حسین محمدیسانیانی، خبرنگار:در ایام برگزاری جشنواره حقیقت، از بین انبوه مستندهای حاضر در این رویداد، یکی از آنها توجهم را جلب کرد. مستند «بنده نیکوکار» که در خلاصه آن نوشته شده بود، یک مستندساز آرژانتینی به نام خوان ایگناسیو زوالوس فاصله 15 هزار کیلومتری «بوینسآیرس» تا «نجف» را طی کرده تا از بزرگترین راهپیمایی جهان یعنی راهپیمایی اربعین، مستند بسازد. همین خلاصه کوتاه کافی بود تا خودم را در سالن 4 سینما ملت ببینم. مستندساز آرژانتینی در طول مستند در کنار تجربهاش از اربعین، از داستان برادرش خلیل هم گفته بود. خلیل ایگناسیو زوالوس با زبان و فرهنگی متفاوت از ما بهدنیا آمده است اما یکروز تصمیم میگیرد همین فاصله 15 هزار کیلومتری را بیاید و شیعه شود. مستند که تمام شد، بیرون سالن سینما دیدمش. زندگی و سلوک خلیل برای من جالب بود و قطعا حرفهای جذابی برای گفتوگو داشت. برای انجام گفتوگو با او هماهنگ کردم. چند روز بعد، مصاحبه را که شروع کردیم قبل از هر چیز باید به او تبریک میگفتم، هم آرژانتین قهرمان جامجهانی شده بود و هم مستند برادرش در جشنواره جایزه گرفته بود: «لوح تقدیر سرباز وطن، یادبود شهید حاجقاسم سلیمانی.» خلیل ایگناسیو زوالوس در مراسم اختتامیه جشنواره حقیقت گفته بود: «دریافت جایزه، بهخصوص با نام سردار سلیمانی افتخار بزرگی برای ماست. من عاشق این وطن هستم. وقتی این اختلافات را میبینم دلم میگیرد. این کشور الگویی برای جهان است. جریان اربعین جریان ظهور است. جریان اربعین جریان وحدت بشریت است. اینجا صدها مستند درباره اربعین ساخته میشود اما در آن سوی آبها آن را پنهان میکنند.» در ادامه گفتوگوی ما با این مرد آرژانتینی را بخوانید.
از هزاران کیلومتر آن طرفتر به ایران آمدید. دوست داریم بدانیم فردی که در مورد راهپیمایی اربعین مستند ساخته و در ایران جایزه سرباز وطن را گرفته، دوران کودکی و جوانی خودش را چگونه گذرانده است. کمی درمورد این برایمان بگویید؟
من در سال 1979، اندکی بعد از انقلاب اسلامی مردم ایران، در یک شهر در 20 کیلومتری بوینسآیرس به دنیا آمدم. این شهر اگرچه به پایتخت نزدیک است اما فضای آرامی دارد و شهر شلوغی بهشمار نمیرود. کودکی من در این شهر، در جوار زیباییهایی طبیعت بهخوبی گذشت. برای شروع دوران تحصیل، به یک مدرسه مذهبی و کاتولیک رفتم که مدیر آن هم یک کشیش بود. در آن سنین علاوهبر خواندن و نوشتن، دروس دینی و مذهبی مسیحیت نیز به ما آموزش داده میشد. بعد از طی سالهای مدرسه، من به رشته هنر رفتم. در آنجا صبحها درسهای رسمی و عمومی را به ما آموزش میدادند و بعدازظهرها انواع هنرها، ازجمله نقاشی و مجسمهسازی را یاد میگرفتیم. حدود 15 سال از سالهای جوانیام را در رشته هنر تحصیل کردم و در این دوره، کارم هم مجسمهسازی بود. در همان سالها بیشتر با تاریخ آمریکای لاتین آشنا شدم. فهمیدم که اروپاییان با خود مسیحیت را به آمریکای لاتین آوردند و همزمان تعداد زیادی (میلیونها نفر) از بومیها و سرخپوستهای آمریکای لاتین، با ورود اروپاییان به آنجا قتلعام شدند. با این مطالعات فهمیدم که کلیسا در آن دوره در مقابل این ظلم موضع جدی نگرفته و خیلیوقتها بهجای آنکه در کنار مظلومان بایستد، در کنار ظالمان ایستاده است.
در این مقطع، یعنی حدود 24سالگیام، تصمیم گرفتم در رشته مردمشناسی تحصیل کنم. ما در رشته مردمشناسی، درمورد ادیان و فرهنگهای مختلف مطالعه میکردیم. درواقع قبل از 20سالگی، از آنجا که گرایش به معنویت و اتکای به خدا داشتم، جستوجوی من برای انتخاب بهترین دین آغاز شده بود، و حالا با ورود به رشته مردمشناسی و جدا شدن از دنیای هنر و مجسمهسازی در 24سالگی، بهدنبال همین گمشدهام بودم. در این دوره که چهار، پنج سال ادامه داشت من درخصوص ادیان شرق تحقیق کردم. در آرژانتین، دین بوداییها خیلی تبلیغ میشود. من در اولین برخوردم بوداییها را افرادی اهل صلح و آرامش یافتم و به این آیین علاقهمند شدم. حدود 3 سال بهواسطه افراد بودایی که میشناختم بیشتر با این دین آشنا شدم. در این مدت در معابدشان رفتوآمد داشتم و با دین و زبانشان آشنا شدم. همچنین بوداییها، ورزشها و اذکار بهخصوصی داشتند که در همه این زمینهها با آنان همراه شده بودم. در این سالها، مطابق آیین بودایی گوشت هم نمیخوردم و به گیاهخواری روی آورده بودم. اما در این مدت فهیدم که بوداییها شباهتهایی با مسیحیت دارند. مهمترین شباهت بوداییها با مسیحیت که برای من جالب نبود، این بود که در این آیین کسی که میخواهد به خدا نزدیکتر شود و معرفت واقعی داشته باشد، باید از اجتماع و خانواده جدا شود و خدا را تنها در خلوت عبادت کند. از طرفی تاریخ مسیحیت و بوداییها هم شبیه به هم است. هم بودا و هم مسیح، اصلاح مردم خصوصا اصلاح طبقه کاهنان عصر خود را میخواستند تا به دین واقعی برگردند، اما کاهنان آنها را قبول نکردند و بعد از اینکه آنان از دنیا رفتند، یک امپراتور آموزههای آنان را به سود خود مصادره به مطلوب کرد. همانطورکه امپراتوری روم مسیحیت را بهعنوان دین رسمی خود انتخاب کرد و دین حضرت مسیح را با قوانین روم مخلوط کرد، در بین بوداییها هم این اتفاق رخ داده بود.
بعد از بوداییها، با اهل تصوف آشنا شدم. درنظرم تصوف که عرفان اهل تسنن است نیز دچار اشکالاتی بود. صوفیها به خلوت میروند، با حکومت کاری ندارند و معتقدند سیاست باید از دین جدا شود. درواقع تصوف صرفا با معنویت کار دارد و زندگی واقعی را کنار میگذارد. صوفیها هم درنظرم با مسیحیت شباهتهایی داشتند. خیلی از آنها شراب میخورند و آیینشان بر این اساس است که در آخر هفته به عبادت بپردازند و در طول هفته و طول روز اعمال خاصی نداشتند. صوفیان مرشدانی دارند که به آنها قطب میگویند و این افراد غالبا انسانهای فاسد و عجیب و غریبی بودند. در این دوره درخصوص تاریخ صدر اسلام و ماجراهای خلفا هم مطالعه کردم و فهمیدم هنوز با دین اصلی آشنا نشدهام. تا اینکه با شخصیت امام علی(ع) آشنا شدم. دیدم امام علی(ع) هم عارف است و هم بزرگترین مرد است. هم جنگجو است و هم کریمترین و حکیمترین انسان است. این واقعا فوقالعاده بود! امام علی(ع) درنظرم خیلی شبیه حضرت مسیح(ع) بود، با این تفاوت که در اجتماع یک رهبر بود. او هم درحالت جنگ، هم در جایگاه حکومت یک انسان کامل بود. وقتی او را با مسیح مقایسه کردم، درنظرم بالاتر هم بود.
بعد با امامخمینی(ره) و انقلاب اسلامی آشنا شدم و برایم خیلی جالب بود. او یک عارف حاکم و یک انسان شجاع بود که علیه بزرگترین امپراتوری شاید در طول تاریخ قیام کرد. منظورم صرفا پادشاهی ایران نیست، بلکه کشورهای ستمکاری مثل آمریکا و اسرائیل که از او پشتیبانی میکردند را درنظر دارم. امامخمینی با اینکه یک عارف بود، صرفا با پیامهای معنوی خود باعث شد که یک ملت قیام کنند و پیروز شوند و بعد از پیروزی هم کماکان مقاومت کنند. بعد از آشنایی با امامخمینی با خودم گفتم با توجه به آشناییای که از انبیای الهی کسب کردهام، از پیامبر اسلام(ص) تا عیسی(ع) و موسی(ع)، قطعا پیروان واقعی آنان در این عصر همینها هستند. چون امام خمینی(ره) از طرفی انقلابی بود و از طرفی عارف بود.
ما آرژانتینیها اصولا انقلابی هستیم. در تاریخ ما هم شخصیتهایی نظیر چهگوارا نمود همین امر هستند و اصولا با حاکمیان مستکبر میانه خوبی نداریم. اما این انقلابی بودن را هم در این شخصیتهای بزرگ دیدم. درنتیجه در این مقطع از زندگیام، با جستوجوی شخصی به تشیع علاقهمند شدم. از قضا در آرژانتین نزدیکترین مسجد به خانه ما، مسجد شیعیان بود که «مسجد التوحید» نام داشت و مبلغان شیعه هم در آن حضور داشتند. بعد از حضورم در این مسجد و با راهنمایی مبلغان شیعه، بیشتر با معارف اسلام و تشیع آشنا شدم و در این زمان، تصمیم نهایی خودم را گرفتم و شیعه شدم. یکی از مبلغانی که در این مقطع کمکم کرد، یک روحانی ایرانی به نام «روحالله اسدی» بود که صدای خوشی هم داشت و به زیبایی قرآن میخواند. یک روحانی آلمانی، با نام «علی عبدالرحمن پاول» هم در آن مسجد حضور داشت که مسیری مشابه من را طی کرده بود، یعنی از مسیحیت به آیین صوفیه درآمده بود و درنهایت شیعه شده بود. بعد از شیعهشدن به دعوت همین مبلغان، راهی شهر قم شدم تا بیشتر با معارف اسلامی آشنا شوم. این سفر قرار بود یک سفر چندروزه باشد، اما از این فضا سیر نشدم و تصمیم به ماندن در قم گرفتم. حالا 14الی 15 سال از آن روزها میگذرد و همچنان با خانواده خودم، یعنی همسر و دو فرزندم در قم زندگی میکنیم.
چه شد که به فکر دعوت برادرتان به راهپیمایی اربعین افتادید؟
من از وقتی که به ایران آمدم، فهمیدم معنویت بین شیعیان خیلی مهم است. رابطهای که مردم با شهدای کربلا و خود امام حسین(ع) برقرار میکردند در ابتدا برای من قابل درک نبود. خصوصا چون در فرهنگ آمریکایلاتین شادی جایگاه ویژهای دارد و مردم با فرهنگ عزا آشنایی ندارند. یعنی من از فضایی که سراسر رقص و موسیقی بود، به فضایی وارد شده بودم که مردم ایامی از سال را سیاه میپوشیدند و عزادار میشدند. فلذا اوایل در مجالس عزاداری که حاضر میشدم، به این دلیل که با این فضا انسی نداشتم، خیلی نمیفهمیدم مردم چه احساسی دارند. در چنین شرایطی من در اعیاد ابتدای ماه شعبان یعنی ولادت امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) و حضرت عباس(ع) برای اولینبار به کربلا مشرف شدم و سفر کربلا در آن ایام خیلی لذتبخش بود. مثل اینکه خدا در این سفر برای من تدریجی قرار داده بود تا کمکم با این فرهنگ آشنا شوم و اینچنین هم شد. در همین سفر عشق من به امامحسین(ع) و قصه کربلا بیشتر شد و در مجالس عزاداری که حاضر میشدم تاثیر متفاوتی بر من داشت. با همین عشق، بعد از مدت کوتاهی دوباره به کربلا مشرف شدم ولی اینبار در ایام اربعین بود. اولین تجربیاتم از سفر اربعین خیلی برایم عجیب بود. در این سفر احساس میکردم که قلبم بهجای دیگری منتقل میشود. در این سفر، تلاش کردم که با مردم همراه شوم و تجربه نزدیکی از احساس آنها داشته باشم و در سفرهای بعدی هم همین کار را تکرار کردم. در اولین سفر اربعینم با یک کاروان پاکستانی همراه شدم. پاکستانیها امام حسین(ع) را از ته دل دوست دارند و محبت شدیدی به او دارند. همچنین محبتی که میزبانها خصوصا عراقیها به امامحسین(ع) داشتند خیلی عجیب بود. آنها هرچه داشتند در این مسیر میگذاشتند و با روی گشاده از همه استقبال میکردند. در سفرهای بعدی هم با کاروانهای مختلفی از عراق، مالزی، ایران و... همراه شدم و این همراهیها خیلی برایم تاثیرگذار بود. احساس محبت و برادری که در سفر اربعین جریان داشت، درنظرم خیلی مهم بود.
در این میان تجربیاتم را برای برادر و خانوادهام هم تعریف میکردم. برای برادرم گفتم که هرجا پرچم آرژانتین را از کیفم درمیآورم، مردم از کشورهای مختلف به من ابراز محبت میکنند. بهنظرم میرسید که در این طریق از کشور خودم بیشتر دوستم داشتند. من 8 سال به زیارت اربعین رفتم و اینکه هر سال از سال قبل جمعیت بیشتری به این راهپیمایی میآمد برایم خیلی جالب بود. قبلا دیده بودم که مراسم حج یا مراسم مذهبی بوداییها را در اخبار جهان منعکس میکنند و از آن مستند میسازند؛ به همین دلیل که چرا این راهپیمایی که بزرگترین راهپیمایی دنیاست در رسانههای دنیا انعکاس ندارد، برایم عجیب بود. همه اینها را هم به برادرم میگفتم. برادرم هم با توصیفات من به این تجربه علاقهمند شده بود. همین علاقه باعث شد که به فکر تجربه و ساخت مستند از این سفر معنوی بیفتد.
بهنظر شما چرا در رسانههای جهان اخبار مربوط به راهپیمایی اربعین منعکس نمیشود؟
فرهنگ اربعین، فرهنگ اتحاد است. نهفقط اتحاد امتهای اسلامی بلکه اتحاد همه بشریت ذیل امام یا رهبر خودشان. در راهپیمایی اربعین همه مردم در یک مسیر و به یک سمت حرکت میکنند، با محبتی که دارند همه داراییشان را در اختیار دیگران قرار میدهند و میگویند هرچه دارم برای شماست. همه اینها بهخاطر عشق و محبتی که آنها به آن وجود مقدسی که در انتهای مسیر است، دارند. این محبتی که در اربعین بین قلبها منتقل میشود، همان فرهنگ ظهور است. این مسیر، مسیر اتصال است بین بشریت و خدا. اربعین نمود این است که رهبران باید از عشق خودشان و وجود خودشان خرج کنند تا مردم را حمایت کنند. برای همین حاکمانی که امروز دارند دنیا را خراب میکنند، به مردم ظلم میکنند، جنگ ایجاد میکنند و فقط برای خودشان قدرت و ثروت جمع میکنند، از راهپیمایی اربعین و جمعیتی که هرروز در این مسیر بیشتر میآید میترسند. الان همه مردم دنیا، از ته دلشان از ظلم سیاستمداران و رهبرانشان خسته شدهاند، این را فهمیدهاند که این رهبران فقط قدرت و ثروت و فساد را دوست دارند. اما نمیدانند راهحل آن چیست. اگر مردم با قدرت رهبری در اربعین آشنا شوند و بفهمند که رهبر و انسان کاملی هست که منتظر آنان است تا بیدار شوند، به رهبران خود پشت خواهند کرد. اگر راهپیمایی اربعین در دنیا شناخته شود، نور امامت و ولایت در سراسر بشریت پخش میشود و هرسال صدها میلیون نفر شیعه میشوند و به این راهپیمایی میآیند. برای همین حاکمان جهان از زیر سوال رفتن خود میترسند و همیشه راهپیمایی اربعین را پنهان میکنند تا مردم بیدار نشوند. این نشان ندادن راهپیمایی اربعین، مثل به شهادت رساندن پیامبران و امامان بهدست حاکمان در طول تاریخ است که از ترس وجود آنها را تحمل نمیکردند.
کمی درباره روند تولید این مستند برای ما توضیح دهید.
برادر من یک عکاس و تصویربردار حرفهای است و برای اولینبار که در یک سفر به ایران و عراق آمد، تصاویر بسیار جذابی از مردم این دو کشور ثبت کرده بود. او با همین تصاویر و نماهای اولیه، در بخش کارگاهی چند جشنواره مهم در دنیا، خصوصا در آمریکایلاتین درخواست حضور داد و پذیرفته شد و به همین واسطه کمکهای مالی و مشاورهای از این جشنوارهها دریافت کرد. بهعنوان مثال برای موسیقی متن و تدوین این اثر از دو جشنواره مختلف کمکهای مالی دریافت کرد. در روزهای شروع تولید این مستند، برادرم خیلی سعی کرد که ذهنیتهای خود را کنار بگذارد و درمورد هرچه میبیند زود قضاوت نکند. حقیقت این است که جایگاه ما بهعنوان مستندساز هم در این مستند کاملا بین مردم بود. مثل بعضی مستندهایی که نشنال جئوگرافیک و دیگران از کشورهای مختلف درست میکنند نبود که مردم را در یک نمای دور نشان دهد و نگاه بالا به پایین داشته باشد. من مستندسازانی در مسیر اربعین دیدم که بخشی از مسیر را برای تصویربرداری میروند و بخش زیادی از مسیر را با ماشین طی میکنند، اما حضور ما در این راهپیمایی اینطور نبود و کل مسیر را پیاده رفتیم و همه چیز را تجربه کردیم. از طرفی هرسال صدها مستند از راهپیمایی اربعین ساخته میشود، اما بیشتر برای ملت خود این کشورهاست و تلاشی برای معرفی اربعین به مردم دنیا انجام نمیشود. تلاش کردیم که برای مخاطبان کل دنیا مستند را تولید کنیم. همچنین تلاش داشتیم که جریان اربعین را صرفا به محبت بین مردم محدود نکنیم و در حد فهم مخاطب، به مباحث فلسفی و عرفانی نیز اشاره کنیم. تلاش کردیم کمتر حرف بزنیم و اجازه بدهیم خود تصاویر حرف بزنند، برای همین تا جای ممکن پیامهای مستقیم را کم کردیم و بار اصلی مستند را به تصاویر دادیم. درنهایت وقتی مستند را به جشنوارههای بینالمللی که از آنها کمک دریافت کرده بودیم تحویل دادیم، آن را نپذیرفتند و بهنوعی مستندمان به این جشنوارهها ممنوعالورود شد. این به این دلیل بود که مسئولان این جشنوارهها نگاه صرفا هنری به اثر نداشتند و بهدلیل وابستگیهای مالی و سیاسیشان، شروطی برای پذیرفتن این مستند میگذاشتند. درواقع مسئولان این جشنوارهها وقتی میدیدند که این مستند نهتنها نگاه انتقادی و منفی نسبت به ایران و عراق ندارد، بلکه یک چهره محبتآمیز و صلحآمیز و آرامشبخش از اربعین نشان داده است، با آن مخالفت میکردند. البته این مستند در یک جشنواره ایتالیایی بهدلیل اپیدمی کرونا بهصورت اینترنتی اکران شد و بازخوردهای مثبتی هم داشتیم.