میلاد جلیلزاده، خبرنگار:«چرا گریه نمیکنی» به تمام معنا یک فیلم دکوری است. اشیاء و آدمها و لباسهایشان، دیالوگهایشان، رفتارهایشان و خلاصه همه چیز فیلم دکوری و مصنوعی است. ماجرا مربوط به مردی است که بعد از مرگ پدرومادرش، برادر کوچکش را بزرگ کرده بود و حالا که این برادر را از دست داده، نمیتواند در سوگ او گریه کند. یک موقعیت دراماتیک به این شکل ایجاد میشود تا شخصیت اصلی را در فرازهای مختلف قصه مشغول تلاش برای اشک ریختن ببینیم و بهاصطلاح کوششهای او برای گریه کردن ما را بخنداند. فیلمساز با این موقعیتی که ایجاد کرده، همه چیز را مسخره میکند اما مسخرهبازیهایش از بس که زیر و بم فیلم داد میزند که میخواهم بخندانم و بانمک باشم، خندهدار نمیشود. حتی کسی که قرار است یک جوک تعریف کند، بهتر است خودش کمتر بخندد و کمتر نشان بدهد که سرشار از حس بانمک بودن شده، وگرنه تاثیر کمیک لطیفهاش از بین میرود.
کار روایت فیلم به جایی میرسد که حتی شخصیت اصلیاش را برای به گریه انداختن سراغ هیات عزاداری هم میفرستد و البته این هم افاقه نمیکند. او خواهری دارد با ظاهری کاملا غیرمذهبی که پر از اداهای مذهبی است و حتی همین برادرش او را آخوند خطاب میکند. چه خوب که فیلم را توقیف نکردند تا کارگردانش بابت همین متلکهای بینمک و بیهدف ژست قهرمانی نگیرد. یکجا این مرد به همسرش که بالای ۱۰ سال است با هم زندگی نمیکنند میگوید با فلانی به جایی رفتیم که جوانها همه مست کرده بودند و هرکس چیزی میخواند تا من را به گریه بیندازد. یکی شروه میخواند، یکی فلان ترانه غمگین و یکی مداحی... یعنی طرف مست کرده بود و نوحه میخواند. بسیار خب آقای کارگردان شما خیلی ساختارشکن هستید. بهترین و هوشمندانهترین پاسخ به شما هم این است که به جای توقیف یا حتی ابلاغ اصلاحیه، بگذارند بینمکبازیهایتان نمایش داده شود و عیار محبوبیت آن به دست بیاید. اینکه دو مرد در بیابان پشت یک دیوار خشتی باستانی سرپا ادرار کنند و در همین حین یکیشان به دیگری بگوید که «یه بوس و بغل ازت میخوام» و «دلم میخواد ارتباط تنانه باهات داشته باشم»، چه کارکردی دارد جز قرار گرفتن در دکور «ساختارشکن بودن» فیلم. کارگردان دارد زور میزند که که بگوید دل و جرات داشتم و شوخیهای کمر به پایین کردم و...
باسمهای بودن و دکوری بودن فیلم، غیر از ساختارشکنیهای ظاهری و بدون بنمایهاش شامل تمام عناصر و اجزاء دیگر هم میشود. زن و مردی سوار بر یک فولکس ون بسیار قدیمی به بیابانهای اصفهان میروند تا از جایی که پاتوق محبوب برادر مرحوم مرد بوده، بازدید کنند. فقط عینک روی چشم اینها کافی است که مخاطب فرسنگها از فضای فیلم فاصله بگیرد. عینک عادی و معمولی نداشتید که این مدلهای عجیبوغریب را روی چشمشان گذاشتید؟ این حرف را شاید ایرادگیری بدانند و با اینکه خوب میشود روی آن ایستاد و مسالهاش را شکافت و بیربط بودن روساخت اثر به محتوای آن را از کنکاش در همین یک مورد درآورد، میگذاریم و میگذریم. این چه اتومبیلی است که با آن سفر میکنند؟ این اتومبیل فرسوده دیگر کارکرد واقعی ندارد و فقط به درد دکور میخورد. در همین خیابان سی تیر تهران که نزدیک روزنامه ماست و البته خیلی جاهای دیگر، این ماشینها را به عنوان دکور نوستالوژیکی برای فروش غذا و قهوه و انواع نوشیدنیها استفاده میکنند. بعضی جاها هم از این فولکسواگنهای قدیمی به عنوان کیوسک فروش کتاب استفاده میشود که آن هم دکوری و برای خوشگلی است. چینش وسایل داخل ماشین هم دکوری است نه طبیعی. اینکه اتومبیل وسط ظهر بیابان و ظل آفتاب صحرا با چراغ روشن حرکت کند تا تصویر کارتپستالی باحالتری داشته باشد، نه فقط مصنوعی بودن همهچیز را بیشتر به چشم میآورد، بلکه میشود آن را نمادی از کل ساختار فیلم بهحساب آورد؛ فیلمی که بیش از حد متعارف و بیشتر از آن که قابلتحمل باشد، متظاهرانه است. روی هرکدام از سکانسها یا صحنههای فیلم را که بگیریم و با دقت جزئیاتش را بشکافیم، باز به همین نتایج خواهیم رسید و میشود ایرادهای این فیلم را به لحاظ فضاسازی و ادابازی، پلانبهپلان به عنوان «آنچه نباید در فیلمسازی انجام داد» تدریس کرد تا از این راه ساخته شدن چنین اثر گرانقیمت و بیصرفهای توانسته باشد خدمتی به سینمای ایران بکند.
فیلمی به این پرگویی، از لحاظ دیالوگها هم به دلیل تصنع و شجاعنمایی، به خلق لحظات جذاب نمیرسد. آدمها همه سخنوران بلیغ مکتب ابزورد هستند و دیالوگها منوتون محض است. یعنی همه یک لحن دارند درحالیکه قرار است شخصیتها تفاوت داشته باشند.
درمورد بازیگران چهرهای که ظاهرا دلیل اصلی گران شدن فیلم هستند هم یک نکته مختصر هست که شاید طرح شدنش بیفایده نباشد. شاید کسانی یادشان بیاید زمانی را که احمدرضا معتمدی با فیلم «قاعده بازی» به جشنواره آمد. حرفی که مرتبا درباره فیلم او زده میشد حضور پرتعداد ستارههای بازیگری در آن بود. همه انگشت به دهان مانده بودند که چطور شد این همه بازیگر مهم در یک فیلم حضور پیدا کردند. یعنی تا آن زمان جمع کردن این تعداد بازیگر چهره در یک فیلم طبیعی نبود. حالا آن بازیگران چه کسانی بودند؟ داریوش ارجمند و جمشید هاشمپور و اکبر عبدی، به همراه سعید پورصمیمی و کیومرث ملکمطیعی و حمید لولایی و مهران رجبی و چند نفر دیگر. بازیگر زن اصلی هم الناز شاکردوست بود که آن روزها شهرت چندانی نداشت. امروز که فهرست بازیگران قاعده بازی را نگاه میکنیم، میبینیم که اتفاق خاصی نیفتاده بود ولی در زمانی نهچندان دور، یکی-دو تا از این چهرهها برای هر فیلم کافی بودند. حتی اکبر عبدی که در آن زمان مدتی بود داشت فراموش میشد، برای اینکه از خاطرهها نرود، مجانی در این فیلم بازی کرد. بعد اخراجیها آمد و باز هم چند چهره مشهور را کنار هم گذاشت اکبر عبدی و امین حیایی و محمدرضا شریفینیا و ارژنگ امیرفضلی تقریبا مهمتر از بقیه به نظر میرسیدند و بازیگران دیگری هم بودند که بعدها چهره شدند؛ مثل کامبیز دیرباز و نیوشا ضیغمی. برای همین ترکیب اصطلاحی باب شد با عنوان «رئال مادریدی از بازیگران». بعدتر هر از چند گاهی یک کارگردان پیدا میشد که به پشتوانه تهیهکنندهای پرقدرت یا احتمالا وصل به بالا میتوانست چند تا چهره مشهور را در یک فیلم جمع کند. در پشتصحنه فیلم «سعادتآباد» هنگامه قاضیانی مصاحبهای کرد و گفت خیلیها میگفتند مگر میشود این همه اسم کنار هم باشد؟ لیلا حاتمی، مهناز افشار و هنگامه قاضیانی... و گفت خوشبختانه این اتفاق افتاد. یعنی زمانی بود که کنار هم قرار گرفتن سه بازیگر زن مطرح، چیز شوکآوری بود ولی این روند آنقدر ادامه پیدا کرد که حالا دیگر حضور لشکری از بازیگران هم اثر خودش را از دست داده است. هنوز نمیشود به کلی تأثیر حضور چهرههای محبوب را در دیده شدن فیلمها نادیده گرفت اما به واقع آن شوکی که با جمع کردن اینها در گذشته بهوجود میآمد، حالا ابدا وجود ندارد. مثلا مانی حقیقی بهتنهایی در کدام فیلم میتواند تضمین فروش گیشه یا لااقل جلب توجهات به یک فیلم باشد؟ علی مصفا چطور؟ کسی را که به خاطر علی مصفا بلیت میخرد به ما نشان دهید. باران کوثری، فرشته حسینی، هانیه توسلی و چندین و چند چهره دیگر هم همین وضعیت را دارند. وقتی اینها جداجدا تأثیر چندانی روی اقبال نسبت به یک فیلم نداشته باشند، ترکیبشان هم فیلم به فیلم مرتب سنگینتر و گرانتر و از آنسو کماثرتر میشود. در دهه ۹۰ که سلبریتیسم وارد فضای فرهنگی ایران شد سینمای ما صدمهای جدی خورد. حالا ما با لشکری از سلبریتیها طرف هستیم که بیشتر چهرهها و شاید شاخهای اینستاگرامی هستند تا ستارههای سینما. شاخ اینستاگرامی در همان اینستاگرام بهطور مجانی و همهروزه در دسترس است و کسی برای دیدنش بلیت نمیخرد. بخشی از دکورهای این فیلم صددرصد دکوری هم همین نامهای مشهور اینستاگرامی هستند که هزینه زیادی روی دست تولید گذاشتهاند و شکست قطعی فیلم در گیشه باید برای هزارمین بار به ما ثابت کند که اگر دنبال سینمای تجاری هم باشیم به ستارههای سینمایی احتیاج داریم نه شاخهای اینستاگرامی.