مهدی رمضانی، دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور:[1] «حدود 16 روز بدترین و وحشتناکترین شکنجهها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و بااهمیتی به ماموران نگفته بودم. این امر، سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از اینرو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثتآمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر کرده و به کمیته نزد من آوردند... شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوفآور بود، دائم به خود میلرزید و دستش را به دستان من میفشرد... وقتی از کارها و وحشیبازیهایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همهجا را فراگرفت. به خود میلرزیدم. بغضم ترکید و گریستم.
صدای جیغها و نالههای جگرسوز رضوانه قطع نمیشد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمیرساند. ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟!
ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول میزدم... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان روی زمین میآورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین رها شده رضوانه جگرپاره من است.
هرآنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم. آن چنانکه کنگره آسمان به لرزه درآمد. هرچه که به دستم میرسید دندان میکشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید میدانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. وقتی دیدم سطلهای آبی که روی او میپاشند، او را به هوش نمیآورد و بیدارش نمیکند؛ دیگر دیوانه شدم. سر و تن و مشت و لگد بر هرچیز و همهجا میکوفتم. فکر میکنم زبانم بریده بود که خون از دهانم میآمد. دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهتزده به جسم بیجان دخترم از آن سوراخ در مینگریستم... هنوز از قلبم شرحه شرحه خون میجوشید. ساعت 7 صبح آمدند و پیکر بیجانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند. تصور اینکه رضوانه جان از کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم میکرد، چنانکه اگر کوه در برابرم بود متلاشی میشد...»
[2] «... رفتم پیش هویدا... و گفتم: شما باید اعلیحضرت را متقاعد کنید که ما این ۱۵۰۰ نفر را دستگیر کنیم وگرنه اوضاع از کنترل خارج میشود. گفت اینها کی هستند؟ من یکی یکی میگفتم و او یادداشت میکرد. سران نهضت آزادی و جبهه ملی و ۳۰۰ نفر وعاظ افراطی طرفدار [امام] خمینی، ۴۰۰ نفر طلاب مدارس حقانی و فیضیه و خان قم بودند، تعدادی هم اعضای همین گروههای تروریستی بودند... هویدا اینها را یادداشت کرد و گفت بهت خبر میدهم. ساعت ۹ شب به من تلفن کرد که من مطالب شما را به عرض شاه رساندم و فردا صبح نصیری یک گزارش بیاورد. من ساعت ۱۰ شب برگشتم اداره و این گزارش را نوشتم و صبح دادم به نصیری و گفتم... شما از اعلیحضرت اجازه بگیرید که ما کارمان را شروع کنیم و این دستگیریها را انجام دهیم...»
بند اول، برشی از خاطرات بانوی انقلابی و مبارز، مرحوم مرضیه حدیدچی(دباغ) بود. او را به واسطه فعالیتهای سیاسیاش در دوران رژیم پهلوی، دستگیر و در کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک زندانی کردند. این بانوی مبارز در طول دوران بازداشت، چندین مرتبه به شدیدترین وضع ممکن، شکنجه شد. ماموران ساواک در یکی از شنیعترین اقدامات خود، دختر او رضوانه را که نه سابقه سیاسی داشت و نه عمل خلافی مرتکب شده بود، دستگیر و روانه کمیته مشترک کردند تا به این ترتیب، با شکنجه دختر در مقابل دیدگان مادر، مرضیه حدیدچی را تحت فشار بگذارند.
بند دوم، بخشی از مصاحبه پرویز ثابتی است. ثابتی در سال 1337 به ساواک ملحق شد و طی سالهای بعد، تمامی ارکان این سازمان مخوف را طی کرد. او که در چهار دوره ساواک تحت ریاست تیمور بختیار، حسن پاکروان، نعمتالله نصیری و ناصر مقدم در این سازمان حضور داشت، بین سالهای 1352 تا 1357، رئیس مهمترین رکن ساواک، یعنی اداره کل سوم و رئیس ساواک تهران شد.
این روزها که تصویری از حضور پرویز ثابتی یکی از مهمترین مهرههای ساواک در تظاهراتی علیه جمهوری اسلامی فرسنگها دورتر از مرزهای ایران، دست به دست میشود، شاید این دو بند مفهوم «زن»، «زندگی» و «آزادی» در دوره ستمشاهی را بهتر برایمان به تصویر بکشد. این دو متن نشان میدهد که چگونه رژیم پهلوی با کمک اصلیترین ابزار خود یعنی ساواک، «زن» را به قربانگاه میبرد، «زندگی» را ذبح میکرد و «آزادی» را به مسلخ میکشید.
حال چگونه است که یکی از عناصر اصلی مخوفترین ماشین شکنجه دستگاه پهلوی، امروز به بهانه حمایت از مردم ایران و زنان ایرانی به صحنه آمده است؟! آیا نمیداند در دوره ستمشاهی، زن ایرانی چه جایگاهی داشت؟ آیا فراموش کرده در دوران سیاه پهلوی، صدها زن مبارز همچون مرضیه حدیدچی، چگونه مورد سختترین شکنجههای روحی و جسمی قرار گرفتند؟ آیا ابعاد و حد و حدود آزادی در دوره سلطنت استبدادی و خودکامه پهلوی را از یاد برده است؟
نه! هم پرویز ثابتی و هم کارگزاران رژیم پهلوی که امروز هنوز نفس میکشند، به خوبی از این حقایق مطلعند و برخی نیز در گفتوگوهایی به خفقان دوران پهلوی اعتراف کردهاند. اما چرا بعضی از این قماش هنوز بر کتمان حقیقت اصرار میورزند؟
امیدواری این گروه آن است که مردم تاریخ را فراموش کنند. همان تاریخی که به تعبیر حضرت امامخمینی(ره) «روشنگر نسلهاست». آری! این تاریخ است که میتواند پرده از حقیقتها بردارد و غبار از واقعیتها بزداید. تاریخ در دل خود، جنایتهای ساواک و امثال پرویز ثابتی را ثبت و ضبط کرده است. روایت و بازگویی این بخش از تاریخ میتواند چهره حقیقی این منادیان دروغین را که کیلومترها دور از حریم ایران، مدعی دفاع از مردم ما هستند افشا کند. نهادهای فرهنگی کشور باید در این مهم کوشا باشند. در این میان، نهاد کتابخانههای عمومی کشور این وظیفه را بر خود واجب میداند با توجه با گستردهترین شبکه فرهنگی پس از مدارس، با ۳۷۰۰ کتابخانه در سراسر کشور، و همراهی بیش از ۵۰۰۰ کتابدار تحصیلکرده، که رسالتشان ترویج کتابهای مناسب به نوجوانان و جوانان این سرزمین است، امکان دسترسی هرچه بهتر کتب تاریخی را برای این گروههای سنی مهیا کند. همچنین ضروری است تا بار دیگر، خاطرات افرادی چون عزتالله مطهری(عزتشاهی) که سالها توسط ساواک شکنجه شدند، بازخوانی شود، یا تمهیداتی اندیشیده شود تا مبارزانی که امروز در قید حیاتند، رو در رو برای جوانان صحبت کنند و از جنایت و قتل و غارت رژیم پهلوی سخن بگویند.
در این میان، وظیفه نهادهای متولی امر تاریخنگاری انقلاب اسلامی نیز سنگین است. در این میدان که دشمن از هر سو به دنبال تحریف تاریخ و تطهیر چهره خویش است، انتشار اسنادی درباره جنایتهای رژیم پهلوی و دستگاه مخوف ساواک میتواند در صیانت از تاریخ و دفاع از حیثیت انسانیت موثر باشد. بسیاری از اسناد با طبقهبندی محرمانه و با امضای پرویز ثابتی امروز در مراکز آرشیوی و اسنادی کشور موجود است. انتشار این اسناد چهره واقعی این جنایتکاران را افشا خواهد کرد.