میلاد جلیلزاده، خبرنگار:امسال گلشیفته فراهانی داور فستیوال فیلم برلین شده و صحبتهایی در یکی از نشستهای خبری با حضور رئیس هیات داوران برلیناله انجام داد که واکنشهای زیادی را در فضای مجازی برانگیخت. بخشهایی از صحبتهای او همهجا دستبهدست شد که میگوید: «وقتی در خاورمیانه به دنیا آمده باشید، شما در کثافت (مدفوع) به دنیا آمدهاید. شما در یک منطقه ژئوپلیتیک به دنیا آمدهاید و به ریشههای آن متصل هستید که به آن جای شیطانی متصل است؛ بدترین جای زمین که همه بدیها به آن نسبت داده میشود و دنیا نیازش دارد تا بدیها را به آن نسبت بدهد، تا برای آن اسلحه بسازد و ارتشها را مجهز کند، تا جنگ ایجاد کند و شما در چنین جایی به دنیا آمدهاید؛ آن هم بهعنوان یک هنرمند و بازیگر.» این بخش از صحبتهای گلشیفته فراهانی خون خیلیها را به جوش آورد و باعث شد با غیورانهترین لحن به این تنفر از ایرانی بودن، به این سوژه خودباخته غربزده و به این میل به بیریشگی که نام تمایلش را رهایی گذاشته، واکنشهایی نشان داده شود. اگر ویدئوی کاملتر صحبتهای گلشیفته فراهانی را عده بیشتری میدیدند، مشخص میشد که او درحقیقت با این کلمات دارد نگاه غربیها به انسان خاورمیانه را توصیف میکند و در ادامه جملاتی که در فضای مجازی دستگردان شد میگوید که وقتی به اینجا یعنی غرب آمدم، خیلیها فکر میکردند من با روسری از مادرم متولد شدم... اینکه چنین واکنشی به صحبتهای گلشیفته فراهانی نشان داده شد، عجیب نیست؛ چراکه حب متورم و کورکنندهای نسبت به غرب بین بعضی از ایرانیها بهخصوص برای دیاسپورای فرنگنشین و بخشی از مهاجران ساکن در غرب وجود دارد که حیرتانگیز است. وقتی کسی میگوید پرچم انگلیس برای من از تمام مدارک دانشگاهی ایران باارزشتر است (یعنی اراذل و اوباش لندن و بیرمنگام هم از دانشمندان و حکمای ما مترقیترند)، یا کس دیگری میگوید کاش یک گاو بودم در سوئیس بهجای یک انسان در ایران؛ چنین روحیه و ادبیاتی باقی ایرانیان را نسبت به غربزدگیای که در نهاد بعضی از افراد شکل بیماری روانی پیدا کرده، بهشدت حساس میکند و باعث چنین قضاوتی در مورد کسی مثل گلشیفته فراهانی میشود. راستش این است که اگر گلشیفته این حرفها را هم نمیزد خیلیها فکر میکردند در ذهنش همین مضامین چرخ میخورد و به همین دلیل با شنیدن اولین کلمات از زبان او به خشم آمدند. حتی اگر منظور خانم فراهانی این نباشد و بدانیم که در حال توصیف نگاه غربیها به مردم غرب آسیا است، باز هم این واکنشها بیراه نیست و موضوع غربزدگی بیمارگونهای که در بین بسیاری از ایرانیها وجود دارد، واقعا یکی از مسائل مبتلابه و موثر در وضعیت دیروز و امروز و احتمالا فردای ماست. با این حال گلشیفته فراهانی حرف دیگری زده که توجه به آن هم باب بحث مهمی را باز میکند. این اولین بار نیست که چنین سخنی را یک هنرپیشه ایرانی راجعبه کار کردنش در سینمای غرب میگوید اما تابهحال چندان که بایسته بوده مورد توجه قرار نگرفته است. این صرفا مربوط به هنرپیشههای ایرانی نیست که در سینمای غرب فعالیت کردهاند بلکه به کل ایرانیهای شاغل در آن کشورها برمیگردد. تصوری که از غرب قبل از مهاجرت وجود دارد، تصور یک جامعه تماما روشنفکر و از نظر فرهنگی بالغتر از جامعه ایران است. اما مواجهه عینی با آن شرایط و افرادی که مهاجرت کردهاند، چیز دیگری را نشان میدهد. نهتنها مردم اروپا و آمریکا با فرهنگتر باسوادتر و هنردوستتر و روشنفکرتر از مردم ایران نیستند، بلکه با وجود سطح نامناسب فرهنگی و سواد پایین در علوم انسانی و سیاستزدگی و رسانهزدگی در نگرشهای هنری که بین خیلیهاشان وجود دارد، یک نوع نگاه از بالا و خودبرتربینی بیبنیان هم بینشان است. آیا این باعث میشود افرادی که به آنجا مهاجرت کردهاند، پس از مدتی که با واقعیت آن جوامع مواجه شدند، نظرشان تغییر کند و قصد بازگشت داشته باشند؟ درمورد بعضیها این اتفاق میافتد و عدهای دیگر هم چون به لحاظ شغلی و تحصیلی دستشان در شرایط جدید بند شده، به راحتی نمیتوانند برگردند، ولی نظرشان برمیگردد. طی سالهای اخیر منبع محتوایی برای بسیاری از نقدهایی که غربزدگی در داخل ایران میشود، همین ایرانیانی بودند که در آن کشورها با واقعیت اروپا و آمریکا مواجه شدهاند و حباب اتوپیای آن سرزمینها برایشان ترکیده است. اما عدهای دیگر هم هستند که بیشتر از پیش برای اثبات خودشان به جامعه غرب تلاش میکنند و با نیروی هرچه تمامتر تلاش میکنند که ایرانی نباشند. آن تصویر مشمئزکننده و حساسیتبرانگیز که از غربزدگی ایرانیها وجود دارد را در عموم موارد خوشخدمتیهای همین جماعت به جامعه غربی ایجاد کرده است.
کسانی که تبار ایرانی دارند اما مدافع تحریم یا حمله نظامی علیه ایران هستند، درحقیقت کسانیاند که هرچه کردهاند نتوانستهاند از سد خویشبیشبینی غربیها بگذرند و مثل آنها یک شهروند عادی آن کشورها باشند. آنها ابتدا تلاش میکنند که در چشم همشهریهای جدیدشان صرفا یک همشهری باشند نه ایرانی اما از جایی بهبعد از اینکه امیدشان نسبت به پذیرفته شدن در جامعه غربی بهعنوان یک شهروند نرمال قطع شد، ناچار میشوند از فرمول تبدیل شدن به «ایرانی خوب» استفاده کنند. ایرانی خوب یک ایرانی ضدایران است. شما ناچارید تبدیل به آن ایرانی بهخصوصی شوید که سوژه غربی ازتان میپسندد؛ هرچند این با منافع مملکت خودتان سازگار نباشد. سوژه غربی در مواجهه با تمام رقبا و تمام دیگریهای کره زمین همین برخورد را میکند. هالیوود به چینیهایی بها میدهد که خودشان را عاشق آمریکا و بیزار از شرق نشان بدهند. سوژه غربی از یک کاراکتر میانمایه و صددرصد نمایشی مثل ناوالنی در روسیه قهرمان میسازد و سعی میکند از مقتدرترین مردان روسیه ابهتزدایی کند. سوژه غربی اوکراینیهایی را میپسندد که در میدان استقلال شهر کییف، برای غربی شدن تظاهرات میکنند و درحالیکه خیلی حس حماسی بودن و انقلابی بودن گرفتهاند و اشک میریزند، علیه انتخاباتی که زیر نظر مجامع بینالمللی است و نمیشود نتیجهاش را به نفع کاندیدایی که مایل به اتحاد با روسیه است زیر سوال ببرد، کودتای خیابانی میکنند. سوژه غربی ایرانیانی را میپسندد که با تیشرت منقش به پرچم نوارها و ستارهها، برای یک توافق مبهم و محدود با آمریکا به رقص و شادی میپردازند. به عبارتی آنها میگویند ما آن فرد ایرانی را میپسندیم که ما غربیها را بیشتر از خودش و میهنش دوست داشته باشد. راست هم میگویند. چرا چنین ایرانیهایی را نباید بپسندند.
حالا گلشیفته فراهانی میگوید پیرو اتفاقات پسامهسا در ایران مدتی است که تا حدی بهعنوان یک ایرانی در جامعه غربی ارزش و اعتبار پیدا کرده است. این مربوط به آن بخش از صحبتهای او میشود که در فضای مجازی دستگردان نشد اما اتفاقا نکته مهم و تعیینکنندهای را بیان میکند. او پس از این اتفاقات فرصتی را مقابل خودش میبیند که به سوژه مورد پسند غربیها تبدیل شود. حرف گلشیفته فراهانی این است که وقتی در ۲۴ سالگی به اینجا یعنی نیمکره غربی و شمالی زمین آمدم، خیلی تلاش کردم که یک فرد نرمال دیده شوم و ایرانی بهحسابم نیاورند. برای همین ۱۵ سال هیچ نقشی را به زبان فارسی بازی نکردم. ولی این برچسب همچنان باقی ماند. او پس از سالها دیده که نمیتواند ایرانی نباشد و شهروند معمولی جهان غرب محسوب شود و حالا پیرو اتفاقاتی که پس از مرگ مهسا امینی رخ داده، میتواند نقش ایرانی خوب را به عهده بگیرد. این جملهای است که از زبان خود گلشیفته فراهانی بهعنوان داور این دوره از فستیوال میشنویم؛ من اینجا هستم و آزادی و نافرمانی را نمایندگی میکنم. بله ایرانیانی که وسط بزرگترین بحران غرب در سالهای اخیر و پیچ مهمی که ممکن است جهان را از حالت تکقطبی رد کند، علیه حکومت ایران تظاهرات میکنند، برای سوژه غربی برابر با همان ایرانی خوب هستند.
همین که گلشیفته فراهانی در این دوره از فستیوال برلین جزء هیات داوران میشود، به چیزی مربوط نیست جز نقشی که آنها برای ایرانیهای شیفته غرب بهعنوان ایرانی خوب قائل شدهاند. همان ایرانیانی که غرب را بیشتر از کشور خودشان دوست دارند و فرهنگ و منافع غرب را بر فرهنگ و منافع وطنشان ترجیح میدهند. شاید تا ۱۰ سال پیش کسی جرأت نمیکرد اینقدر صریح، خودباختگیاش را بروز بدهد اما رسیدن التهابات به نقطه جوش و ورافتادن رودربایستیها اتفاقا مرحله مهمی از بلوغ فرهنگی جامعه ایران را در پی میآورد. اگر یک بیماری روحی در نهاد بسیاری از افراد خودباخته وجود دارد که در هزار لایه رفتاری پیچیده شده و باعث واکنشهای غیرمستقیم میشود که علت و انگیزه اصلیشان را انکار میکنند، چه بهتر که حالا پردهها کنار بروند و با واقعیت عریان ماجرا مواجه شویم.
یکی از جاهایی که آپارتاید سیاسی و تمدنی غرب خودش را بهوضوح نشان میدهد، عرصه هنر و بهخصوص سینماست. از دیگر سو برخورد غربیها با هنرمندان غیرغربی به نحو دیگری میتواند این ماجرا را توضیح بدهد. تا پیش از جنگ اوکراین تلاش میشد که تم شدیدا نژادپرستانه غربی پشت هزارویک نقاب روشنفکرانه مخفی شود اما همدردی غربیها با جنگزدگانی که به قول خودشان «این بار از خاورمیانه نبودند و مثل خودشان چشمهای رنگی و موهای بلوند داشتند» کمکم پرده از این ماجراهای انکارشده برداشت. پیش از این هم نمونههای متعددی از این ماجرا وجود داشت که نشان میداد نگاه از بالای غربی و درونمایههای سلطهگرانه تمدنی و نژادپرستانه، چیزی است که در نهاد آن جوامع از دیرباز وجود داشته و مسالهای نیست که به بدخلقی چند شهروند غربی برگردد. در ادامه چند نمونه محتوایی از برخورد سینمای غرب با نژادها و تمدنهای دیگر آورده شده که بخشی از این ماجرا را توضیح میدهد. در بخشی دیگر از پرونده پیشرو به مورد برخورد عباس کیارستمی با دستیارش بهمن قبادی که به این موضوع مرتبط است پرداخته میشود تا شاید بتواند از زاویهای دیگر به فهم مساله کمک کند.
اگر حرفهای کیارستمی را گوش میکردی گارسون نمیشدی!
عباس کیارستمی سال 1388 در گفتوگو با روزنامه «نشنال» با تاکید بر این نکته که قصد خروج از ایران برای فیلمسازی در کشورهای دیگر را ندارد، خطاب به بهمن قبادی فیلمساز مشهور شده آنسالها گفته بود: «اگر بهمن قبادی فکر میکند درخارج از ایران شرایط بهتری برای ساخت فیلم دارد به او تبریک میگویم. آنچه از ایرانیهایی که کشور را ترک کردهاند مشاهده کردهام، پیامد چندان مثبتی نبوده است.» کارگردان «خانه دوست کجاست» در ادامه با تاکید بر اینکه اعتقادی به ترک ایران ندارد، همچنین گفت: «خانه من جایی است که شبها میتوانم آرام بخوابم، جایی است که در آن زندگی میکنم و هیچچیز مرا برای ترک آن متقاعد نکرده است.» آن روزها بهمن قبادی به لطف بازیهای سیاسی به شهرت رسیده بود و به خیال خودش جواب کیارستمی را در نامهای تند داد. متن ناپخته قبادی بیش از آن چیزی که فکر میشد برای رسانههایی مثل بیبیسی جذاب بود. قبادی هیچگاه فیلمسازی جدی نبود و اگرچه از روی دست کیارستمی برای جشنوارهای شدن تقلید میکرد اما کوچکترین توانی در راستای نزدیک شدن به فهم انسانی کیارستمی نداشت. با این حال توانسته بود با چند فیلمی که در ایران ساخته بود و در جشنوارههای خارجی نمایش میداد، برای خودش برو بیایی به دست آورد. او که نقطه عزیمتش برای شهرت، با فیلمسازی در ایران آغاز شد، سال 88 پا به یک قمار سیاسی گذاشته بود؛ از ایران خارج شد و تبدیل به یک عنصر سیاسی در رسانهها شد. قبادی در خارج هیچگاه نتوانست به موفقیتهایش ادامه دهد. هر چند وقت یک بار اخباری از قبیل دستیاری کارگردان مشهور سینمای جهان برتولوچی یا حضور افتخاری در آخرین اثر مارتین اسکورسیزی مطرح میشد و نامش را بر سر زبانها میانداخت اما واقعیت این بود که او نمیتوانست بدون اینکه به ایران الصاق شود، دل دیگرانی را به دست آورد. نهایتا توانست یک بازی 14 ثانیهای و بیدیالوگ را در نقش گارسون فیلم اسکورسیزی ایفا کند.
جنگ تمدنی در سینما
ژاپن: رابرت ایتو، بازیگر ژاپنیتبار سینما و تلویزیون کانادا که متولد ۱۹۳۱ و هماکنون در قید حیات است، درمیانههای قرن ۲۰ مقالهای نوشت و در آن گفت: «بازیگران سفیدپوست سینمای آمریکا سعی میکردند تا حد امکان دایره موجود را محدود کنند. یکی از راههای انجام این کار ایجاد محدودیت برای بازیگران اقلیت بود که درمورد بازیگران آسیایی، به این معنی بود که آنها فقط میتوانستند بهعنوان پسرک مستخدم خانه، آشپز، مسئول لباسشویی و دشمنان دیوانه آمریکا در جنگ، در فیلمها بازی کنند. البته کمنظیرترین نقشها برای آنها، نقش یار وفادار قهرمان سفیدپوست فیلم بود.» البته همهچیز فقط به آسیاییهای ساکن آمریکا برنمیگردد و بررسی تصویری که هالیوود از کشورهای شرق دور نشان داده، مشخص میکند که با نژاد زرد و تمدن آن چه برخوردهای زنندهای صورت گرفته است.
افغانستان: برخورد سینمای آمریکا با جامعه افغانستان حتی در مواقعی که فیلمها شدیدترین تظاهر به همدلی را با آن جامعه میکنند، عموما با یک نگاه از بالا صورت میگرفته است. چه وقتی که آمریکاییها بهعنوان حمایت از مجاهدان افغان، رمبو را به این کشور میفرستادند و چه وقتی که مردم افغانستان میخواستند آمریکاییها در کشورشان نباشند، همیشه این لحن در کلام سربازان آمریکایی خطاب به مردم افغانستان وجود داشته که چرا نمیفهمید بودن ما در اینجا به نفع شماست؟! بازتاب چهره مردم افغانستان در هالیوود، همواره مردمی بوده که بهشدت و به اشتباه، درمقابل مدرن شدن مقاومت میکنند و سازندگان چنین فیلمهایی همیشه از پاسخ به این سوال بعضی از شخصیتهای فیلم طفره میروند که اصلا چرا شما از اینجا نمیروید؟ معمولا کسی که این را میپرسد، خودش یک چوپان دروغگو یا آدمی نقنقو است و بهعبارتی فیلم مهمترین سوال را در دهان شخصیتی میگذارد که مخاطب دوست دارد کمتر حرف بزند و اصلا مزاحم روند قصه نشود، تا به این ترتیب، هم غیبت چنین سوال اساسی و مهمی در فیلم به چشم نیاید و هم بشود از پاسخ دادن به آن طفره رفت.
اعراب: جک شاهین در تحقیق مفصلی که چندسال پیش به زبان انگلیسی منتشر کرد و در سال ۲۰۱۴ در دو جلد به زبان عربی منتشر کرد، نشان میدهد هالیوود در صدها فیلم سینمایی، یک قوم و فرهنگ را به تمامی تحقیر و تمسخر کرده است. این استاد رشته جامعهشناسی سینما در دانشگاه الینوی، در تحقیق پردامنه خود صدها فیلم آمریکایی را بررسی و تحلیل کرده و نتیجه گرفته است که بیشتر سینماگران آمریکایی، مردم عرب را بهطور جمعی «شرور و سنگدل، وحشی و متعصب، پست و فرومایه و هوسران و پولپرست تصویر کردهاند.» به گفته او در فیلمهای هالیوود، اعراب بهطور کلی دور از فرهنگ و تمدن نشان داده میشوند. انسان عرب در کویر و صحرا «راهزن خونخوار» و «بادیهنشین وحشی» است و در شهرهای مدرن امروز «تروریست و بمبگذاری که بهراحتی تجاوز میکند و بیرحمانه آدم میکشد.» در برخی محصولات هالیوود، قهرمان مثبت فیلم، آشکارا به اعراب دشنام میدهد و آنها را به بدترین صفتها منسوب میکند.
ایران: سینمای آمریکا در مواجهه با ایران و فرهنگ و تمدن و سیاست و مردم آن، غیر از متلکپراکنیهای پراکنده در فیلمهایی که اساسا موضوعشان چیز دیگری است، هر بار سراغ خود ایران میآید، چند فاکتور اساسی را در خودش دارد. اول اینکه یک نوع ترس، زیرلایه و درونمایه این جور فیلمهاست. این خصوصا در مورد نیروهای امنیتی ایران بسیار پررنگ است. در کنار این ترس، نمایش مقداری از مردم ایران که بهشدت غربزده هستند، یا ته دلشان بالاخره غرب و آمریکا را دوست دارند، بسیار پربسامد است. شاید جریان غربگرایی در ایران بهواقع لااقل در حد و اندازهای پررنگ باشد که نقطه ضعف اولیه را به دست تحقیرکنندگان این سرزمین بدهد اما چیزی که در این فیلمها نشان داده میشود یک بزرگنمایی بیش از حد است. ترسیدن غرب از کشوری که بعضی از مردمانش به همان بلوک غرب دلبستگی دارند و از این طریق میتوان امیدوار بود و کمتر از آن ترسید، تیپی است که سینمای آمریکا قبلا درباره ابرقدرت بلوک شرق ساخته بود و حالا در مورد ایران بازسازی میشود و بهکار میرود.
نژادپرستی پیدا و پنهان هالیوود
بیراه نیست و مبالغه هم نخواهد بود اگر بگوییم سینمای آمریکا بین چند نسل از مخاطبان غیرغربی سینما یک کینه مزمن نژادی و تمدنی ایجاد کرده است. تا صد سال، یعنی تا پایان قرن بیستم، سینمای آمریکا در تیول جمهوریخواهان بود و این تحقیر شامل غیرسفیدان خود آمریکا هم میشد؛ اما از ابتدای قرن بیستویکم که دموکراتها جریان غالب در هالیوود شدند، تلاش برای ملتسازی در خود مرزهای آمریکا الگوی ترکیبنژادی را درپیش گرفت و درعینحال، باز هم همهچیز زیر پرچم نوارها و ستارهها بود. آیا لحن تحقیرآمیز سینمای آمریکا در این دوره تغییر کرد؟ به هیچوجه. آنها حالا از دیاسپورای فرهنگی حمایت میکنند، از کسانی که به نژاد سفید و بور تعلق ندارند اما میخواهند آمریکایی یا بهطور کل غربی باشند. در دورهای که دموکراتها مدعی مبارزه با تبعیض نژادی بودند، کی و کجا دیدید که سینمای آمریکا از فرهنگ خود چین، از خود آفریقا یا خود اعراب تمجیدی بکند؟ آنها با چینیها، آفریقاییتبارها و عربتبارهایی که میخواستند آمریکایی شوند، همدلی میکردند.
نژادپرستی پنهان یا همان Covert racism در مطالعات جامعهشناختی آمریکا موضوعی شناخته شده است. این یک نوع تبعیضنژادی است که چندان علنی و آشکار نیست، بلکه مبدل و ظریف است. نژادپرستی پنهان که در تار و پود جامعه پنهان شده است، با روشهایی که غالبا شامل طفرهرفتن از پرداختن به اصل موضوع میشود، افراد را دچار تبعیض میکند. تصمیمات مخفیانه و مغرضانه نژادی غالبا با توضیحی که جامعه تمایل بیشتری برای پذیرششان دارد پنهان میشوند یا منطقی جلوه داده میشوند. درباره نژادپرستی پنهان، عمدتا به جداسازی محلات سفیدپوستان آمریکا از سایر ساکنان و مهاجران این کشور اشاره میشود که بهطور سیستماتیک انجام میشد اما در قانون به آن اشاره مستقیمی نمیشد. جدا کردن محلات سیاه و سفیدها از هم، دنباله همان منطقی بود که سالها پیش ازدواج دو نژاد سیاه و سفید را ممنوع کرده بود و اگر یک مرد سیاهپوست با زنی سفید ازدواج میکرد، ممکن بود اعدام شود. آنها بهشدت از ادغام فرهنگها و نژادهای دیگر در فرهنگ خودشان احراز داشتند و این الگو را در مدلهای امروزیتر حکمرانی آراستند تا آن چهره خشن و واضح گذشته را نداشته باشد. همانطور که محلات سیاه و سفیدها جدا میشد تا ادغام فرهنگی صورت نگیرد، در سینمای آمریکا هم بابت این قضیه مراقبتهای ویژهای وجود داشت که یک ایرانی، یک چینی یا هر کس از هر تباری غیر از مردمان اروپا و آمریکا اگر وارد هالیوود میشود، باید نقش یک ایرانی، یک چینی یا شهروندی شبیه به آن را بازی کند. شاید درمورد بعضی از هنرپیشگان زردپوست بشود این موضوع را درک کرد اما ایرانیهایی که اگر کسی شناسنامهشان را نبیند، به لحاظ ظاهری با یک شهروند معمولی آمریکا فرقی ندارند هم فقط حق دارند نقش یک عرب یا آسیایی را بازی کنند.