زهرا محسنی فر، فعال سابق دانشجویی: در زمانهای قدیم، زن جنس درجه دو محسوب میشد؛ «جنس دوم». موجودی که از طفیلی وجود مرد آفریده شده. نهتنها حق مالکیت نداشت، بلکه خودش سرلیست مایملک مرد بود. ارث که نمیبرد هیچ، بعضا به ارث هم میرسید. هیچ مردی زن را شریک خود نمیکرد، اما گاهی زنی بین مردها به اشتراک گذاشته میشد. دختری خونبهای جدال دو ایل میشد تا خصومتها فروکش کند و خونبس حاکم شود. در جنگها گاهی زنها که حرجی بر آنها نبود، به حراج اسارت میرفتند و گاهی باجسبیل میشدند تا خطر جنگ را از شهری زیرسبیلی رد کنند. چه دختران که زنده به گور شدند تا ننگ دخترآوری از چهره سیاه پدران شسته شود. آنها که زور در بازویشان گندیده بود، زن را «ضعیفه» خطاب میکردند تا فیگور قدرت بگیرند. برخی نیز که خود را عقل کل میدانستند، برچسب «ناقصالعقل» بر پیشانی زن میکوبیدند. در دوگانه نانخور-نانآور، کفه ترازو به نفع مرد سنگینی میکرد و انگشت اتهام به سمت زن بهعنوان مصرفکننده منابع و عنصر هزینهساز دراز میشد. القصه زن در نگاه جوامع قدیم موجودی آسیبپذیر و ضعیف جلوه میکرد و زنها خود با این هویت اجباری کنار آمده بودند.
آنها که دلشان برای این موجود بیدفاع آسیبپذیر میسوخت و میخواستند کاری کنند کارستان تا خیالشان از امنیت زن راحت شده و وجداندرد آزارشان ندهد و در وزر و وبال حضور زن در اجتماع گرفتار نشوند، فکری بکر به ذهنشان رسید. آنها نسخه خانهنشینی را برای زن تجویز کردند تا اساسا صورتمسأله را پاک کرده باشند. چهاردیواری زن را از گزند در امان میداشت و بسترهای آسیب را از بین میبرد. وظایف فطری و غریزی زن همچون فرزندآوری و تربیت نسل، که عرفا در اندرونی محقق میشود، نیز مستمسک خوبی شد تا عقبه نظری و علت تامه التزام زن به چهارچوب بیت شود. زن تراز با این قرائتها، زنی بود که با خانهنشینی و انجام وظایف مادری و همسری و پذیرفتن چهارچوب درب منزل بهعنوان خط قرمز، خود را از گزند اجتماع گرگصفت مصون میداشت و امور خارج از بیت را مطلقا به مرد خانه میسپرد. بدینترتیب پشت هر مرد موفق، یک زن خانهنشین بود که توان چوب لای چرخ گذاشتن در امور مرد را نداشت و اجازه میداد جنس برتر به مراتب بالاتر برسد. «تحجر»، شاید مناسبترین عنوانی باشد که میتوان بر پیشانی این تفکر چسباند. تحجر را نباید پدیدهای عصر حجری دانست بلکه این جریان فکری با رنگ و لعاب نو هنوز کم و بیش ظهور و نمود دارد.
«همیشه پای یک زن در میان است.هیس! زنها فریاد نمیزنند.» این جملات را زیاد شنیدهایم. عدهای زن را عامل تباهی حکومتها و جوامع و محرک اولیه جنگها و خونریزیها میدانند. همان زنی که افسونگر است و آدم را از بهشت محروم کرد. همانی که اغواگریهایش مردها را از راه به در میکند. چه شیخصنعانها که دل و دین و عقل و هوش به دختری ترسا دادند و قافیه ایمان را باختند. چه برصیصاها که پای دخترکی ایمان از کف دادند. جنس لطیفی که «کید عظیم» دارد و پیامبری چون یوسف هم از مکر او در امان نبود. چه دستها که جای ترنج بریده شد و چه یوسفها که به هوای تن ندادن به هوس زنان به زندان، تن دادند. همیشه لولیان شوخ شیرینکار، شهر را به آشوب کشیده و خوان را به یغما بردهاند. مُهر «سلیطهگری» و «عفریتهخویی» را گروهی بر جبین جنس زن زدهاند، تا نشان دهند که زن ذاتا آسیبزاست و تکوینا تهدید محسوب میشود. وقتی زن در منظر جامعه قرار میگیرد، مرد برای حفظ خود به تلاطم و زحمت میافتد و این مشکلی بس عظیم است. اما چاره چیست؟! عقلای این قوم همچون اسلاف خود چاره را در حبس زن در اندرونی دیدند تا اساسا مسأله را از روی میز بردارند. حصر خانگی، راهحل این نحله فکری برای در امان ماندن از امالفساد زن بود. این نگاه به زن را جریان سلفی پایهگذاری کرده است. باغچه اعتقادات خود را اگر شخم بزنیم، حتما رگههایی از این نوع نگاه را خواهیم یافت. تحجر و سلفیت با دو نگاه متفاوت یک نسخه واحد برای زن میپیچند؛ زن را چه به اجتماعیات!
قرنها این نگاهها بر جوامع بشری، فارغ از عقیده و مذهب و رنگ و نژاد، سایه افکنده بود و زنها هویت اجتماعی نداشته و ساحتی تکبعدی و درونبیتی داشتند. دنیا چرخید و چرخید و بربرهای اروپا به تمدن رسیدند و انقلاب صنعتی کردند. آنها که به گواهی تاریخ تمدن ویل دورانت روزی در منازل خود از نعمت توالت محروم بودند، حالا دنبال احداث کارخانه و جذب نیروی کار بودند و پایههای زندگی ماشینی را بنا مینهادند. خیلی زود سوت کارخانهها مثل نفخ صور در سراسر اروپا پیچید و انسانها وردست ماشینها و چرخدندهها شدند.
جلوتر که رفتند، نظام سرمایهداری متولد شد و نیروی انسانی بهعنوان یک تیغ دولبه پولساز و پولسوز خود را نشان داد. ولع کارتلهای اقتصادی برای صرفهجویی در هزینهها و افزایش سود بنگاهها نگاهها را به سمت نیروی کار ارزان برد. خیلی زود توجه سرمایهداران به سمت نیمی از جمعیت جامعه که تا آن روزها غیرمولد فرض میشد، معطوف شد. ایده این بود که زنان پای کار اقتصاد بیایند و چرخدندهها را ارزانتر از مردها بچرخانند و در کنار آنها ماشین سرمایهداری را بکسل کنند. بنابراین فرهنگسازی شروع شد و جامعهشناسان غربی نظریهپردازی را آغاز کردند تا بستر حضور زنها در فرآیند تولید ثروت فراهم شود. آنها یک ظلم تاریخی را در برخورد با جنس زن شناسایی کرده و شروع به تحریک زنان کردند تا جنبشهایی را سامان دهند. خانهنشینی را بزرگترین ظلم بشر به زن معرفی کردند و راهحل مبارزه با این ظلم را میدان دادن به زنان برای اشتغال خارج از خانه در کنار مردان دانستند. زنانی که تا دیروز خفته بودند و هویت خود را تنها در چهارچوب بیت میشناختند، میدان را برای بازتعریف جایگاه اجتماعی خود فراخ دیدند و از خواب گران بیدار شدند. اما نمیدانستند که دنیای سرمایهداری چه خوابی برای آنها دیده است. وقتی یونیفرمهای متحدالشکل بر قامت زنان کارگر نشست، محیط کار مردان طراوت جدیدی به خود گرفت و چشمها بر اندام زنان خیره ماند. با توسعه صنعت تبلیغات و کشف قدرت آن در تصاحب بازار و رقابت شدید بنگاههای اقتصادی برای حذف رقیبان، ناگهان نگاهها دوباره به زن دوخته شد. جاذبههای بصری و جنسی زن چه سوژه نابی میتوانست برای معرفی محصولات و افزایش فروش کارخانهها باشد. کمکم صنعت سینما و صنعت مد و پوشاک هم متولد شده و جاذبه جنسی زن خمیرمایه رونق این صنایع شد. زنی که تا دیروز آسیبپذیر و آسیبزا بود و در حبس خانگی به سر میبرد، حالا خانه را رها کرده و سوژه بیلبوردهای تبلیغاتی کارخانهها و قهرمان سردر سینماها و مدل فشنشوها شده بود. غرب تازه متوجه شده بود که زن نهتنها نیروی غیرمولد نیست بلکه طنازیها و تنآراییهای او آنچنان خریدار دارد که هر صنعتی را از خاکستر به سود خالص تبدیل میکند. پول، پول و باز هم پول برای زن هویتی تازه آفرید و او را از زندان خانه به منجلاب کارخانه کشاند. این وسط روانشناسانی چون فروید هم با نظریات بیچهارچوب خود، تمام مرزها را از جلوی پای زن برداشتند تا مطلقالعنان در سراشیبی زوال جنسی بتازد و دنیای مردها را بسازد.
مدتی که گذشت، برخی زنان غربی متوجه داستان شدند. آنها به این نتیجه رسیدند که افسار زن در غرب در مشت مردان قرار گرفته و زنان قربانی مطامع جنس مذکر و مورد بهرهکشی جنسی واقع شدهاند. آنها فهمیدند که در پسِ این میدان دادن به زن و سوپراستار ساختن از او، پولهای خوبی به جیب مردان میرود. کسی فکر کرامت و منزلت زن نیست و تا وقتی که طراوت و زیبایی و جوانی دارد، خریدار دارد و با زوال اینها در نگاه مردان تپالهای بیش نیست. رگ غیرت بخشی از زنان غربی جنبید و جنبشهایی با موضوع برابری زن و مرد و مبارزه با مردسالاری به راه انداختند. تساوی حقوق زن و مرد مانیفست این جریان شد و خیلی زود زنانی که از نگاههای متحجرانه، سلفی و غربی ناراضی بوده و احساس ظلم میکردند، به جریان فمنیستی تمایل پیدا کردند. این جریان که ابتدا برای زدن جریان غربی پایهریزی شده بود، بهتدریج به مبارزه با دو جریان دیگر نیز پرداخت. شاید فراگیرترین جریان فعلی دنیا در حوزه زنان را بتوان جریان فمنیستی دانست. جنبشی که طرفداران بیشماری در سرتاسر دنیا فارغ از مذهب و عقیده و نژاد و ملیت دارد. اگر رگههایی از تحجر، سلفیت و غربزدگی در عقاید ما نسبت به زن وجود دارد، طوفان تفکر فمنیستی بذر این جریان را در ذهن اغلب ما کاشته است، تا آنجا که ممکن است مراکز فرهنگی رسمی جمهوری اسلامی مثل صداوسیما نیز ناخودآگاه گرفتار این تفکرات باشند.
اما ماجرا همچنان ادامه دارد و هنوز از انقلاب امام روحالله چیزی نگفتهایم. در میان این نحلههای فکری متناقض، متنافر و بعضا پرطرفدار، ناگهان یک جریان فکری جدید سر بر میآورد. انقلاب که میشود، زنها در کنار مردها به خیابان میآیند و قیام میکنند. انگیزه آنها نه فرار از خانه، نه سرویس دادن به مردان و نه مبارزه با مردسالاری و برابریجویی است. زنها وارد اجتماع میشوند، اما از خانه غافل نمیشوند. یک روح تازه در کالبد هویت زن دمیده میشود. الگوی سوم زن به مدد انقلاب روحالله متولد میشود. «تکلیفگرایی الهی» شاید مهمترین وجه تمایز این الگو با سایر الگوهای زنانه است. زن انقلاب اسلامی نه خانهنشین است و نه خانهستیز. راه خود را از میان بیراههها تشخیص داده و به شخصیت رسیده است.
تکوین و زنانگی را نه عامل فضیلت و رذیلت بلکه خصیصه متفاوتی میبیند که در آفرینش او لحاظ شده تا در مسیر رشد و کمال خط سیر متمایزی نسبت به مرد داشته باشد. زن انقلابی، در حیطه تکلیفگرایی حصارشکن و بیکلیشه است. وقتی پای تکلیف در میان باشد، گاهی بیالگویی، الگوی اوست. مثل آب روان هر کجا که آگاهی متعهدانه به او دیکته کند، به همان سمت جاری شده و آنجا زمین بازی او میشود. هر جا خلأیی باشد، همانجا را پر میکند. هرکجا ظرفیتها، استعدادها و توانمندیهای فردی و جمعی او باری از دوش ولی خدا برای خدمت به جامعه اسلامی بردارد، همانجا حاضری میزند. گاهی خانهدار است و گاهی وزارتخانه اداره میکند. تجرد و تأهل تنها تاکتیک بازی زن انقلابی را عوض میکند، اما هیچگاه او را نیمکتنشین نمیکند. زنانگی را نه یک محدودیت و نه عامل سرافکندگی و نه حتی دستاویزی برای برتریجویی میداند. زنانگی در نگاه او هم حرمت دارد و هم مزیت میآفریند. زن انقلابی پاسدار زنانگی عفیفانه است و از آن برای خلق موقعیتهای ناب زندگی و بندگی استفاده میکند. الگوی سوم، زن تراز هزاره سوم است. از آن باید بیشتر گفت و بیشتر شنید. راستی در سوژهیابی، مصداقشناسی و الگوسازی زن الگوی سوم ما کجای کار هستیم؟