مهران زارعیان، منتقد سینما:معضل اصلی سینما -و اصلا یک قدم برویم عقبتر، رسانه- در عرصه تبلیغ و ترویج مایههای ملی یا معنوی یا اخلاقی، افتادن به ورطه شعارزدگی و پسزدن مخاطب بوده است. بهطوری که خیلی ذوق میکنیم وقتی هنرمندی موفق شود با بیان رسا و هنر والا دغدغههای مضمونی زیبا را منتقل کند.
انیمیشن «بچهزرنگ» چنین خاصیت و جذابیتی دارد. بچهزرنگ دقیقا با الگوی استاندارد انیمیشنهای پیکسار، والت دیزنی، دریم ورکس و... قصه، شخصیتها، روندها و اسلوب روایتش را طراحی کرده و غنا بخشیده است. فیلمنامه تمام کلاسیک جذاب و بانمکی دارد که به شکلی هوشمندانه با دغدغههای تماتیک و حرف حسابش آبیاری شده است.
فضا و حال و هوای انیمیشن بهشدت ایرانیزه شده و ما که چشم و گوشمان به مشاهده انیمیشن ایرانی عادت ندارد، در هر لحظه و با هر نکته مختص فرهنگ ایران که در این اثر میبینیم ذوق میکنیم و تشنهاش میشویم؛ ازجمله المانهای ظریف و بامزهای مثل ماشینهای ایرانی، لهجه مازندرانی/آذری/مشهدی/اصفهانی، مکانها، لباسها، چهرهها، غذاها و آکسسوار مرتبط با محیط زندگی ما یا حتی رفتارهای متناسب با فرهنگ ما مثل آب ریختن پشت سر فرد عازم سفر.
جذابیت این نکتههای فرهنگی در انیمیشن بچهزرنگ باعث میشود که فقط مخاطب کودک و نوجوان از تماشای آن لذت نبرد، بلکه سنین مختلف و مخاطبان وسیع ایرانی بتوانند با این اثر ارتباط برقرار کنند و لذت ببرند.
انیمیشن بچهزرنگ روی دغدغه مهم محیط زیست دست میگذارد و با تشبیه ببر مازندران به ایران، دغدغه میهندوستی را همگام با حفاظت از محیط زیست جلو میبرد. جذابیت کار زمانی بیشتر میشود که بدون شعارزدگی، از مایههای مذهبی هم در قالبی شبهاسطورهای کمک میگیرد تا به دغدغههای مضمونیاش وزن و غنای بیشتر ببخشد.
در انیمیشن بچهزرنگ با زیبایی تاثیرگذاری، از داستان ضامن آهو به داستان محیطزیستی امروز پیوند زده میشود و همان آهوی ضمانتشده توسط امامرضا(ع) به نوعی روح مقدس جاودانه تبدیل شده که از جنگلهای شمال شرقی ایران حراست میکند.
شوخیهای انیمیشن بچهزرنگ با حداکثر جذابیت در عین سالم بودن و رعایت هنجارهای اخلاقی و عرفی در اثر گنجانده شده و میتواند برای اقشار وسیعی از مخاطبان مفرح باشد. البته مهمترین المان بامزه این انیمیشن که لهجه شیرین شخصیت ببر است، عینا از سریال محبوب «پایتخت» کپی شده و فاقد اصالت و اختصاصی بودن مورد انتظار برای چنین اثر سطح بالایی است.
تنها نقصی که موقع دیدن بچهزرنگ توجهم را جلب کرد، مساله مرز بین رئالیته و تخیل بود. معمولا در دنیای پویانمایی تلاش میشود که جنبههای اسرارآمیز و جادویی در دنیای همان اثر نیز غیرعادی باشد. یعنی مثلا در «داستان اسباببازیها» جان داشتن اسباببازیها از چشم انسانها پنهان است، در «موش سرآشپز» همه تعجب میکنند وقتی متوجه میشوند که موش میتواند آشپزی کند و در «بچهرئیس» از چشم آدمبزرگها همهچیز عادی به نظر میرسد. البته بعضی انیمیشنها مثل «شرک» و «کارخانه هیولاها» کل مناسبات حاکم بر جهانشان تخیلی و جادویی است.
بچهزرنگ از این جهت دچار نقص در منطق جهان اثر است. آدمبزرگها خبر دارند و میبینند که شخصیت بچه کارهای نامتعارف میکند و به ابزارهایی که در زندگی روزمره رواج ندارد، دسترسی دارد. بهطور کلی شاید این نقد وارد باشد که سازندگان انیمیشن بچهزرنگ تکلیفشان را روشن نکردهاند که میخواهند تا چه حد از منطق رئال پیروی کنند و تا چه حد جهانی تخیلی بیافرینند.