سیری کوتاه در کلاس مقدمه‌ای به فلسفه_بخش دوم
آیا این عجیب نیست عنصر اخلاقی که لزوما امری «درونی» است، به‌تدریج بعد از «لحظه دکارتی» از «درون» انسان پاک می‌شود و به‌تدریج [بعد از کانت] به شرایط بیرونی و مصلحت عملی تنزل می‌یابد؟
  • ۱۴۰۱-۱۰-۲۲ - ۰۰:۰۰
  • 00
سیری کوتاه در کلاس مقدمه‌ای به فلسفه_بخش دوم
سوبژکتیویسم به نوعی وحدت جوهری یا همه خدایی می‌رسد
سوبژکتیویسم به نوعی وحدت جوهری یا همه خدایی می‌رسد

اسدالله رحمان‌زاده ، مدرس فلسفه برکلی سیتی‌کالج:آیا این عجیب نیست عنصر اخلاقی که لزوما امری «درونی» است، به‌تدریج بعد از «لحظه دکارتی» از «درون» انسان پاک می‌شود و به‌تدریج [بعد از کانت] به شرایط بیرونی و مصلحت عملی تنزل می‌یابد؟ آیا این عجیب نیست که امر اخلاقی درونی کم‌کم ارتباطش را با ارزش‌های کیهانی از دست داد؟ آیا نفی دنیای «درون» ناشی از عکس‌العمل اشباعی به اغراق و اشباع مذهبی و صوفیانه در «کشتن نفس» -که به تزویر و ریا و تکرار کلمات عربی و جمله قصار‌های بی‌روح پا داد- نیست؟ از آنجا که امر «درون» در وهله اول نشانی بیرونی ندارد، چه بسیار سخنان گزاف و ادعاهای موهن در توصیف این دنیای خیالی گفته شد، که باید از زیر تیغ تفکر فلسفی غرب می‌گذشت تا ما را از دروغ و ریا آزاد کند. از آنجا که این روایت از «درون» وهم یا خیالی است بدون لنگری از رفتن به خود «چیز» به خود «تجربه‌زیسته» و توصیف آن بدون‌تزئین و بزک کردن آن، تجربه عارفانه و صوفیانه به کلمات تصنعی و بی‌روح مبدل شدند که پروانه تجربه انضمامی مدت‌ها قبل آن را ترک کرده بود. تاریخ فلسفه غرب بخشی از حکمت الهی است تا ما را از اشباع و اغراق و تظاهر و ریای کشف دنیاهای عجیب‌وغریب «درون» رهایی بخشد، درحالی‌که از «بیرون» هیچ محبتی را برنیانگیخت، هیچ ملتی را به آرامش نرساند، هیچ جنبه از ساحت زندگی و تولید و نیازهای روزمره را پاسخ نگفت، و به خیل مردم متظاهر و ریا افزود.
از طرف دیگر در عکس‌العمل اشباعی به این دنیای خیالی که از کلمات تهی ساخته شده بود، آن مروارید نهفته در تجربه دینی نیز که کشف اتصال به ملکوت خداوند و بنابراین تجربه اخلاق نه به‌عنوان یک امر تحمیلی بلکه امر وجودی که دارای ارزش‌های کیهانی است، تجربه درون نه به‌معنای کلمات پرطمطراق توخالی، بلکه به‌عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» به‌عنوان انفاق و خدمت به خلق، به‌عنوان مبارزه با ریا و تظاهر دینی و دنیاپرستی، همه این مظاهری که امروز ما تشنه آن هستیم نیز در زیر نقد فلسفه غرب همراه با ظهور نیهیلیسم به زیرسوال رفتند.
آغاز از دست دادن امر «درون» و قطع رابطه‌اش با «ارزش‌های کیهانی» در سوبژکتیویته دکارتی قرار دارد، آن لحظه تاریخی که یقین، از امری وجودی-قلبی-فکری، تنها به امری منطقی-قیاسی تنزل پیدا می‌کند. توجه کنید که در فلسفه دکارت ذهن انسانی (به‌عنوان درون عقلی) بالاترین نقطه یقین است و سپس خدا و ارزش‌های کیهانی از طریق آن ذهن اثبات می‌شوند. خود روش قیاسی «اثبات» عقلی درکنار اینکه «ذهن» («تفکر مفهومی» و «درون عقلی» نه همه وجود، ازجمله «قلب») منشأ یقین و علم است، از پیش رابطه کیهانی وجود فرد را با ملکوت خداوند سست و به‌تدریج قطع می‌کند.
[سوال این است: آیا در فلسفه اسلامی این تجلی سوبژه امری صرفا ذهنی است یا قلبی؟ برای مثال آیا آزمایش ذهنی «انسان معلق»1 بوعلی سینا که تلاشی برای اثبات نفس مستقل از بدن است (و بعضی این را با شک روشمند دکارت مقایسه می‌کنند)، نفس را مساوی «معقولات» می‌داند؟ توجه کنید که در قرآن قلب و تفکر با هم می‌آیند. و قلب حتی مهم‌تر از فکر است.2 پس فلسفه اسلامی نباید به سیاق دکارت نفس انسانی را با «جوهر فکری» یکی بداند.از این نقطه‌نظر بحث هایدگر از «وجود انسان» به معنای اک-سیستانس (ek-sistence)(«ایستادن-در-بیرون-از-خویش»: این «وجود» انسان به معنای به فعل آمدن نیست. و با وجود سنگ و حیوان فرق دارد) و اینکه «پروا» (Care) بنیان ساختار وجودی او است، به قرآن نزدیک‌تر است.در این مورد هم در این نوشته و هم بعد‌ها بیشتر بحث خواهم کرد.]
از زمانی که دکارت جسم انسان و حیوانات را «ماشین» خواند که سازوکار مکانیکی آنها وجودشان را تبیین می‌کند، به‌تدریج ما رشد نظریه «بازنمایی واقعیت» (representational reality) («درک غیرمستقیم» در مقابل «درک مستقیم» واقعیت) را داریم که واقعیت یا ابژه از طریق علائمی (داده‌های حسی و مقولات عقل) خود را به ذهن انسانی ارائه می‌دهد، و ذهن انسانی این نشانه‌های واقعیت را به هم «ربط» می‌دهد یا با هم «تداعی» می‌کند. واقعیت لزوما از درون قواعد خاص ذهن ما می‌گذرد تا به ما برسد. و از ترکیب این نشانه‌ها براساس آن قواعد، انسان هم جهان واقعیت (ابژه) را می‌فهمد و هم «خود» (سوبژه) را. در دایرةالمعارف فلسفی استانفورد، درمورد فلسفه بازنمایی (representational philosophy) کانت می‌نویسد:
«نیاز به سوبژه همزمان از دو ملاحظه برمی‌خیزید: نمودارها نه‌تنهای چیزی [ابژه] را بازنمایی می‌کنند، بلکه آن را به کسی [سوبژه] بازمی‌نمایند. و نمودارها [های واقعیت] به ما [مستقیما] داده نشده‌اند. برای نمودار شدن، ورودی‌های حسی باید توسط یک سیستم شناختی یکپارچه مورد پردازش قرار گیرند.»3
این نوع فلسفه بازنمایی، فلسفه و علم غرب را از قرن ۱۶ دربرگرفت و شگفتی این است که این نوع نگاه از ذهن به علوم‌شناختی (cognitive sciences) و نوروبیولوژی مغز انتقال پیدا کرده است. در همه آنها «آگاهی» چیزی نیست جز ارتباط نمودار‌ها به یکدیگر. پس اگر ما بتوانیم ماشینی بسازیم که این ارتباط و تضاعف correlation و تداعی association نشانه‌ها را با هم برقرار کند، آگاه خواهد شد. «درخت» به‌عنوان یک نمودار وارد ذهن می‌شود. و کلمه «درخت» هم چیزی نیست جز یک برچسب (label) برای درخت، پس آگاهی ما، برقراری ارتباط بین «نمودارها» و «برچسب‌ها» ست.
این است که از شروع مدرنیسم، مفهوم «خود یا نفس» از «جوهر ذهن» (the substance of thinking thing) که خود جامدیت بخشیدن متافیزیکی به ذهن (درون عقلی) است، کم‌کم به «تئوری بسته‌بندی خویشتن» (bundle theory of the self) هیوم رسید و به‌سمت مادی‌گرایی خام (Feuerbach) یا دیالکتیک (Marx) پیش رفت. ایده‌آلیسم و عقل‌گرایی کانت و اسپینوزا و لایبنیتس و هگل نیز در عرصه این سوبژکتیویسم (ذهن‌گرایی) ماندند. در تمام این فلاسفه این عقل قیاسی یک سوبژه است که درپی «تئوری یا متافیزیک همه‌چیز» است و همه‌چیز را نمودار این عقل قیاسی می‌داند. ما با آنها خداناباوری یا خدایی درون‌ماندگار (immanent) را داریم. این سوبژکتیویسم به‌نوعی وحدت جوهری (substance monism) یا همه‌خدایی (pantheism) می‌رسد.
ادامه دارد...

  پی‌نوشت
1- ابن‌سینا در این مورد می‌نویسد اگر تصور شود که چشمان نوزاد کاملا سالمی را بپوشانند، و سپس او را به هوا برده و در طوری در خلأ معلق نمایند که دست و پای وی با همدیگر تماس نداشته باشد در این حالت درک پیکره خودش نیز سخت است و اثبات وجود اجزایش دشوار می‌باشد حتی نمی‌تواند تصوری از پیکر خود داشته باشد. این انسان معلق باز هم قادر به تشخیص خویش است و هرگز در مورد وجود خودش دچار شک و تردید نمی‌شود، وجودی که این انسان معلق احساس می‌کند، مجرد از عمق، طول، عرض و مکان است. یعنی تصور این انسان معلق از خودش، از طریق حواس و پیکرش نیست؛ و از طریق دیگری است که مغایرت کامل با پیکر مادی او دارد که همان روح یا نفس انسانی او است.» (ویکی پیدیا-انسان معلق)
2- «یوم لاینفع مال و لا بنون. الا من اتی الله بقلب سلیم.» (سوره ۲۱، آیات ۸۸ و ۸۹)
3- “The need for a subject arises from two straight-forward considerations: representations not only represent something, they represent it to someone; and, representations are not given to us – to become a representation, sensory inputs must be processed by an integrated cognitive system.” (https://plato.stanford.edu/entries/kant-mind/#3.4)
 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰