حمید ملکزاده، دانشآموخته علوم سیاسی:جامعه ایرانی با هر تعریفی و از هر چشماندازی، جامعهای نابالغ و هنوز غیرسیاسی است. وقتی از جامعه ایرانی صحبت میکنم، همه اعضای تشکیلدهنده آن، نهادها، افراد، گروهها و شخصیتهای تاثیرگذار آن را در نظر دارم. فرقی نمیکند که از دانشجویان و دانشگاهیها صحبت کنیم یا از روشنفکران عرصه عمومی، سیاستمدارن یا افراد دیگری که به نحوی در مرزهای جغرافیایی و سیاسی آنچه بهعنوان ایران میشناسیم قرار دارند یا به لحاظ فکری و عملی خود را در بیرون از آن قرار میدهند؛ این جامعه هنوز تا حد بسیار زیادی نابالغ و عمیقا غیر سیاسی است. برای همین میشود اینطور ادعا کرد که جامعه ایرانی را در بهترین حالت میشود در سینمای مسعود کیمیایی جستوجو کرد. احتمالا مضامین تکراری و تکرار مداوم مضامین سینمای کیمیایی در سالهای زیادی که از دوران پهلوی تا هنوز ادامه دارند، هنوز بهترین روایتی را که میشود از این جامعه ارائه کرد بهنمایش میگذارند. حتی اگر این روایت به بهترین شکل پرداخته نشده باشد. اما چرا همه اینها را میگویم؟ اجازه بدهید تا قبل از هر چیز معیار مشخصی برای بلوغ و برای سیاسی بودن ارائه کنیم. بعد از این میشود درباره این صحبت کرد که من تا چه حد حق دارم درباره یک مردم به این شکل صحبت کنم.
کدام بلوغ، کدام مدنیت؟
برای اینکه بتوانیم بگوییم یک جامعه از بلوغ برخوردار بوده و به ساحت مدنیت (در اینجا یعنی به ساحت سیاست) پا گذاشته است باید ببینیم که اعضای آن تا چقدر توانستهاند خودشان را بهعنوان هستیهایی که بیشتر از صرف افراد خصوصی هستند تجربه کرده و بهعنوان اعضای یک دولت زندگی کنند. یعنی چقدر با خودشان و با دیگران بهعنوان اعضای یک دولت، یک نظم حقوقی مستقر مواجه شده و رابطهای که با خودشان، افراد دیگر و جهان دارند را به این اعتبار تعریف کردهاند. در موافقتها و مخالفتها، در مطالبات، چه وقتی صحبت از محتوای این مطالبات باشد و چه وقتی درباره شیوههای طرح، پیگیری و فراچنگ آوردن آنها در میان باشد. یعنی از سطح روابط شخصی با جهان، خود و افراد دیگر خارج شده و به روابطی مدنیسیاسی وارد شدهاند. به بیان دیگر یعنی چقدر از رابطه انسان با انسان فراتر رفته در ساحت مدنیت، یعنی به ساحتی که در آن روابط شهروند با شهروند، شهروند با جهان پیرامون و شهروند با خود جریان دارد وارد شده باشند. این معنایی است که من از بلوغ و از سیاسی بودن افاده میکنم. در فهمی که بنا دارم در اینجا ارائه کنم بلوغ با قرار گرفتن ذیل یک نظام حقوقی و به اعتبار یک نظام حقوقی مشخص با جهان آجیدن نسبت مشخصی دارد. برای من در این نوشته کوتاه، افراد، اعم از حاکمان و محکومان، مخالفان و موافقان حکومت، یا حکومتها هستند. بلواهای اجتماعی و سیاسی و من هر دو وجه وصفی را با اغماض بهکار بردهام، در جامعه ایرانی هر کدام مناسبترین بستر برای بررسی کردن این ادعا را فراهم میآورند. یعنی میشود از این ادعا برای مطالعه در رفتار حکومت در رابطه با بلوا، یا رفتار دانشگاهیان با آن به اندازه مطالعه رفتار مردم، روشنفکران عرصه عمومی، سیاستمداران، موافقان حکومت و مخالفان آن استفاده کرد. در حضور چنین فقدانی است که آنچه عموما در خیابان اتفاق میافتد را نه میشود بهعنوان جنبش، اعتراض یا حتی اغتشاش معرفی کرد و برای همین است که نه هیچ سطحی از حضور اعتراضی در خیابان از طرف حکومتهای ایران در سرتاسر تاریخ معاصرش پذیرفته شده و نه هیچ شکلی از حضور قانونی، اعتراضی، مطالبهمحور و بهیک معنا قانونی در این دوران ممکن بوده و احتمالا در آینده ممکن میشود. لطفا در نظر داشته باشید که نویسنده بر این باور است که این بیماری تاریخی ایران معاصر و مسالهای است که از اولین تلاشهای ایرانیان برای ورود به آنچه مدنیت یا سیاست مینامد به وجود آمده و تا هنوز ادامه پیدا کرده است. ما در تمام این سالها با بلوا و تلاشهایی برای تاسیس سیاست، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی سال 1357 سروکار داریم.
تاسیس چه چیزی توسط چه کسانی؟
تاسیس در اینجا به معنای مستقر کردن یک نظم حقوقی عام برای تعریف کردن شهروند، تنظیم روابط میان او با خود، دیگران و جهان پیرامون و دولت است. نظمی حقوقی که ضمن پیشبینی کردن راههای قانونی برای سازماندهی اجتماعی و سیاسی شهروندان نیروی نهفته در امر نو را به سمت مسیلی هدایت میکند که آن را به چیزی میمون و مبارک برای ایجاد تغییر و شکوفایی در جامعه تبدیل کرده و بنای عظیم مدینه را حفظ و مرزهای آنها را گسترش میدهد. در فقدان سیاست، دولت به پدرسالار و شهروند به رعیت یا فرزند صغیری تبدیل میشود که تا جایی که مطمئن باشد از آنچه نصیب پدر میشود بهرهمند است، مطیع است و در اولین فرصتی که به دست بیاورد علیه پدر قیام میکند، نه برای درانداختن طرحی نو، بلکه برای تاسیس پدرشاهی جدید، که یا خودش در مقام پدر بنشیند یا کسی که فکر میکند در سالاری او عایدی بیشتری به دست میآورد را به مقام پدری نایل کند. این مهمترین مشخصه یک جامعه نابالغ و غیرسیاسی یا غیرمدنی است؛ اگر موفق باشد هرچیزی که به نظم سابق مربوط میشود را حذف میکند و اگر موفق نشده و روزگار بلوا را تاب بیاورد، به رافت پدرانه پدر چشم میدوزد تا بتواند تا بلوای بعدی زنده بماند. در چنین جامعهای فضایل شخصی جای فضایل قانونی را میگیرند. در عین حال نمایش، حضور موثری در روابط شخصی پیدا میکند و منفعت خصوصی، اسب سرکشی است که در روابط بین افراد جولان میدهد. چه صحبت از رابطه با افراد دیگر باشد چه بحث درباره رابطه فرد با پدر در میان باشد.
غایبان این جامعه
در چنین جامعهای چیزی به اسم روشنفکر وجود ندارد. اگر روشنفکر را شخصی بدانیم که برای اندیشیدن به«ما»، یعنی برای اندیشیدن به یک هستی سیاسی و اجتماعی که شخصیتی مستقل از تکتک افراد یک جامعه دارد و نمیتوان آن را به صرف رابطه خصوصی بین این افراد تقلیل داد، به سلاح «ایدهها» دسترسی دارد؛ با جرات میتوانیم بگوییم که در جامعه نابالغ و غیرسیاسی مورد نظر ما با امتناع هستیشناختی حضور روشنفکران مواجه هستیم. این جامعه همچنین فاقد دانشگاه و فاقد انسان دانشگاهی است. دوباره اگر دانشگاه را بهعنوان نهاد مدرن آموزش در نظر بگیریم و این مدرن بودن را، جدای از روشهای علمی جدیدی که در جریان آموزش یا در محتوای آن میشود پیدا کرد، به اعتبار رابطهای که با «ما» بهعنوان یک هستی سیاسیمدنی برقرار میکند بفهمیم، یعنی اگر چیزی که سید جواد طباطبایی تلاش میکند بهعنوان دانشگاه ایران معرفی کند را در نظر داشته باشیم؛ ما در چنین جامعهای عملا با فقدان دانشگاه و انسان دانشگاهی سروکار داریم. آدمهای کتابخوانده و آگاه به علوم انسانی و اجتماعی، چه درحد «مترجمان بیقدری باشند که ناگهان نظریهپرداز میشوند» و چه آدمهای توی دانشگاه، فقط میتوانند عموها، پدربزرگها، مادران و خواهران مردم نابالغی باشند که وسط بلوا با یکدیگر درگیر هستند. بعضی مادرانه و خواهرانه فکر میکنند که پدر باید مراعات بچههایش را بکند؛ حالا بچه که چیزی نگفته، فلان چیز را، مثلا یک بستنی خواسته یا دوست دارد دوچرخه داشته باشد، یا مثلا اگر تا ساعت 11 شب هم با دوستهایش بیرون بود که اشکالی ندارد، ما به او اعتماد داریم. و عموها و عموزادهها و پدربزرگها و ریشسفیدان هم فکر میکنند که باید جلوی این زیادهخواهیها را گرفت که آبروی خانواده را میبرند و اجداد ما فلانطور زندگی کردهاند و حالا یک توسری هم به این بچه بزنیم نهایتا تربیت میشود و یاد میگیرد چطور رفتار کند و چیزهایی مثل این. هیچکس بهنام قانون یا به اعتبار قانون با دیگری کاری ندارد. هرچند ممکن است همه درباره قانون صحبت کنند. به همین خاطر است که میگویم و متاسفانه اصرار دارم که آنچه بهعنوان جامعه ایرانی میشناسیم، در همه ساحتهایش، یک هستی عمیقا نابالغ، غیرسیاسی و در جستوجوی مدنیت است و اضافه میکنم که راهگشایی در مسیر این جستوجوی میمون تنها به مجاهدت همه و هرکس در ایران، در دایره مفهوم یا سرزمین ایران وابسته است؛ اعم از حاکمان و محکومان؛ آنها که روشنفکرند و آنهایی که در دانشگاه هستند همه باید درباره قانون، درباره عمل تاسیس و درباره وفاداری به قانون فکر کنند و دست به کار درافکندن طرح جدیدی در رابطه با هم، در رابطه با«ما» و امر جمعی باشند که شرایط لازم برای قرار گرفتن همه ما ذیل عنوان شهروند را فراهم کرده و ما را در مسیر تحقق ایده ایران، بهعنوان یک واحد سیاسی انضمامی واقعا موجود با نهادهایی که کار میکنند و آدمهایی که شکل داده است یاری کند.