سیدجواد نقوی، خبرنگار:آلن تورن جامعهشناسی اهل فرانسه پدیدآور اصطلاح «جامعه پساصنعتی» است. در ایران آثار او عمدتا توسط سلمان صادقیزاده به فارسی برگردانده شده است که از جمله آنها میتوان به «پارادایم جدید»، «برابری و تفاوت: آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟»، «دموکراسی چیست؟» و «بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی» اشاره کرد. کتابهای پارادایم جدید و برابری و تفاوت به ترتیب در سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۹ در زمره نامزدهای نهایی جایزه کتاب سال ایران بودهاند. درباره آثار تورن با سلمان صادقیزاده، عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به گفتوگو نشستیم که بخش نخست آن را از نظر میگذرانید.
اواخر سال 1396 با انتشار کتاب پارادایم جدید اثر آلن تورن روبهرو شدیم و به ترتیب در سالهای 1398، 1399، 1400 و 1401 شاهد انتشار کتابهای برابری و تفاوت، دموکراسی چیست؟، بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی و درنهایت جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی بودهایم. در این میان این سوال برای دانشآموختگان علوم انسانی مطرح بود که آیا با کتابهایی روبهرو هستیم که قرار است ترجمه شود و مثل صدها کتاب دیگر باشد؟ یا با پروژهای بزرگتر روبهرو هستیم و قرار است ایدهای جدید در فضای علوم انسانی به ما معرفی شود؟ در خلال سالهایی که از انتشار آثار یادشده میگذرد جایگاه این متفکر در کشور ما چگونه دیده میشود؟ آیا اندیشههای آلن تورن هنوز در کشور ما آنگونه که باید شناخته شدهاند؟
کارهای آلن تورن منظومهای است و در کنار هم میتواند معنای منسجمی به دست بدهد. کارهای او از هم جدا افتاده، تکهتکه و مجزای از هم نیست و پازلهایی از یک تصویر منسجم و واحد است. برای فهمیدن «پارادایم جدید» باید آن اثر را در کنار دیگر کارهای آلن تورن بفهمیم. اما براساس پروژه فکری تورن میتوانیم جایگاه این اثر را درون منظومه فکری منسجمی رهگیری کنیم.
دریافت من این است که نقطه آغازی که بتواند همه مباحث را گامبهگام در ذیل خود معرفی کند مساله جدال سنت و مدرنیته است. امروزه در کشور کتابهای زیادی ترجمه میشود اما مشخص نیست این آثار تا چه میزان میتواند با افکار عمومی ایران امروز رابطه برقرار کند؟! این نکته مهم است. آیا پروژه فکری میتواند بر دشوارههای اندیشگی و محدودیتهای اجتماعی یک ایرانی تاثیر بگذارد؟! آیا میتواند به زندگی یک ایرانی بهبود ببخشد و درک او را فراختر کند؟! آیا میتواند بهرهای از توسعه را برای ایرانیها به ارمغان آورد؟! جدال سنت و مدرنیته یک مبحث بنیادی در کارهای آلن تورن است.
تورن را با کتاب نقد مدرنیته نیز شناختهاند اما یکی از آخرین آثار تورن دفاع از مدرنیته است که هنوز در ایران چندان شناختهشده نیست. درواقع نقد تورن بر مدرنیته، با دفاعش از مدرنیته همزمان و در یک راستا است. به نظر تورن مدرنیته از بدو شکلگیری آن به معنای کلاسیکش سه مرحله اصلی را در اروپای غربی طی کرده است. مرحله اول مدرنیته متقدم است و به مرحله مدرنیته سیاسی مربوط است. مرحله دوم مدرنیته میانی است که به مناسبات جامعه صنعتی مربوط میشود و با مبحث حقوق اجتماعی، حقوق اقتصادی و منازعههای طبقاتی گره میخورد. بحثهای مارکسیستی هم در همین زمان مطرح میشود. مرحله سوم مدرنیته متاخر است و بحث حقوق فرهنگی بهطور خاص مطرح میشود و صحبت از پیوند دادن اجزای جداافتاده نظام اجتماعی مطرح است.
یکی از نقاط قوت کار تورن در بحث رویارویی سنت و مدرنیته این است که تورن پروژه فکری خود را طوری طراحی میکند که جدال سنت و مدرنیته به پیوند سنت و مدرنیته منجر میشود و دیگر خبری از جدل وجود ندارد. عنوان «جدال سنت و مدرنیته» خود برآیند یک بدفهمی از سنت و از مدرنیته است.
سنت و مدرنیته جدالی با هم ندارند، چرا ندارند؟! وقتی از مدرنیته صحبت میکنیم باید این مساله را روشن کنیم که مدرنیته لفظی با ریشهای لاتین است اما به هیچ عنوان با سنت هیچ جامعهای بیگانه نیست. چون مدرنیته چیزی نیست جز آنچه که در عصر مشروطه به زیبایی به «تجدد» ترجمه شد. تجدد یعنی ایجاد امر جدید در بستر امر قدیم. با مثالی میخواهم بگویم که مدرنیته چیز ترسناکی نیست و جای نگرانی برای انسانی عاقل وجود ندارد. فرض کنید در یک زمانی و در خانه شما چینش وسایل براساس ضرورتهای زندگی انجام شده است، وقتی ضرورتهای زندگی شما تغییر میکند چینش همان وسایل را تغییر میدهید و به تعبیر دیگر «نظم اشیا» را دگرگون میکنید. زمانی در خانه کرسی داشتید ولی سیستم گرمایشی خانه شما امروز تغییر کرده است و پکیج دارید و کرسی را جمع میکنید. در این مراحل وسایلی جدید برای خانه تهیه میکنید و چینش را بهروزرسانی کرده و تغییر ایجاد میکنید. این مثالی ساده بود ولی دقیقا سادهترین مصداقی است که ناظر بر مفهوم تجددطلبی یا تجدیدخواهی است که درونمایه اصلی مفهوم مدرنیته را تشکیل میدهد. وقتی وسایل خانه را بازچینی و بازآرایی میکنید و نظم جدیدی از اشیا را رقم میزنید بدان معناست که درحال اجرای فرآیند مدرنیزاسیون هستید. این مثال ساده میتواند معنای عمومی مفهوم مدرنیته را به ما بیاموزد تا بتوانیم بر پایه آن درک کلاسیک از امر مدرن را بهتر به دست آوریم.
مفهوم مدرنیته و تجدد چیزی نیست که انسانی عاقل بتواند با آن مخالفت کند. اگر نتوانید نوسازی، بازآرایی و بازسازی کنید، نمیتوانید ترمیم و اصلاح کنید و قادر به حرکت نخواهید بود. یعنی در سکون مطلق فرو میروید. کسانی که با مدرنیته مخالفت میکنند بدون اینکه متوجه باشند از سکونی مردابی دفاع میکنند. هیچ کسی از مرداب دفاع نمیکند. نظم اجتماعی با تغییر اجتماعی همپیوند است و شما نمیتوانید بگویید نظم اجتماعی نظمی لایتغیر و تجدیدناپذیر است. اصل مفهوم مدرنیته یعنی نوسازی و تجدد و تجدید. لذا این مفهوم پذیرفته شده است و تنها اسم آن خارجی است ولی خودش خارجی نیست. این مفهوم در تمام اعصار و قرون زندگی بشری وجود داشته و در ایران باستان، مصر باستان، هند و چین باستان و در زمانها و مکانهای مختلف میتوان مصادیق آن را شناسایی کرد.
آلن تورن بهدرستی اشاره میکند؛ آنانی که مدرنیته را مفهومی غربی میدانند از اساس مدرنیته را نفهمیدهاند. مدرنیته به معنای کلاسیک و به معنای جدیدی که ما امروز فهم میکنیم، مولود اروپای غربی در قرون 17 و 18 است و از رنسانس به بعد نشات میگیرد. بستر تاریخی مدرنیته آنجاست اما خاستگاه امر جدید موضوعی مکانمند نیست حتی موضوعی زمانمند هم نیست. این مفهوم در عالم زمان و مکان نمیگنجد. در انتزاعیترین حالت، نمیتوانید بگویید که خوبی و بدی مربوط به فلان سرزمین و مربوط به فلان تاریخ است! این مفاهیم مکانگریز و زمانگریز هستند. اصل خاستگاه امر جدید و اصل خاستگاه موضوع مدرنیته چیزی بیگانه با فرهنگ ایرانی نیست. تورن در مواجهه خود با مدرنیته این نکته را مطرح میکند و رد پای مدرنیته را مثال میزند. او میگوید: «در دوران نفرتیتی و آخناتون در مصر باستان هم میتوانید رد پای مدرنیته را پیدا کنید.» بنابراین مکانزدایی و زمانزدایی از مدرنیته یکی از کارهای بزرگ و پروژه مهم آلن تورن است.
اگر بخواهیم بهطور خاص مدرنیتهای را که در اروپای غربی شکل گرفت و در کل جهان منتشر شده است را مورد بررسی قرار بدهیم و براساس آن وضعیت فعلی خودمان را درک و تبیین کنیم، باید بگوییم به لحاظ تاریخی اروپای غربی نزدیک به هزار سال در سکونی مردابی فرو رفته بود که به آن قرون وسطی میگوییم. قرنهای تاریکی که تحول چندانی نه در ظاهر و نه در باطن امر اجتماعی ملاحظه نمیشود. نه شکل شهرها و خیابانها عوض میشود و نه نوع زندگی انسانها و نه محور جمعیت و رشد جمعیت چندان تغییری داشت. اما به محض اینکه وارد عصر مدرنیته سیاسی میشویم و نخستین مرحله مدرنیته را سپری میکنیم به یکباره میبینیم همه چیز در اروپا رنگ دیگری به خود میگیرد. لذا این مرحله نخست مدرنیته است.
اگر بخواهم مرحله نخست را به موضوع کتاب «برابری و تفاوت: آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟» پیوند بزنم، باید بگویم در دوران مدرنیته متقدم یعنی در اولین دوران مدرنیته، مهمترین اولویتی که مطرح شد بر بستر سیاسی طرح شد. یعنی وقتی اروپاییان خواستند امر جدید را در جوامع خود نهادینه کنند به نخستین مشکلی که برخوردند یک مساله سیاسی بود. دیدند عدهای بر مردم حاکم شدهاند و به هر اسمی و با هر توجیه و هر سفسطهای خود را برتر از مردم میدانند. لذا به لحاظ سیاسی نابرابری در جامعه آنها شکل گرفته است و اجازه مشارکت سیاسی را از انسانهایی که ادعای شهروندی برای خود قائل هستند گرفته است. مدرنیته متقدم، مدرنیتهای است که براساس نزاع میان ارباب و رعیت شکل میگیرد. قیام، شورش و انقلابی علیه شاهان مستبد است. در این دوران میبینید که حقوق شهروندی به دال مرکزی نزاع اجتماعی بدل میشود یعنی همه میگویند ما میخواهیم پیرامون این موضوع مبارزه کنیم که شهروند هستیم و حقوق برابر داریم و در سرنوشت سیاسی خود به همان اندازه که ارباب، فئودال و شاه نقش دارد نقش داریم.
لذا اولین مرحله مدرنیزاسیون در غرب به مدرنیته متاخر برمیگردد که با پروژه دموکراسیسازی همپیوند است. این مرحله در عین ارزشمندی و اینکه عواید بزرگی برای بشر میآفریند، انسان جدیدی و سوژه سیاسی را تولید میکند؛ اما خالی از نقص نیست. یکی از مهمترین ایرادات مدرنیته متقدم این است که این مدرنیته به جای اینکه بخواهد سنت را متحول کند بیش و پیش از هر چیزی در پی قلع و قمع کردن سنت است. یعنی میگوید هر چه که بوی قدیم میدهد باید کنار گذاشت، از بین برد و امحا کرد. بهطور خاص مدرنیته فرانسوی حول محور همین انگارهها شکل میگیرد و در جهان انتشار پیدا میکند. مدرنیته فرانسوی به این صورت است ولی نگاه امحای سنت در مدرنیته انگلیسی کمرنگتر است. عصر انقلابها و صدور انقلابها و شکلگیری جمهوریها از آمریکای لاتین تا شرق دور همه میراث انقلاب فرانسه است.
در این مرحله میبینیم این نقص بزرگ از انکار سنت شروع میشود. انکار سنت به اینجا میرسد که در نخستین مواجهه با امر مدرن در قرن 18 و در ادامه انقلاب فرانسه در 1789 به این سو، حتی روی لهجهها حساس میشوند و گفته میشود چرا ما لهجههای محلی داریم و میخواهند لهجههای محلی دانشآموزان را در مدارس حذف کنند و حتی در این حد بر نمیتابند. یا اینکه چرا شما مذهبی فکر میکنید؟ چرا خود را عضو قبیله، قومیت، خانواده یا نژاد خاصی میانگارید؟ برخوردهای زیادی وجود داشت و تمام تفاوتها زیر سوال بود. تاکید میشود همه مثل هم شوند و همه براساس مدرنیته و براساس حقوق یکسان بازآرایی شوند. تفاوتها و تنوعهای فرهنگی در این دوران تهدید انگاشته میشود. این نقطهضعف بزرگ مدرنیته متقدم است. در مراحل بعدی و بهویژه در مدرنتیه متاخر این نقص شناسایی میشود و برای برطرف کردن این نقص تلاشهای سترگی صورت میگیرد.
احساس میشود تورن در کتاب «نقد مدرنیته» میخواهد بگوید این تفسیر که مدرنیتهای میآید و همه چیز را یکسان میکند و رادیکالیسمی پشت این ماجرا وجود دارد، درست نیست و عقلانیت ابزاری در مقابل همه هویتها ایستادگی نمیکند. مدرنیتهای درست و صحیح است که هویتها را به رسمیت بشناسد. این متفکر به ما درس بزرگی میدهد که با هیچ نگاهی نمیتوان پروژه یکسانسازی را از بالا هدایت کرد و در پایین به نقاط مثبتی رسید. از این منظر در داخل کشور میتوان از اسلامیسازیها تا پروژههای ایدئولوژیک دیگر نام برد. هنوز بسیاری از افرادی که در حمایت مدرنیته هستند در مرحله مدرنیته متقدم قرار دارند. طیفهایی که در علوم اسلامی قرار دارند به همین شکل دیده میشوند و بهشدت در مسیر قلع و قمع کردن هر چیزی هستند. آیا این برداشت درست است؟
سوال بسیار مهمی پرسیدید. به نظر من کتاب «برابری و تفاوت آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟» به شکل جامعی به تشریح دیدگاهها و مواضع تورن درباره مدرنیته پرداخته است. در پاسخ به این سوال باید بگویم که همینطور است که شما میگویید. هم طرفداران مدرنیته در ایران بیشتر مدرنیته متقدم را مد نظر دارند و هم مخالفان مدرنیته در ایران بیشتر مدرنیته متقدم را در نظر میگیرند. هر دو طرف ورژن منسوخشده مدرنیته را پیش چشم دارند. هنوز درک جدید و بهروز شدهای از مدرنیته در دو طرف وجود ندارد. نزاع فکری امروز در ایران پیرامون مفهومی نسبتا منسوخ از مدرنیته شکل گرفته است. پروژه فکری تورن از این جهت اهمیت زیادی پیدا میکند.
تورن در بحث به رسمیت شناختن هویتها ظرایف مهمی را وارد میکند و در میانه نشسته است. او میگوید نگاه مدرنیته متقدم که میگفت باید همه هویتها را نابود کرد غلط است. نباید هویتها را نابود کرد. چون تنوع هویتی مثل تنوع زیستمحیطی است. وقتی گونه گیاهی از بین میرود به تنوع کره زمین آسیب میرسد. با منطقی مشابه وقتی هویتی را نابود میکنید تنوع اجتماعی را از بین بردهاید و به همان میزان جامعه را از تنوع هویتها فقیر و محروم کردهاید.
اینجا یک امای بزرگ و مهم وجود دارد. به استنباط شخصی من در کارهای تورن میتوان دوگانهای را تشخیص داد. دو مفهوم فرهنگ و هویت را در نظر میگیریم این دو مکمل هم هستند ولی میتوان این دو را طوری تعریف کرد که متضاد با هم باشند. فرهنگ اصولی است که همه را با هم پیوند میدهد و هر انسانی میتواند با هر انسان دیگری گفتوگو کند. اما هویت مفهومی است که انسانها را از هم جدا و درون جماعتها محبوس میکند. بنابراین هویت براساس جداسازی گروههای اجتماعی طراحی شده است. لذا باید بین این دو توازن برقرار کنیم. نه میتوان فرهنگ را از بین برد و نه میتوانیم هویت را از بین ببریم.
چطور میتوان بین فرهنگ و هویت توازن ایجاد کرد؟! ابتدا باید اصول مدرنیته را بپذیریم. اصل نخست پذیرش اصالت خرد انسانی است. تا زمانی که نپذیرفتهایم که خرد انسان مبنایی اصلی برای شکلگیری و تحول جوامع است، راه به هیچ جایی نخواهیم برد نه به توسعه میرسیم و نه به آزادی، آبادی، برابری و برادری.
نکته دوم پذیرش حقوق بنیادین بشر است. به این معنی که حقوق بنیادینی را احصا کنیم و بربشماریم و اینها را بیقید و شرط بپذیریم. مثل حق آزادی بیان، حق آزادی انجمن، حق آزادی اجتماع و حق تعیین سرنوشت و... که باید بهصورت بیقید و شرط و نه در تعارف و حرف و شعار بلکه در عمل پذیرفته شود. در عمل از طریق تولید و تعمیق دموکراسی میتوان این موارد را پذیرفت. وقتی بتوانیم اصول مدرنیته را پیاده کنیم و دموکراسی هم داشته باشیم، هویتها میتوانند در قالب تفاوتهای خود باقی بمانند اما در بستر حقوق برابر و در بستر خردورزانه در کنار هم با صلح و آشتی زندگی کنند. یعنی پذیرش اصول مدرنیته این امکان را میدهد که یک سری اصول عام یعنی یونیورسالیتی یا عامگرایانه را بپذیریم و همانها را قبول کنیم تا از گزند هویتگرایی و نسبیگرایی رادیکال در امان بمانیم. برای اینکه اگر اصل را بر هویتها بگذاریم میتوان گفت داعش هم یک هویت است و به آن هم احترام بگذارید! اگر اصل را بر انکار هویتها بگذاریم باز به مشکل یکسانسازی و همگنسازی برمیخوریم. لذا تنها کاری که میتوان انجام داد این است که هم هویتها را به رسمیت بشناسیم و هم حقوق بشر و جایگاه خرد را به رسمیت بشناسیم. یا به بیان دیگر هویتها را در بستری فرهنگی به رسمیت بشناسیم.
در کشورهای جهان سوم دعوا بر سر این است که عدهای فکر میکنند پروژه اسلامیسازی یعنی چنان بر هویت اسلامی تاکید کنند که تاکید آنها بر هویت اسلامی مساوی با انکار اصول عام خرد و اصول عام علوم انسانی باشد و ایدئولوژی را ایجاد کنند و بر جماعتگرایی تاکید کنند و تقسیمبندی جماعت ما و جماعت دیگران را داشته باشند و آنگاه ما میمانیم و دشمنانمان چون اگر بیش از حد بر مفهوم هویت تاکید کنیم، آنگاه ناخودآگاه تاکیدی افراطی بر مفهوم «دشمن» خواهیم داشت و همه به غیریت ما تبدیل میشوند، لذا شما نمیتوانید در دوستی با سایر هویتها باشید. چون اصول عام را نپذیرفتهاید و حقوق اولیه را به رسمیت نشناختهاید و دائما درون خود فرو میروید و سر در گریبان میکشید و دائما مجبور هستی ارتباطاتت را با بیرون از فضای هویتی خود قطع کنی!
از سویی کسانی که تعریفی رادیکال از مدرنیته ارائه میکنند و تعریف متقدم از مدرنیته ارائه میکنند فکر میکنند باید سرتاپای این سنت و هویت را بزنند و از ریشه بیرون بکشند. ولی این هم غلط است. تصور آنها این است که هر چیزی در مذهب و در سنت است غلط است. درحالیکه جامعهشناسی مذهب در سنت فکری تورن این را بهخوبی نشان میدهد که مذهب فیالنفسه هیچوقت چیز بدی نبود. مفهوم برابری که بنیان مدرنیته است را در مذهب مسیحی میبینیم و اگر ریشه حقوق بشر را در جامعهشناسی مذهب جستوجو کنیم به دین مسیحیت میرسیم. آنجا بود که برای نخستین بار در فرهنگ کلاسیک از برابری انسانها صحبت کردند. قبل از آن در هیچ یک از مکاتب صحبتی از برابری نبود. در مکاتب فلسفی یونان باستان برابری به رسمیت شناخته نشده بود. در مذاهب قبلی نیز بهندرت اشاره به برابری را میبینیم البته یکی از نمونههای نادر پذیرش برابری انسانی در ایران باستان و در دوره کورش کبیر مشاهده میشود که برابری انسانی و آزادی عقیدتی را تا حد زیادی به رسمیت شناخته بود. مدرنیته ایرانی، منشور حقوق بشر ایرانی و سنتی که در ایران باستان وجود داشت، در معنای مدرنیته یکی از پیچیدهترین، ظریفترین و بهترین سنتهای مدرنیزاسیون در تاریخ جهان بود.
یعنی پروژه تورن بدون اشاره به ریشههای الهیاتی به ترتیب آنها را به ما نشان میدهد و پروژهای مثل بلومبرگ و نیل برگر درست نمیکند. میخواهد بگوید انقطاعی که از سنت خلق میکنید به ذبح هویتها میانجامد و بدون هویتها نمیتوانید حکمرانی کنید و جهان را به سیطره مطلوبش هدایت کنید.
دقیقا همینطور است. اگر تفسیری جماعتگرایانه از مذهب داشته باشید به عامل نگونبختی جوامع تبدیل خواهد شد. اگر افرادی در مذهب کاوش کرده و بر حقوقبشر تاکید کنند و حقوقبشر را در بطن مذاهب بیابند و نقش خرد و نقش سوژگی انسانی را دریابند، همانطور که فرقههای عرفانگرا در غرب همین کار را میکردند مثلا پیتیستها و بابتیست، متدیستها و کالونیستها که به قول ماکس وبر سرمایهداری را خلق کردهاند و جهان جدید محصول کار آنها بود، تماما فرقههایی عرفانی بودند که مهمترین کارشان یافتن سوژگی انسان در دل اصول مذهبی بود.
بحث اصلی این است که فارغ از اعتقاد داشتن به این ایده و فارغ از نقد تورن، اتفاقی که وجود دارد تحلیل و صحبت از پایان یافتن امر سیاسی است. تورن در ابتدای پروژه خود به ما نشان میدهد که جهان جدیدی خلق شده است و نام آن را پارادایم جدید میگذارد. شما در این پارادایم جدید نمیتوانید مثل پارادایم قدیمی فکر کنید. هر چه در پارادایم قدیمی داشتید اگر چه خوب است نیاز به بازاندیشی و بازآفرینی دارد. آیا میشود گفت بعد از آشنایی با پروژه تورن، درباره هر آنچه اسمش سیاست است یا امر سیاسی است باید بازاندیشی کنیم؟ باید ابتدا پارادایم جدید را بفهمیم بعد بر سر آن بحث کنیم، آیا این درست است؟
مطلب از این جهت که ابتدا باید پارادایم جدید را بفهمیم و بعد امر سیاسی را تعریف کنیم، درست است. اما از جنبهای دیگر آثار آلن تورن بعضا میتوانند سوءتفاهمی ایجاد کنند، برای رفع آن سوءتفاهم باید توضیحی بدهم. وقتی تورن میخواهد بحث خود را به جوامع کاربست بدهد این نکته را در نظر میگیرد که این بحث در چه جامعهای کاربست پیدا میکند. تورن میگوید ما در مرحله اول ابتدا پارادایم سیاسی داشتیم، سپس پارادایم اقتصادی و بعد پارادایم فرهنگی داشتیم. تورن در کتاب دموکراسی چیست بهخوبی نشان میدهد کهگذار پارادایمی بر بستر پذیرش دموکراسی ممکن است یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که پارادایم سیاسی گذشت و دیگر از دموکراسی بحث نکنیم و دموکراسی قدیمی شد! اتفاقا برعکس است و تمام گزارههای پارادایمی که رخ میدهد در کتاب دموکراسی چیست بهخوبی نشان داده میشود که همه اینها به معنای ورود به مرحله جدیدی از دموکراسیسازی است. اتفاقا تمام پروژه تورن در پیوند با دموکراسی معنا پیدا میکند. بدون دموکراسی و بدون پذیرش دموکراسی و بدون مبارزه برای دموکراسیسازی، پروژه تورن هیچ معنا و مفهومی ندارد.
اما مبارزه برای دموکراسیسازی در طول تاریخ اشکال مختلفی به خود گرفته است. در برخی از جوامع در حوزه مدرنیته سیاسی پیروزی حاصل شد و مردم توانستند بر سرنوشت خود حاکم شوند. یعنی در برخی از جوامع مردم عدهای را که با هر نام، عنوان و توجیهی بر مردم حاکم شده بودند و امکان تعیین سرنوشت بر خویشتن را از مردم گرفته بودند برداشتند و این مشکل در برخی از جوامع حل شد. ولی در برخی از جوامع مشکل حلنشده باقی ماند و انسانها به حقوق سیاسی خود نرسیدند. شرایطی ایجاد نشد که انسانها بتوانند خود حاکمان بر خود را انتخاب کنند، لذا آنها به حقوق سیاسی دست پیدا نکردند.
معمولا جوامعی که به این حقوق نرسیدهاند، دچار بدفهمی شده بودند. یعنی در جایی از فرآیند تاریخ سوءتفاهمی برایشان به وجود آمده و دموکراسی را بد فهمیدهاند. شخصیتی در قاهرهتایمز مطلبی نوشته بود با این عبارات که: «ما مصریها سرطانی به نام سرطان مفاهیم داریم. یعنی وقتی مفاهیم وارد مصر میشوند سرطان میگیرند.» به دیگر سخن وقتی زیر آسمان مصر از دموکراسی حرف زده شد معلوم نیست یعنی چه؟! متاسفانه ایران هم در تاریخ معاصر خود مشکلاتی از این دست داشته است. البته یکی از بهترین، بزرگترین، والامقامترین، جامعترین و اندیشهورزترین انقلابها یعنی انقلاب مشروطه در کارنامه ایران ثبت شده است. بزرگان ما در انقلاب مشروطه ظریفترین و دقیقترین نکات را در پیوند بین سنت و مدرنیته فهمیده بودند. نمونه بارز اینها مرحوم علامه غروی نائینی بود.
ولی ما هم در مسیر دموکراسی به مشکلاتی برخوردیم. تا زمانی که نتوانیم مرحله اول دموکراسی یعنی دموکراسی سیاسی را ایجاد کنیم، باز در راستای تعمیم دموکراسی باید به سراغ اجتماعیسازی دموکراسی برویم. یعنی نظام سرمایهداری و نابرابری شدید در توزیع منابع ثروت خود تهدیدی پیشروی دموکراسی است. از این رو نیاز داریم در برابر سرمایهداری افسارگسیخته و برابر عقلانیت ابزاری مقاومت کنیم.
شکل سوم که بیش از پیش در جهان امروز جلوهگر میشود بحث حقوق فرهنگی است. اینکه هویتهای مختلف، گویشهای مختلف و پندارهای مختلف زیر چتر دموکراسیسازی مشارکت داشته باشند. اما اینگذار پارادایمی هرگز به این معنا نیست که امر سیاسی پایان پذیرفته است. اتفاقا بر این نکته تاکید میکنم که سیاست نهتنها در اندیشه تورن رنگ نمیبازد بلکه به مهمترین اصل تحلیل و تبیین توسعه، پیشرفت و مدرنیته در جوامع بشری مبدل میشود.