متن پیش رو مکتوب سخنرانی رضا غلامی، عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره موضوع «دیگری» است که 28 آذرماه در موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، ایراد شده است.
سلام عرض میکنم خدمت شما حضار ارجمند، محققان و دانشپژوهان گرامی، چه در این مکان، چه در فضای مجازی. از همکاران گرامی در موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم که فرصت ارائه این بحث را برای بنده ایجاد کردند، صمیمانه سپاسگزارم. عنوان سخنرانی من، «در ستایش دیگری؛ توصیف فلسفی- سیاسی» است. شما میدانید که بحث از «دیگری» در فلسفه بهمعنای مطلق آن، در فلسفه اخلاق، و همچنین در فلسفه سیاسی، بحث مهم و سرنوشتسازی است و تاکنون بحثهای مفصل و درعینحال عمیقی در مکاتب فکری مختلف حول آن شکلگرفته است. باید اذعان کنم که بدون تعمقهای فلسفی جدید و شکلگیری تطورات فکریای که هر محقق روشناندیشی به فراخور زیست فکری خود به آن میرسد، بحث درباره «دیگری» بهراحتی شکل نخواهد یافت. انشاءالله بنا دارم به دور از حاشیه روی، در قالب 20 نکته کلیدی بحث را خدمتتان ارائه میکنم.
یکم. معنا و اقسام دیگری
«دیگری» در یک بیان ساده، یعنی هر فرد حقیقی و حقوقی متشکل از فکر، نظام ارزشی، کنش و فرم که از دایره هویتی «من» یا «خود» خارج بوده و در یک قلمرو هویتی متمایز از «من» یا «خود» قرار دارد. گرچه ابعاد گوناگون هویت «دیگری» به هم متصلند و از یکدیگر قابلتفکیک نیستند اما چهبسا بتوان براساس غلبه یک بُعد بر سایر ابعاد، «دیگری» را به دیگری عقیدتی، دیگری ملی، دیگری فرهنگی و دیگری سیاسی تقسیم کرد که هرکدام برای خود از یکسری ویژگیها برخوردار میباشند. بر این اساس، هر فرد حقیقی و حقوقی، «دیگری» دارد اما این «دیگری» ذومراتب است، یعنی میتواند بهقدری مراتب آن پایین باشد که زمینه نوعی وحدت و انسجام نسبی را بین افراد به وجود بیاورد، همچنین میتواند در چنان مراتب بالایی باشد که افراد را کاملا در تقابل با هم قرار دهد.
دوم. دیگری، محصول طبیعت انسان و عامل هویتبخش
کارل یاسپرس، فیلسوف اگزیستانس هستی و وجود آدمی را در گرو «هستی- در- عالم» و «هستی- با- دیگران» میداند. یکی از مفاهیم بنیادین فلسفه یاسپرس، مفهوم «دیگری» است که بهگونهای عمیقتر نسبت به فلسفه سایر فیلسوفان اگزیستانسیالیست مطرحشده است؛ چراکه در منظر یاسپرس، فرد، خویشتن خویش را بهوسیله «دیگری» درک میکند. البته جدای از اینکه «من» یا «خود» کاملا در ارتباط با «دیگری» است که خود را پیدا میکند و صاحب هویت میشود، اگر انسان یک موجود مدنی بالطبع لحاظ گردد، ارتباط، تعاون و همافزایی هر فرد انسانی با سایر افراد با هویتی متفاوت از هم، امری کاملا طبیعی و اجتنابناپذیر است. دراینصورت هرچند ممکن است به اقتضای قواعد این جهانی، بین افراد انسانی در مسیر حرکت پرشتاب به کمال حقیقی خود، تصادفات و تزاحماتی رخ دهد، (کمااینکه این تصادفات و تزاحمات میان انسان و طبیعت و عناصر طبیعت با همدیگر هم وجود دارد) اما مواجهه انسان با «دیگری»، چه در جهت پاسخگویی به نیاز طبیعی خود، و چه در جهت رشد و تکامل، امری اجتنابناپذیر است.
سوم. نقش دیگری در تکامل
همانطور که اشاره شد، اگر انسان را مدنی بالطبع در نظر بگیریم، تکامل انسان نیز از دو بعد فردی و اجتماعی برخوردار است و بدون تردید جامعه متشکل از «دیگری»های فراوان، در رشد و تکامل انسانها نقشی گریزناپذیر خواهند داشت. نکته جالب اینجاست که هر میزان «دیگری» از مراتب بالاتری از تمایز برخوردار باشد، مواجهه عاقلانه با آن، فرصت بیشتری را برای رشد و کمال در اختیار فرد حقیقی یا حقوقی قرار میدهد. از این منظر باید وجود «دیگری» را در مسیر رشد و پیشرفت انسان یک نعمت دانست که با تولید انواع ابتلائات، فرصتهای منحصربهفردی را برای پیشرفت در اختیار انسان و جامعه انسانی قرار خواهد داد.
چهارم. مواجهه با دیگری، بهمثابه بلوغ انسانی
این یک واقعیت است که از یکسو درک صحیح «دیگری» و نقش او در ایجاد فرصتهای رشد و تکامل، و از دیگر سو رویارویی عاقلانه با «دیگری»، که مقدم بر هر چیز، شامل مواجهه اخلاقی با آن میشود، خود یک آزمون مهم برای انسان و جامعه انسانی قلمداد میشود که موفقیت در آن، نهفقط نشاندهنده بلوغ عقلی در انسان است، بلکه یکی از نقاط اوج اخلاق در انسان محسوب میشود. ایمانوئل لویناس، یکی از معروفترین فیلسوفان اخلاق معاصر مواجهه با «دیگری» را شرط امکان اخلاق معرفی میکند. بهبیاندیگر روابط اخلاقی وقتی معنا میدهد که متوجه تفاوتهای خود با غیر باشیم و آن را لزوما تقابل ندانیم. سعهصدر، مدارا، فروتنی، مهرورزی، صدق و وفای به عهد ازجمله ارزشهای اخلاقی محسوب میشوند که در مواجهه عقلانی با «دیگری» به اوج میرسند.
پنجم. دیگرپذیری و آرامش روانی
یکی از خواص دیگرپذیری که در دل نقش دیگری در رشد و تکامل نیز وجود دارد، شکلگیری سطح مناسبی از آرامش روانی در صورت درک صحیح دیگری، موقعیت فرد حقیقی و حقوقی با «دیگری» و مواجهه عقلانی با «دیگری» است. اصولا یکی از عوامل اضطراب و ناآرامی روحی، به جهل درباره «دیگری»، توهم درباره آن و نوع مواجهه انسان با «دیگری» برمیگردد، بنابراین هرقدر فهم انسان نسبت به «دیگری» واقعبینانهتر و قویتر شود، و قادر باشد با «دیگری» مواجهه عاقلانهتری را ترتیب دهد، به مرتبه بالاتری از آرامش روانی هم دست خواهد یافت.
ششم. نقش دیگری در معرفت
یکی از مباحث مهم نقش «دیگری» در شکلگیری و ارتقای معرفت بالمعنی الاعم میباشد. پرسش اصلی اینجاست که «دیگری» چه نقش مخصوصی در شکلگیری و ارتقاء معرفت انسانی دارد؟ آیا میتوان گفت اصولا فکر در مواجهه با «دیگری» متولد میشود و هرقدر مواجهه عقلانی با «دیگری» رشد کند، فکر نیز بهتبع آن رشد خواهد کرد؟ واقعیت این است که فهم ما از چیزها عمدتا بر اساس رابطه آن با «دیگری» شکل میگیرد. درواقع، «دیگری» ربط وثیقی با معنا و معرفت دارد. به قول هگل، «دیگری» آینه خودآگاهی است»، یعنی این «دیگری» است که فرصت اندیشیدن به خود را به ما میدهد. دیویدسن نیز در این زمینه نظر جالبی درباره نقش «دیگری» در تفکر دارد. او در این زمینه مینویسد: «اندیشه، یعنی درک واقعیتِ یک جهانِ ابژکتیو و مشترک، تنها در ظرف مفاهمه بیناشخصی امکانپذیر است، نهتنها هدف گفتوگو «فهم مشترک» است، بلکه باید بپذیریم بدون این اشتراک بیناشخصی فهمی وجود ندارد.» با همه اینها، بهنظر میرسد وجه عقلانی مواجهه با «دیگری» شرط تولید معرفت است و چنانچه عقل مسیر خود را در میدان تفکر طی نکند، این «دیگری» میتواند در مواردی به ضد اندیشه و اندیشهورزی هم تبدیل شود.
هفتم. نقش زبان در مواجهه با دیگری
گذشته از نقش بیبدیل زبان در تعقل و بهتبع آن سهمی که زبان در هویتبخشی دارد، در مواجهه با «دیگری» و دیگرپذیری نیز زبان از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. البته وقتی از زبان صحبت میشود تنها منظور توانایی نطق نیست بلکه منظور فرهنگ و سبک زندگیای است که نهتنها زبان در متن آن به شکوفایی میرسد، بلکه زبان در بسط و تعمیق این فرهنگ و سبک زندگی نیز نقشی منحصربهفرد دارد. آنچه مهم است نهتنها خود زبان در مواجهه با «دیگری» شکوفا میشود، بلکه این زبان است که علاوهبر فراهم کردن امکان شناخت «دیگری»، نقشی کلیدی در دیگرپذیری و مواجهه عقلانی با «دیگری» دارد.
هشتم. مساله نسبیت در مواجهه با دیگری
درک نسبیت در رویارویی با واقعیتها منجمله «دیگری» که آن هم یک واقعیت محسوب میشود، موضوع مهمی است که نقشی تعیینکننده آن مواجهه با «دیگری» غیرقابلانکار است. به بیان واضحتر، نسبیت، طبیعت دستگاه فکری انسان در این دنیاست و همه تلاش فلسفه کلاسیک، نجات انسان از افتادن در ورطه نسبیت افراطی است و الا سطحی از نسبیت که میتوان از آن به نسبیت متعادل تعبیر کرد، در هرگونه برداشتی از واقعیت، اعم از مشاهده (حصولی و حضوری) و قول و فعل، سطحی از نسبیت وجود دارد و تنها کسی از هرگونه نسبیت در امان است که به درجه انسان کامل و معصوم که تنها راه بهرهمندی از عقل خالص است، دستیافته باشد.
نهم. عاملیت عقل گزینشگر در مواجهه با دیگری
در این بحث، بارها باز صفت عقلانی برای مواجهه با «دیگری» سخن به میان آمد. ممکن است این پرسش مطرح شود که منظور از عقلانی در اینجا چیست؟ آیا خود عقلانی اسیر نسبیت نخواهد شد؟ در پاسخ میتوان گفت که مواجهه عقلانی، شامل هم برهان و اخلاق است، هم ظن معتبر که براساس بحثی که قبلا شد، نسبیت متعادل اختلالی در آن به وجود نخواهد آورد. اما آن مواجههای با دیگری عقلانی شمرده میشود که برهانی، اخلاقی و علمی باشد. درواقع، این عقل و عقلانیت بالمعنی الاعم است که در ادراک «دیگری» و نیز در گزینش آن برای تعیین سطح معینی از ارتباط و تعاون و برای نوع مواجهه روشمند با آن توامان نقش راهنمای نظر و عمل را برای انسان بازی میکند. از این منظر، هرقدر قدرت کنشهای عقلی در انسان بیشتر شود و انسان از مسیر تربیت عقلانی بهدرستی عبور کرده باشد، توانایی انسان در مواجهه موثر با «دیگری» افزایش خواهد یافت.
دهم. علامه طباطبایی و استاد مطهری و عبور شجاعانه از دیگرستیزی
هرچند من از بین معاصران، نمونه بینقصی در باب دیگرپذیری و مواجهه عقلانی با دیگری سراغ ندارم اما در حوزه فکر و اندیشه، حقیقتا مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری ازجمله شخصیتهایی بهشمار میروند که در عین حفظ استقلال فکری خود و در عین صیانت از مرزهایی معقول با «دیگری»، که در ادامه به آن خواهم پرداخت، نمونههای قابل الگوگیری در دیگرپذیری و مواجهه عقلانی با «دیگری» قلمداد میشوند. مرحوم علامه و شاگردشان استاد مطهری، هیچ ابایی از ارتباط با «دیگری» نداشتند و از مرزبندیهای کاذب در این عرصه دوری میکردند. آنها این ارتباط را نهتنها در مسیر دستیابی به سطح بالایی از تالیف قلوب جهتدهی کرده بودند، بلکه از این ارتباط در جهت رشد خودشان رشد جامعه و جذب «دیگری» بهسمت خودشان و یکی شدن بهره وافری بردند.
یازدهم. دیگرستیزی و اقسام آن
واقعیت دیگرستیزی که باانگیزهها و رنگهای گوناگون در جوامع بروز و ظهور دارد را نمیتوان انکار کرد. دیگرستیزی در یک بیان ساده، عبارت است از گریز از مواجهه با «دیگری»، نگاه تماما تهدیدی به آن، و همچنین تلاش برای بستن راههای ارتباطی و تعاملی و در نقطه دیگر تقابل و درگیری با آن. دیگرستیزی، میتواند از خاستگاههای دینی، ملی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی برخوردار بوده و عوامل گوناگونی در ایجاد و بسط آن نقش داشته باشند که در این بحث به برخی از مهمترین آنها اشاره خواهد شد.
دوازدهم. بدبینی به ذات انسان و دیگرستیزی
یکی از عوامل شکلگیری دیگرستیزی، بدبینی انسان به انسان است که برخی اندیشمندان درطول تاریخ آن را تئوریزه کردهاند. برای نمونه هابز جدای از آنکه انسان را موجودی اجتماعی نمیدانست و گمان میکرد گرایش انسان بهسوی اجتماع و مدنیت، صرفا از سر اضطرار است، معتقد بود که در انسان خواستی سیریناپذیر و دائمی برای دستیابی به قدرت بیشتر وجود دارد که تا دم مرگ ارضا نمیشود و جمله مشهور انسان، گرگِ انسان است هم به این معناست که در زندگی اجتماعی، انسانها بر سر پاسخگویی به امیال و منافع خود دچار نزاع و درگیری شده و در این نزاع تنها کسی که قدرت بیشتری دارد پیروز میشود، بااینحال این پیروزی هم دوام زیادی نخواهد داشت. درواقع هابز بر این عقیده بود که انسان در طبیعت خویش، برای انسانهای دیگر مانند یک گرگ است؛ هرچند با کنترل و مدیریت او میتوان این گرگ را مهار کرد. در نقطه مقابل دیدگاههایی مانند دیدگاه هابز، دیدگاه اسلامی وجود دارد که قائل به وجود فطرت الهی در انسان بوده و بهرغم آنکه بهشدت و ضعف فطرت قائل است، آن را مرگ ناپذیر تلقی میکند. در دیدگاه اسلامی، انسان ذاتا گرگ انسان نیست، بلکه جهل، خرافه، شرک، بتپرستی، نفسانیت، دنیاپرستی و غفلت از آخرت است که انسان را به مرحله حیوانیت بلکه نازلتر از آن تبدیل میکند.
سیزدهم. دیگرستیزی با هدف صیانت از سنتها
یکی از خاستگاههای مهم در دیگرستیزی، کوشش برای صیانت از سنتها و علایق جمعی است؛ هرچند همه سنتها و علایق اجتماعی عقلانی نیست، اما تلاش برای حفظ سنتها و دلبستگیهای عقلانی و مددگیری از آنها برای رشد اجتماعی، انگیزه مهمی است که نمیتوان نسبت به آن بیتفاوت بود. در این نگاه، ارتباط و تعامل با «دیگری»، که او نیز حامل سنتها و امیال متفاوت از سنتها و امیال مورد قبول فرد و جامعه است، میتواند به مخلوط شدن سنتها با هم و احیانا غلبه سنت «دیگری» بر سنتهای محبوب فرد و جامعه شود. با این وصف، «دیگری» عنصری مخرب و هراسناک برای سنتها و علایق اجتماعی محسوب میشود و چارهای جز فاصلهگیری از «دیگری» و حتی جنگ با او نیست؛ این در حالی است که مواجهه با «دیگری» چنانچه عقلانی و همراه با گزینش عقلی باشد، نهتنها لزوما به محو سنتها و دلبستگیهای درست یک جامعه منجر نمیشود بلکه میتواند در اثر گشودگی و تعامل، به ارتقای شبکه سنتها و علایق یک جامعه نیز کمک کند.
چهاردهم. شکنندگی اندیشه و دیگرستیزی
این هراس همواره در فرد حقیقی یا حقوقی وجود دارد که مبادا در مواجهه با «دیگری»، سستی اندیشهاش آشکار شده و هویت خود را که حاصل پیوند با اندیشههایش میداند، از دست بدهد. برخی نیز این سستی اندیشه را عارضی و مقطعی قلمداد میکنند و بر این باورند که لااقل تا زمان رسیدن یک اندیشه به کمال خود، باید از «دیگری» هراسید و حتی برای عدم ورود آن به داخل مرزهای هویتی، با او به ستیز برخواست. هرچند ممکن است در نگاه اول، این نوع توجیه برای دیگرستیزی قابل قبول به نظر برسد اما واقیت این است که مواجهه معقول با «دیگری»، خود عاملی مهم در تقویت اندیشهها محسوب میشود و محروم کردن یک اندیشه از تعاطی و تضارب با سایر اندیشهها، به منزله جلوگیری از شکوفایی و به ضعف کشاندن آن افکار محسوب میشود. از سوی دیگر، باید توجه داشت، شکست در رویارویی فکری با «دیگری»، بهمراتب بهتر از پیروزی توهمآمیزی است که در شرایط پرهیز از مواجهه با «دیگری» به صورت کاذب در اذهان نقش میبندد.
پانزدهم. دیگرستیزی برای حفظ تفاوتها
لزوما دیگرپذیری نباید به منزله ترسیدن و کنار گذاشتن مخالفت با دیگران در نظرگاهها یا عقاید و نیز محو تفاوتها تلقی شود، بلکه باید به سمت انتخاب روشهای معقول و درستِ مخالفتکردن و حفظ تفاوتها حرکت حرکت کند. در دنیای حیوانات، وقتی تعارضی رخ میدهد، دو گزینه بیشتر وجود ندارد: جنگ یا گریز؛ اما در جامعه انسانی که وجه ممیزه آن با دنیای حیوانات وجود عقل فعال است، راه سوی هم وجود دارد و آن، گفتوگو، اقناع و پیدا کردن راهحلی است که نهایتا به تامین سطحی از عدالت برای هر دو طرف نزدیکتر باشد.
شانزدهم. دیگرستیزی در امر ملی
بهطور طبیعی ملیگرایی و بسیج تودهها برای حرکت پرشتاب به سمت اهداف مهم و بلند، توأم با حس رقابت با سایر دولت- ملت هاست. این رقابت به اندازهای میتواند با تخیلات و توهمات از یکسو، و شور و احساسات از سوی دیگر، درآمیزد که نوعی دشمنپنداری را در بخشهای مهمی از جامعه نهادینه کند که لازم است با تزریق عقلانیت و واقعبینی تعدیل گردد. البته این دشمنپنداری گاهی از توهم عبور کرده و لباس واقعیت به تن میکند؛ زمانی که کشورهای دیگر برای رسیدن به منافع بیشتر به دنبال تعرض به سایر کشورها هستند و این تعرضات، گاه در قامت تجاوزات و جنگهای خونین خودنمایی میکند. همه اینها موجب میشود که نهتنها مفهوم بیگانه و ادبیات حاکم بر آن شکل پیدا نماید، بلکه بیگانهستیزی به یکی از مولفههای امر ملی تبدیل گردد. در چنین شرایطی، تنها راه نجات یک ملت دفاع و مقاومت است و این، جز با تقویت روحیه بیگانهستیزی و دشمنستیزی همراه با تقویت عرق ملی، تعصب ملی، غیرت و امثال اینها میسر نخواهد شد. البته نباید از نظر دور داشت که گاه، بیگانه یک کشور متخاصم نیست بلکه یک نظام سیاسی قدرتمند متشکل از کشورهایی است که بهخاطر برخورداری از خوی سلطهگری و یکجانبهگرایی، در جایگاه بیگانه و دشمن قرار میگیرند. در اینجا، نمیتوان از دولت- ملتی که تحت انواع تهاجمات نظام سلطه قرار گرفته و تنها راه او برای نجات، به میدان آوردن و حفظ توده مردم در صحنه دفاع و مقاومت است، توقع داشت که دست از هرگونه دیگرستیزی و دیگرهراسی بردارد اما میتوان از آن انتظار داشت که تا حد مقدور با انداختن پرده عقلانیت و واقعبینی روی امر ملی، ضمن جلوگیری از ظهور توهمات در این عرصه، هر «دیگری» را به مثابه خصم ندیده و جامعه را از درون و بیرون با شکافهای شکننده روبهرو نکند. از طرف دیگر، این نیاز در هر دولت- ملتی احساس میشود تا بهنحوی انعطافپذیر و واقعبینانه گام بردارد تا دیگرستیزیهایی که نسبتی با ارزشهای ساختی و جهانشمول ندارند، با انعطافپذیری لازم، فرصت تحصیل منافع ملی در مواجهه با «دیگری» را مهیا نمایند.
هفدهم. دیگری در رفتار غرب
عمده تلاشها برای درک مفهوم «دیگری» را باید در اتمسفر فلسفه غرب جستوجو کرد و فلسفه غرب در توسعه این مفهوم خدمات بزرگی ارائه داده است. غرب به چند دلیل در طول تاریخ به مروج نادیده گرفتن «دیگری» تبدیل شده است. اولا، تقسیمبندی تاریخ در غرب، مساوی با نفی دیگری است. در این تقسیمبندی، کأنَهُ جز غرب، هیچ فرهنگ و تمدن بشریای حضور ندارد و همه اتفاقات عالم حول غرب شکل گرفته است. ثانیا، فردگرایی حاکم بر نظام دموکراسی لیبرال با اصرار بر اصالتبخشی به آزادیهای فردی و نادیده گرفتن حقوق و عدالت اجتماعی، عملا زمینه دیگرستیزی را به مثابه حکم محتوم و جاری در جامعه غربی تا حد زیادی نهادینه کرده است. براساس گفتمان فردگرایی، «دیگری» مادام که در مسیر من نباشد، وجود ندارد یا وجودی مزاحم است که باید با تهدید و تطمیع او را ساکت نمود و به ایفای نقش ابزاری در جامعه ترغیب کرد. ثالثاً، جهانی شدن، به معنای غربیشدن نیز یکی دیگر از روندهای گسترده دیگرستیزی با محوریت غرب است که هرگونه «دیگری» در جهان را بهنفع جریان پرقدرت غرب نفی، همسان یا نهایتا سرکوب میکند.
هجدهم. تکفیر دیگری
جریان طرد مطلق «دیگری»، یا تکفیر بلاوجه «دیگری»، آن هم با استنادات سطحی به مفاهیم دینیِ بسیار مهم، نظیر حق و باطل یا دوست و دشمن، و عدم ادارک عمیق سیره پیامبر اکرم(ص) و ائمهاطهار(ع) در مواجهه با «دیگری»، جریان مهمی است که تاکنون در عرصه دیگرستیزی بسیار قوی و اثربخش عمل کرده است؛ هرچند حق و باطل، و دوست و دشمنی که از بطن آن متولد میشود، جزء آن دسته از شاخصهای فطری و انسانی است که بسته به مراتب آن، مرزبندیهای معقولی را میان انسانها و جوامع با «دیگری» بهوجود میآورد و سعادت و شقاوت انسانها در گرو فهم و سپس تعهد و عدم تعهد به آن است. اما شکلگیری نوعی بدفهمی از دین یا افراطیگری و به تبع آن، برچسبزنیهای کاذب با نگرش صفر و صدی روی افراد و جریانها به نام اصحاب باطل یا اهالی کفر، میتواند جامعه اسلامی را به جامعهای دیگرستیز، نابردبار، فاقد سعهصدر و به تبع آن، محروم از ارتباط و تعاون با «دیگری» در عرصههای گوناگون تبدیل کرده و به مانعی بزرگ در مسیر بسط اسلام تبدیل شود. این نوع مواجهه افراطی و نامعقول که در اثر تداوم میتواند شاکله شخصیتی افراد را تغییر داده و به موتور تولید عناصر تکفیری تبدیل کند، تاکنون ضررهای زیادی را به جامعه اسلامی زده است که نمونه آن را در سالهای گذشته در دنیای اسلام بهوضوح مشاهده کردهایم.
نوزدهم. دیگری و مساله پلورالیسم دینی
سازگاری میان پلورالیسم دینی با دیگرپذیری، نیازمند تأملات عمیق است. واقعیت این است که هرچند در پلورالیسم دینی به مثابه تنوعبخشی به روشها و سطوح فهم از حقیقت، میتوان توقع زیست مسالمتآمیز و کاهش جنگها و خشونتهای مذهبی در جهان را داشت اما پلورالیسم به معنای «حقیقتهای بیشمار» یا «راههای همعرض برای دستیابی به حقیقت»، میتواند با ایمان دینی و جهان ایمانی، پارادوکسیکال قلمداد شود.
بیستم. دیگرپذیری افراطی، واپسروی و خودفراموشی
مواجهه با «دیگری» بدون نادیده گرفتن فاصلههای حقیقی بر مبنای شاخصهای فطری و انسانی، یا بدون لحاظ کردن مرزهای هویتی، مخاطراتی را برای باورهای عقلانی و شاکله شخصیتی انسان در پی خواهد داشت که کمترین آن واپسرویهای تحمیلی در حوزه عقاید، ارزشها و رفتارهاست. نباید از نظر دور داشت که خروج از مواجهه عقلانی با «دیگری» و افراط در دیگرپذیری که من از آن به «دیگرکانونی» تعبیر میکنم، میتواند به سطحی از خودفراموشی منجر شود. به بیان دیگر، چنانچه کنشهای آدمی یا بازیگریهای اجتماعی فرد و جامعه، تماما برای «دیگری» سامان یابد، این نوع مواجهه با «دیگری»، میتواند چالش خودفراموشی را عیان کند.
سارتر معتقد است که نگاه «دیگری» «جهان مرا میرباید» و از چنگ من در میآورد. زیرا همان ابژههایی را که دورتا دور خودم ترتیب میدهم اکنون متوجه و معطوف به اوست. «دیگری» مرکزیت مرا در جهان ازبین میبرد. شاید به همین دلیل، سارتر ابژه «دیگری» را به حفره (hole) تشبیه میکند تا نشان دهد، «دیگری»، بخشی از جهان «منِ» انسانی را سوراخ میکند.
جمعبندی
این بحث خیلی مفصل و پرپیچوخم است و طبیعی است که نباید این مختصر عرایض را حتی برای درک الفبای بحث «دیگری» کافی تلقی کرد اما در این سخنرانی سعی شد روی ده مطلب مهم تاکید شود:
یک. «دیگری»، مولود طبیعی حیات انسان، یک نعمت و مایه رشد و تکامل انسان است.
دو. بدون «دیگری»، انسان در زیست اجتماعی خود هویت پیدا نمیکند.
سه. هرگونه تفکر و اندیشهورزی محصول سطحی از مواجهه با «دیگری» است.
چهار. نهتنها بلوغ عقلی، بلکه اوج کنش اخلاقی را میتوان در نوع رویارویی با «دیگری» تجربه کرد.
پنج. عامل اصلی تبدیل شدن «دیگری» به نعمت و فرصتی برای رشد و ترقی، عقلانیشدن مواجهه با «دیگری» است.
شش. پذیرش نسبیتِ متعادل، لازمه قبول «دیگری» است.
هفت. بدبینی به ذات انسان، صیانت از سنتها و علایق اجتماعی، ترس از شکسته شدن اندیشهها، تلاش برای حفظ تفاوتها، ناسیونالیسم افراطی، جریان تفکیر دینی و کنشهای استعماری غرب، مهمترین عوامل در ایجاد دیگرستیزی محسوب میشوند.
هشت. در ساحت امر ملی، باید از تبدیل دیگرگریزیهای اجتنابناپذیر به حرکتهای افراطی و غیرواقعبینانه که مانع از انعطافپذیری لازم برای تحصیل منافع ملی میشود، پرهیز نمود.
نه. دیگرپذیری در این نوع نگاه، موبّد همه قرائتهای رایج در پلورایسم دینی نیست بلکه تنها یک قرائت از آن در زمینه صلح و همزیستی مسالمتآمیز با محوریت تنوع فهمها با این نگاه سازگاری نسبی دارد.
ده. دیگرپذیری افراطی، واپسروی و خودفراموشی مخاطرات دیگرگراییِ خارج از مسیر عقلانی است.