گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پویا علاءالدینی درباره ضعف‌های حکمرانی و وقایع اخیر کشور-بخش نخست
یکی از عواملی که اهالی علوم اجتماعی برای بروز وقایع اخیر کشور بر آن تاکید داشتند، ضعف‌های حکمرانی در ساحات مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... است. برای بررسی دقیق‌تر نقش و تاثیر این پارامتر بر اتفاقاتی که در ماه‌های اخیر شاهد آن بودیم، به سراغ پویا علاءالدینی عضو هیات علمی گروه توسعه و سیاستگذاری اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران رفتیم. مشروح بخش نخست این گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.
  • ۱۴۰۱-۱۱-۲۵ - ۰۰:۰۰
  • 00
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پویا علاءالدینی درباره ضعف‌های حکمرانی و وقایع اخیر کشور-بخش نخست
شعار اصلی وقایع اخیر تغییر نحوه حکمرانی است
شعار اصلی وقایع اخیر  تغییر نحوه حکمرانی است

عباس بنشاسته، دبیر گروه اندیشه:یکی از عواملی که اهالی علوم اجتماعی برای بروز وقایع اخیر کشور بر آن تاکید داشتند، ضعف‌های حکمرانی در ساحات مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... است. برای بررسی دقیق‌تر نقش و تاثیر این پارامتر بر اتفاقاتی که در ماه‌های اخیر شاهد آن بودیم، به سراغ پویا علاءالدینی عضو هیات علمی گروه توسعه و سیاستگذاری اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران رفتیم. مشروح بخش نخست این گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

همه ما می‌دانیم که در شاخص‌ها و استاندارد‌های جهانی حکمرانی در حوزه‌های مختلف در وضعیت مطلوبی قرار نداریم. اولین بحث این است که این ضعف‌ها می‌تواند با حوادث بعد از مرگ مهسا امینی ربط وثیقی داشته باشد؟ یا باید وقایع اخیر را در فضای جداگانه‌ای تحلیل کرد؟
طبیعتا وضع نامطلوب شاخص‌های حکمرانی بر میزان رضایت مردم اثر زیادی می‌گذارد. اعتراضات در همه جای دنیا تا حد زیادی نسبت به جنبه‌هایی از حکمرانی صورت می‌گیرد. در متون بین‌المللی اصطلاح حکمرانی را اغلب طوری به کار می‌برند که مسائل سیاسی کلان در آن زیاد برجسته نیست. کشور‌ها می‌توانند انواع حکومت‌ها را داشته باشند و در شاخص‌های مختلف حکمرانی وضعیت‌های متفاوتی داشته باشند؛ یعنی مراجع بین‌المللی در مورد حکمرانی طوری صحبت کرده‌اند که آن را تا حدی از مساله نوع حکومت جدا کنند. قطع نظر از این بحث، وضعیت حکمرانی و شاخص‌های مختلف آن که توسط تحلیلگران علوم اجتماعی و علوم سیاسی صورت‌بندی‌شده، در ایران مطلوب نیست. 
در ارتباط با سوال شما می‌توان گفت که دو سه موضوع در نماگرهای حکمرانی مطلوب اهمیت دارد. یکی از اینها مساله رابطه بین حکومت و مردم است یعنی مردم چگونه می‌توانند در فرآیند حکمرانی مشارکت کنند؟ حکومت چقدر دموکراتیک است؟ چه گروه‌هایی می‌توانند در نحوه حکمرانی شرکت کنند؟ تا چه حدی می‌توانند اثرگذار باشند؟ بخشی از شاخص‌های حکمرانی به اینها برمی‌گردد. بخش دیگر به کارایی دستگاه مدیریت دولتی برمی‌گردد که آیا کارشناسان و مدیران و ساختار دولتی از کارایی بالایی برخوردار هستند؟ آیا فعالیت‌هایشان اثربخش است؟ تا چه اندازه اثربخش است؟ آیا می‌توانند فعالیت‌هایشان را اصلاح کنند یا نه؟ بخش دیگری به رابطه دولت با فعالان اقتصادی برمی‌گردد. یعنی آیا بخش خصوصی فضای رقابتی مناسبی برای توسعه کارآفرینی دارد یا نه؟ یا اینکه شاهد انحصار و رانت هستیم و کارآفرینان مستقل برای ارتقای فعالیت‌های خود با موانع زیادی روبه‌رو هستند؟ به‌ویژه این بحث از منظر فعالیت‌های مولد برای کشور‌های درحال توسعه بسیار مهم است. در کشور‌های درحال توسعه نوع رابطه دولت و بخش خصوصی از منظر تشویق و توسعه فعالیت‌های مولد و تحدید و کوچک کردن فعالیت‌های غیرمولد بسیار مهم است. 
در ایران ما در همه این موضوعاتی که بیان شد مشکلات اساسی داریم. مثلا در مورد اینکه قانون چطور وضع می‌شود و بعد آیا به‌درستی اجرا می‌شود یا نه؛ یا این موضوع که در قانون اساسی اصول مهمی وجود دارد که به محاق رفته است طبعا مشکل ایجاد می‌کند. مساله نحوه مشارکت مردم در فرآیند‌های سیاسی مهم است. در دموکراسی‌های اروپایی همه مردم از روز اول شهروند برابر نبوده‌اند ولی مساله این است که آن گروهی که از حقوق شهروندی کامل برخوردار بوده‌اند در بین خود نوعی برابری داشته‌اند و حق و نفوذشان تا حد زیادی برابر بوده و بخشی از آن گروه نمی‌توانسته به‌سادگی بخش‌های دیگر را کنار بگذارد. وجود چنین وضعیتی این فضا را به وجود آورده است که در طی زمان گروه‌های بیشتری به حلقه اصلی یا حلقه خودی‌ها اضافه شده‌اند و این امر گسترش پیدا کرده است و نهایتا فراگیر شده است. این مساله در ایران دچار مشکل است و این حلقه به جای گسترش پیدا کردن کوچک‌تر شده است. 
در حوزه کارایی دولت مشکلات بسیار بزرگ است و به‌رغم اینکه روی کاغذ تحصیلات افرادی که در دولت هستند افزایش پیدا کرده است ولی نمی‌توانیم شواهدی از این پیدا کنیم که کارایی ارتقا پیدا کرده باشد. چه در زمینه سیاستگذاری و برنامه‌ریزی و چه در فعالیت‌های اجرایی چالش‌های متعددی را در ساحت مدیریت دولتی می‌بینیم. من می‌توانم بعدا به دلایلش اشاره کنم که چه فرآیندی طی شده است که به جایی رسیده‌ایم که به‌ظاهر همه تحصیلکرده هستند ولی در عمل کارایی کاهش پیدا کرده است. 
در مورد رابطه دولت با بخش خصوصی هم دچار مشکل هستیم که این به دلیل موانع زیادی است که برای بازیگران اقتصادی مستقل وجود دارد. در مقابل کسانی که به کانون‌های قدرت نزدیک بوده‌اند توانسته‌اند مثلا در فرآیند خصوصی‌سازی شرکت کنند و صاحب شرکت‌های بسیار بزرگ -که سابقا دولتی بودند- بشوند و حلقه را تا حد زیادی برای بازیگران اقتصادی مستقل تنگ کرده‌اند. اما نارسایی‌های حکمروانی در حوزه اقتصاد خیلی گسترده‌تر از اینهاست و شامل همه جنبه‌های سیاستگذاری و برنامه‌ریزی و اجرا می‌شود. رشد اقتصادی ما بسیار کم و بسیار متلاطم بوده است. چون رشد جمعیت داشته‌ایم عملا سرانه تولید ناخالص داخلی ما امروز کوچک‌تر از گذشته است. طی سال‌های اخیر که دچار تحریم‌های اقتصادی و بین‌المللی شده‌ایم این وضعیت بدتر شده است. وضع توزیع هم به همین صورت است و نابرابری نسبتا زیاد و درحال گسترش است. معنایش این است که سیاستگذاری در حوزه حکمرانی اقتصادی دچار مشکلات زیادی است. حلقه بر کارآفرینان واقعی تنگ است و فعالیت‌های مولد و اشتغالزا بسیار سخت هستند و در مقابل فعالیت‌های غیرمولد غیراشتغالزا گسترش پیدا کرده‌اند. در نتیجه تعداد زیادی از آدم‌ها بیکار یا دچار کم‌کاری و دستمزدهای پایین هستند و اینها خود فقر و نابرابری ایجاد می‌کند. نرخ‌های بالای تورم و هجوم سرمایه‌گذاری‌ها به بخش‌های غیرمولد مثل بخش مستغلات، نابرابری بسیار شدیدی در ثروت ایجاد کرده است. 
ما گروه‌هایی داریم که به‌طور مستقیم دچار فقر و نارضایتی هستند. گروه‌های دیگری را داریم که فقیر محسوب نمی‌شوند ولی تحت تاثیر نابرابری اقتصادی بسیار ناراضی هستند. گروه‌های دیگری را داریم که ممکن است نابرابری‌های اجتماعی و فرهنگی آثار بیشتری روی آنها داشته باشد. البته این گروه‌ها ممکن است با هم همپوشانی داشته باشند. مثلا در دوره اخیر زنان با اتفاقی که افتاد سردمدار بسیاری از اعتراضات بودند. این زنان از چند جهت نارضایتی دارند. یکی از آنها می‌تواند اقتصادی باشد زیرا زنان سهم کمتری از بازار کار ایران دارند. نرخ مشارکت آنها بسیار پایین و نرخ بیکاری آنها بسیار بالاست. از نظر فرهنگی و اجتماعی هم نارضایتی زیادی به وجود آمده که شاهد آنها هم بوده‌ایم. همه اینها ما را مطمئن می‌کند که اعتراضات در دوره اخیر مستقیما به مساله حکمرانی برمی‌گردد که دارای ابعاد و جنبه‌های مختلف است. 

آنچه در میدان به‌صورت نمادین در اتفاقات اخیر شاهدش بوده‌ایم این است که نقد حکمرانی فرهنگی کمرنگ است. لذا این اتفاقات نمی‌تواند ناشی از ضعف حکمرانی فرهنگی جمهوری اسلامی بوده باشد. همچنین، ما شعار‌هایی را نمی‌بینیم که در حوزه‌های مختلف بروز پیدا کنند، از جمله شعار‌های اقتصادی و نابرابری. اگر چه در پس ذهن همه افراد نارضایتی‌هایی در حوزه‌های مختلف وجود دارد ولی بروز و ظهوری در این حوادث اخیر نداشته است. آیا اعتراضات و اتفاقات اخیر را صرفا باید نقدی بر حکمرانی فرهنگی جمهوری اسلامی دانست یا اینکه این را اعم از همه حوزه‌ها می‌دانید؟
جنبه فرهنگی اعتراضات بزرگ است. به‌ویژه اعتراضات زنان ظاهری فرهنگی دارد، هرچند که بدون جنبه‌های اقتصادی و اجتماعی نیست. در عین حال فکر می‌کنم اعتراضات اعم از همه حوزه‌ها است. برجستگی جنبه‌های فرهنگی اعتراضات در ایران حالتی نمادین دارد و سابقه‌دار است. اگر به 50 سال پیش ایران و سابقه جنبش‌ها و اعتراضات خصوصا انقلاب 57 برگردیم می‌بینیم که مسائل فرهنگی در آنها برجسته است. یک دلیل آن شکل نگرفتن طبقات با ویژگی‌های مشخص اقتصادی به آن صورت است که ما در ذهن داریم. مثلا طبقه کارگر یا طبقه متوسط یا طبقه بورژوا در ایران مشابه طبقاتی نیست که در نوشته‌های متعارف اروپایی خوانده می‌شود. قسمت بزرگی از طبقه متوسط در ایران محصول ساختار فعالیت‌های دولت است. طبقه کارگر بخش‌های مختلفی دارد. ممکن است گروهی در صنایع یا فعالیت‌های اقتصادی که سود زیادی حاصل می‌کنند اشتغال داشته باشند و به‌صورت کارکنان رسمی از منافع زیادی برخوردار باشند. در مقابل، امکان ایجاد اتحادیه و سندیکاهای کارگری در ایران بسیار کم بوده است. بورژوازی مستقل هم نداریم که بتواند براساس منافع خود بر دولت تاثیر بگذارد. به این دلایل گفتمان‌های اقتصادی به‌درستی شکل نگرفته‌اند یا خیلی کلی هستند. در نتیجه گفتمان‌های فرهنگی برجستگی پیدا می‌کنند. در عین حال، رویکردهای خاص فرهنگی مبتنی‌بر ایدئولوژی هم در شکل‌گیری ساختار فعلی حکمرانی بسیار بااهمیت هستند و اعتراضات هم طبعا ممکن است واکنشی به آنها باشد و جنبه فرهنگی غلیظ داشته باشد. 

اگر بخواهیم حوادث سال‌های 96 و 98 را تحلیل کنیم به‌راحتی قابل‌پذیرش بود که این اعتراضات را در چهارچوب برخی نابرابری‌ها، تبعیض‌ها و ضعف حکمرانی در حوزه اقتصادی تحلیل کرد اما به نظر می‌رسد حوادث چند ماه اخیر متفاوت از آن حوادث قبلی است و نمی‌شود به‌عنوان زنجیره‌ای از حوادث به آنها نگریست و به قول معروف شاید اتفاقات اخیر تافته‌ای جدابافته باشد. در نسبت حوادث اخیر و وقایع گذشته آیا این موارد را در دنباله هم می‌بینید یا باید جداگانه تحلیل کرد؟
به عقیده من هیچکدام. باید جور دیگری به مساله نگاه کرد. ساحت سیاسی در ایران دچار مشکل است، یعنی فعالیت سیاسی از طریق احزاب، برای بخش‌های بزرگ‌تری از جامعه با مانع مواجه است. در عین حال نارضایتی‌ها گسترده و در نزد گروه‌های مختلف متفاوت است. از این رو در هر زمانی شاهد این نکته هستید که هر گروهی به یک دلیلی در قالب واکنش به یک مساله خاص دست به اعتراض می‌زند. اگر آن اعتراضات تمام شود آنها تا یک مدتی توان این را که دوباره اعتراض کنند نخواهند داشت، اما ممکن است گروه دیگری در واکنش به مساله دیگری دوباره دست به اعتراض بزند. 
در واقع این سوال پیش می‌آید که آیا اعتراضات اخیر فراگیر بود یا نه؟ با اینکه ظاهر فرهنگی خاصی داشته آیا مثلا شامل گروه‌های کم‌درآمد هم بوده یا نه؟

در بین دستگیر‌شدگان می‌بینیم که از طبقات مختلف بوده‌اند و نمی‌شود گفت که صرفا از طبقه مستضعف هستند یا از طبقات مرفه جامعه‌اند. از این حیث پراکندگی وجود دارد. سوال اصلی این است که چرا از سمت گروه‌هایی که باعث وقوع حوادث سال‌های 96 و 98 بودند حمایت و پشتیبانی در حوادث اخیر نشد؟
شما خودتان گفتید که از آن طبقات و گروه‌ها هم کسانی در میان دستگیر‌شدگان وجود دارند. ظاهرا منظورتان از حمایت نشده این است که حمایت به‌صورت یک گروه مشخص با شعار‌های مشخص نشده است. همان‌طور که گفته شد، هم به دلیل نمادین بودن شعارهای فرهنگی که در ایران سابقه دارد و هم به دلیل اینکه این بار اعتراضات حول مساله خاصی که جنبه بارز فرهنگی دارد شکل گرفته است، شعارهای مرتبط با مسائل معیشتی کمتر داده شده هرچند افرادی که با مشکلات معیشتی روبه‌رو هستند در هر صورت در اعتراضات شرکت داشته‌اند. 

عرض من این است که شاید این هم‌افزایی شکل نگرفته است و با این جریان همراه نشده‌اند. 
همراه شده‌اند اما تحت پلتفرم یا شعاری که در واکنش به مرگ مهسا امینی رخ داده بود. چون حالت واکنشی است و فرآیند‌های سیاسی از طریق احزاب به محاق رفته است، در نتیجه اکثر این اعتراضات واکنش به یک واقعه است. این بار واقعه مرگ یک زن جوان بوده است و اعتراض حول مسائل زنان و به‌ویژه بخش فرهنگی‌اش صورت گرفته است وگرنه زنان با مساله عدم اشتغال و... نیز مواجه هستند و مشارکت بسیار پایینی در اقتصاد جامعه دارند و مسائل دیگر حقوقی نیز وجود دارد. واقعه اخیر و اعتراض نسبت به آن چتری را درست کرد که گروه‌های دیگر هم حاضر بودند زیر این چتر قرار بگیرند. یعنی به خاطر نوع رخداد بود و چون سازماندهی حزبی وجود ندارد کسی یا گروهی نبود که بگوید اعتراض ما فقط این نیست و اعتراض به اقتصاد و اعتراض به حکمرانی و... است و ما مجموعه‌ای از خواسته‌ها را داریم و انتظار داریم دولت به آنها هم بپردازد. شبکه‌های خارج از کشور هم به اینها خوراک دادند و به شعار‌ها میدان دادند و در نتیجه مجموعه شعار‌ها در حالت فرهنگی باقی مانده است. طبیعتا گروه‌های متنوعی در اعتراضات بوده‌اند و نارضایتی آنها جنبه اقتصادی و جنبه نابرابری و جنبه عدم دسترسی به امکانات و خدمات را دارد. چون انواع و اقسام نابرابری‌ها و تبعیض‌ها را می‌توان دید و آنها حتما هم حاضر بودند زیر این شعار همراهی کنند. به نظر من نباید نوع اعتراض را با نوع شعار یکی دانست و باید بین این دو تفاوتی قائل شد. ممکن است هر کسی از یک چیزی یا به واسطه یک چیزی از حکمرانی نارضایتی داشته باشد، ولی اعتراض خود را تحت شعار دیگری ابراز کند و این شعاری است که آن را می‌شنود و عده‌ای آن شاگر به ساحت اقتصاد سیاسی بیاییم به دلیل همین پول نفت که در دست دولت بوده و خرج شده اتفاقا طبقه متوسط بسیار گسترش پیدا کرده است، به‌رغم اینکه طبقه متوسط زمان انقلاب اکثرا طرد شده بودند. این طبقه چنان گسترش پیدا کرده است که تا قبل از تحریم‌ها بیش از نیمی از جمعیت ایران بودند.عار را تکرار می‌کنند، ولی نارضایتی ممکن است بزرگ‌تر از آن شعار باشد. 

پس با‌این‌حال باید توقع می‌داشتیم که این حوادث فراگیر شود. چرا نشد؟ حداقل جمعیت‌های بیشتری را از آن چه که شاهدش بودیم کف خیابان می‌دیدیم. 
اینکه مردم به خیابان بیایند و تظاهرات گسترده داشته باشند، امری ساده نیست و شرایط خاصی پیش می‌آید که این امر رخ می‌دهد. حتی در سال‌های 56 و 57 و در رخداد‌های منتهی به انقلاب اینطور نبود که همه مردم از ابتدا در تظاهرات باشند. تظاهرات‌ها پراکنده و جسته‌وگریخته بودند. 
اکثر مردم عضو حزبی نیستند و اساسا حزبی هم وجود ندارد. مردم عضو دارودسته‌ای نیستند که سازماندهی شوند و فراخوانده شوند. بیشتر شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های خارجی در این امر فعال بوده‌اند. پس سازماندهی نیست یا سازماندهی کمی می‌شود و هر کسی یک فرد است و نهایتا چهار پنج نفر دوست نزدیک دارد. از این رو بسیاری از مردم فکر می‌کنند هزینه‌ای که برای شرکت در اعتراضات می‌پردازند از خواسته یا آنچه که در ذهن دارند بالاتر است و ممکن است حاضر نباشند این کار را انجام بدهند. 
اکثر گروه‌هایی که در دیگر کشورها یا در گذشته خود ایران اهمیت داشته‌اند و در سازماندهی و ایجاد اندیشه و هدایت و... نقش ایفا می‌کرده‌اند طی چند دهه گذشته از دور خارج شده‌اند، مثل گروه‌های روشنفکر و دانشگاهیان و دیگرانی که به سکوت کشانده شده‌اند یا امکان سازماندهی از آنها گرفته شده است. عدم حضور و اثرگذاری این‌ها بر کنش‌های فردی مردم اثرگذار است. ما در اعتراضات بیشتر جوان‌ها را دیده‌ایم که سن آنها نسبتا کم است یا زنان را دیده‌ایم. بسیاری از افراد دیگر حاضر به تحمل هزینه این اعتراض نبوده‌اند. باید یادآوری کنم که حکومت این اعتراضات را غیر قانونی تلقی کرده است، صرف‌نظر از پیش‌بینی آن در قانون اساسی. این انتظار که وقتی اعتراضات غیر قانونی است و با آن برخورد می‌شود حال مردم به صورت فراگیر به خیابان بیایند و اعتراض کنند چندان درست نیست. شعارهای شبانه نیز ممکن است فراگیر نبوده باشد ولی در هر صورت در اکثر محلات در شهرهای بزرگ شاهد شعارهای شبانه بوده‌ایم و به‌رغم اینکه آنها هم مورد تهدید قرار گرفته است ولی تا امروز جسته‌و‌گریخته ادامه دارد. اینکه گستردگی و فراگیری اعتراضات موجب تغییر ناگهانی بشود یا حکمرانان را مجبور به اصلاحات آنی کند انتظار درستی نیست. اما در هر صورت حکمرانان باید از این وضعیت متنبه شوند و متوجه باشند که نارضایتی‌ها گسترده‌تر است. 

هیچ کسی منکر این نیست که در حوزه‌های مختلف نارضایتی وجود دارد، ولی مردم احساس می‌کنند که این جریان رهبر مشخصی ندارد. مردم نمی‌توانند مطالباتی را که دارند در این جریان پیدا کنند. این جریان آرمان مشخص و شعار مشخصی ندارد و از این حیث و با این دلایل شاید مردم نخواهند هزینه بدهند و به این جریان بپیوندند. 
این نکته تا حدی وجود دارد و این اعتراضات آرمان مشخصی ندارد. ولی شعار اصلی این اعتراضات تغییر است، یعنی مردم می‌خواهند حکومت در نحوه حکمرانی‌اش تغییر ایجاد کند و فرآیندی به وجود بیاید که مردم بتوانند نارضایتی‌های خود را از طرق مسالمت‌آمیز به تغییر قانون و رویکرد برسانند. این اصل داستان است و اینکه شعارها اقتصادی است یا فرهنگی است یا هر چیز دیگر آنقدر اهمیت ندارد. اصل این است که مردم می‌گویند ما می‌خواهیم ابزاری در اختیار داشته باشیم تا در نحوه حکمرانی تغییر ایجاد کنیم. مردم همین را می‌خواهند. مثال بارز همین مساله پوشش زنان است. آیا مردم می‌توانند تغییری در سیاست‌ها ایجاد کنند یا نمی‌توانند؟! سوال این است. در حوزه‌های دیگر هم به همین صورت است. آیا مردم می‌توانند در این وضعیت اقتصادی که قرار داریم و بخشی از آن می‌تواند به تحریم‌ها برگردد، کاری کنند تا سیاستگذاری تغییر کند یا این امکان را ندارند؟ خواسته اصلی مردم در این امکان تغییر خلاصه می‌شود. 

اگر بخواهیم عوامل تشدید‌کننده وضعیت فعلی را در سه ساحت کوتاه‌مدت، بلندمدت و میان‌مدت تحلیل کنیم چه از حیث اجتماعی و اقتصادی و چه از حیث سیاسی فکری چه می‌توان گفت؟ اگر عینی‌تر به مساله بپردازیم در این موضوعات به چه عوامل و ضعف‌هایی می‌توان اشاره کرد؟
شروع ما با حکمرانی بود و از آن منظر به موضوع نگاه کرده‌ایم. می‌توانیم به آن صورت نگاه نکنیم و حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی را به شکلی دیگر در نظر بگیریم. شاید اگر تاریخی صحبت کنم بتواند وضعیت فعلی ما را کمی روشن کند. پیش از انقلاب حکومت به دلیل کودتای 28 مرداد دچار مشکل مشروعیت بود. برای حل این مشکل مشروعیت می‌خواست توسعه شتابان را رقم بزند. یعنی به قول شاه کشور را به سرعت به دروازه‌های تمدن بزرگ برساند. برای اینکه این کار را انجام بدهد امکاناتی در اختیارش قرار داشت و مهم‌ترین آنها پول نفت بود. اینطور اندیشیده می‌شود که پول نفت داریم و این پول را برای سرمایه‌گذاری در کشور به کار می‌گیریم و برای انجامش هم تکنوکرات تربیت می‌کنیم. از این جهت ما تکنوکرات‌های برجسته‌ای به لحاظ فنی در آن دوره داشتیم. حکومت می‌خواست این تکنوکرات‌ها را جایگزین آدم‌های سیاسی حتی آدم‌های سیاسی نزدیک به خود کند. می‌خواست سیاسی‌ها را طرد کند و به جای آنها تکنوکرات بیاورد تا مسائل به سرعت حل شود. ولی توسعه کار آسانی نیست. فرآیند توسعه می‌تواند چندین نوع عدم توازن به وجود بیاورد. این عدم توازن‌ها را پیش انقلاب در ایران مشاهده می‌شد. از جمله نابرابری درآمدها که در سال 1355 به بیشترین مقدار خود رسید. به‌رغم اینکه امکانات و شهرنشینی و همه این موارد در حال افزایش بود ولی نابرابری افزایش پیدا می‌کرد. قشر بزرگی که به دنبال اصلاحات ارضی به شهر‌ها آمده بودند به درستی در شهر‌ها ادغام نمی‌شدند و در محلات فرودست زندگی می‌کردند. همه این‌ها عدم توازن بود. قرار بود حکومت با تکنوکرات‌ها و فرآیند رشد شتابان مشروعیت پیدا کند ولی عملا به‌رغم دستاورد‌های رشد اقتصادی‌اش که از بالاترین‌ها در دنیا بود، نابرابری زیادی به وجود آمد. مساله بعدی طرد نیروهای سیاسی بود که آسیب‌پذیری نظام را بالا برد و برخی از دلایل انقلاب همین موارد بود. 
چون حکومت اجازه توسعه سیاسی نمی‌داد عملا در زمان انقلاب، ایران حوزه سیاسی توسعه‌نیافته‌ای داشت. درواقع حکومت دچار نوعی فروپاشی شد؛ نه اینکه یک حزب سیاسی اپوزیسیون بیاید و نظام موجود را شکست بدهد. حکومت پهلوی دچار فروپاشی شد و عدم توازن‌ها و البته برخی دیگر مسائل در این اتفاق دخیل بود. کشور از نظر سیاسی کاملا توسعه‌نیافته بود و گفتمان‌های سیاسی در سطوح پایینی قرار داشتند. مثلا گفتمان اصلی انقلاب یک گفتمان فرهنگی بومی‌گرا و تقریبا پوپولیست و تا حدی اسطوره‌ای بود. مثلا اگر به نوشته‌های علی شریعتی نگاه کنیم حالت اسطوره‌ای را می‌بینید و هیچ‌کدام جنبه توسعه‌ای درستی ندارد. با این وضعیت در یک حالت استثنایی انقلاب شد و حکومتی جدید شکل گرفت. گروه‌های سیاسی زیادی –البته اکثرا ضعیف یا ضعیف شده- در فرآیند انقلاب نقش داشتند ولی نتوانستند سهمی از انقلاب ببرند. آنهایی که درنهایت آمدند و حکمرانان جدید ایران شدند منشا راست سنتی داشتند. اما شعارهای انقلاب غیر از بومی‌گرایی در بخش اقتصادیش به توزیع اشاره داشت. پس حکمرانان جدید باید به این هم پاسخ می‌گفتند. خودشان از راست سنتی بودند ولی باید به توزیع توجه می‌کردند. این دو مساله در تناقض با هم بود و از این‌رو از اول انقلاب نظام جدید چند مشکل پیدا کرد. یکی این بود که بالاخره می‌خواهد چه استراتژی اقتصادی داشته باشد؟ چگونه می‌خواهد رشد و توزیع داشته باشد؟ چه نوع اقتصادی قرار است شکل بگیرد؟ بازیگرانش چه کسانی هستند؟ در قانون اساسی چیز‌هایی گفته شده است ولی بسیاری از آنها مبهم هستند. استراتژی اقتصادی یا استراتژی اقتصاد سیاسی وجود نداشته است. وقتی این استراتژی را ندارید مشکل پیدا می‌کنید. در هر استراتژی اقتصادی گروه‌های متفاوتی منتفع می‌شوند و این موضوع طبیعتا ساحت سیاسی شما را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد. با توجه به خاستگاه حکمرانان جدید و تناقض‌هایی که بیان شد، شکل خاصی از سیاست در ایران به منصه ظهور رسید. 
می توان ادعا کرد که بااهمیت‌ترین گروه در زمان انقلاب طبقه متوسط بود. اما در عمل بعد از انقلاب تنها بخش کوچکی از طبقه متوسط به نظام جدید پیوست. بخش بزرگ‌ترش علایق دیگری داشت و طرد شد. اما چون طبقه متوسط در آن زمان کوچک و مثلا 20 درصد یا 25 درصد از جامعه بود، طرد آنها برای حکومت جدید ممکن شد. اما آنها بودند که قرار بود بیایند و کارهای اصلی را در جامعه انجام بدهند. طبقه متوسط در جامعه اهمیت زیادی دارد ولی حکومت آنها را از دست داد. لذا باید آنها را جایگزین می‌کرد و جایگزین‌شان هم کاملا در اختیارش باشد. چگونه این کار را انجام داد؟ از طریق یارگیری از طبقات پایین. این هم نوعی توزیع بود، یعنی شما از طبقات پایین یارگیری کنید و به اینها چیزهایی بدهید تا تحرک اجتماعی داشته باشند. البته این تحرک اجتماعی نمی‌توانست فراگیر باشد چون تعداد آنها زیاد بود و 50 تا 60 درصد جامعه را تشکیل می‌دادند. اما این وضع در سال‌های اول انقلاب به بخشی از افراد طبقات پایین اجازه می‌داد تا تحرک اجتماعی زیادی داشته باشند. با استفاده از آن یارگیری، کفه قدرت بیشتر به سمت حکمرانان جدید میل پیدا کرده است و طبقه متوسط مدرن قبلی تقریبا طرد شد. همچنین با اینکه استراتژی اقتصادی صورت‌بندی نشد، اما تصور می‌شد که پول نفت وجود دارد و می‌توانیم براساس آن هر کاری کنیم و ازجمله قدرت‌مان را زیاد کنیم که شباهت‌هایی هم به ایده قبل از انقلاب داشت. در عین حال به این نتیجه رسیدند که مقداری توزیع بین کسانی خواهیم داشت که از آنها یارگیری کرده‌ایم و در نتیجه همه‌چیز خوب خواهد بود. آنهایی که نیت بهتری داشتند می‌گفتند توسعه کاری ندارد ما روستا‌ها را آباد می‌کنیم و مسائل اقتصاد حل می‌شود. اما اینها استراتژی اقتصادی درستی را تشکیل نمی‌دادند و بیشتر پوپولیستی و ساده‌انگارانه بودند. مسائل توسعه‌ای پیچیده‌تر از این حرف‌ها است و همان‌طور که گفته شده عدم توازن‌ها بخشی از آنها است. 
اگر به ساحت اقتصاد سیاسی بیاییم به دلیل همین پول نفت که در دست دولت بوده و خرج شده اتفاقا طبقه متوسط بسیار گسترش پیدا کرده است، به‌رغم اینکه طبقه متوسط زمان انقلاب اکثرا طرد شده بودند. این طبقه چنان گسترش پیدا کرده است که تا قبل از تحریم‌ها بیش از نیمی از جمعیت ایران بودند. گروهی از این طبقه به‌طور مستقیم ارتباطی تنگاتنگ با دولت دارند. ولی خیلی‌ها ارتباط مستقیم نداشته‌اند. آموزش پا به پای این امر گسترش پیدا کرده است. همه اینها موجب شده است که طبقه متوسط مدرن –که گفتیم طرد شده- دوباره احیا شود. طبقه متوسط مدرن بالاخره علایق خاص خودش را هم تا حد زیادی دارد. هر طور که بخواهید تربیتش کنید با توجه به اینکه امروز دسترسی به رسانه‌های جمعی زیاد است علایق خاص خودش غلبه می‌کند. خانواده‌های طبقه متوسط اغلب علایق خاص خودشان را دارند و مثلا می‌خواهد دخترش به کلاس زبان فرانسه برود یا پیانو بزند و کلا با فرهنگ جهان آشنا بشود. لذا حتی کسانی که شاید ایدئولوژیک بوده‌اند و به هسته قدرت نزدیک بوده‌اند نیز همین‌ها را برای فرزندان خود خواسته‌اند. این وضع به معنای آن است که حکومت در ارتباط با طبقه متوسط دوباره به خانه اول برگشته است. امروزه طبقه متوسط بسیار بزرگ‌تری داریم که نارضایتی‌های فرهنگی و اجتماعی زیادی دارند. از طرف دیگر توزیعی که در اول انقلاب رخ داد با توجه به ماهیت حکمرانان وقت که منشا راست سنتی داشتند به سرعت به پوپولیست راستگرا تبدیل شد. هر زمان پول نفت هست توزیعی انجام می‌شود و هر زمان نیست محدود می‌شود. این توزیع طبقه متوسط را بزرگ کرده اما نابرابری‌ها را کاهش نداده و کمتر باعث فقرزدایی شده است. زیرا استراتژی‌ای برای توزیع از طریق توسعه و اشتغال وجود نداشته است. البته وقتی پول نفت نباشد وضعیت طبقات فرودست جامعه بدتر هم می‌شود چون استراتژی‌ای برای فقر زدایی وجود نداشته است. مثلا یارانه‌های نقدی اثری کوتاه‌مدت فقط برای حدود یک سال به‌جا گذاشت چون استراتژی‌اش غلط بود و نتوانست روی کاهش فقر اثر ماندگاری بگذارد. 
پس ما دو گروه عمده داریم که نارضایتی دارند. یکی طبقه متوسط مدرن هستند و ممکن است بسیاری از آنها فرزندان کسانی باشند که کارکنان دولت و کارگزاران حکومت بوده‌اند، و نیز طبقات پایین، چون دیگر یارگیری از پایین نمی‌شود و تحرک اجتماعی که در گذشته رخ داده دیگر محدود شده است. ما این دو گروه را داریم که نارضایتی‌هایشان برای پایداری نظام حکمرانی مشکل به‌وجود می‌آورد. نارضایتی‌ها هم به مشکل رشد و توزیع برمی‌گردد و هم به علایق طبقه متوسط بزرگ که نسل جدید آنها از این وضعیت فرهنگی و اجتماعی رضایت ندارد. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰