نگاهی به فیلم سینمایی «چرا گریه نمی‌کنی؟»

فیلم، آنجا جدی می‌شود و رنگ سیاست می‌گیرد که زوج از هم جدا افتاده، بعد از سال‌ها دوباره به هم می‌رسند.

  • ۱۴۰۱-۱۱-۱۹ - ۰۰:۰۰
  • 00
نگاهی به فیلم سینمایی «چرا گریه نمی‌کنی؟»

یک «بست» زندگی پای منقل مصفا

یک «بست» زندگی پای منقل مصفا

 هومن جعفری، خبرنگار:فیلم، آنجا جدی می‌شود و رنگ سیاست می‌گیرد که زوج از هم جدا افتاده، بعد از سال‌ها دوباره به هم می‌رسند. بی‌آنکه تجدید دیدارشان به تجدید وصال ختم شود یا دست‌کم از دیدن هم خوشحال شوند، چند روزی را در کنار هم سپری می‌کنند تا کارهای قبل از طلاق‌شان به‌آرامی پیش برود.  دیالوگ کلیدی و حتی کمی پنهان فیلم آنجا شکل می‌گیرد که از خلال گفت‌وگوهای زن‌وشوهر، متوجه رنجش‌شان از هم می‌شویم. مرد گله دارد که زن چرا رفت و زن گله که مرد چرا ماند. مرد که در تمام فیلم عین انسان‌های درمانده گله می‌کرد که تنها راه نجاتش این است که از مشکلاتش فرار کند و بکوشد تا زندگی جدیدی را آغاز کند، به زن سرکوفت می‌زند که تو چرا از همه مشکلاتت گریختی و نماندی که حل‌شان کنی! اگر قصدی داشتی برای درک کردن فیلم «چرا گریه نمی‌کنی»، احتمالا اینجا کلیدی است که دنبالش می‌گردی. اینکه مرد بعد از مهاجرت همسرش و چند سال بعد مرگ برادر، تصمیم گرفته تا با دنیا همان‌گونه رفتار کند که زن. که از مشکلات بگریزد و حتی به فکر حل کردن یک دانه از آنها هم نیفتد. هرچه پیش می‌آید را بپذیرد و ببیند زندگی برایش چه در نظر گرفته. 
«چرا گریه نمی‌کنی» فیلمی نیست که روی منطق رفتاری آدم‌هایش حساب باز کنی. فیلمی است حاصل روزگار ما. روزگاری که هرچه بیشتر بجنگی بیشتر می‌بازی و هر چه کمتر درگیر شوی، شانست برای نباختن افزایش می‌یابد. هرچه کمتر درگیر شوی، هرچه کمتر بار خودت کنی، هرچه کمتر وابسته شوی اوضاعت بهتر می‌شود. بیشتر شانس داری دوام بیاوری و اقبال شاید کمی بیشتر از قبل یاری‌ات کند. 
فیلم علیرضا معتمدی، فارغ از دعواهای جشنواره‌ای بی‌اهمیتش با تهیه‌کننده، فیلم لحظه‌هایی است که در آن زندگی می‌کنیم. به دنبال کمی زندگی و برای یافتن کمی آرامش بی‌آنکه دیگران کلید بیندازند و بیایند داخل خلوتت و سرک بکشند که مرده‌ای یا زنده و حالت خوب است یا نه و اینکه آیا در گوشه اتاق خوابت، طناب داری از سقف آویزان کرده‌ای برای محک زدن جسارتت یا نه!  فیلم دیدنی است و ستودنی. سکانس‌های درخشان کم ندارد و شاید یکی از ماندگارترین‌هایش، سکانس نشستن پای منتقلی باشد که علی مصفا کنارش تعارف می‌زند. برای تماشا کردن این سکانس بی‌نظیر، بسیار بی‌تابم و شاید اگر در جشنواره شانس مجددش پیش بیاید، به تماشایش بنشینم. فیلم داستان مردی است که خودش را جایی بین راه جا گذاشته و دیگر قصد پیدا کردن نسخه قدیمش را هم ندارد. بدش نمی‌آید که خود جا گذاشته‌اش در گوشه جاده را، پشت‌سر بگذارد و چیز جدیدی شود بلکه کمی از کثافات زندگی قبلی از یاد برود. دوری از همسر، مرگ برادر و گیر افتادن در یک وضعیت برزخی. سرگردان بین زندگی قبل و زندگی جدید. بین همسر قبلی بازگشته و دوست‌دختر جدید آماده برای ازدواج. بین خبرنگاری ورزشی و گزارش نوشتن برای تیم پرسپولیس یا رسیدن به فهرست جدید آرزوهایی که نوشته که گوش کردن به آنها همزمان خنده‌دار و گریه‌دار است. ممنون آقای معتمدی! در جشنواره امسال آمده بودم چنین فیلمی ببینم و ممنونم که آنچه در جشنواره امسال می‌جستم را لای فیلمی یافتم که شما ساختید. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران