امیر ابیلی، منتقد سینما:حالا، پس از گذشت هیجانات و حاشیههای روزهای جشنواره، میتوان با دقت بیشتری عملکرد ارگانهای دولتی و حاکمیتی حاضر در فجر را ارزیابی کرد. در این ارزیابی طبعا «بنیاد سینمایی فارابی» میتواند یک نمونه مطالعاتی برای فهم مدیریت غلط فرهنگی باشد. نمونهای از «مدیریت فلهای» که به مثابه یک بچه پولدار، که طبعا پاسخگوی نوع هزینهکردِ پولی که برای آن زحمت نکشیده هم نیست، با هزینههای غیرمنطقی از جیب مردم میخواهد با «تعدد» محصول توان مدیریتی خود را «شو» کند و به رخ بکشد، غافل از آنکه مخاطب متخصص، از پسِ کیفیت و محتوای این تولیدات به خوبی مدیریت آماتور پشت آن را خواهد دید.
حتی برای مخاطب ناآشنا با مکانیسم مدیریت فرهنگی دولتی، بدیهی است که «تعدد» تولیدات در مجموعهای که اصل و اساس آن بر «برونسپاری تولید» است، درصورت داشتن جیب پرپول امریست بسیار سهلالوصول و برای هر مدیری با هر میزان از آشنایی با سینما، حتی اگر با سابقه تولید لباس زنانه به سینما آمده باشیم، بسیار راحت قابل دستیابی است. از قضا همواره مدیران دولتی سینما از داشتن کمیت بالا در تولیدات استقبال کردهاند به این علت که با توزیع پروژه بیشتر طبعا محبوب دل سینماگران بیشتری خواهند بود.
در این حالت چیزی که توان و سواد و سابقه مدیر فرهنگی را نشان خواهد داد ارزیابی سرمایهگذاری او بر آدمها/استعدادها و همچنین خط مضمونی و فکری پشت فیلمنامههاست.
«متروپل» بهعنوان مهمترین فیلم فارابی با ظاهری دفاعمقدسی، فیلمی در مرثیه سینمای پس از انقلاب است. در دلِ شهری جنگزده و در محاصره قرار است بازگشایی سینما روحی دوباره به زندگی مردم ببخشد، اما مسئولان فرهنگی حاکمیت با نگاه متوهم مانع از آنند. فیلم البته در روایت به اندازه همین یک خطی که گفته شد هم جذاب نیست، اما نکته جالب این است که پول ساخت فیلمی در «تمسخر»، و نه نقد، مدیریت فرهنگی جمهوری اسلامی را فارغ از آنکه نظر شخصی بنده درباره آن چیست، نماد مدیریت فرهنگی دولتی یعنی فارابی پرداخت کرده است. یعنی در سال تحریم سینما توسط روشنفکران، فارابی دولت انقلابی فیلمی ساخته برای نمایش بلاهت مدیریت دولتی در حذف چهرههای شاخص سینما با توهم و تنگنظری!
گرانترین فیلم فارابی، پرخرجترین فیلم حاضر در فجر، یعنی «گلهای باوارده» هم مورد جالبی است. فیلم از همان زمان ساخت بهدلیل مواضع سیاسی رادیکال کارگردانش در آشوبهای چندماه اخیر دچار حاشیه شد، مواضعی که مدیران فارابی اساسا قدرت کنترل و مدیریت و برخورد با آن را نداشتند. در همان زمان حتی رسانههای پاپارتزی سینمایی هم اعلام کردند که فیلمساز تصمیم دارد فیلم را به جشنواره نرساند تا عملا فجر را تحریم کرده باشد. جالب است که تقریبا همین اتفاق هم افتاد. فیلم با چندبار نرسیدن و تاخیر در پخش بالاخره در روزهای آخر جشنواره به ضرب و زور در ساعتی خارج از برنامه پخش شد تا بسیاری از اهالی رسانه نیز نتوانند آن را ببیند. فیلمساز هم در نشست خبری اعلام کرد که این فیلم نسخهای «مزخرف» است که به اجبار مدیران در فجر پخش شده و به این ترتیب عملا پرونده گرانترین فیلم جشنواره که نسبت به ساخته قبلی فیلمساز «آبادان یازدهشصت» یک عقبگرد نیز به حساب میآمد بسته شد تا توان مدیریت نیروها در بنیاد فارابی کاملا عیان شود.
«کتچرمی» فیلم مهم دیگر فارابی هم نمونه جالبیست. تصور کنید در حال تماشای نسخه فیکِ «مرد بازنده»(محمدحسین مهدویان) هستید با سه کاراکتر اصلی که نمادهای سیستمند. قهرمان فیلم که مامور بهزیستیست، نفر دوم که اطلاعاتیست و دیگری که پلیس است. جالب است که این سه در طول فیلم دست به قتل خودسرانه، آدمربایی، جعل سند و پروندهسازی و... میزنند. چیزی که در فیلم اساسا وجود ندارد «قانون» است و کاراکترهای مثبت فیلم هیچگونه التزامی به آن ندارند. قهرمان فیلم صراحتا معتقد است که عمل به قانون مانع رسیدن حق به حقدار است. دقت کنیم که نهادی دولتی فیلمی ساخته است کاملا در تبلیغ آنارشی و بنبست نشان دادن ساختار. نکته این است که نه فیلمساز و نه مدیران نمیفهمند که حتی در فیلمهای ضدسیستم هالیوودی هم قهرمان ماجرا با آنکه گاهی خارج از سیستم عمل میکند اما اَکت او درنهایت برای حذف یک نفر و در جهت ثبات سیستم و در تایید آن است نه تبلیغ آنارشی.
6 فیلم دیگر فارابی نیز همین وضعیت را دارند. «شماره ده» حمید زرگرنژاد یک فیلم هالیوودی متوسط است که حتی ذرهای رنگ و بوی دفاع مقدس ندارد. توانایی فنی و جهان ذهنی زرگرنژاد البته از دو ساخته قبلیاش، «پایانخدمت» و «ماهورا» نیز کاملا عیان بود و کیفیت خروجی «شماره ده» با توجه به سابقه فیلمساز کاملا قابل پیشبینی. فیلم نهتنها رنگ و بوی دفاع مقدس ندارد بلکه در تکنیک و روایت هم از سطح یک فیلم متوسط بالاتر نمیرود و درنهایت تبدیل به یک فیلم شکستخورده میشود.
«بعد از رفتن» رضا نجاتی یک فیلم ضدقصه بیمخاطب است که مشخص نیست به چه علت مورد حمایت فارابی قرار گرفته. به دلیل کیفیت متن بهشدت ضعیفش یا مضمون خاصش. به قصه دقت کنیم؛ «آرش (صابر ابر) در سالهای گذشته با همسرش تصمیم گرفتهاند برای فرزندآوری از رحم اجارهای استفاده کنند. او بعدها عاشق دختری میشود که فرزندش در رحم اوست. مخفیانه با او ازدواج میکند. همسر اولش متوجه میشود و در یک سانحه رانندگی کشته میشود. همسر دومش تصمیم به تجارت و واردات میگیرد. آرش با قرض و وام و... پولی را تهیه میکند اما همسر دوم با پولها فرار میکند. حالا آرش که روی برگشتن به خانه را ندارد با فرزندش در جنوب زندگی میکند. قصه از جایی شروع میشود که همسر دوم پس از مدتها بیخبری بازگشته است.» همه اینها البته در گذشته اتفاق افتاده و در طول فیلم هیچ اتفاق جدیدی رخ نمیدهد. حتی به دلیل روایت گنگ ماجرا همین «بَک استوری»(پیشینه داستانی) را هم بعید است همه مخاطبان متوجه شوند.
حالا سوال این است که چنین فیلمنامهای با چه اولویت موضوعی در دستور کار بنیاد فارابی قرار گرفته است؟ داستان کلیشهای مردی که به زنش خیانت کرده و داراییاش توسط زن دومش کلاهبرداری شده، حتی اگر درست نوشته شود که در اینجا همین اتفاق هم نیفتاده، چه مضمون تازه و گفتهنشدهای دارد که باید مورد توجه مدیران فارابی قرار بگیرد؟ آیا مساله اجتماعی بهروزی را مطرح میکند؟ آیا دست روی یکی از موضوعات مهم و استراتژیک جمهوری اسلامی گذاشته؟ یا صرفا قرار است که پروژهای انجام شود و آمار تولیدات بالا رود؟
به این لیست «جنگل پرتقال» را هم اضافه کنید که در فرم و محتوا یک فیلم کاملا انتلکت است و طبعا ربطی به اولویتهای فارابی ندارد. حتی حمایت از فیلم اول این فیلمساز، بهعنوان یکی از روشنفکران شناختهشده در فیلم کوتاه، میتواند محل پرسش جدی از اولویتهای فارابی در استعدادیابی باشد؛ چراکه منطقا حمایت از چنین چهرههایی هیچ نسبتی با ادعاهای وزارت ارشاد و سازمان سینمایی فعلی ندارد.
«هوک» و «کاپیتان» هم تلهفیلمهایی هستند که نیازی به توضیح ندارند. به این لیست یکیدو فیلم دیگر فارابی را هم اضافه کنید که طبق شنیدهها حتی از همین آثار هم ضعیفتر بودند و به فجر راه نیافتند.
به ابتدای متن بازگردیم. جز تعدد تولید که اتفاقا نتیجهاش هدر دادن بودجه عمومیست، دستاورد بنیاد دولتی فارابی در سال گذشته چه بوده است؟ دقت کنیم که حوزه هنری با سرمایهگذاری بر «در آغوش درخت» بابک خواجهپاشا را، اوج با سرمایهگذاری بر «سرهنگ ثریا» لیلی عاج را، و بنیاد شهید با ساخت «اتاقگ گلی» محمد عسگری را بهعنوان فیلمسازان مستعد و آیندهدار به سینمای انقلاب معرفی کردهاند. فارابی با سرمایهگذاری بر باشهآهنگر و مهرداد خوشبخت و حمید زرگرنژاد و... چه دستاوردی در سرمایهگذاری بر استعدادها و تشخیص فیلمساز آیندهدار داشته است؟
و نکته دوم؛ در بین 9 فیلم فارابی در فجر چه نخ تسبیح مضمونی، فرمی، ژانری و... میتوان یافت؟ آیا میتوان از «سلیقه فارابی» در گونه و قالب یا از «اولویتبندی» فارابی در مضمون و موضوع حرف زد؟ آیا فارابی پیش از ساخت این فیلمها به مخاطب داشتن این فیلمها و جذابیت عام آنها هم فکر کرده است یا بدیهی است که جز «کتچرمی» باقی فیلمها با شکست سنگین در گیشه مواجه خواهند شد؟ با این وجود ظاهرا با یک بلبشوی مدیریتی طرفیم که صرفا تعدادی پروژه را به تعدادی تهیهکننده برونسپاری کرده است. بچهپولداری که حداکثر میتواند پز پول پدرش، دولت را بدهد و نه توانایی خود.