شروین فضلعلیزاده، منتقد:جدیدترین انیمیشن سینمایی استودیوی «دریم ورکز» از سری شخصیتهای داستان انیمیشن مشهور و پرطرفدار «شرک» یعنی «گربه چکمهپوش» با نام «آخرین آرزو»، که درواقع ادامه داستان قسمت اول این انیمیشن در سال 2011 است، بهزودی اکران میشود. اما نکته جالبی اینکه استودیوهای آمریکایی هالیوود، به شکل جذابی اساطیر ادبی کشورهای مختلف جهان را به نام خود به مخاطبان جهانی عرضه میکنند.
جدا از نشان و مسکات استودیوی مشهور ژاپنی «توئی انیمیشن»، اولین تصویری که در ذهن اکثر مردم با شنیدن اسم «گربه چکمهپوش» تداعی میشود، گربه نارنجی و ملوس، ولی مکار و عاشقپیشه دنیای شرک است که هر بار با زیرکی و استفاده از چشمان درشت و درخشان خود، مشکلات را حل کرده و از پس چالشها برمیآید. ولی کمتر کسی اسم ایتالیا را در ذهن خود مرور میکند؛ بهخصوص اینکه به لطف صداپیشگی «آنتونیو باندراس»، این گربه لهجه اسپانیایی هم دارد. درحالیکه در اصل این گربه ملوس اولینبار در داستانهای «شبهای استراپارولا» نوشته «جیووانی فرانچسکو استراپارولا» و حوالی سالهای 1550 تا 1553 میلادی، به مخاطبان معرفی شد و بعدها در نسخ و داستانهای دیگری مانند «داستانهای غاز مادر» روایت شد.
اما شما بهعنوان یک مخاطب انیمیشن، هیچ اثری از آن گربه و داستانهای سلحشورانه او در نسخه دریم ورکز نمیبینید. البته سری انیمیشهای شرک در واقع ابتدا هجوی بر آثار مختلف ادبی جهان بود. اما بعدها این جناب گربه، به شکلی زیرپوستی تبدیل به یکی از آثار و شخصیتهای مستقل و پرطرفدار دنیای انیمیشن هالیوود شد. موضوع اینجاست که در نسخههای انیمیشنی دیگری که طی سالهای مختلف در نقاط دیگر جهان مانند ژاپن، از این شخصیت تولید شده، حداقل با استفاده از المانهایی مثل معماری و پوشش کلی، به اصالت و ذات اروپایی آن توجه شده است. اما این گربه اولین شخصیتی نیست که دچار این سرنوشت در هالیوود میشود.
از زمان تشکیل کشور مستقل آمریکا تا امروز چیزی نزدیک به 240 سال میگذرد و چون این کشور جدید را مهاجران و تبعیدیهای اروپایی بنا کردهاند، بنابراین در آمریکا مفاهیمی به نام اسطوره و ادبیات کهن و داستان فولکلور به معنی رایج آن در دیگر کشورهای جهان، وجود ندارد. البته فرهنگ غنی و جذاب ساکنین اصلی این سرزمین یعنی سرخپوستان، جدا از این مهاجران و جویندگان طلا بود؛ ولی بههرحال داستان رفتارهای تاریخی سفیدپوستانی نظیر «ژنرال کاستر» با این اقوام را قطعا میدانید. با آغاز دوران شکوفایی سینما و در ادامه دنیای انیمیشن، هالیوود توجه ویژهای به این دو مقوله و محتوای آنها داشت. شروع کار با داستانهای بینالمللی مثل «سفیدبرفی» و «زیبای خفته» و امثال آنها، خیلی موضوع خاص و پیچیدهای نبود. اقتباس از آثار مشهور بینالمللی در زمانی که هنوز رسانههای تصویری قدرت چندانی نداشتند، امری عادی محسوب میشد، اما کمکم با بالا گرفتن قدرت مدیا در سطح جهانی، پروژه آمریکایی کردن داستانها و شخصیتها چهره جدیدی به خود گرفت.
یکی از اولین اقدامات قابل ذکر در این راه، استفاده از مفاهیم و داستانهای اقوامی که ریشه در تاریخ داشتند و جادوی تصویر و رسانه، برای خلق و معرفی «سوپرمن» بهعنوان اولین ابرقهرمان تاریخ است و سالها طول میکشد تا این باور در میان مردم و مخاطبان اصلاح شود که در واقع اولین ابرقهرمان تاریخ در داستانهای قدیمی بینالنهرین و بیش از دوهزار سال قبل از میلاد مسیح خلق شده بود و او کسی نبود جز «گیلگمش!»
«زورو» یکی دیگر از قهرمانانی که پس از خلق شدن در سال 1919، مورد توجه قرار گرفت. هرچند او یک قهرمان آمریکایی است ولی چون او کاراکتری بود که با سفیدپوستان مهاجم، دربرابر ظلم آنها به مردم بومی آمریکا مبارزه میکرد، تلاشها برای ایجاد تغییرات در او سخت و با مفاهیم آمریکایی مدنظر سیاستگذاران صنعت مدیای این کشور خیلی تناسب نداشت و به همین دلیل کمرنگتر شد تا اینکه ناگهان یک قهرمان جدید با استانداردهای دنیای هالیوود، پا به عرصه گذاشت و «زورو» را به یک قهرمان درجه دو تبدیل کرد. این قهرمان جدید که الگوی آن قطعا و بدونشک زورو بود کسی نیست جز «بتمن». مرد جوان قدرتمند و جذاب و ثروتمند آمریکاییالاصل که با ماسک و پوششی سیاه بهطور ناشناس به جنگ با پلیدیها میرود. حالا دعوا به یک موضوع درون خانوادگی بین سفیدپوستان تبدیل شده بود و نقش بومیان و سرخپوستان دیگر اهمیتی نداشت.
اسم «تور» (Thor) حتی اگر با او آشنا هم نباشید هم قطعا به گوشتان خورده است. خدایی از آزگارد که با چکش رعدآسای خود به مبارزه با دشمنان میرود. اما «تور» قطعا یک شخصیت آمریکایی نبوده است. سال 1962 و در سالهای طلایی کمیک استریپ در آمریکا، «استن لی» نویسنده مشهور و فقید داستانهای کمیک استریپ در انتشارات بزرگ «مارول»، شخصیت «تور» تخیلی خود را با الهام از اساطیر کهن اسکاندیناوی و آلمان، خلق کرد. این بار ولی کار سادهتر بود بهدلیل ظاهر و تعاریف کهن از این خدای باستانی، او خیلی با استانداردهای آمریکایی همخوانی داشت. مرد جوان قویهیکل با موهایی طلایی و چشمانی آبی. این یعنی همه آن تصویری که آمریکا آن سالها تلاش داشت از یک شهروند تیپیکال آمریکایی به شهروندان خود و البته جهانیان معرفی کند. امروز بیشتر از اینکه «تور» یک خدای اسطورهای باشد، بهعنوان یک آمریکایی عضو گروه «انتقامجویان» شناخته میشود. جالب اینجاست که در نسخههای مختلف غیرآمریکایی، «تور» هم مانند «گربه چکمهپوش» در سرزمینهای اصلی خود تصویر شده است. بهعنوان مثال در سری مانگا و انیمه «رکورد راگناروک» نوشته «شینایا اومه مورا» و «تاکومی فوکوی» و تصویرسازیهای «آجیچیکا»، «تور» مردی جوان با قدرتی عظیم ولی با چهرهای بیتفاوت تصویر شده است که در میان خدایان زندگی میکند. یا در سری کمیک «والهالا» نوشته «پیتر جکسِن»، او فرمانروای دنیای بزرگ، سرد و سخت اسکاندیناوی است. با این حال به شکل غیرقابل انکاری این شخصیت هم از ادبیات جهانی، به نام سینمای هالیوود سند خورده است.
در ادامه و طی سالهای اخیر شاهد تغییر رویهای نمایشی و فریبکارانه با عنوان توجه به اقلیتهای جامعه، در آثار هالیوودی هستیم. استفاده و حضور اجباری رنگینپوستها، همجنسگرایان و دیگر اقلیتهای جامعه آمریکا ولو اینکه این اقلیتها در واقع از بابت میزان در دست داشتن ابزار قدرت، اقلیت محسوب شوند، باعث شده تا بعضی اوقات شاهد معجونهایی ناکارآمد با این ترکیب باشیم. انیمیشن سینمایی «شاهزادهخانم و قورباغه» دقیقا با هدف ترکیب ادبیات کهن و حضور رنگینپوستان در یک اثر، تولید و اکران شد. داستانی امروزیشده با قهرمانی رنگینپوست که برخلاف تمام شاهزادهخانمهای دیزنی با عاقبتی متفاوت به پایان میرسد و حتی در گیشه هم خیلی موفق نبود. تنها خاصیت این انیمیشن بهجز اینکه 50 کودک آمریکایی پس از بوسیدن قورباغه به تب تیفویید ناشی از ویروس سالمونلا مبتلا شدند. یک جعل هویت دیگر از ادبیات و شخصیتهای جهانی به سود هالیوود بود.
در دیگر آثار نیز که بیشتر با ساختاری هجو با ادبیات بینالملل شوخی و در واقع با متر و معیارهای آمریکایی، حمله شده است هم میتوان رد پای این سندزنیها را به خوبی دید. سری «شرک»، «هودوینکد» (Hoodwinked)، «هیچوقت تا ابد شاد» (Happily Never after) و خیلی از آثار دیگر هم میتوانیم مشابه این حملات را ببینیم. در واقع در این آثار آن بخش از ادبیات و اساطیر جهانی که هنوز هالیوود موفق نشده آنها را آمریکایی کند، به سخره گرفته شدهاند.
و این پایان ماجرا نیست. این تاریخسازی و فرهنگسازی جعلی جدیدا بهطور غیرمستقیم به شخصیتهای اسطورههای جهانی دستدرازی میکند. حالا بهجای مال خود کردن آنها، خود را شریک آنها میداند. امروزه با بالا رفتن قدرت صفحات اجتماعی و امکان به اشتراکگذاری اطلاعات مختلف ازجمله تاریخ ادبیات، این برنامه که هالیوود بتواند با ایجاد کمی تغییر، خاستگاه یک شخصیت را بهراحتی برای مخاطبان خود عوض کرده و ادبیات آمریکایی را غنی نشان دهد، کاری دشوار است. پس برنامه جدید این است: «ما در آثارمان از داستانهای بینالمللی استفاده میکنیم و در عوض آن شخصیتها و آثار، با اثر ما در همهجا شناخته میشود» و این یعنی هرکجا یاد و اشارهای به این شخصیت شده باشد، سینمای هالیوود قطعا مانند یک زالو عصاره جذابیت آن را خواهد مکید. داستانهای انیمیشن «یخزده» و شخصیت «السا» که مشخصا از داستانهای فولکلور اروپایی «ملکه یخی» الهام گرفته شده، سبب شدند تا دیگر هرجا این شخصیت دیده یا نامی از برده شود، ناخودآگاه ذهن مخاطب داستان و شخصیت «السا» را در ذهن خود مرور کند. حرکتی که باعث شده تا متاسفانه جایگاه استودیوهای تولید انیمیشن هالیوود در خلق شخصیتها و داستانهای آنها حتی پررنگتر از نقش تاریخی «برادران گریم» شود.
در انیمیشن «کوکو» با وجود اینکه ما شاهد یک داستان اقتباسی با المانهای باستانی مکزیکی-لاتین هستیم اما با استفاده از خط سیر و روایت داستانی هالیوودی، تقریبا تمامی این نشانهها بهنوعی یادآور دنیای انیمیشن هالیوود شدهاند. آلبریخسها یا همان ارواح رنگی و قدرتمند داستان که بعضی از آنها شباهتهای زیادی به شیردالهای ایرانی و گریفینها دارند حالا دیگر تنها معرف فرهنگ اساطیری مکزیک و آمریکای لاتین نیستند و بهنوعی تبدیل به عناصر معرف یکی از آثار استودیوی دیزنی شدهاند.
البته در سینما هم میتوانیم به هالیوودیسازی شخصیت محبوب و مشهور «شرلوک هلمز» اشاره کنیم که اگر هنرنمایی «جرمی برت» فقید در سری ماجراهای شرلوک هلمز در استودیو گرانادا نبود شاید امروز «رابرت دونی جونیور» در جهان بهعنوان سمبل این شخصیت شناخته میشد. (البته نباید فراموش کنیم که انگلیسیها خود ید طولایی در چپاول داشتههای دیگران در طول تاریخ دارند و بهراحتی داشتههای خود را در اختیار دیگران نمیگذارند).
سالها قبل هالیوود تلاش کرد تا با تعاریفی جدید از واژه «نینجا»، این شخصیت را از فرهنگ ژاپن، از آن خود کند. ولی با حرکات قدرتمند هنرمندان ژاپنی در تولید انیمهها و مانگاهایی که از نینجاها در آنها به اشکال مختلف استفاده شده بود، توانستند مقابل این اقدام را بگیرند. همینطور میتوانیم از تهاجم به هنرهای رزمی کونگفوی چینی در هالیوود نام ببریم که باز هم بهخاطر حضور قوی سینما و انیمیشن چین در بازارهای جهانی، این حرکت ولو با وجود تولید آثار پرطرفدار و مشهوری مانند «پاندای کونگفوکار»، خیلی موفق نبود و درنهایت با همان شکل مشارکت در منافع، بهنوعی ادامه یافته است. البته در آخرین حرکات از این دست و با تولید انیمیشن سینمایی «قرمز شدن»، پاندای قرمز به شکلی آرام راه «گربه چکمهپوش» را برای تبدیل شدن به یک شخصیت آمریکایی (کانادایی) ادامه میدهد.