امسال برف هم بارید. بین بچه‌های سینمای ایران از مدت‌ها پیش خرافه‌ای رایج بود که می‌گفتند در سال‌های برفی، جشنواره خوب و پرشوری خواهیم داشت.
  • ۱۴۰۱-۱۱-۱۲ - ۰۰:۰۰
  • 00
سینمایی که می‌خواهیم
سینمایی که  می‌خواهیم

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار:1- امسال برف هم بارید. بین بچه‌های سینمای ایران از مدت‌ها پیش خرافه‌ای رایج بود که می‌گفتند در سال‌های برفی، جشنواره خوب و پرشوری خواهیم داشت. خودشان می‌دانستند این حرف خرافه است یا نهایتا تفأل؛ اما به شکل غریبی هر بار این تفأل درست از آب درمی‌آمد. 
برف امسال زودتر از جشنواره آمد و حالا خود فجر قرار است مثل برفی بر سر سیاهی این ایام ببارد. این اولین‌بار نیست که فستیوال فجر در شرایط خاص و ویژه‌ای برگزار می‌شود. زیر موشک‌باران هم ملت 10 روز صف می‌کشیدند برای دیدن فیلم‌ها. در ملتهب‌ترین شرایط سیاسی و اجتماعی هم فستیوال فجر برگزار می‌شد و اساسا وجود چنین رویدادی، سوای از محتوای فیلم‌ها کیفیت انتخاب‌شان، نوع داوری و چگونگی برگزاری، نشانه‌ای از استمرار زندگی در ایران بود. از تابستان ۱۴۰۱ به این طرف، رویدادهای اجتماعی نفس‌گیر و ملتهبی بر فضای فرهنگ و هنر، خصوصا سینما و موسیقی تاثیر گذاشت. اعتراضاتی که بهانه اولیه‌شان، جدل بر سر سبک زندگی بود و در زیرلایه‌هایش ‌انگیزه‌های اقتصادی هم وجود داشت، ناگهان کشور را تکان داد. این اما روزنه‌ای باز کرد تا حشرات موذی رانده شده از اتاق، دوباره داخل آن بجهند و دور چراغ‌ها بپلکند، روی شیرینی‌ها بنشینند و دور سر آدم‌های اتاق چرخ بزنند. شخصیت‌های محبوبیت‌باخته‌ای که کنش اجتماعی و طریقه کسب موقعیت‌هایشان توسط جامعه به‌شدت زیر ضرب نقد یا حتی گاهی لعن و نفرین رفته بود، به میدان آمدند تا صاحب عزا شوند و پیشاپیش جماعت بیفتند و حکم به این بدهند که زندگی مردم نباید به حالت عادی برگردد. 
 از حدود یک دهه پیش، جامعه ایران با مفهومی مواجه شد به نام سلبریتی. بخش عمده سلبریتی‌ها هم هنرپیشه‌های سینما بودند. شهرت و تاثیرگذاری این جماعت به شکل سرطانی رشد کرد و سر و صدای آنها به قدری با دوپینگ‌های دولتی بلند بود که صداهای دیگر جامعه شنیده نمی‌شد. وقتی به دی‌ماه ۹۶ رسید، آن نواهای نشنیده مانده، ناگهان در فضایی خارج از محیط یک‌دست رسانه‌ای تنوره کشید و بلند شد و از آن روز به بعد، فضای کلی جامعه تغییر کرد. کسانی که سلبریتی‌ها را نمی‌خواستند، از آن به‌بعد اعتمادبه‌نفس پیدا کردند تا چنین چیزی را با صدای بلند اعلام کنند. نفرت عجیب و فراگیری نسبت به این جماعت پدید آمد و حتی مرزبندی آنها با دولت وقت هم نتوانست تغییری در این وضعیت ایجاد کند. جشنواره فجر سی‌و‌ششم در‌حالی برگزار شد که حتی یکی از فیلم‌های آن به مسائل و دغدغه‌های واقعی طبقات فرودست و محروم جامعه ربطی نداشت و کوچک‌ترین نقدی در میان آن همه فیلم به گفتمان سرمایه‌داری و معضلاتی که در جامعه ایجاد کرده بود، به چشم نمی‌خورد. 
به فهرست نام‌های حاضر در فجر سی‌و‌ششم که 30 روز بعد از التهابات دی‌ماه برگزار شد نگاه کنیم. به فهرست همان نام‌هایی که آمدند و روی فرش قرمز قدم زدند و در نشست خبری حاضر شدند، عکس گرفتند، متلک‌های بودار و بی‌مزه‌شان را تحویل رسانه‌های زرد ویدئویی دادند تا در فضای مجازی بچرخد و نهایتا بعضی‌شان جایزه هم گرفتند. نه تحریمی در کار بود نه اعتراضی. این سبک از برخورد با التهابات خیابان، به جنس و ماهیت اعتراض‌ها بر‌می‌گشت که مطابق ذائقه جماعت سلبریتی‌ها نبود و به عبارت دقیق‌تر به طبقه معترضان و موضوع اعتراضات‌شان ربط داشت. به مرور آن جو منفی علیه سلبریتی‌ها پررنگ‌تر شد و این بار چیزی جلوی این جماعت قرار داشت که نمی‌شد علیه آن موضع صریح گرفت. جلوی آنها دولت و حکومت و فلان نهاد یا ارگان نبود که ایستادن یا وانمود کردن به ایستادن در برابرش، از کسی قهرمان بسازد. حالا بحث طبقاتی شده بود و یک اکثریت خشمگین مقابل سلبریتی‌ها بودند. شهریور داغ ۱۴۰۱ برای این جماعت فرصتی بود تا دوباره بتوانند برای بازیابی نقش لیدری‌شان در اجتماع تلاش کند. این اعتراضات همان روزنه‌ای را باز کرد که حشرات موذی، پس از رانده شدن، دوباره وارد اتاق شوند. 

2 -سلبریتی‌ها هم آمدند و حالا که سهمی از محبوبیت اجتماعی نداشتند، هم صدا با چند گروه دیگر که مثل خودشان بازنده‌های منزلت اجتماعی بودند، علیه زندگی عادی مردم علم‌ها را بلند کردند. هر‌کس قرار بود فیلم ببیند، فیلم بسازد، موزیک منتشر کند، به کنسرت برود یا هر کار دیگری از این دست بکند، در دیکتاتوری رسانه‌ای آنها سنگسار می‌شد. تحریم جشنواره فجر، جشنواره‌ای که چهل دوره تحت هر شرایطی برگزار شد، اعلاترین حد نمادین این فشار رسانه‌ای بود. این جشنواره پرچمی بود که با خود گفتند اگر فرو بیفتد، سقوط سمبولیک جامعه هم رقم خورده است. فجر چهل‌و‌یکم اما قرار بود در شرایط دیگری برگزار شود. در شرایطی که سینما در‌حال پوست‌اندازی و تحول بود و نسل جدیدی را داشت به خودش می‌دید. 
آن جماعت جامعه‌ستیز انتقام‌جو چندان در محصولات فجر چهل‌و‌یکم نقشی نداشتند که حالا بخواهند تحریمش کنند و این سینما دیگر سینمایی نبود که چند مدیر به‌خصوص در دهه 60 معماری کرده بودند و سه چهار دهه، هر قدر هم که دولت‌ها عوض می‌شدند، در را بر یک پاشنه ثابت می‌چرخاند. فقط یک فیلم است که راجع‌به حضورش در فجر به‌دلیل اینکه قبلا در جشنواره‌های خارجی شرکت کرده، حرف و حدیث‌هایی وجود دارد و بازیگران همان فیلم هم معرکه گرفتند و گفتند نمی‌آییم و برایتان نمی‌رقصیم. البته یک فیلمساز قدیمی هم همین را گفت اما اظهارنظر او که چند سال است برای حفظ احترامش، چیزهایی که ساخته را با وجود افت کیفی محسوس، به جشنواره راه می‌دهند، چندان به چشم کسی نیامد. 
دور از تصور نیست که سال‌ها بعد درباره فجر ۴۱ و به‌طور کلی این مقطع از تاریخ سینمای ایران بنویسند «سلبریتیسم رفت و سینمای ایران باقی ماند» این نمی‌آیم و نمی‌رقصم گفتن‌ها هم همه جوش و جلایی است که رفتنی‌ها قبل از رفتن‌شان می‌زنند. در سال‌های ۶۲ و ۶۳ و ۶۴ هم وقتی فجر برگزار شد، کسی نام اکثر فیلمسازان را نمی‌شناخت. حالا از میان همان نام‌ها کلی ستاره می‌شناسیم؛ فیلمسازانی که برای هرکدام‌شان چندین کتاب نوشته‌اند یا گاهی برای یکی از فیلم‌هایشان چند کتاب و هزاران خط نقد و تحلیل زیر قلم‌ها رفته است. اگر در دهه 60 ستاره‌های سینمای قبل از انقلاب با جبر مدیریت وقت حذف شدند و همین قضیه ازشان اسطوره ساخت، این‌بار سلبریتی‌ها به شکلی رفتند و حذف شدند که محال است اسطوره‌ای از آن ساخته شود. این اساسا به فرق ستاره و سلبریتی هم برمی‌گردد. سهم شهرت حاشیه‌ای سلبریتی‌ها گاهی حتی از فعالیت سینمایی‌شان بیشتر است. حاشیه اما گاهی هم اینقدر بی‌رحم و بی‌تعارف رفتار می‌کند که با سلبریتی‌های سینمای ایران کرد. آنها رفتند و سینما ماند. 

3 -وقتی کودک قرار است متولد شود، مادر از درد به خود می‌پیچد. حالا سینمای ایران و شاید کلیت جامعه در چنین شرایطی قرار دارد. نسل جدیدی در راه است و ایده تازه‌ای پدید می‌آید. ایده‌های سینمایی در این دوره از فجر محصور در چشم‌انداز طبقه متوسط مرکزنشین نیست. سال‌های سال می‌شد که فیلم‌ها عمدتا یا درباره این گروه اجتماعی بود یا از زاویه دید آنها به شهرها و روستاهای دیگر ایران و البته سایر طبقات اجتماعی نگاه می‌کرد. نگاه به بیرون از تهران توریستی بود و نگاه به طبقات دیگر یا چرک و تحقیرآمیز یا یک نوع سیاحت عجایب. در همین کشور غیر از صاحبان انحصاری زبان سینما دیگران هم قصه داشتند، اما قصه‌های تکراری و ملال‌آور یک طیف و طبقه مسلط همه صحنه را پر کرده بود. تاثیر فستیوال‌های خارجی و وسوسه حضور در آنها هم قالب و سبکی به فیلمسازی ایران داده بود که اساسا با سلیقه جامعه فرق می‌کرد. اگر یک دهانه این گسل، فیلم‌های روشنفکرانه مایل به فستیوال‌های خارجی بود، دهانه دیگرش را گیشه‌پسندهایی تشکیل می‌دادند که اکثرا به جشنواره هم نمی‌آمدند و با آثاری سطح پایین، تنها رضایت بخش محدودی از مخاطبان را جلب می‌کردند. مخاطبان جدی سینما که نه سفارشی‌های چند فستیوال خارجی را می‌پسندید و نه این فیلمفارسی حلال را، کجا باید دنبال آثار محبوب‌شان می‌گشتند جز همین جشنواره فجر. با آن بدنه سینمایی که تا دیروز داشتیم، نمی‌شد به این نیازها پاسخ گفت و بالاخره روز از نو شد. امسال نه‌تنها آدم‌های جدید آمده‌اند و انحصار پدرخوانده‌ها شکسته شده، بلکه این ورودی‌های تازه‌نفس تکرار‌کننده دست‌چندم همان ایده‌های قبلی نیستند و مسیر کلی قصه‌گویی یک تحول دامنه‌دار را آغاز می‌کند. یادتان می‌آید آخرین‌بار کی یک فیلم اصفهانی دیده بودید؟ زمانی ما در ایران سینمای اصفهان داشتیم و این روند اگر به‌طور طبیعی ادامه پیدا می‌کرد، امروز در کنار تهران لااقل از 10 شهر دیگر هم می‌شد به‌عنوان صاحبان مکاتب سینمایی حرف زد. حالا در فجر چهل‌و‌یکم جرقه‌ای زده شده و نه‌تنها سینمای اصفهان برگشته، بلکه از چند شهر و منطقه دیگر، حتی از سیستان‌و‌بلوچستان هم فیلم داریم. قطاری که روی ریل خودش برگشته، همین‌طور خواهد رفت و به دشت‌های سرسبز می‌رسد. حتی اگر مدیران دولتی به راندن این لکوموتیو دل ندهند، یا آنهایی که کسی مشتاق تماشای چهره‌شان نبود، منت بگذارند که دیگر برایتان نمی‌رقصیم، سوت این قطار بلند شده و رد دودکش آن دفتر هوا را خط‌خطی می‌کند. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰