هومن جعفری، خبرنگار:قرار نبود سریال شود اما شد! وقتی سال گودمن، وکیل دغلباز و شیاد گروههای مواد مخدری، در فصل سوم برکینگبد وارد زندگی والتر وایت و جسی پینکمن شد، قرار نبود به یک سریال جدید تبدیل شود اما شد! شدت استقبال بینندگان از بازی درخشان باب اودنکرک، گردانندگان سریال را به این نتیجه رساند که مردم او و دغلکاریهایش را دوست دارند و شاید بد نباشد که به دادن یک سریال کامل به او فکر کنند.
یک سال قبل از پایان موفق سریال برکینگبد، که اندوه صدها میلیون هوادار مشتاق را در پی داشت، وینس گیلیگان، خالق این مجموعه از احتمال ساخت یک سریال اسپینآف یا برگرفته از این مجموعه خبر داد که موضوعش به زندگی وکیل دغلباز سال گودمن تعلق دارد. خبر که منتشر شد موجی از شادی دنیای هواداران سریال را فرا گرفت خاصه اینکه میدانستند برکینگبد در حال اتمام است و شادی سرخوشانه آنها از تماشا کردن این مجموعه خیلی زود تمام خواهد شد. شادی آنها صدالبته بیدلیل هم نبود. حالا که سریال بهتر است با سال تماس بگیری به پایان رسیده، کمتر کسی در جذابیت و درخشان بودن این مجموعه شک و تردیدی دارد!
کم پیش میآید که یک سریال برگرفته از یک مجموعه دیگر، بتواند مخاطبان خود را راضی نگه دارد. کمتر پیش میآید که این مجموعه برگرفته، شش فصل به طول بینجامد و نهتنها فصل به فصل، موفقتر و درخشانتر ظاهر شود و نهتنها مخاطبان مجموعه اصلی را راضی نگه دارد بلکه مخاطبان جدیدی را نیز برای خود جذب کند. بترکالسال یا بهتر است با سال تماس بگیری جزو معدود سریالهایی است که توانسته به چنین موفقیتی برسد.
بیایید با هم بررسی کنیم که چرا این مجموعه تا این اندازه جذاب و موفق است و باید حتما بارها و بارها تماشایش کرد.
زیستبوم اختصاصی
وینس گیلیگان، در طول 12 سال، یعنی از 2008 تا 2022 توانست در یازده فصل (شش فصل در برکینگبد و پنج فصل در بترکالسال) دنیایی منحصربهفرد برای خود خلق کند. دنیایی بسیار منطقی و قابل درک که از به هم پیوستن چندین و چند سبک زندگی متفاوت رقم خورده بود. دنیایی که میتواند شخصیتهای مختلفی را با سبک زندگیهای متفاوت در کنار هم قرار بدهد. دنیایی بسیار گسترده که در آن، یک معلم شیمی سرطان گرفته، یک جوان معتاد بیهدف، یک پلیس بازنشسته بیپول، یک وکیل درجه دوی دغلکار، یک سرگروه خلافکار و دیوانه مافیایی و دهها نفر دیگر از دنیاهایی متفاوت با زندگیهایی متفاوت چنان با هم مرتبط میشوند و چنان در کنار هم قرار میگیرند که کسی باور نمیکند اینها یک تیم متحد از قبل کنار هم چیدهشده نیستند.
وینس گیلیگان در هر دو مجموعه خود چنان دنیای متنوع و گستردهای را خلق میکند که میتوان برای ابد در آن غرق شد و مدام تکرارش کرد و تکرارش را دید.
حسن هر دو مجموعه در این یگانگی زیستبومهاست. جایی که مدام نشانههای ارجاعی به سریال مادر را میبینیم. ارجاعاتی که مرور هر کدامش میتواند حس خوشایندی را در ذهن علاقهمندان این مجموعه ایجاد کند.
یک نمونه از این ارجاعات بحث گذاشتن یک دلار در جیب وکیل است. در ابتدای آشنایی والتر وایت و جسی پینکمن، سال درحالیکه دستانش بسته است، به آنها میگوید هرکدام یک دلار توی جیبش بگذارند تا از نظر حقوقی او وکیلشان شود و دیگر نمیتواند علیهشان شهادت بدهد. در سریال بترکالسال همین صحنه بین او و کیم رخ میدهد و متوجه میشویم که اولین بار کیم بوده که این ایده را در ذهن او کاشته.
دنیایی که در این دو سریال میبینیم سرشار از این ارجاعات است. در حقیقت بترکالسال جذاب است چون علاوهبر جذابیتهای خودش، از دنیای برکینگبد نیز سهم میبرد.
زیست بومی که شاهدش هستیم این است. جذابیت دنیایی که مدام تکرار میشود و انگار دنیای واقعی است چون همه چیزش روی حساب و کتاب طراحی شده. اگر دومین سریال اسپینآف یا برگرفته را از این مجموعه بسازند و آن را به زندگی مثلا مایک یا هنک اختصاص بدهند هم تردید نکنید از این زیستبوم بیرون نخواهند رفت. آنچه گیلیگان ساخته، اگرچه تمام شده اما قابل ادامه دادن است.
داستان بینقص
مو لای درزش نمیرود! داستان را عرض میکنم. بترکالسال چنان داستان درست و حسابی و بینقصی دارد که به سختی بشود داخلش ایرادی پیدا کرد. تیم نویسندگان مجموعه تمام آدمهای این دو سریال را آنگونه که باید به هم وصل کردهاند. روابط تصنعی نیست. داستان بهترین چفت و بست ممکن را دارد. آدمها در بهترین شکل داستانی وارد زندگی هم میشوند یا بیرون میروند. فکر همهجای کار به بهترین شکل ممکن شده. آدمهایی با ذهنیتی خلاق و درخشان، هزاران ساعت وقت صرف کردهاند تا آدمها و شخصیتهایشان را بسازند و خلق کنند و آنها را لای زندگیهای همدیگر قرار دهند. به همهچیز فکر شده، همهچیز.
نویسندگان داستان حتی برای بیان روحیه افراد از رنگ استفاده کردهاند. رنگ قرمز و رنگهای گرم برای پوشش خلافکاران استفاده شده. رنگهای تیره یا سرد برای لباس وکلاست.
سال گودمن در لباسهای روشن، مردی است آماده برای انجام کاری خلاف عرف یا غیرقابل انتظار! سال گودمن در لباسهای تیره مردی است قابل اعتماد و پیشبینیپذیر که قصدی برای انجام کار عجیبوغریب ندارد و قانونی پیش میرود.
رنگ تمام چیزی نیست که تهیهکنندگان این مجموعه در چنته دارند. آنها با اشیا نیز همین میکنند. یکی از درخشانترین مطالب مربوط به برکینگبد و بترکالسال، استفاده درخشان آنها از اشیا یا حتی حیوانات بود. تیتراژهای برکینگبد از این تمهید استفاده میکرد که با نشان دادن چیزی بیربط توجه شما را جلب میکرد و بعد در انتهای سریال بود که شما متوجه میشدید آنچه دیدهاید، بخشی از تراژدی تلخی بود که از قبل به شما هشدار داده شده بودند. این اتفاق در بترکالسال به گونه دیگری رخ داد. در این سریال اشیا مهم بودند. آنها سرجای خود ثابت میایستادند تا وضعیت شخصیتهای سریال قبل و بعد از رخ دادن یک اتفاق و فروپاشی درونیشان را به نمایش بگذارند.
مثلا در صحنه بستنی خریدن سال گودمن در قسمت دوم از فصل پنجم، صحنه مورد علاقه سایتهای طرفدار سریال، او برای خود یک بستنی قیفی میخرد تا روز بسیار درخشانی که داشته را جشن بگیرد که ناچو با ماشین میرسد و از او میخواهد که سوار ماشین شود و بستنی را دور بیندازد!
در صحنه بعد که او را به همان محل برمیگردانند، صدها مورچه دور بستنی او جمع شدهاند و مشغول خوردن آن هستند. استعارهای از خوشیهایی که دیگر قرار نیست توسط سال گودمن تجربه شود!
از این دست استعارهها آنقدر در سریال زیاد است که شما با زدن گشتی در دنیای سایتهای طرفدار این دو مجموعه میتوانید از آن لذت ببرید. میشود این را ادامه سنت نمایشنامهنویسی چخوف لقب داد که گفته بود وقتی در پرده اول نمایش تفنگی روی دیوار است، در پرده دوم یا سوم باید شلیک شود!
اینجا وقتی سال گودمن یک لیوان قهوهبر محبوب دارد، تا آخر سریال میتوانید مطمئن باشید که از آن استفاده خواهد شد تا وضعیت تحولات زندگی این وکیل دعاوی به نمایش گذاشته شود. وقتی فقیر و بیپول است و یک ماشین بد میراند، لیوان قهوه بهراحتی در قسمت مورد نظر در داشبورد سوار میشود! وقتی به استخدام شرکت بزرگتری درمیآید و یک ماشین آخرین مدل قرار میگیرد، جایی برای این لیوان نیست! وقتی از آن شرکت استعفا میدهد و به ماشین قبلی خودش برمیگردد، لیوان بهدرستی بهجای خودش برمیگردد که استعارهای از بازگشت او به وضعیت مطلوبش اوست. درنهایت لیوان با شلیک یک گلوله خراب میشود و گودمن ناچار میشود دورش بیندازد. معنایش هم پایان سبک زندگی اوست که میکوشید تا بین خلافکاران زندگی کند و از آنها پول در بیاورد و وانمود کند که مرد قانون است و خطری تهدیدش نمیکند.
درخشش فوق تصور بازیگران
برکینگبد و بترکالسال هرچقدر که مدیون فیلمنامه دقیق و داستان درستش است، به بازیگرانش نیز تا ابد مدیون خواهد بود. جالب اینکه سریال بازیگرانی دارد که میهمان بودند و به ادامه فعالیتشان نیازی حس نمیشد اما آنقدر خوش درخشیدند که ماندگار شدند.
جسی پینکمن با بازی آرون پال، در بهترین حالت قرار بود در پایان فصل اول کشته شود اما آنقدر درخشید که ماند و مسیر سریال را تغییر داد.
همین را میشود در مورد جانکارلو اسپوزیتو بازیگر نقش گاس فرینگ بیان کرد. یک سیاهپوست که فکر میکنید مکزیکی است اما متولد دانمارک است و تابعیت آمریکا دارد! او بهعنوان بازیگر نقش میهمان آمد اما آنقدر درخشید که نگهش داشتند و بخش بزرگی از سریال بترکالسال هم روی محور او پیش رفت. مردی بسیار باهوش، بسیار صلحطلب و بسیار محیل که امپراتوری مواد مخدر خود را در پوشش رستورانهای زنجیرهای مرغ سوخاری بنا کرده.
این همه ماجرا نیست. درخشش خود باب اودنکرک آنقدر باورنکردنی بود که توانست برای خودش یک اسپینآف دست و پا کند و ستاره نمایش خودش شود. او با این دو سریال پرواز کرد و جایگاهش در سینما و تلویزیون را طوری ارتقا داد که باور کردنش آسان نیست.
و از دیگران هم نمیشود ننوشت. جانتان بنکس در نقش مایک ارمنترات، هر کاری در برکینگبد نکرده بود اینجا کرد. او طوری بازی کرد که انگار یک جیمز باند است نهفقط یک پلیس ساده بازنشسته.
ری سیهورن در نقش کیم وکسلر، لیاقت درخششی اینگونه و تحسینهای بعدش را داشت. او در نقش شریک زندگی سال گودمن، بارها و بارها در بدترین و دشوارترین مخمصههای مختلف قرار گرفت و هر بار با زیرکی و هوش خودش بیرون آمد.
او قطعا درخشانترین بازی عمرش را در این مجموعه به نمایش گذاشته است. مایکل مککین کهنهکار در نقش چاک برادر بزرگ سال گودمن را میشود ستایش نکرد؟ حتی اگر از او و سختگیریهای بیموردش نسبت به برادرکوچکتر دل خوشی نداشته باشیم، مگر میتوانیم هنرش در بازیگری و باوراندن کاراکتر این وکیل دعاوی متنفر از جریان الکتریسیته را انکار کنیم؟
و نقشهای منفی را نیز از یاد نبریم. هر سریال گانگستری را با آدمبدهایش میسنجند. ریموند کروز در نقش توکو سلامانکای دیوانه و روانپریش بد بود؟ تونی دالتون در نقش لالو سالمانکای باهوش و ترسناک چطور؟ تنها کسی که توانست از کار گوستاو فرینگس سردربیاورد و بفهمد که او زیر رستورانهایش چه دارد. یا مایکل ماندو در نقش ناچو وارگا که نیمی از بار روانی و تعقیب و گریز دو سه فصل سریال روی شانههای او بود که میخواست خودش و خانوادهاش را در میانه دعواهای خانمانسوز سلامانکاها با گوستاو فرینگس نجات دهد؟
یا پاتریک فایبیان در نقش هاوارد هملین چطور؟ کم درخشید؟ کم به چشم آمد؟ کم گذاشت؟
برکینگبد و بترکالسال یکی از بهترین کستینگهای تاریخ را دارند.