسیری متفاوت از آن ارائه داده‌اند. بسیاری از این تفاسیر نه صرفا معنادار ساختن کنش‌ها به‌منظور حل‌وفصل قضیه، بلکه بیشتر شبیه ارائه چهارچوبی برای تحول بنیادین در حاکمیت یا به‌عبارت خیلی روشن‌تر براندازی بود. یکی از این نگاشته‌ها که با چنین رویکردی منتشر شد، یادداشت «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» جواد طباطبایی است. طباطبایی که به‌نظر از بروز این التهابات چندان ناراحت نیز نشده بود، در یادداشتی بلند نظریه‌های پیشین خود درخصوص امر ملی را بر موقف فعلی تطبیق کرد. در ادامه تلاش داریم نگاهی مختصر نسبت به ایده وی پیرامون مساله ایران و سپس یادداشت «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» بیندازیم.
  دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران
مهم‌ترین اثر طباطبایی پیرامون ایران را می‌توان مجموعه سه‌گانه «تاملی درباره ایران» دانست. جلد نخست این سه‌گانه باعنوان «دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران» به تمهید آنچه طباطبایی تاریخ پایه‌ای ایران می‌نماد می‌گذرد. وی در جلد دوم با عنوان «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» به تحلیل دارالسلطنه تبریز و نسب آن با ایده خود پرداخته و در جلد سوم که البته تاکنون تنها بخشی از آن با عنوان «دولت، ملت و حکومت قانون» منتشرشده به بررسی حادثه مشروطه می‌پردازد. وی همچنین یک‌بار در قالب یادداشت «تزهایی درباره ایران و مردمانش» نیز تلاش کرد تا ایده خود پیرامون مساله ایران را به‌نحو اجمالی و توصیفی توضیح دهد. از آنجا که ما در ادامه قصد ارائه گزارشی از اندیشه طباطبایی در چهار اثر فوق را داشته و ضمنا این نگاشته نیز کتاب یا مقاله‌ای پژوهشی نبوده، لذا از دادن ارجاعات خودداری کرده و صرفا تلاش داریم تا با بیانی ساده ایده وی را روایت کنیم. 
برای درک و فهم ایده طباطبایی پیرامون آنچه خود وی با عنوان تاریخ پایه‌ای ایران از آن یاد می‌کند، لازم است به سوالات زیر پاسخ دهیم:

۱- مراد طباطبایی از انحطاط چیست؟ انحطاط در اندیشه طباطبایی دارای جایگاه ویژه‌ای است. در توضیح این واژه باید گفت که طباطبایی تاریخ چند قرن گذشته ما را در قالب انحطاط فهم می‌کند. انحطاط از منظر وی قرین با نیستی و نابودی نیست، بلکه وجهی دوپهلو دارد که اگر درست درک شود، می‌تواند موجبات بروز عصر نوزایی و روشنایی را فراهم آورد و اگر درک نشود، زمینه‌های نیستی و بحران‌های بیشتر را فراهم می‌آورد. 

۲- مساله ایران چیست؟ طباطبایی متناسب با توضیح بالا، راه برون‌رفت از انحطاط و فهم آن را در تامل پیرامون مساله ایران می‌داند. از منظر طباطبایی راه فهم و برون‌رفت از انحطاط درک مسائل ایران نیست، طباطبایی به‌دنبال بحث از مسائل جامعه ایرانی یا آنچه آسیب‌شناسی اجتماع می‌نامند نیست، بلکه وی خود مفهوم ایران را به‌عنوان یک مشکله هویتی وسط گذاشته و پیرامون آن تامل می‌کند. طباطبایی راه برون‌رفت از بحران را تامل به کیستی ما ایرانی‌ها، خصوصا با توجه به تاریخ طولانی ما می‌داند، لذا بحث از هویت ایرانی برای طباطبایی بسیار مهم است. 

۳- تاریخ پایه‌ای چیست؟ طباطبایی در آثار خود تاریخ نمی‌گوید، وی بیان نمی‌کند که پادشاهان چه کردند، کجا را تصرف کردند و با کدام کشور درگیر شدند، بلکه طباطبایی تاریخ اندیشه و آگاهی ایرانیان درخصوص کیستی خود را بیان می‌دارد. این همان چیزی است که طباطبایی از آن با عنوان تاریخ پایه‌ای یاد می‌کند. تاریخ پایه‌ای یعنی آنکه در لابه‌لای ورقه‌های تاریخ، به‌دنبال آگاهی و خودآگاهی ایرانیان نسبت به کیستی جمعی خود بگردیم و نشان دهیم این خودآگاهی دارای چه فرازوفرودهایی بوده، لذا هدف طباطبایی در آثار خود نشان دادن افت‌وخیزهای درک ایرانیان نسبت به کیستی خود بوده است. 

۴- ما ایرانیان که هستیم؟ اما مساله بعدی آن است که از منظر طباطبایی ما ایرانیان که هستیم و چگونه به خود می‌نگریستیم و به‌عبارت دیگر چگونه به حیات جمعی خود معنا می‌بخشیدیم؟ طباطبایی در پاسخ به این پرسش مفهوم ایران تاریخی را بیان می‌کند. از منظر وی ایرانیان از دیرباز تاریخ تاکنون، یک ملت بوده‌اند. مراد او از ملت شیوه اتحادی است که چیزی تحت‌عنوان امر ملی به‌عنوان چهارچوبه کنش‌های سیاسی و اجتماعی در میان می‌گذارد و متناسب با آن یک دولت ملی تشکیل می‌دهد. ملت در معنای جدید آن همواره با مفهوم دولت ملی گره‌خورده است، هرچند این پیوند از منظر طباطبایی لزوما وجود ندارد، لذا ما ایرانیان همواره در طول تاریخ یک ملت بوده‌ایم، هرچند ممکن است در دوره‌هایی فاقد دولت باشیم. به‌عبارت دیگر ایران‌زمین، سرزمین همه ایرانیان است. ایرانیان نام عام همه ما یعنی مردمی است که به‌طور تاریخی، از کهن‌ترین روزگاران در آن سکنی گزیده و تقدیر تاریخی آن سرزمین و تقدیر تاریخی خود را رقم زده‌اند. ایران‌زمین درواقع به‌معنای دقیق خود «ایران بزرگ فرهنگی» است. از منظر طباطبایی ترجمه nation به ملت در ادبیات فارسی اشتباه است، بلکه معادل دقیق و درست آن خود مفهوم ایران است. به‌عبارت بهتر همان‌گونه که امروزه واژه ملت دلالت بر مردمی دارد که در سرزمینی حاضر بوده و به‌واسطه یک دولت ملی با هم گره‌خورده‌اند، ایران نیز درواقع دلالت بر همین معنا دارد. البته طباطبایی این ایران را مستقل از دولت و امر سیاست می‌بیند، لذا بر آن است که شما می‌توانید دولت ملی را از بین ببرید، به‌عبارت‌ دیگر ایران سیاسی را می‌توان از میان برداشت، اما هویت و فرهنگ ایرانی باقی خواهد ماند. 

۵- ما ایرانیان از چه زمانی ملت شده‌ایم؟ پرسش بعدی که لازم است به آن پاسخ داده شود، آن است که از منظر طباطبایی، با توجه به توصیفی که از کیستی ما ایرانیان به‌عنوان یک ملت انجام داد، نقطه آغاز این‌گونه هویت و خودآگاهی نسبت به کیستی جمعی از چه زمانی شروع شده است؟ طباطبایی در پاسخ به سوال فوق تا حدی ذات‌گرا می‌شود. وی طرح خود از مفهوم ایران را به‌نحوی ازلی و ابدی می‌داند. به‌عبارت‌دیگر ایرانیان از دیرباز، یعنی از آن هنگام که مردمی ساکن این سرزمین شده‌اند، ملت بوده و این ملت بودن، چیزی نیست که در گذر زمان از بین رود، بلکه تا انتها ادامه خواهد داشت. وی از تعابیری همچون سنگ خارا برای هویت ایرانی استفاده می‌کند. به‌تعبیر وی هویت ایرانی همچون سروی است که ممکن است خم شود اما قامت او هرگز نمی‌شکند، لذا پس از چندی دوباره از زیربار مشکلات سر برآورده و مدام خود را به‌عیان می‌کشاند. 

۶- دوره‌بندی‌های تاریخی ایران چگونه است؟ پرسش بعدی که متناسب با آنچه طباطبایی درخصوص کیستی ما ایرانیان طرح می‌کند، بحث از چگونگی دوره‌بندی‌های تاریخ ایران است. همان‌طور که گفته شد طباطبایی بحث از تاریخ خودآگاهی یا همان تاریخ پایه انجام می‌دهد، لذا افت‌وخیزهای این‌گونه از تاریخ‌نگاری متفاوت با تاریخ‌های رایج است. در تاریخ‌های رایج می‌توان براساس ابزارهای مورداستفاده، تاریخ را به دوران: عصر سنگ، مفرغ، آهن، صنعت، اطلاعات و... تقسیم کرد، یا براساس آمد و شد خاندان‌ها و سلسله‌ها، افت‌وخیز تاریخ را ترسیم کرد و گفت کدام دوره عصر نوزایی بوده، کدام دوره عصر رکود و کدام دوره، زمانه انحطاط، اما اگر به‌دنبال تاریخ خودآگاهی باشیم، طبیعتا افت‌وخیز‌های این تاریخ با تاریخ سیاسی، تمدنی و... متفاوت خواهد بود. متناسب با همین مقدمه می‌توان گفت که طباطبایی سه دوره فکری مختلف را براساس خودآگاهی ما ایرانیان ذکر می‌کند. نخستین دوره، عصر نوزایی است، یعنی جایی که آگاهی ایرانیان درحال تکوین و شکل‌گیری است. این دوره از زمان‌های کهن تا انتهای حکومت ساسانیان وجود داشت. وجه نامیدن به این دوره به نوزایی آن است که خودآگاهی ملی ایرانیان یا اشراف آنان به کیستی خود پیرامون امر ملی، در نقطه اوج خود قرار داشت. هرچند در خود این دوره به‌لحاظ سیاسی یا اقتصادی شاهد افت‌وخیزهایی بوده‌ایم، اما به‌دلیل وجود و حضور درک ملی در میان ایرانیان، طباطبایی دوره مذکور را عصر نوزایی ملیت ایرانی می‌نامد. برخلاف اروپا که دوره نوزایی آن، پس از عهد میانه یا همان قرون وسطی به‌وجود آمد، این موضوع در کشور ما ایران سرنوشت متفاوتی یافت، به‌عبارت دیگر عهد میانه یا همان قرون وسطای ما پس از دوره نوزایی مذکور به‌وجود آمد. عهد میانه یا قرون وسطای هویت ایرانی از منظر جواد طباطبایی، با ورود اسلام به ایران شروع شد. در این برهه خودآگاهی ملی ایرانیان پرده‌پوش شده و در خموشی فرورفت. البته طباطبایی تلاش فراوانی به خرج می‌دهد تا با آوردن عباراتی از کتب تاریخی، نثر و نظم فارسی نشان دهد که خودآگاهی ملی ایرانیان هرچند در این قرون میانه به زبان نیامد و به‌صورت مصرح پدیدار نشد، اما در قالب زبان‌ و ادب فارسی راه خود را پیدا کرده و حیات خویش را ادامه داد. عهد میانه تاریخ پایه‌ای مدنظر طباطبایی با ورود به عصر صفویه اتمام می‌یابد. با شروع این عصر از منظر طباطبایی برخلاف تصور رایج که پس از عهد وسطی (میانه یا تاریکی) عهد نوزایی یا روشنایی آغاز می‌شود، عهد نوزایی ما ایرانیان فرا نرسید، بلکه ما شاهد ظهور و بروز دوره‌ای هستیم تحت‌عنوان گذار. از منظر طباطبایی مهم‌ترین ویژگی دوره‌گذار بروز آگاهی نوآیینی بود که تمام جهان را به تصرف خود درآورد. مراد از آگاهی نوآیین طباطبایی، همان تجدد غربی است که با بسط ایده دولت- ملت، چهارچوبه جدیدی را برای نظم جهانی خلق کرد. این چهارچوبه و تفکرات پشتیبان و برآمده از آن، درحالی تمام زمین را فراگرفت که ما دچار یک تأخر تاریخی نسبت به آن شدیم. به‌عبارت دیگر ما پای در گل سنت نتوانستیم مبتنی‌بر داشته‌های خود، یعنی همان خودآگاهی ملی، با این نظم نوآیین و آگاهی جدید همراهی کنیم، لذا در این تأخر تاریخی خود همواره دچار بحران‌های مختلف شدیم. طباطبایی راز چنین تأخر تاریخی را در انسداد فکر و فلسفه‌ای می‌داند که نتوانست آن آگاهی ملی ایرانیان را خودآگاه ساخته و به عرصه روز بکشاند، لذا مبتنی‌بر چنین طرحی طباطبایی امروز ما را ذیل مفهوم انحطاط، با توجه به توضیحات پیشین درک می‌کند. 

۷- نسبت خودآگاهی ملی ما ایرانیان با ناسیونالیسم غربی چیست؟ پرسشی که با توجه به مباحث پیشین در ذهن تقویت می‌شود، آن است که طباطبایی همواره اصرار دارد تا به ما بنمایاند که وی توجه به این خودآگاهی ملی را از هیچ ایدئولوژی غربی دریافت کرده، بلکه وی از مطالعه بطن تاریخ و اندیشه ایرانی به چنین دریافتی از کیستی ما ایرانیان رسیده است. لذا خود وی همواره تلاش دارد تا وجوه تفاوتی را میان ملیت در معنای مدنظر وی و ملیت در معنای مدرن آن بیان کند. نخستین وجه تفاوت میان این دو نحو از ملیت آن است ملیت در اصطلاح غربی آن ‌یک ایدئولوژی قرن هفدهمی است. به‌عبارت دیگر ملیت در معنای غربی خود یک اصطلاح تاریخی نیست، اقوام اروپایی هیچ‌گاه یک ملت نبوده‌اند و این امکان برای هر کشوری به‌لحاظ تاریخی فراهم نمی‌شود که از اقوام و قومیت‌ها به سطح ملیت ارتقا یابد. در اروپا این چسب قدرت و سیاست بود که مفهوم ملیت را در قالب یک ایدئولوژی برجسته و طرح کرد، اما ملت ایران نه با چسب قدرت و سیاست، بلکه به‌واسطه تاریخ مشترکی که با یکدیگر پشت سر گذاشته‌اند، ملت شدند، لذا نخستین وجه اختلاف میان ملیت در ایران و ملیت غربی تاریخی بودن آن است. وجه دوم را طباطبایی براساس مفهوم «وحدت در وحدت» و «وحدت در کثرت» توضیح می‌دهد. از منظر طباطبایی ملی‌گرایی غربی یک‌نحو از «وحدت در وحدت» است. به‌عبارت دیگر عمده کشورهایی که به‌واسطه ایدئولوژی ناسیونالیسم غربی تبدیل به یک ملت شده‌اند، از دیرباز نحوی از وحدت براساس قومیت یا نژاد را با خود داشته‌اند، برای نمونه آلمانی‌ها از دیرباز خود را به‌عنوان یک قوم و نژاد درک می‌کردند و تفاوتی میان نژاد خود و دیگر کشورهای اروپایی می‌دانستند، ایدئولوژی ملیت تنها کمک‌حال آنان در تبدیل کردن این وحدت‌ها به وحدت دیگری بود. اما ایران برخلاف این موضوع، نحوی از «کثرت در وحدت» بوده است، یعنی ایران از دیرباز متشکل از اقوام مختلفی بوده‌ که با زبان‌ها، نژادها و حتی بعضا ادیان مختلف در این سرزمین می‌زیسته‌ است. در این میان طباطبایی برخی اقوام مانند کرد، لر، بلوچ و... را اقوام اصیل ایرانی و برخی دیگر همچون ترک، عرب و... را جزء اقوامی می‌داند که بعدا به پیکره این هویت اضافه شد، اما هر آنچه بوده، همه این کثرت‌ها، با وجود حفظ کثرت خود، به‌واسطه تاریخ با هم تحت‌عنوان عامی به نام ایران پیوند برقرار کردند، لذا ایران نام عام همه اقوام ایرانی است. ایران نام وحدت‌بخش همه کثرت‌های این سرزمین می‌شود. 

۸‌- نسبت خودآگاهی ملی مدنظر طباطبایی با دین چیست؟ در تعریفی عالم پیش از مدرن یا همان عالم سنت را عالم دین می‌دانند. ادیان به‌معنای عام آن، شامل تمام گرایش‌ها و فرقه‌ها اموری بوده‌اند که زندگی فردی و جمعی انسان را معنادار می‌ساخته‌اند. لذا جای این پرسش بسیار جدی است که نسبت این خودآگاهی تاریخی با ادیان از منظر طباطبایی چیست؟ مهم‌ترین مساله‌ای که درواقع طباطبایی باید به آن پاسخ دهد، نسبت این آگاهی ملی با دو دین زرتشت و اسلام است. طباطبایی دیدگاه کسانی که ایران پیش از اسلام را سرزمین زرتشت می‌دانند می‌ایستد و بر این باور است که ایران، نام عامی است فراتر از دین خاصی، لذا همه کسانی که در این سرزمین می‌زیسته‌اند، اعم از آنکه زرتشتی بوده یا نه، ایرانی نامیده می‌شدند. البته وی درخصوص اسلام تلاش دارد تا کمتر اظهارنظر کند. شاید صریح‌ترین و بی‌پرده‌ترین نسبت‌سنجی میان خودآگاهی ملی مدنظر طباطبایی و دین اسلام همان چیزی است که در متن «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» وی انتشار یافت. ما این موضوع را در بخش بعد به‌صورت تفصیلی‌تر بحث خواهیم کرد. 

۹- حال باید چه کرد؟ پرسش مهم دیگری که در اینجا ذکر آن ضروری است، سخن از آینده و راه برون‌رفت از انحطاط مد‌نظر طباطبایی است. طباطبایی این پرسش را بیش از پیش در جلد دوم و سوم کتاب «تاملی درباره ایران» خود بیان می‌دارد. وی ابتدا برخی از جریان‌های موجود را طرح و نقد می‌کند. وی درخصوص سنت‌گرایان معتقد است که آنان به‌دنبال تطبیق دادن پاسخ‌های قدیمی به پرسش‌های جدید هستند. از منظر طباطبایی سنت‌گرایی به‌واسطه تبدیل کردن سنت به ایدئولوژی برای مبارزه با غرب به‌شدت مردود است. امتداد سنت‌گرایی در‌حال‌حاضر تنها تاخر تاریخی و بحران انحطاط ما را جدی‌تر می‌کند. جریان دومی که مغضوب طباطبایی است، جریان روشنفکری تجددخواه است. از منظر طباطبایی روشنفکری نیز تجدد را تبدیل به ایدئولوژی برای مبارزه با سنت می‌کند، لذا در‌صورت تحقق یافتن پروژه آنان، چیزی از سنت و آنچه طباطبایی ایران می‌نامد نیز نمی‌ماند، از همین رو طباطبایی این پروژه را نیز برای برون‌رفت از انحطاط برنمی‌تابد. پروژه سومی که طباطبایی علیه آن می‌شورد، طرح «بازگشت به خویشتن» روشنفکری دینی و خصوصا دکتر علی شریعتی است. وی شریعتی را به پاشیدن گرد ایدئولوژیک «بازگشت به خویشتن» و درنتیجه پنهان شدن صورت مساله انحطاط متهم می‌کند. خط فکری مشترک طباطبایی برای مبارزه با هر سه این جریان‌ها، همان مفهوم ایدئولوژیک کردن است. وی البته بعدها و در همان متن «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» پروژه تمدن اسلامی و امت اسلامی را نیز با چنین ادبیاتی طرح و بحث می‌کند که شرح آن را در بخش بعد خواهیم آورد. اما پاسخ خود طباطبایی به مساله انحطاط چیست؟ به عبارت دیگر طباطبایی چه راهکاری را برای خروج از انحطاط به ما پیشنهاد می‌دهد؟ وی طرح خود را در قالب پروژه «قدیم در جدید» صورت‌بندی می‌کند. چیزی که طباطبایی به‌دنبال آن است، سنتز خودآگاهی احیا شده ایرانی با آگاهی نوآیین غربی یا همان تجدد است. وی بر آن است که باید مساله ایران را در محور پرسش‌های خود قرار داده تا بتوانیم آن آگاهی تاریخی ملی امتدادیافته تا حال را خودآگاه ساخته و براساس آن، نسبت خود با وضع جدید عالم را طرح کنیم. طبیعتا طباطبایی به گفتن این کلیات اکتفا نکرده و تلاش می‌کند تا نمونه‌هایی از این «قدیم در جدید» را به ما بنمایاند تا طرح خویش را قابل‌فهم‌تر کند. وی چند نمونه از رگه‌های ظهور کرده این «قدیم در جدید» را در زمانه معاصر ما طرح می‌کند. نخستین رگه از نظر وی آن چیزی است که در قالب شعر و موسیقی ما، در ادبیات کسانی چون صبا و قزوینی ظهور کرد. وی این سبک از احیای شعر فارسی با مقتضیات زمانه را نمونه خوبی از «قدیم در جدید» کردن می‌داند. نمونه دیگر مدنظر وی اما دارالسلطنه تبریز است. عملکرد کسانی همچون امیرکبیر، قائم‌مقام فراهانی و عباس میرزا از منظر طباطبایی نمونه خوبی از همان طرح «قدیم در جدید» است. دارالسلطنه تبریز به‌واسطه هم‌مرزی با قدرت‌های بزرگ همچون روسیه و عثمانی، زودتر از دیگر بخش‌های حکومتی ایران به مفهوم انحطاط و عقب‌ماندگی ما ایرانیان پی برد، لذا به‌دنبال پاسخی مبتنی‌بر داشته‌های بومی خود گشته و از همین رو، در تاریخ معاصر برای نخستین‌بار در همین دارالسلطنه است که شاهدیم امر ملی بروز و ظهور داشته است. طباطبایی سومین نمونه از مثال‌های «قدیم در جدید» را مشروطه می‌داند. مجلس مشروطه برای طباطبایی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. طباطبایی این مشروطه را نماینده بسیار خوبی برای «قدیم در جدید» معرفی می‌کند. کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون» اثری است که این موضوع را به نحو تفصیلی می‌گشاید. طباطبایی در این اثر نیز باز به تفصیل ایده خود یعنی قدیم در جدید و همچنین سیر تکوین آگاهی ایرانیان در زمانه معاصر (قاجار) می‌پردازد. مشروطیت و حکومت مشروطه چیزی است که طباطبایی در این اثر بر آن تمرکزیافته است. مشروطیت از این رو برای طباطبایی دارای اهمیت است که یک اصلاح بی‌نظیر در ساختارهای یک کشور مسلمان است. وی برای این موضوع، مقایسه‌ای با ترکیه صورت می‌دهد. در خلافت عثمانی، اصلاحات با عمق کمتری پیگیری می‌شد تا آنکه خلافت فروپاشیده و دولت ترکیه جدید ظهور کرد. در این هنگام نیز ترکیه جدید، هیچ نوآوری در اصلاحات خود صورت نداده و همه اصول را از تجدد اخذ کرد. اما مشروطه از این حیث متفاوت است، مشروطه نخستین قانون اساسی برای یک کشور مسلمان است، هرچند قانون اساسی بلژیک مبنای این نگارش بود اما از مذاکرات مجلس مشروطه اول می‌توان فهمید که نمایندگان، دارای روحیه اجتهادی بوده و لذا یک اقتباس محض صورت نگرفت. همچنین وجه اهمیت دیگر مشروطه تحولی است که در فهم دین به‌وجود آورد. طباطبایی در این اثر تمرکز بر ارائه تفسیری حقوقی از مشروطه دارد. وی بر آن است که از طریق این تفسیر حقوقی می‌توان چهارچوبی برای اصلاحات دینی فراهم آورد. از نظر وی اسلام دینی است که دارای تفاوت‌های ماهوی با مسیحیت بوده، لذا نمی‌توان از چهارچوب‌های اصلاحات دینی مسیحیت، برای آن استفاده کرد. در اسلام نیازی نیست که تلاش کرد تا مردم به دنیا توجه کنند؛ چراکه اسلام دین دنیا نیز هست. از طرف دیگر وجود عرفان عاشقانه در ایرانیان، موجبات تساهل را نیز فراهم آورده و از همین رو، روامداری در عهد جدید، موجب شد تا مشروطه زودتر محقق شود. در مجلس اول مشروطه تلاش شد تا فقه به حقوق تبدیل‌شده و از این طریق نظام تقنین قدمایی با جدید گره خود. طباطبایی در ادامه توضیح می‌دهد که چگونه ملت ایران که مفهومی کهن است، در مشروطه تلاش می‌کند تا دولت ملی را سامان دهد. 

  درآمدی بر «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی»
اکنون که از طرح تفصیلی دیدگاه طباطبایی پیرامون مساله ایران رهایی یافتیم، گزارش مختصری را نیز از متن وی پیرامون تحلیل وقایع اخیر ارائه خواهیم کرد. نکته نخست آنکه در این مجال فرصت بررسی تمام مفاد و بندهای این بیانیه سیاسی مفصل نیست، از همین رو تلاش داریم نکات برجسته و مهم هویتی که در این متن مطرح‌شده را توضیح دهیم. هرچند متن مذکور بیشتر یک بیانیه سیاسی بود که به نحوی خروجی طبیعی آثار پیش‌گفته تلقی می‌شد، لذا با مطالعه همین آثار درواقع شما به بخش‌های زیادی از متن طباطبایی پیرامون التهابات ۱۴۰۱ اشراف خواهید یافت. 
طباطبایی در این متن به‌صورت مستقیم نظر به آینده‌ای دارد که جریان‌های مختلف برای ایرانیان تصویر می‌کنند. وی برای توضیح ایده خود، سه اصطلاح «خلق»، «امت» و «ملت» را طرح می‌کند. از منظر طباطبایی جریان‌های دینی (اسلام‌گرایان) و ضد دینی( گرایش‌های چپ) با تلاش برای تبدیل کردن ملتی تاریخی به امت یا خلق، مسیر نادرستی را در پیش گرفتند که راه به‌جایی نخواهد برد. البته که وی نوک تیز پیکان حملات خود را بیشتر معطوف به جریان‌های اسلامی می‌کند. از نظر طباطبایی امت از اساس امکان امتداد در نظم سیاسی جهان فعلی را ندارد. وی بر این باور است که ایرانیان هیچ‌گاه عضو هیچ امتی نبوده‌اند. وی در این نوشتار نیز ایده دیرین بودن ملیت ایرانی را طرح کرده و بر آن باور است که ایرانیان هیچ‌گاه امت دستگاه خلافت و دین خاصی نبوده، لذا در دوران ظهور اسلام و حمله اعراب، ملت ایران اسلام آورد اما ایمان نیاورد، به این بیان که هویت خود را حفظ کرده و تلاشی به خرج داد تا آن را براساس دیدگاه خویش تفسیر کند. از منظر طباطبایی بقایای نظام امت در کشورهای توسعه‌نیافته همچون ایران، بزرگ‌ترین مانع راه آنان برای پیوستن به تجدد است. طباطبایی بر این باور است که ملت از گذر تاریخ به‌وجود می‌آید، لذا چسب انسجام و اتحاد گسترده‌ای را دارد، اما امت چیزی است که به ظهور شخصی با فر ایزدی حیات یافته و بعد از وفات وی نیز از بین می‌رود. توضیح بیشتر آنکه از منظر طباطبایی، ایرانیان همواره بر مبنای امری ملی، کنش سیاسی و اجتماعی خود را سامان می‌داده‌اند، لذا در طول تاریخ همواره جایی که منافعی از ملیت آنان یافت می‌شد، به صحنه ورود کرده و از حکومت دفاع می‌کردند و اگر حکومت در مرحله بعد، از منافع و درک ملی آنان فاصله می‌گرفت، مردم پشت وی را خالی می‌کردند. در تطبیقی جالب توجه، وی چنین می‌گوید که در دفاع مقدس هشت‌ساله نیز مردم تا آنجا که پای امر ملی و تمامیت ارضی کشور در میان بود، از دولت حمایت کردند، اما در مرتبه‌ای که پای ماجراجویی جمهوری اسلامی به میان آمد، پشت وی را خالی کردند. 
شاه‌بیت نقد طباطبایی بر انقلاب اسلامی بر دو محور قرارگرفته است، نخست آنکه زمانه فعلی، عصر دولت-ملت‌ها بوده و نظام امت امکان امتداد نداشته است، در ثانی حتی اگر زمانه فعلی نیز زمانه امت‌ها می‌بود، ایرانیان هیچ‌گاه مناسبات را براساس نظام امت سامان نداده‌اند، لذا انقلاب اسلامی با تلاش برای قرار دادن ملت ایران در‌قالب امت اسلامی، می‌تواند امر ملی را مسکوت بگذارد، اما این امر ملی مسکوت گذاشته‌شده، گاه و بی‌گاه خود را در قالب این‌گونه حوادث عیان می‌سازد. 
طباطبایی در این نوشتار نیز به حوادث تاریخی و مشروطه نیز توجه فراوان دارد. وی با ترسیم ایجاد یک شکاف میان قدرت و ملت، بر این باور است که در طول تاریخ، روحانیت و مراجع شیعه با تفسیر شریعت به‌نفع قدرت، اجتماع را به خدمت دولت‌ها درمی‌آورده‌اند، اما مردم برای مبارزه با این شیوخ و مراجع هیچ‌پناهی جز ادبیات و شعر! نداشته تا آنکه در نظام مشروطه شاهد شورش امر ملی برای به بند کشیدن قدرت و دین هستیم. وی مشروطه را ستایش کرده و در تفسیری جالب‌توجه، انقلاب اسلامی را ثمره بیرون آمدن نیروهایی می‌داند که با اعدام شیخ شهید (فضل‌الله نوری) به سیاهه‌های تاریخ پیوسته بودند اما در اقدامی علیه امر ملی که در مشروطه در متن کار قرارگرفته بود، شوریدند. 
خلاصه سخن آنکه طباطبایی حوادث اخیر را ثمره نادیده انگاشتن امر ملی می‌داند، امر ملی که در ایرانیان، از دیرباز وجود داشته و هیچ‌گاه از میان نمی‌رود. در این مجال فرصت کافی برای پرداخت به تمام فرازهای بیانیه سیاسی طباطبایی نیست، ازاین‌رو به همین مقدار کفایت کرده و نقد و بررسی دیدگاه‌های وی درخصوص امر ملی و التهابات اخیر می‌پردازیم. 

  قدیم در جدید یا جدید بی‌ریشه؟
 نخستین مطلبی که در این مجال لازم است تا درخصوص آن طرح بحث شود، پیرامون مفهوم ایران پیش از اسلام بوده است. آیا از اساس می‌توان از چیزی به نام هویت ایرانی پیش از اسلام دفاع کرد؟ توضیح آنکه در این میانه دو دیدگاه کاملا متفاوت به چشم می‌خورد که در حقیقت هردو ناشی از طرح بحث‌هایی است که توسط شرق‌شناسان صورت گرفته است. در دیدگاه نخست که توسط شخصیت‌هایی همچون «آرتور دو گوبینو» طرح می‌شود، مفهوم ایران امری ازلی بوده و واژه ایران با توجه به ریشه‌های باستانی خود نیز به مردمانی که در این سرزمین می‌زیسته‌اند، فارغ از هرگونه دین و مذهب اطلاق می‌شده است. البته گوبینو ایران را در قالبی نژادی طرح می‌کرد و بر نژاد آریایی تاکید داشت. بعدها نیز شخصیت‌هایی همچون ریچارد فرای مشابه چنین ایده‌هایی را درخصوص هویت ازلی ایرانی و امتداد آن در همه دوره‌های بعد طرح کردند. اما گرایش دوم متعلق به شخصیت‌هایی همچون گراردو نیولی است که از اساس بر این باور بوده که واژه ایران در کاربست تاریخی خود، دلالت بر پیروان آیین زرتشت داشته است. 
نویسنده اکنون قصد داوری تفصیلی پیرامون این مناقشه علمی را ندارد، اما به اجمال به ذکر چند نکته خواهیم پرداخت. اگر کسی از شما بپرسد که نسبت برای مثال تبریز با اسلام، یا هر دین و مذهبی دیگر چیست چه پاسخی به او می‌دهید؟ یا اگر مجدد کسی از شما سوال کند که از برای مثال که نسبت قوم لر یا اسلام یا هر دین و آیین دیگر چیست چه پاسخی به او خواهید داد؟ آیا مسائلی همچون مکان، سرزمین، زادگاه و قومیت خود محاط و دربرگیرنده نسبتی خاص با هستی و مبدا و معاد بوده یا محیطی برای چنین نسبتی است؟ در توضیح بیشتر باید گفت که هنگام سخن گفتن از هویت جمعی، در حقیقت از نحوه وجود جمعی جامعه سخن می‌گوییم که ناشی از پاسخ دادن به پرسش‌های بنیادین پیرامون مبدا و معاد و چیستی هستی است. چنین سنخی از بحث هیچ‌گاه با مواردی همچون نژاد، قومیت، مکان و حتی فرهنگ سر تضاد ندارد؛ چراکه از اساس در یک طبقه نیستند. البته که به این موضوع توجه داریم، یک مکان به واسطه جغرافیا و فرهنگ حاضر در آن، می‌تواند حاوی الگوهای کنشی باشد که با نظام ارزشی دین همساز نبوده، اما در طول تاریخ، اقوام هیچ‌گاه به‌واسطه چنین امری اصل آن دین را انکار نکرده و رد ننموده‌اند؛ چراکه انکار یک دین متضمن ارائه رقیبی در حوزه لایه‌های بنیادینی است که پاسخ‌هایی را به نسبت انسان با هستی اعطا کند. با این مقدمه باید گفت که انسان‌ها درگذشته همواره نسبت خود با هستی را از دریچه ادیان تنظیم می‌کرده‌اند، این ادیان بودند که هستی جمعی جوامع را سامان داده و نظم می‌بخشیدند. ایران باستانی نیز از این موقف مستثنی نبوده و لذا حداقل برای ارائه رقیبی برای این نظریه لازم است تا دلایل متقن فراوانی ارائه کنیم. بررسی تاریخ تا زمان معاصر نیز نشان می‌دهد تا پیش از پیدایش تجدد، هیچ‌گاه امری به‌عنوان ملیت، چسب اتحاد و انسجام اجتماع نبوده است. نخستین بار در اروپای عهد جدید بود که مفهوم ملیت ظهور کرد. درواقع با فروپاشی نظم کلیسایی و کوتاه شدن دست خداوند از زمین! این سوژگی انسان بود که جلوه‌گر شده و در جایگاه ربوبیت قرار گرفت، لذا خلق مفهوم ملت، تنها به‌ضمیمه ایدئولوژی‌های مدرن به فرهنگ‌ها، سرزمین‌ها و اقوام ممکن شد. وطن که در دیدگاه دینی، مکان خلق روح تلقی می‌شد، با بریده دیدن انسان از ابعاد روحانی‌اش، به همین زادگاه خاکی تقلیل یافت. در حقیقت این ایدئولوژی مدرن بود که می‌توانست در قد و قواره رقیبی برای دین ظاهر شده و باعث شود امروزه ما شاهد تعارض میان چیزی به نام هویت ایرانی و هویت اسلامی شویم. چراکه هویت ملی دقیقا تجلی همان سوژگی و خودبنیاد انسان غربی است که هستی مقدس را کنار زده و خود را حاکم بر همه چیز می‌بیند. این موضوع در کل تاریخ پس از اسلام نیز ثابت است. طباطبایی نمی‌تواند با طرح مسائلی همچون انسداد تفکر و فلسفه، انحطاط و مسائل مختلف دیگر از ارائه و ذکر شواهد متقن برای ایده خود طفره برود. به‌عبارت‌دیگر طباطبایی دارای ادعای بسیار بزرگی است، از منظر وی ایرانیان همواره، از دیرباز تاکنون کنش خود را براساس منطق امر ملی سامان می‌داده‌اند، هنگامی که ما چنین ادعای بزرگی را درخصوص عموم مردم عرضه می‌کنیم، باید شواهد متقن و مستدل را پیرامون آن ارائه کنیم، طبیعتا گفتن چند بیت شعر یا چند جمله از کتاب تاریخ بیهقی که طباطبایی به آن استناد می‌کند، دلیل کوچکی برای چنین مدعای بزرگی است. 
نکته مهم دیگر آن است که برخلاف ایده طباطبایی، دلالت‌های مختلفی در رد وجود چنین درک ملی که طباطبایی خواستار آن است وجود دارد. ما در اینجا تنها به ذکر چند نمونه اکتفا می‌کنیم. 
برای مثال ناپیر مالکوم در سفرنامه یزد خود چنین می‌گوید که اگر شما به یک یزدی بگویید که با یک بوشهری نسبتی جز آنکه هردو رو به یک قبله نماز می‌خوانید و به یک شاه خراج می‌دهید دارید به نام ملیت، او بدون شک یا نخواهد فهمید که شما چه می‌گویید یا اگر نیز بفهمد، تصور می‌کند دیوانه‌اید یا او را تمسخر می‌کنید. در نمونه دیگر عارف قزوینی، شاعر ملی‌گرای عهد مشروطه چنین می‌گوید هنگامی‌که تصنیف وطنی خود را سرودم(از خون جوانان وطن لاله دمیده) ایرانی با درک زادگاه از وطن تصور می‌کرد وطن یعنی تنها دهی که در آن زاده شده است، وی حتی در چند مورد گلایه دارد که چرا وقتی در خارج از کشور به ایرانیان می‌گویند اهل کجا هستید، به‌جای نام پرآوازه ایران نام دهات خود را می‌گویند. 
البته که فهم ملی در آن برهه نه‌فقط در ایران، بلکه در دیگر کشورهای مولد نظم جدید دولت-ملت‌ها نیز وجود نداشته است. برای نمونه اوژن وبر در کتاب «تغییر از مرد رعیت به مرد فرانسوی» نیز نشان می‌دهد که چگونه عمده مردم روستایی و حتی شهرنشین فرانسه تا پیش از جنگ جهانی اول درکی از ملیت خود نداشته‌اند. 
اینها تنها بخشی از شواهدی است که در این مجال می‌توان آنها را طرح نمود. لذا به‌نظر می‌رسد پروژه طباطبایی بدون عرضه شواهد تاریخی گسترده اثبات نخواهد شد، البته که چنین به نظر می‌رسد طباطبایی خود نیز به این موضوع واقف گشته و در همین بیانیه سیاسی اخیر نیز به‌وضوح می‌گوید پابرهنه‌ها(تو بخوان عموم مردم) فهمی از امر ملی نداشته، لذاست که وی به برخی از جریان‌های نخبگانی خاص برای توضیح طرح خود رجوع کرده است. 
تذکر این نکته ضروری است که رد ملی‌گرایی مورد نظر طباطبایی به معنای نفی وطن‌دوستی و... نیست. مساله بر سر نحوه صورت‌بندی حضور تاریخی ما ایرانیان است. 
در جمع‌بندی این بخش باید گفت که به نظر می‌توان تاملی را پیرامون دیدگاه احمد اشرف در این خصوص داشت، اشرف در کتاب خود پیرامون هویت ایرانی، به‌وضوح بحث از ناسیونالیسم رمانتیک را که باور بر نوعی ازلی بودن هویت ایرانی دارد رد می‌کند، وی البته دیدگاه‌های پست‌مدرن درخصوص هویت ملی که بر آن است ملیت امری کاملا برساخته و جدید است را نیز درخصوص هویت ایرانی ناتمام می‌داند. از منظر وی هویت ملی ما ایرانیان به نحو تاریخی و از زمانه پیوند میان دین و ملک در عهد ساسانی به‌وجود آمد. لذا وی رگه‌هایی از خودآگاهی ملی را در این برهه پی‌جویی می‌کند. البته که به نظر این دیدگاه عاری از رگه‌هایی از حقیقت نیست. در واقع دستگاه ساسانیان در زمانه خود تلاشی برای اتحاد امر سیاسی و امر دینی انجام داد که می‌توان آن را در قالب نحوی از ملت‌سازی تلقی نمود. درخصوص پرسش مشهوری که گفته می‌شود چرا اسلام به هر کشوری که رفت زبان آنجا را تغییر داد، اما ایرانیان ضمن حفظ زبان فارسی مسلمان شدند نیز طرح پیش‌گفته کارایی‌هایی دارد. برای نمونه هیو کندی در مقاله‌ای که در اثر «برآمدن اسلام» انتشار یافته نیز دستگاه میراث اداری ساسانی را در امتداد هویت ایرانی دارای نقش جدی می‌داند. این گروه پس از فتح اسلام به سمت شرق رفته و بعدها در حکومت بنی‌عباس رسوخ داشته و همچنین حکومت‌های محلی همچون سامانیان را تدارک دیدند. دکتر حسین کچویان نیز در گفت‌وگوی مهمی که میان وی و جواد طباطبایی پیرامون مساله ایران شکل گرفت همین امر را عامل بقا و تداوم هویت ایرانی شکل‌گرفته تا پیش از ایران می‌داند. 
گذشته از انتقادات فوق به نظریه هویتی طباطبایی لازم است تا به مقوله درک وی از تاریخ معاصر، جریان روحانیت شیعه و نسبت میان اسلام و ایران توضیحی را بدهیم. طباطبایی بر آن است که روحانیت شیعه در زمانه معاصر درک درستی از امر ملی و منافع ملی نداشته و همه تلاش وی تعریف نمودن ملیت ایرانی در قالب امت اسلامی است. وی حاصل این ایدئولوژی روحانیت را کوری مردم دانسته و انقلاب اسلامی را نیز در قالب همین طرح مستی ناشی از گرد ایدئولوژی که توسط روحانیت و شخصیت‌هایی همچون شریعتی پخش‌شده می‌داند. 
در پاسخ این ایده باید چنین عنوان نمود که طباطبایی به واسطه زیست در طرح انتزاعی خود پیرامون مفهومی با عنوان ایران که همان‌گونه که گذشت هیچ نسبتی با مردمان زیسته در این سرزمین نداشته، بلکه بیشتر روایت گروه‌هایی از نخبگان بوده است، دچار غفلت از منطق عمیق نسبت میان امر قدسی و امر مادی در ذهن آنان شده است. در توضیح بیشتر باید افزود که وطن در ذهن انسان مسلمان ایرانی، دلالت بر دو زادگاه دارد، یکی زادگاه تن و دیگری که عاری از هرگونه قید زمان و مکان است، زادگاه روح وی است. تجلی این دو زادگاه در ذهن وی چیزی است که از آن به تشیع تعبیر می‌شود. درواقع تشیع اسم جمع اسلام و حافظه تاریخی دیرین است که در ذهن و زبان جامعه در جریان بوده است. لذا یک مسلمان شیعه هیچ‌گاه در حمایت از موطن خود، وجه تفکیکی میان امر دینی و ملی قرار نمی‌دهد. اگر خاک کشور وی مورد هجمه قرار گیرد، دفاع از آن را عین تکلیف دینی و هم‌زمان تکلیف ملی خود می‌داند. این مضمون از شیعه را به‌عنوان اسلام ایرانی، نخستین بار هانری کربن طرح کرده و در آثار شخصیت‌هایی همچون دکتر شریعتی نیز جلوه‌گر می‌شود. شریعتی به وضوح در کتاب بازگشت به هویت ایرانی-اسلامی خود، شیعه را اسم جمع اسلام و ایران می‌نامد. 
اگر آن‌گونه که طباطبایی عنوان می‌دارد، روحانیت شیعه درکی از مناسبات امر ملی نداشته‌اند، چگونه است که علمای اصفهان، به رهبری مرحوم آقا‌نجفی اصفهانی و آقا روح‌الله اصفهانی، شرکت اسلامیه را در نساجی راه انداخته و سعی فراوانی در بقا و رشد اقتصاد این کشور به خرج دادند؟ یا اگر روحانیت شیعه درکی از امر ملی نداشتند، چگونه است که برای نخستین بار این مراجع تبریز هستند که یکی از طلبه‌های خود به نام حسن رشدیه را برای یادگیری مدارس جدید راهی فرنگ کرده و از وجوهات دینی خرج سفر وی را می‌دادند؟ یا چگونه است که شیخ شهید فضل‌الله نوری در راه‌اندازی بانک ملی مشارکت نموده و از وجوهات مسلمین برای تاسیس آن هزینه می‌کند؟ همه این‌ها نشان‌دهنده آن است که در منطق مردم مسلمان ایرانی که طباطبایی آنها را فاقد درک از امر ملی می‌داند، امر ملی در پیوندی ناگسستنی با امر قدسی قرار دارد. همین پیوند است که در ذهن و زبان مردم عامه، باعث شده تا از این سرزمین، به‌عنوان شیعه‌خانه یاد شود، چیزی که طباطبایی از فهم آن ناتوان است. 
در اینجا و به‌عنوان تکمیل فضای سخن نیز ذکر یک شاهد مثال دیگر روشن‌کننده خواهد بود. در ابتدای انقلاب اسلامی، برخی از شخصیت‌های محترم و صاحب منصب در نظام پیشنهادی را به امام خمینی(ره) عرضه داشتند مبنی‌بر آنکه تعطیلات عید نوروز حذف شده و به جای آن عیدی مذهبی تعطیلات گسترده داشته باشد. امام خمینی(ره) با این طرح مخالفت جدی کرده و جزو اولین کسانی بودند که در نوروز سخنرانی ویژه برقرار ساخته، تبریک گفته و آن را به رسمیت می‌شناختند. این در‌حالی بود که با توجه به فضای ابتدای انقلاب اسلامی، اگر ایشان با این طرح موافقت می‌نمودند، به نظر مانعی بر سر اجرای آن به وجود نمی‌آمد. این مساله نشان از درک خاص و پیوندی دارد که میان مفهوم ایران و اسلام در ذهن و زبان ایشان جای گرفته است. 
همه مطالب پیش گفته ما را به آنجا می‌کشاند که چنین بگوییم هرگونه طرح مفهوم ایران، بدون اسلام، آن هم نه به‌عنوان یک عضو تزئینی بلکه به‌عنوان یک رکن اساسی، تهی کردن ایران و ضربه به آن است؛ نه آنکه هر کس بیشتر بر مفهوم ایران تاکید داشت به معنای تعظیم بیشتر و عظمت قرار دادن برای آن باشد. از همین رو به نظر مفهوم «جدید در قدیم» طباطبایی چیزی جز جدید بی‌ریشه نخواهد بود. 
به‌عنوان مطلب پایانی صرفا طرح یک سوال را انجام خواهیم داد. مفهوم تاخر زمانی در نقد اندیشه‌های دینی و امت‌محوری یکی از شاه‌بیت‌های طباطبایی است، اگر بنابر فرض بپذیریم که نباید دچار تاخر تاریخی شویم و در عهد ملت‌ها از امت سخن بگوییم، حال که همان آگاهی نوآیین غربی با کوبیدن بر طبل جهانی‌شدن، کمر به نابودی همین هویت‌های ملی بسته و از هویت‌های سیال، چهل‌تکه، سوپرمارکتی، موزاییکی و... دفاع می‌کند، آیا ایستادن در موقف امر ملی و هویت ملی، خود یک تاخر تاریخی به‌حساب نمی‌آید؟ 

 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰