آیا رویکردهای حمایت‌گرایانه میشل فوکو از انقلاب اسلامی پیش از سقوط شاه با رویکردهای انتقادی او پس از استقرار جمهوری اسلامی قابل جمع است؟
وقوع انقلاب اسلامی ایران در بهمن‌ماه 57 به اندازه‌ای در جهان بزرگ و پر سروصدا بود که به سوژه‌ای مهم برای فیلسوفان، اندیشمندان و جامعه‌شناسان غرب و شرق تبدیل بشود.
  • ۱۴۰۱-۱۱-۰۸ - ۰۰:۰۰
  • 00
آیا رویکردهای حمایت‌گرایانه میشل فوکو از انقلاب اسلامی پیش از سقوط شاه با رویکردهای انتقادی او پس از استقرار جمهوری اسلامی قابل جمع است؟
فوکو از انقلاب ایران عبور نکرد
فوکو از انقلاب ایران عبور نکرد

محسن تاجیک‌نژاد، خبرنگار:وقوع انقلاب اسلامی ایران در بهمن‌ماه 57 به اندازه‌ای در جهان بزرگ و پر سروصدا بود که به سوژه‌ای مهم برای فیلسوفان، اندیشمندان و جامعه‌شناسان غرب و شرق تبدیل بشود؛ چنانکه این سوژه‌ چه در حین وقوع آن در اواخر دهه70 از قرن بیستم میلادی و چه پس از آن مورد ارزیابی جامعه‌شناسان و اندیشمندان داخلی و خارجی قرار گرفته است. میشل فوکو، اندیشمند فرانسوی یکی از چهره‌هایی است که نظریات و دیدگاه‌های او پیرامون انقلاب ایران هم در روزهای پاییزی سال 57 و هم بعد از سقوط نظام پادشاهی و استقرار جمهوری اسلامی به‌شدت در میان اندیشمندان غربی چالشی بوده است. این فیلسوف و نظریه‌پرداز در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در دو مقطع زمانی (25 شهریور تا 2 مهر 57 و 18 تا 24 آبان 57) به ایران سفر و در تهران، قم و آبادان با برخی چهره‌های مذهبی و ملی و گروه‌های مختلفی که در‌حال مبارزه با شاه بودند، ملاقات کرد. فوکو مجموعه مشاهدات خود از ایران در این مقطع زمانی را در 8 یادداشت و در روزنامه ایتالیایی «کوریره دلاسرا» منتشر کرد؛ مجموعه‌یادداشت‌هایی که در ایران و توسط حسین معصومی‌همدانی ترجمه و با عنوان «ایرانی‌‌ها چه رویایی در سر دارند؟» چاپ شده است. در کنار این یادداشت‌‌ها، گفت‌وگوی میشل فوکو با «کلربری یر» و «پی یر بلانشه» خبرنگاران روزنامه فرانسوی «لیبراسیون» با عنوان «روح یک جهان بی‌روح» که به‌صورت اختصاصی به تحولات ایران درحال وقوع انقلاب می‌پردازد، از دیگر نوشته‌‌های مهم فوکو درباره انقلاب اسلامی پیش از وقوع آن است. رویکرد حمایت‌گرایانه میشل فوکو از انقلاب مردم ایران و خواست و اراده سیاسی ایرانی‌ها برای سرنگونی نظام سلطنتی و ارزیابی مثبت وی از دخیل کردن معنویت و رویکرد دینی مردم ایران برای نیل به این اراده سیاسی باعث ایجاد هجمه‌های گسترده‌ای علیه فوکو در میان اندیشمندان و فیلسوفان غربی شد. این هجمه‌ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام سیاسی جدید در ایران نیز تداوم و استمرار پیدا کرد. با این حال مواضع فوکو نسبت به انقلاب ایران پس از استقرار جمهوری اسلامی به همان اندازه پیش از وقوع انقلاب حمایت‌گرایانه نیست و فوکو در پاره‌ای از موارد به انتقاد از عملکرد نظام تازه‌تاسیس در ایران نسبت به مواجهه با نیروها و چهره‌های شاخص نظام سابق به‌ویژه ماجرای برگزاری دادگاه‌های انقلاب می‌پردازد. نامه سرگشاده میشل فوکو به مهندس بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت و مقاله وی تحت عنوان «طغیان بی‌حاصل» در اردیبهشت‌ماه 58 در روزنامه «لوموند» فرانسه نیز در همین زمینه قابل ارزیابی و بررسی است. در ادامه این گزارش به‌واسطه اهمیت جایگاه و شخصیت میشل فوکو در میان اندیشمندان غربی، سعی داریم آرا و افکار او پیرامون انقلاب اسلامی را پیش و پس از وقوع بازخوانی و به چرایی تغییر مواضع وی پس از استقرار جمهوری اسلامی بپردازیم.  

 ارزیابی فوکو از انقلاب ایران پیش از سقوط شاه
میشل فوکو رویدادهای یک سال منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران را یک «اراده مطلقا جمعی» می‌داند و معتقد است کمتر مردمی در طول تاریخ چنین شانس و اقبالی را برای دستیابی به این اراده جمعی داشته‌اند: «اراده جمعی یک ابزار نظری است. اراده جمعی را هرگز کسی ندیده است و خود من فکر می‌کردم که اراده جمعی مثل خدا یا روح است و هرگز کسی نمی‌تواند با آن روبه‌رو شود، اما ما در تهران و سرتاسر ایران با اراده جمعی یک ملت برخورد کرده‌ایم و خب باید به آن احترام بگذاریم، چون چنین چیزی همیشه روی نمی‌دهد. وانگهی، یک مقصود و هدف و تنها یک هدف به این اراده جمعی داده شده است، یعنی رفتن شاه.» از نظر فوکو «عرق ملی» و «مذهب و معنویت»، دو مولفه بسیار مهم در ایجاد این اراده جمعی است. فوکو درباره میزان عرق ملی ایرانیان و تبدیل آن به یک اراده برای طرد شاه می‌نویسد: «در ایران عرق ملی بی‌نهایت قوی بوده است. سرباز زدن از اطاعت از بیگانگان، بیزاری از چپاول منابع ملی، عدم‌پذیرش سیاست وابستگی به خارج و دخالت همه جا آشکار آمریکایی‌ها همه و همه عوامل تعیین‌‌کننده‌ای بودند تا شاه یک دست‌نشانده غرب به‌شمار آید.» از سوی دیگر فوکو انقلاب شکل گرفته شده در ایران را نوعی از مبارزه طبقاتی علیه رژیم شاه می‌داند که به‌دلیل سیطره دین و مذهب در میان مردم و جایگاهی که نسبت به قدرت سیاسی حاکم داشته، تمامی تضادهای موجود میان مردم و مبارزان را پوشش می‌دهد و همه را در ذیل وحدتی مقدس قرار می‌دهد. از نگاه فوکو این مذهب بوده که لایه‌های مردمی را بسیج می‌کند و از هزاران ناخرسندی، نفرت، بینوایی و سرخوردگی، یک نیرو پدید می‌آورد که خودش یک صورت بیان است و یا گفت‌ و شنود است؛ چیزی که از راه آن می‌توان صدای خود را به گوش دیگران رساند و با آنها همزمان هم‌خواست شد. او معتقد است در تظاهرات‌های ضدپهلوی رابطه‌ای میان کنش‌های جمعی آیین مذهبی و بیان حقوق عمومی مردم وجود دارد و او نام این کنش را «کنش سلب حق از پادشاه» می‌نامد. فوکو می‌گوید ایرانی‌ها برای تغییر در نظام سیاسی سلطنت پهلوی و براندازی نظام‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی وابسته به آن، در ابتدا به‌دنبال تغییر در خود بودند: «ایرانیان با قیام‌شان به خود گفتند و این شاید روح قیام‌شان باشد: ما به‌طور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم و از دست این آدم خلاص شویم، باید کارکنان فاسد را تغییر دهیم، ما باید همه چیز را در کشور اعم از تشکیلات سیاسی نظام اقتصادی و سیاست‌خارجی تغییر دهیم اما به‌ویژه باید خودمان را تغییر دهیم؛ باید شیوه بودن‌مان و رابطه‌مان با دیگران، با ابدیت، با خدا و غیره کاملا تغییر کند و تنها در‌صورت این تغییر ریشه‌ای در تجربه‌مان است که انقلاب‌مان، انقلابی واقعی خواهد بود.» او جایگاه دین در قیام و انقلاب ایران را دقیقا در همین نقطه تعریف می‌کند و این جذابیت تغییر از درون را معلول دستورات اسلام می‌داند و می‌نویسد: «مذهب برای آنان [ایرانی‌ها] نوید و تضمین وسیله‌ای برای تغییر ریشه‌ای ذهنیت سوبژکتیویته‌شان است. تشیع دقیقا شکلی از اسلام است که با تعالیم و محتوای باطنی خود میان اطاعت صرف بیرونی و زندگی عمیق معنوی تمایز قائل می‌شود؛ همیشه از مارکس و افیون مردم نقل‌قول می‌آورند. اما جمله‌ای که درست پیش از آن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمی‌شود، می‌گوید که مذهب، روح یک جهان بی‌روح است. پس باید گفت که اسلام در سال ۱۹۷۸ افیون مردم نبوده است، دقیقا از آن‌رو که روح یک جهان بی‌روح بوده است.» شاید به همین خاطر است که فوکو از عنصر «معنویت» در انقلاب ایران می‌گوید و از دخالت آن در امر سیاست تمجید می‌کند. او برخلاف اندیشمندان غربی، معنویت را در جنبش انقلابی مردم ایران به‌مثابه پرورشگاه، جلوه‌گاه و خمیرمایه زندگی سیاسی توصیف می‌کند و علی شریعتی را یکی از مصادیق ترویج آن می‌داند: «[شریعتی] آموزش می‌داد که معنی واقعی تشیع را نه در مذهبی که از قرن یازدهم هجری رسمیت یافته، بلکه در درس و عدالت و مساوات اجتماعی‌ای که از امام اول [شیعیان] می‌توان گرفت، باید سراغ کرد.» 
فوکو در گوشه‌وکنار تحلیل‌های خود گریزی به مقایسه‌های صورت‌گرفته میان انقلاب ایران و برخی دیگر از انقلاب‌ها از جمله انقلاب چین می‌زند. او متفاوت بودن این دو انقلاب را این‌گونه روایت می‌کند: «انقلاب فرهنگی چین مبارزه‌ای بود میان برخی عناصر ملت با برخی دیگر، میان برخی عناصر حزب با برخی عناصر دیگر، یا میان مردم و حزب و... اما آنچه در ایران مرا شگفت‌زده کرده این است که مبارزه‌ای میان عناصر متفاوت وجود ندارد. آنچه به همه اینها زیبایی و در عین حال اهمیت می‌بخشد این است که فقط یک رویارویی وجود دارد؛ در یک سو کل اراده مردم و در سوی دیگر مسلسل‌ها، مردم تظاهرات می‌کنند و تانک‌ها از راه می‌رسند.» فوکو حتی مقایسه ایران و اسپانیا را هم به‌واسطه شکست توسعه اقتصادی مدنظر شاه غلط می‌داند و می‌نویسد: «شکست توسعه اقتصادی نگذاشته است که در ایران پایگاه اجتماعی رژیمی لیبرال مدرن و غربی‌منش به وجود بیاید. به جای آن یک فشار مردمی به وجود آمده که منفجر شده است؛ حزب‌های سیاسی‌ای را که داشت تشکیل می‌شد، به هم ریخته و در برابر ارتشی‌ها و تانک‌ها نیم میلیون نفر را به خیابان‌های تهران سرازیر کرده است.» فوکو با وجود آنکه معتقد بود شکست توسعه اقتصادی مانعی برای ایجاد یک پایگاه اجتماعی لیبرالی در ایران بود و انفجار مردمی را در پی داشت اما علت‌العلل و ریشه انقلاب 57 را اقتصادی نمی‌دانست: «مردم [ایران] با حکومتی سروکار داشتند که تا بن دندان مسلح بود و ارتش بزرگی را در خدمت خود داشت که به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز و غیرقابل تصور وفادار بود؛ مردم با پلیسی سروکار داشتند که گرچه یقینا بسیار کارا نبود اما خشونت و بی‌رحمی‌اش اغلب جای خالی زیرکی و ظرافت را پر می‌کرد. به‌علاوه رژیمی که مستقیما متکی به ایالات متحد بود و سرانجام رژیمی که از پشتیبانی تمام جهان و کشورهای بزرگ و کوچک اطراف برخوردار بود به یک معنا، این رژیم تمام برگ‌های برنده و البته نفت را در دست داشت که درآمدهایی را برای دولت تضمین می‌کرد و دولت می‌توانست به دلخواه از آن استفاده کند، با این حال مردم قیام کردند. البته مردم در بافتی از بحران و مشکلات اقتصادی و... قیام کردند اما مشکلات اقتصادی ایران در این دوران آنقدرها بزرگ نیست که مردم در دسته‌های صد هزار نفری و میلیونی به خیابان‌ها بریزند و در مقابل مسلسل‌ها سینه سپر کنند.» او روایت‌های جالبی از ملاقات خود با مرفه‌ترین (هواپیمایی ملی ایران) و ضعیف‌ترین (کارگران شرکت نفت آبادان) قشر اعتصابگران در ماه‌های منتهی به انقلاب ایران دارد. او می‌گوید در سال منتهی به پیروزی انقلاب حقوق کارگران شرکت نفت افزایش قابل‌توجهی داشت و مزایای اقتصادی و اجتماعی خوبی به آنها اعطا شد با این حال مانند خلبانان هما خواستار لغو حکومت نظامی، آزادی همه زندانیان سیاسی و انحلال ساواک بودند. آنچه برای فوکو کمی مایه تعجب است، آنکه رفتن شاه خواست هیچ ‌‌یک از این دو گروه نبود اما آرزوی آن را داشتند. البته فوکو این موضوع را به حساب احتیاط و ترس آنها می‌گذارد. 
رهبری نهضت با فرمان امام خمینی یکی دیگر از نکاتی است که به‌شدت مورد توجه فوکو قرار گرفته و او در نوشته‌های خود تعابیری چون «قدیس» برای ایشان به کار برده و او را افسانه‌ای توصیف می‌کند: «شخصیت [آیت‌الله] خمینی پهلو به افسانه می‌زند. امروز هیچ رئیس دولتی و هیچ رهبر سیاسی‌، حتی به پشتیبانی همه رسانه‌های کشورش نمی‌تواند ادعا کند که مردمش با او پیوندی چنین شخصی و چنین نیرومند دارند.» فوکو نمی‌داند غایت هدف امام از این انقلاب چیست و قصد دارد تا کجا ‌رود اما جنبش به رهبری او را نخستین قیام علیه نظم جهانی می‌داند: «وقتی [پاییز 57] از ایران آمدم سوالی که همه از من می‌کردند این بود: «این انقلاب است؟» من جوابی نمی‌دادم اما دلم می‌خواست بگویم نه. به معنی ظاهری کلمه انقلاب نیست؛ یعنی نوعی از جا برخاستن و بر پا ایستادن نیست. قیام انسان‌های دست خالی‌ای است که می‌خواهند باری را که بر پشت همه ما و به‌ویژه بر پشت آنها، بر پشت این کارگران نفت، این کشاورزان مرزهای میان امپراتوری‌ها، سنگینی می‌کند از میان بردارند، بار نظم جهانی را. شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظام‌های جهانی باشد، مدرن‌ترین و دیوانه‌وارترین صورت شورش.» اما شاید اصلی‌ترین گره‌ ذهنی فوکو درباره جنبش انقلابی ایران آینده و فردای پیروزی نهضت پس از کنار رفتن دستگاه شاهنشاهی بوده است: «جدا از مسائل مربوط به جانشینی بی‌درنگ شاه، مساله دیگری نیز دست‌کم به همان اندازه توجه مرا جلب کرده است. آیا این جنبش یکپارچه و واحد که به مدت یک سال مردم را در برابر مسلسل‌ها برانگیخته است قدرت آن را خواهد داشت که از مرزهای خاص خود فراتر رود و پا را فراتر از آن چیزهایی بگذارد که مدتی بر آنها متکی بوده است؟ آیا این محدوده‌ها و این تکیه‌گاه‌ها به محض انجام خیزش محو خواهند شد یا برعکس، ریشه خواهند دواند و تقویت خواهند شد؟» او برای این پرسش خود پاسخی ندارد البته به‌صراحت اعتراف می‌کند که غرب در این زمینه صلاحیت توصیه به ایرانی‌ها را ندارد: «امروز پرسش این نیست که محمدرضا [پهلوی] می‌رود یا نمی‌رود. اگر اتفاق پیش‌بینی‌ناپذیری نیفتد رفتنش قطعی است. پرسش این است که این خواست برهنه و عظیم که دیری است به حاکم خود نه گفته و سرانجام او را خلع سلاح کرده است، به چه صورتی درخواهد آمد. مساله این است که خواست همه کی و چگونه جای خود را به سیاست خواهد سپرد؟ این مساله عملی همه انقلاب‌هاست. این مساله نظری همه فلسفه‌های سیاسی است. باید اعتراف کنیم که ما غربی‌ها صلاحیت آن را نداریم که در این مساله به ایرانی‌ها توصیه‌ای بکنیم.»

 حمله به فوکو به خاطر حمایت از انقلاب ایران
همان‌طور که گفته شد، دیدگاه‌ها و نگرش‌‌های فوکو در قبال انقلاب درحال وقوع ایران باعث حملات و هجمه‌های گسترده اندیشمندان غربی به وی شد. فوکو در ابتدای گفت‌وگوی خود با «کلربری یر» و «پی یر بلانشه»، خبرنگاران لیبراسیون پیش از سقوط شاه به‌صورت هوشمندانه‌‌ای به این موضوع اشاره‌ می‌کند؛ آنجا که فوکو در پاسخ به سوال «کلربری یر» که می‌پرسد «چرا مجذوب آنچه که در ایران می‌گذرد، شدی؟»، پرسش را به نوع دیگری مطرح و می‌پرسد: «در آنچه در ایران روی داد، چه چیزی وجود داشت که کم‌وبیش خشم مجموعه‌ای از هواداران چپ و راست را [در غرب] برانگیخت؟» 
فوکو در ادامه متذکر می‌شود که خشم غربی‌ها از ایران به دلیل عدم فهم انقلاب در ایران است و می‌گوید: «خشمی دیگر یا شاید یک شگفتی و نوعی نگرانی و تشویش در برابر این پدیده [انقلاب ایران] که برای ذهنیت سیاسی ما بسیار غریب است، وجود دارد، پدیده‌ای که می‌توان آن را انقلابی به معنای بسیار گسترده این واژه دانست چون عبارت است از قیام همه ملت علیه قدرتی که بر آن ستم می‌راند. اما ما [غرب] درصورتی یک انقلاب را به رسمیت می‌شناسیم که دو دینامیک را در آن مشاهده کنیم، یکی دینامیک تضادهای درون این جامعه یعنی دینامیک مبارزه طبقاتی یا دینامیک رویارویی‌های بزرگ اجتماعی و دیگری دینامیک سیاسی یعنی حضور یک پیشگام یعنی یک طبقه، حزب یا ایدئولوژی سیاسی و خلاصه نیروی پیشتازی که همه ملت را به دنبال خود می‌کشد. در آنچه در ایران روی می‌دهد نمی‌توان هیچ‌یک از این دو دینامیک را که برای ما نشانه‌های بارز و علامت‌های روشن پدیده‌ای انقلابی‌اند، تشخیص داد.» احتمالا همین خشم ناتوانی در فهم انقلاب ایران به قول میشل فوکو باعث شده که وی مورد هجمه در این زمینه قرار بگیرد و برنامر اولمن در مقاله‌ای به نام «ایران، انتقام پیامبر» در نشریه اکسپرس در آوریل 1979 (اردیبهشت‌ماه 58) با استناد به همین گفت‌وگوی میشل فوکو با دو خبرنگار روزنامه لیبراسیون، بنویسد: «در هر حال، میشل فوکو اولین و آخرین روشنفکر غربی نیست که توهم‌هایی در مورد فردای انقلاب دارد؛ حال چه انقلاب اکتبر 1917 [انقلاب روسیه]، چه انقلاب پرتغال و چه انقلابی که تاج‌وتخت خاندان پهلوی را سرنگون کرد.» یا «جامس میلر»، نویسنده انگلیسی نوشته‌های فوکو درباره انقلاب ایران را به‌عنوان یکی از حماقت‌های فوکو و همچنین بازی با مرگ، توصیف می‌کند. با این حال آنچه که باعث تامل در آرای فوکو می‌شود، گردش برخی مواضع او پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران است. 

 رویکردهای انتقادی فوکو درباره انقلاب ایران
میشل فوکو در نامه‌ای که آوریل ۱۹۷۹ میلادی (اردیبهشت 1358) به مهندس بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت می‌نویسد، با رویکردی اعتراضی به انتقاد از دادگاه‌های انقلاب در محاکمه سران و نیروهای رژیم پهلوی می‌پردازد. او این دادگاه‌ها را شتابزده و همچنین صدور حکم اعدام برای برخی سران رژیم سلطنتی را عجولانه می‌خواند و مدعی است این‌ اتفاق باعث انحراف انقلاب ایران و خارج شدن آن از دایره عدالت می‌شود. فوکو همچنین در مقاله‌ای تحت عنوان «طغیان بی‌حاصل» که در همین حوالی در روزنامه «لوموند» فرانسه به چاپ رسید، اجرای حدود الهی قطع دست در محاکمه سارقان را همسان با شکنجه‌های ساواک پیش از انقلاب تلقی می‌کند و البته مدعی است این اعتقاد او، به معنی تغییر موضع نسبت به جنبش ضدسلطنتی مردم ایران پیش از انقلاب نیست: «مطمئن باشید که تغییر عقیده یک فرد موجب شرمندگی نیست؛ اما دلیلی وجود ندارد بگوییم کسی که دیروز مخالف شکنجه‌های ساواک بوده است اگر امروز مخالف قطع دست باشد، عقیده‌اش را تغییر داده است.» او در همین مقاله مطلق‌انگاری درباره انقلاب را نفی می‌کند و می‌گوید: «من موافق هر کسی که بگوید انقلاب کردن بی‌فایده است؛ هیچ‌چیزی، هیچ‌گاه تغییر نخواهد کرد، نیستم.» اما طغیان مردم علیه یک حکومت را یک واقعیت می‌داند. فوکو در جمع‌بندی خود پیرامون انقلاب ایران سعی دارد به‌صورت غیرمستقیم طغیان و انقلاب را اجتناب‌ناپذیر و نتیجه آن را نامعلوم و غیرتضمین‌شده جلوه دهد: «آیا کسی حق طغیان کردن دارد یا ندارد؟ بگذارید این سوال را بدون پاسخ بگذاریم. اما مردم طغیان می‌کنند؛ این یک واقعیت است و چنین است که ذهنیتِ (نه انسان‌های بزرگ، بلکه ذهنیت هر انسانی) وارد تاریخ می‌شود و در آن حیات می‌دمد. یک محکوم، زندگی خود را در اعتراض به مجازات‌های ناعادلانه به خطر می‌اندازد، یک آدم دیوانه دیگر نمی‌تواند زندانی بودن در تیمارستان و تحقیر شدن را تحمل کند، یک ملت رژیمی را که بر آنها ظلم می‌کند، طرد می‌کند. این طغیان موجب نمی‌شود اولی بی‌گناه شود، دومی را معالجه نمی‌کند، و سومی را نسبت به آینده‌ای که به او وعده داده شده بود مطمئن نمی‌سازد.»

 آیا فوکو از مواضع خود درباره انقلاب ایران عدول کرد؟
درباره چرایی تغییر مواضع میشل فوکو نسبت به انقلاب ایران پیش و پس از وقوع آن دلایل مختلفی مطرح شده است. از سویی برخی این‌گونه تحلیل کرده‌اند که تغییر مواضع فوکو نسبت به انقلاب اسلامی ناشی از فشار و هجمه اندیشمندان غربی به او به خاطر حمایت و تمجید از انقلاب ایران بود. «دایدیر اریبون»، دوست و ویرایش‌کننده مقالات فوکو، معتقد است سرزنش و انتقادهایی که به‌دنبال درج مقالاتش درباره ایران به فوکو می‌شد به ناراحتی‌اش می‌افزود و پس از آن مدت‌ها او دیگر به‌ندرت درباره سیاست یا روزنامه‌نگاری توضیحی می‌داد. فوکو در نامه‌ای که به مهندس بازرگان پیرامون محاکمه سران رژیم شاه نوشت به طرز قابل توجهی سعی دارد این نکته را به نخست‌وزیر وقت ایران گوشزد کند که نباید در فرآیند محاکمه سران رژیم سابق، افکار عمومی جهان به‌ویژه غرب معترض شوند: «محاکمات سیاسی همواره در حکم محک [حکومت‌ها] هستند. نه از آن جهت که متهمان هرگز مجرم نیستند بلکه از این‌رو که قدرت دولتی [در چنین لحظاتی] بدون نقاب عمل می‌کند و خود را حین قضاوت دشمنانش به معرض قضاوت می‌گذارد... به باور من این وظیفه در معرض قضاوت گذاشتن خود به هنگام قضاوت ‌کردن را هر حکومتی می‌بایست در برابر هر انسانی در هر کجای جهان بپذیرد.» از سوی دیگر جامعه‌شناسان میشل فوکو را یک اندیشمند پایبند به تفکرات پست‌مدرنی می‌شمارند. در همین راستا برخی این‌گونه تحلیل می‌کنند که فوکو به دلیل نگرش‌های انتقادی به مدرنیسم در غرب، توانسته بُعد سلبی انقلاب ایران در سرنگونی شاه را تا حدودی فهم و به تمجید از آن بپردازد اما در بُعد ایجابی قادر به هضم اصول حکمرانی انقلاب اسلامی نشده است. درواقع تا زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود و معلوم نبود چه برنامه‌هایی دارد و چه اصولی را قصد دارد پیاده نماید، فوکو موافق آن بود. اما وقتی جمهوری اسلامی برنامه‌هایش را ارائه داد و قانون اساسی ایران مشخص شد، از آن زمان اختلاف این انقلاب با تفکر فوکو مشخص شد. این به معنی بازگشت فوکو از نظراتش پیش از انقلاب نیست؛ یعنی تمجید فوکو از انقلاب، ربطی به انتقادهایش از وقایع بعد از انقلاب ندارد. به همین دلیل است که در هیچ کجا نمی‌توان مطلبی از فوکو مبنی‌بر بازگشت او از نظراتش یافت. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۵