سیدجواد نقوی، خبرنگار:در بخش نخست از گفتوگوی «فرهیختگان» با سیدعلی کشفی، مدیرمسئول و عضو شورای علمی موسسه اشراق بر این نکته پرداختیم که چرا آشوبهای اخیر به شکل نمادینی در دانشگاه شریف ظاهر شد؟ کشفی در بخش نخست بیان کرد که در وقایع اخیر با آرمانخواهی روبهرو نیستیم و از این جهت وقتی با وضعیتی روبهرو هستید که مطلقا آرمانخواهانه نیست از این رو اینجا با تقریرهای کلاسیک از حقیقت روبهرو نیستید بلکه با تغییر شکل خود حقیقت روبهرو هستید، یعنی بلایی بر سر خود حقیقت آمده است که آمال و امیال بر حقیقت سیطره پیدا میکنند. این گفتوگو با سیدعلی کشفی به بهانه اتفاقات دانشگاه شریف در آشوبهای اخیر صورت گرفت. پیشتر نیز کشفی در یادداشتی با عنوان استارتاپ شورش، ایده خود را بیان کرده بود که بهانه این گفتوگو نیز همین یادداشت است. بخش دوم این گفتوگو را در ادامه از نظر میگذرانید.
در بخش قبلی تا اینجا بحث کردیم که امر ملی برای دانشجوی ایرانی تا لحظهای که به ما موفقیت بدهد خوب است و در لحظهای که نتواند به ما موفقیت بدهد و موفقیت سوژه را تامین کند برایش اهمیت پیدا نمیکند.
من مطمئن نیستم که بتوانیم از مفهوم سوژه استفاده کنیم. ما با سوژه مواجه نیستیم ما با خود اگو مواجه هستیم. ما با طرحی از ملت مواجه نیستیم، چون هرگونه طرحی از ملت در مقام یک آرمان ضد این موفقیت است. اگر بخواهید از امر ملی مراقبت کنید این امر ملی اجازه نمیدهد به آن شکلی که اگو میخواهد به امیال یا آرزوهای خود برسد.
به تعبیری اگر دانشجوی دانشگاه شریف اعتراض میکند اعتراض او نمیتواند خیری عمومی در سطح ایران ترتیب بدهد.
بله، همین است. وقتی مساله به کامخواهی تبدیل میشود، تاب پذیرش هرگونه اصلی از بین میرود. مثلا اصل استقلال حاکم باشد یا اصل آزادی حاکم باشد، پذیرش و تحمل هر اصلی از بین میرود. چه معنی دارد که اصل استقلال حاکم باشد یا اصل آزادی حاکم باشد یا اصل حاکمیت دین بر سیاست حاکم باشد، این دیگر معنی ندارد و هر چیزی که مخالف موفقیت است باید کنار گذاشته شود. حال اینکه چطور بدنهایی که طالب موفقیت هستند و بهدنبال امیال و آمال خود هستند میتوانند در کنار هم زندگی کنند پرسش بعدی است و باید ببینیم این شکل از حقیقت چطور به این پرسش جواب میدهد. این عجیب نیست که همه کسانی که به نحوی دلسوز ایران هستند و جریانهای جدید را میبینند درباره آینده ایران بهشدت نگران هستند. چون این شکل از حقیقت و این نحوه کامخواهی، هرگونه شکل مستقل و پایدار زندگی جمعی را تهدید میکند و طبیعتا آنجا نمیتوانیم امیدی داشته باشیم که ایرانی باقی بماند. احتمالا چیزی که میشود تصور کرد غرق شدن در شکلی از نظم جهانی است که در آن نظم جهانی افراد تا حدودی میتوانند به امیال و آرزوهایی که برای آنها ساخته شده برسند و تصور این را داشته باشند که میتوانند به آن امیال و آرزوها دسترسی داشته باشند. ما در اینجا با مکانیسم توهم روبهرو هستیم، یعنی مکانیسم توهم در این بین بسیار کار میکند بهخاطر همین است که فضای مجازی اینجا بسیار قدرتمند است و موضوعیت دارد. مکانیسم توهم کاملا با اگو و مساله امیال و آمال مرتبط است.
شما گفتید که اگو یا توهم جایگزین سوژه شده است و دیگر سوژهای وجود ندارد. اگر این روایت را قبول کنیم، در مقیاس وسیعتر چه بلایی بر سر خیر عمومی و خردجمعی میآید؟
از ابتدای این گفتوگو تا الان سیری را شروع کردیم و گفتیم اتفاقی بر سر حقیقت آمده است، یعنی ما دیگر با آن شکل از حقیقت و با آن حقیقتی که خودش را در شکل آرمانها -چه آرمان آزادی باشد چه استقلال و چه آرمان رستگاری- نشان میدهد، دیگر با چنین حقیقتی مواجه نیستیم، بلکه با واقعیت روزمره مواجه هستیم که خود را در شکل امیال و آرزوها بازنمایی میکند. این امیال و آرزوها به اهدافی تبدیل میشوند که افراد آنها را برای عمل خود اتخاذ میکنند و وقتی به این اهداف خود میرسند، فکر میکنند موفق شدهاند. اینجا چند مفهوم مطرح کردیم. مفهوم میل، آرزو و موفقیت.
به این شیوهای که در واقعیت روزمره در امیال و آرزوها بازنمایی میشود، وهم یا توهم میگوییم. این توهم، مکانیسم تولید خودش را دارد. بهطور مثال اگر قبلا با آرمانهای فلسفی و سیاسی مواجه بودیم که آنها مدعی حمل حقیقت بودند، امروز با اوهامی روبهرو هستیم که بازنمایی امیال و آرزوها هستند.
وقتی به حقایق فلسفی و سیاسی نظر میکنیم چطور میتوانستیم آن حقیقت را پیگیری کنیم؟ چطور میشود حقیقت را دنبال کرد؟ به شکل کلاسیک در تاریخ فلسفه، حقیقت همواره متدیک بوده است. یعنی از طریق روش، حقیقت را دنبال میکردید و چهبسا که حقیقت غیر از روش نبود. یعنی چیزی خارج از روش وجود نداشت که شما با روش به آن برسید، بلکه همین که در یک مسیر گام میگذارید و به شکل روشمندی جلو میروید به این معنا بود که حقیقت را حمل میکنید و با حقیقت دیدار میکنید. حقیقت خود رفتن است، رفتن روشمند. تاریخ فلسفه و تاریخ علم به یک معنا تاریخ روش است.
اگر آنجا رابطهای بین حقیقت و روش وجود دارد و گاه این رابطه آنقدر شدت پیدا میکند که شاید بشود بهنحوی از اتحاد روش و حقیقت یاد کرد، آنجا بحثهای زیادی وجود دارد که روش چیست؟ آیا استدلال است؟ آیا روش منطق است؟ این روش چیست؟ ادعاهای زیادی درخصوص روش وجود دارد که ما با چه روشی به حقیقت برسیم؟ با چه روشی در سپهر حقایق گام برمیداریم؟
شما چرا متعهد به روش هستید؟ چون متعهد به حقایق هستید. طالب و جستوجوگر حقایق هستید. تا زمانی که جستوجوگر حقایق هستید و به تبع آن، متعهد به روش هستید میشود بر سر روش بحث کرد که آیا روشی که شما اتخاذ کردهاید یا من اتخاذ کردهام، کدامیک به حقیقت میرسد. لذا در این باره میشود گفتوگو کرد و استدلال کرد و دلیل آورد.
اما اگر ما دیگر با آن حقیقت مواجه نباشیم طبعا دیگر نیازی به روش نداریم. وقتی نیازی به روش نداریم با چه چیزی مواجه هستیم؟ درواقع با شکلی که میگوییم واقعیت روزمره است. واقعیت روزمره میآید و بازنمایی میشود. با نحوی زیباییشناسی مواجه هستیم. با اشکال مختلفی از داستانپردازی مواجه هستیم. داستانهایی درباره زندگی روزمره و داستانهایی درباره آرزوهای کوچک. داستانهایی درباره میل به چیزهای دمدستی.
این وضعیت یعنی وضعیت جایگزینی واقعیات روزمره بهجای حقیقت و نحوه بازنماییاش در وهم و پیگیری این وهم درقالب همین چیزهایی که عرض کردم، ازجمله داستانپردازی، خاطرهگویی و درددل یا خردهروایتها مقارن است با توسعه شبکههای مجازی و اینکه هر فردی بالقوه یک نویسنده است. هر فردی دفترچه خاطرات خود و خطورات آشفته ذهنیاش را بهعنوان تکجملهها یا عبارتهای کوتاهی در صفحات اینستاگرام یا توییتر منتشر میکند. فضای اجتماعی مملو و لبریز میشود از این خردهروایتها و عبارتهایی که هرکدام دیگر مدعی یک حقیقت فراگیر نیستند، بلکه احساسات نویسنده را بازنمایی میکنند. در اینجا چه نیازی به حقیقت دارید و چه نیازی به روشهایی دارید که بشود این روشها را از این جهت که ما را به حقیقت میرسانند، راستیآزمایی کرد؟! دیگر نیازی به این نیست.
جایگزینی واقعیت روزمره بهجای آن حقایق، در ایران و بهطور کلی در شرق، تاریخی را پشتسر گذاشته که به اینجا رسیده است. این مقارن با اشکال متنوع و سرشار تولید وهم است که با توسعه فناوریهایی که به ما اجازه میدهند که نزدیکترین احساساتمان را و آزمودهترین افکارمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم و در برابر دیگران قرار دهیم، تناسب دارد. به همین دلیل فضای مجازی از این جهت بستر مناسبی است برای اینکه افراد امیال و آرزوهای خود را که درقالب اوهام بازنمایی میشود، پیگیری کنند و با هم به اشتراک بگذارند. مفهوم «به اشتراک گذاشتن» اینجا جایگزین مفهوم «گفتوگو» میشود. در زمانی که عصر، عصر سیاست بود و هرکسی آرمانی را طی میکرد و مدعی بود که پیگیری این آرمان حامل خیر عمومی است؛ آنجا مدعیان آرمانها با هم گفتوگو کرده و استدلال میکنند. ولی ما در اینجا دیگر با گفتوگو مواجه نیستیم، بلکه با فرآیند به اشتراکگذاری روبهرو هستیم. زمانی آرمان دموکراسی این بود که بتوانیم محیطی داشته باشیم که در آن کنشگران سیاست میآیند و آرمان خود را طرح میکنند و سعی میکنند دیگران را متقاعد کنند که این آرمان میتواند بهعنوان آرمان جمعی برگزیده شود. به این ترتیب یکی از اهداف مهم دموکراسی ایجاد چنین محیطی بود که از آن بهعنوان حوزه عمومی یاد میشود.
وقتی با این مکانیسم پیچیده و سرشار تولید وهم مواجه هستیم دیگر نیازی به آن حوزه عمومی نداریم. ما به زمین و زمینهای نیاز داریم که به ما اجازه بدهد داستانها و روایتهای خودمان و افکار محدود خودمان را با هم به اشتراک بگذاریم و از اینجا است که فضای مجازی به نحوی جایگزین حوزه عمومی شده است و هرچقدر تلاش میشود که به نحوی عقلانی و بخردانه شود باز توفیقی پیدا نمیکنیم.
وضع سیاسیای که ناشی از سیطره فضای مجازی و سیطره وهم است با اشکال انقلابی ناشی از پیگیری آرمانها بسیار متفاوت است. بنابراین اصلا نمیتوان این را با آن مقایسه کرد. همانطورکه گفتیم اگر زمانی با حقایقی روبهرو بودیم که افراد باید برای رسیدن به آن حقایق قربانی میدادند، در اینجا دیگر نیازی به مساله قربانی هم نداریم.
احتمالا میشود توضیحی فلسفی در این رابطه داد که آن فناوری و ابزاری که با این جریان سیاسی تناسب دارد و شدیدا استفاده میشود و کل ماجرا سوار بر فضای مجازی است، چه دلیلی دارد؟ با این توضیح میتوانم بیان کنم که چرا کل ماجرا در فضای مجازی میشود؟ چون فضای مجازی درواقع محیط مناسبی است که اوهام بتوانند به زندگی خود ادامه بدهند. اوهام دربرابر واقعیت سخت و صلب، انسان را تهدید میکند، واقعیت سخت و صلبی که به امیال انسان پا نمیدهد و به آرزوهای آدمی تن نمیدهد ولی در فضای مجازی است که این امیال و آرزوها میتوانند جلو بروند و زندگی کنند و صاحب شخصیت شوند و به داستان تبدیل شوند و حتی میتوانند به محصولاتی تبدیل شده و ارضا شوند. در آن فضا میتوانند به زیست خود ادامه دهند ولی در جهان واقع نمیتوانند. لذا کل مساله در آن صحنه میگردد.
این مساله به این معنا نیست که آنچه در فضای مجازی میگذرد -که ما از آن به تولید و به اشتراکگذاری اوهام یاد میکنیم- قدرت ندارد. توهم قدرت دارد و بسیار قدرتمند است. اینطور نیست که وهم قدرت نداشته باشد. قدرت وهم خیرهکننده است ولی وهم است و نمیتوان بهلحاظ علمی درباره آن گفتوگو کرد یا با روشهای تاریخی یا با روشهای تجربی یا عقلی بتوان نشان داد که این حرفها و گزارهها چقدر اشکال دارند. اینجا با ساحت حقایق مواجه نیستید که بتوان با علم که کارکرد و وظیفه آن پیگیری حقیقت است، به سراغ آن رفت. ولی وهم قدرت خود را دارد. در طول تاریخ بارها دیدهایم که وهم چطور میتواند غلبه پیدا کند و با قدرتی که دارد سرنوشت یک جامعه را تغییر دهد.
این وهم یا کامیابی اولیه شاید شبیه به آنچه رویای آمریکایی از 1980 تا امروز ساخته، باشد، اگر این را بپذیریم در لحظه پایان سیاست هستیم. خیر عمومی در لحظه پایان سیاست از بین میرود. در این لحظه راه برونرفت چیست و چه پیشنهاد میدهید؟ اگر آرمانها رفتهاند و سیاست به پایان رسیده است پس باید چه کرد؟
سوال بسیار خوبی است. اگر به تاریخ حیات حقیقت توجه کنیم متوجه میشویم که حقیقت در یک زمانی در جهان انسانی متولد شده است. یعنی انسان متوجه حقایق شده است و متوجه شده که میتواند این حقایق را پیگیری کند. مادامی که انسان، انسان است میتواند دوباره به حقیقت رجوع کند و حقیقت دوباره در جهان انسانی متولد شود. بنابراین توضیحی که ما بهطورکلی داریم این است که با پایان قطعی و جبری حقیقت یا پایان جبری و قطعی سیاست روبهرو نیستیم. آنچه باید بهدنبال آن باشیم تولد سیاست و تولد حقیقت است، امروز باید به این فکر کرد. این خود موضوع یک گفتوگو و به تعبیری دقیقتر موضوع یک کنش است. در اینجا صحنه، صحنه سیاست است. شما با وضعیتی روبهرو هستید که این وضعیت تن به حقیقت و تن به سیاست نمیدهد و شما دوباره میخواهید سیاست و حقیقت را طرح کنید. این موضوع علم و سیاست و رسالت آنها است. به این ترتیب شاید به این نتیجه برسید که دانشگاه محل پیگیری آن کنش نباشد یا این شکل از سیاستورزی که تعابیر جدیدی چون حکمرانی از آن استفاده میشود، به این صورت که Government جای politics را گرفته است، -ماشین Government یعنی این بروکراسیها و این سلسله مراتبها و تقسیم وظایف و تخصصی شدنها و بعد واگذاری همه مسئولیتها درقالب کالا به شرکتها- این وضعیت دیگر نمیتواند حامل سیاست باشد و حالا چطور میتوان از گوشهای سیاست را آغاز کرد و چطور میشود در این وضعیت رخنه کرد؟
ما همچنان وظیفه خودمان را داریم، یعنی وظیفه پیگیری حقیقت و وظیفه دنبال کردن سیاست را داریم و شاید امروز در لحظهای باشیم که حقیقت دوباره متولد میشود و سیاست دوباره متولد میشود. این لحظه، لحظهای کاملا سیاسی است. لحظهای که شما بهدنبال متولد کردن سیاست هستید، باید هم گوش فرا داد و نقاطی را که مستعد تولد سیاست هستند را شنید و هم چشم باز کرد و نقاطی را که مستعد تولد حقیقت هستند تماشا کرد و تلاش کرد تا این نقاط را به کنش تبدیل کنیم. کنشی که بتواند وضع ما را تغییر دهد.