پرستاران بیمارستان فرهیختگان از روزهای سخت کرونایی می‌گویند
بیمارستان فرهیختگان دانشگاه آزاد یکی از زیباترین بیمارستان‌های تهران است که درست در شمال غرب پایتخت قرار دارد. اگر خدایی نکرده به هر علتی مسیرتان به این بیمارستان افتاد، فرقی ندارد اتاق‌های بخش شمالی بستری شوید یا جنوبی، چون از هر دو جهت یا کوه‌های شمیران را می‌بینید یا اگر هوا آلوده نباشد تا انتهای پایتخت قابل رویت است. حفظ روحیه بیماران یکی از مهم‌ترین دلایل بهبود بیماری است و همین منظره کوه و شهر، دلتنگی را از آنها دور می‌کند.
  • ۱۴۰۱-۰۹-۰۹ - ۰۰:۱۵
  • 10
پرستاران بیمارستان فرهیختگان از روزهای سخت کرونایی می‌گویند
فرشته‌ها مشغول کارند
فرشته‌ها  مشغول کارند

راضیه فلاح، خبرنگار: بیمارستان فرهیختگان دانشگاه آزاد یکی از زیباترین بیمارستان‌های تهران است که درست در شمال غرب پایتخت قرار دارد. اگر خدایی نکرده به هر علتی مسیرتان به این بیمارستان افتاد، فرقی ندارد اتاق‌های بخش شمالی بستری شوید یا جنوبی، چون از هر دو جهت یا کوه‌های شمیران را می‌بینید یا اگر هوا آلوده نباشد تا انتهای پایتخت قابل رویت است. حفظ روحیه بیماران یکی از مهم‌ترین دلایل بهبود بیماری است و همین منظره کوه و شهر، دلتنگی را از آنها دور می‌کند. برای روز پرستار تصمیم گرفتم به این مجموعه درمانی بروم و با برخی پرستاران این بیمارستان گپ‌وگفتی داشته باشم. بیمارستان فرهیختگان در یک ساختمان هفت‌طبقه بنا شده است. به‌محض ورود به بیمارستان به‌خاطر معماری‌ای که داشت، یاد سریال‌های کره‌ای افتادم. راهرویی تمیز و بزرگ که با نور مناسبی که از بیرون به داخل داشت، حس اضطراب را از مراجعان می‌گیرد. نام این بیمارستان برای بیماران پیوند کلیه نیز بسیار آشناست، پارسال بیشترین تعداد پیوند کلیه در این بیمارستان انجام شده است. مستقیم به قسمت اطلاعات می‌روم و برای رفتن به طبقه هفتم راهنمایی می‌خواهم. آخرین طبقه ساختمان که اداری است و همه‌چیز از همان‌جا با دیدن مسئول روابط عمومی و اجازه مصاحبه با پرستارها از حراست آغاز می‌شود. یک اتاق بسیار دلباز و گلدان‌های حسن‌یوسف، پتوس و گندمی که از پنجره‌هایش همه تهران دیده می‌شود. پس از مدتی همکار عکاسم نیز می‌آید و به‌همراه مسئول روابط عمومی راهی بخش ICU می‌شویم. بخش مانند همه بیمارستان‌ها پر از دستگاه‌های مختلف است که من فقط مانیتور قلبش را می‌شناسم. حدود پنج بیمار در این بخش بستری ‌شده‌اند. به خودم اجازه نمی‌دهم در بخش بگردم. به نظرم حال و اوضاع بیماران این بخش برای ارضای حس کنجکاوی من مساعد نیست. زمان تعویض شیفت صبح است و سرپرستار آخرین رسیدگی‌های بیماران را می‌کند.

  پرستاری شغل مظلوم است
فاطمه جباری، سرپرستار بخش ICU بیمارستان فرهیختگان است. وقتی به او می‌گویم برای مصاحبه از روزنامه «فرهیختگان» آمده‌ام اولش درخواستم را رد می‌کند. اما با گفتن جمله، «زیاد نمی‌خوام اذیتتون کنم. اومدم تا شما حرف بزنید و من گوش بدم.» قبول می‌کند. عاشق پرستاری است و به‌علت همین علاقه حتی به دخترش پیشنهاد تحصیل در این رشته را داده است. سخنانش را با جمله این شغل واقعا مظلوم است، آغاز کرد. معلوم بود که دل پری از شرایط کاری دارد. گفت همکارهای او شرایط سخت کاری را درک می‌کنند و این شرایط در تمام این 17 سال فعالیتش برقرار بوده است. از بغض صدایش می‌شد عمق مهربانی‌اش را حس کرد. مشخص بود که با بیمارها رابطه دلی دارد و حتی این رابطه را بعد از درمان آنها تا مدت‌ها بعد حفظ می‌کند.
 با وجود دلخوری از شرایط کاری در پاسخ به سوالم که اگر به قبل برگردید بازهم این شغل را انتخاب می‌کنید؟ می‌گوید: «حتما انتخاب می‌کنم اما به‌طورقطع مهاجرت می‌کنم!» از جمله‌اش جا می‌خورم و سعی می‌کنم علتش را بدانم. همان‌طور که حدس می‌زدم، کاری که زحمت بسیار دارد اما حقوقش به‌اندازه زحمتی که دارد، نیست. سال‌هاست گزارش‌هایی که تلویزیون به مناسبت روز پرستار پخش می‌کند به همین موضوع اشاره دارد، درحالی‌که در بسیاری از کشورهای پیشرفته این شغل جزء مشاغل پردرآمد حساب می‌شود، اما هنوز وقتی پای درد‌دل پرستاران بنشینی، از درآمد گلایه دارند.

 کمبود پرستار؛چالشی که هنوز پابرجاست
می‌دانم تعداد پرستار در کشور کم است و همین زحمت این طیف را بیشتر کرده است. جویای همین مساله و وضعیت آن در بیمارستان می‌شوم که یکی از پرستاران می‌گوید: «قول داده‌اند تعداد پرستار را بیشتر کنند.» اما چند نفر هنوز با تعداد جهانی فاصله نیرو داریم؟ جباری می‌گوید: «باید هر پرستار بخش مراقبت‌های ویژه برای یک بیمار باشد یا نهایت دو بیمار باشد و این درحالی است که در شرایط معمولی هر پرستار بخش وظیفه رسیدگی به سه بیمار و در شرایط حاد چهار بیمار را دارد.» همین تعداد برای درک سختی کار پرستاری کافی است. شاید اگر استاندارد دنیا رعایت شود این‌همه دلخوری و ناراحتی نیز از بین برود. جباری هم به‌نوعی دیگر این مساله را بیان کرد: «اگر اعتباربخشی انگلستان را در کشور اجرا می‌کنند، بهتر است تا خدماتی که به پرستاران داده می‌شود نیز مانند همان کشور محاسبه شود و صدالبته تعداد پرستار در مقابل بیمار را همان اندازه بالا ببرند. 6 ساعت کار در کشورهای پیشرفته را با کار شب تا صبح مداوم پرستار کشور که حتی مجبور به کار در دو جا هستند، قابل‌مقایسه نیست.»

 پرستارها هیچ‌وقت خاطرات‌شان را فراموش نمی‌کنند
«خاطره تلخ یا شیرینی از دوران پرستاری در ذهن شما نقش بسته؟» این سوال به‌خاطر جذابیت زندگی یک فرد برایم جالب است. می‌دانم روی دیگر سکه بخش مراقبت‌های ویژه چیز دیگری است. پاسخ جباری اما جالب‌تر است: «هیچ پرستاری خاطره تلخ و شیرین‌کاری خود را فراموش نمی‌کند. مگر می‌شود مریض فوت‌شده‌ای را که در زمان بارداری کفن کردم، فراموش کنم؟ یا مگر می‌شود پسری را که بعد از یک تصادف سخت بخش زیادی از صورتش را از دست‌ داده بود و امیدی به زندگی‌اش نبود اما بعد از یک درمان طولانی و انجام عمل‌های زیاد توانست نزد خانواده‌اش برگردد، فراموش کنم؟»

 پرستاری یعنی احساس، عاطفه و مسئولیت
 با قدردانی از او برای زمانی که صرف گفت‌وگو کرد، راهی بخش دیگری می‌شویم. همکارم از عکس‌هایی که گرفته راضی است. بخش اورژانس برایم جذابیت بالایی دارد. علتش هم سریال استرالیایی «پرستاران» است که سال‌ها پیش از تلویزیون پخش می‌شد. تا پیش‌ از این فکر می‌کردم بخش اورژانس یک بخش پر از التهاب و ماجراست. اما برخلاف تصورم بسیار آرام بود. گویا امروز از آن روزهای پرالتهاب نبود. ته دلم خدا را شکر می‌کنم و به‌سمت اتاق سرپرستار بخش اورژانس می‌روم. نسرین کریمی، بازنشسته دانشگاه تهران که امروز دوسال از فعالیتش در بیمارستان فرهیختگان می‌گذرد با روی باز قبول می‌کند زمان کوتاهی را با هم صحبت کنیم. برای آنکه یخ ابتدایی را بشکنم، از او می‌پرسم: «اگر بخواهید شغل پرستاری را به من معرفی کنید، چه می‌گویید؟» او می‌گوید: «پرستاری یکی از رشته‌های بااحساس، عاطفه و مسئولیت است. اگر هم کسی این رشته را انتخاب می‌کند باید عشق به این کار را داشته باشد.» راست می‌گوید. نه پرستاری، بلکه برای هر شغلی اگر عشق به انجامش نباشد، عمر تلف کردن است. مشاغل سختی مانند پرستاری که اگر عاشق نباشید، اصلا برایش انتهایی نیست و انگار در یک سختی مداوم دست‌وپا می‌زنید. علاقه بچگی و عشق پدر به پزشک شدن دخترش راه را برای آشنایی او با پرستاری باز می‌کند. آنقدر با اطمینان می‌گوید که اگر به زمان قبل برگردم صددرصد دوباره همین رشته را انتخاب می‌کنم که به علاقه خودم به خبرنگاری شک می‌کنم. واقعا من هم به این سن‌وسال برسم این‌قدر عاشقانه و محکم درمورد خبرنگاری حرف می‌زنم؟ کافی است اشاره کوتاهی به سابقه حضور خودش در زمان اورژانس جنگ کند تا درخواست کنم از همان دوران اگر حرفی دارد بگوید. اورژانس بیمارستان در زمان جنگ قشنگ همان تصویری است که از بخش اورژانس دارم. خیلی گذرا می‌گوید: «پسر جوانی را زمان جنگ به بیمارستان آوردند که در زمان شیرجه در یک برکه آب برای شست‌وشو قطع نخاع شده بود. تمام مدتی که بالا سرش بودم، ناراحت بود که چرا در زمان مبارزه آسیب ‌ندیده است و درکنار درمان باید روحش را نیز آرام می‌کردم. متاسفانه آن پسر زنده نماند. اما صورتش همیشه مقابل چشمانم هست.» خیلی سریع تاریخ را جلو می‌آورد و به زلزله بم می‌رسیم. خاطره بعدی به‌اندازه زنده ماندن 72 ساعته یک نوزاد در زیر آوار شیرین است. شوق زندگی را به‌وضوح می‌توان در چشمانش دید.

 کمرنگ شدن مهارت و دانش در دانش‌آموخته‌های امروز دانشگاه
نبود امنیت شغلی و حقوق این شغل اولین چالشی است که برای این شغل می‌گوید. توضیح می‌دهد: «امنیت مالی برای بسیاری از جوان‌ترها مهم است. کمااینکه درست است که من و همکارانم پرستاری را دوست داریم اما زندگی و تورم جامعه نیز چالشی مهمی برای اشتغال ما در این سال‌ها محسوب می‌شود.» گله‌ بعدی را از آموزش جوان‌ترها دارد. او رفتار، مهارت و دانش را سه عامل مهم در شغل پرستاری می‌داند و می‌گوید: «بسیاری از دانش‌آموخته‌های امروز دانشگاه‌ها این سه ویژگی را ندارند و در زمان اشتغال به مشکلات عمده‌ای برخورد می‌کنند.» آخرین درخواست را از مردم دارد که توقع بسیاری از مراجعان دارند. تشکر می‌کنم و خیلی زود به بخش جراحی می‌رویم. طبقه پنجم و بخشی شبیه به بیمارستان‌ها با اتاق‌هایی که کنار هم قرار گرفتند و ایستگاه پرستاری که در وسط بخش مستقر است.

 هیچ فارغ‌التحصیلی در این رشته بیکار نمی‌ماند 
سرپرستار بخش بسیار خسته در‌حال نوشتن پرونده‌های بیماران است. درخواست من را رد می‌کند و با خستگی می‌گوید: «شیفت من 2 ساعت پیش تمام شده اما من هنوز در بیمارستان هستم. 10 بیمار امروز مرخص شده‌اند و کلی کار دفتری دارم.» اصرار زیادی نمی‌کنم و به‌سمت پرستار آقایی که پشت سیستم کامپیوتر نشسته می‌روم. محمد ربانی‌نیا جوان است و مانند دیگر پرستارهایی که ملاقات کردم صورتش پر از آرامش است. درخواست مصاحبه را که می‌دهم رد می‌کند و می‌گوید سرش شلوغ است. اما این‌بار اصرار به گفت‌وگو دارم. قبول می‌کند. برای شروع از او می‌پرسم اگر بخواهید پرستاری رو به پشت‌کنکوری‌ها معرفی کنید چه می‌گویید؟ توضیح می‌دهد: «این شغل سخته و صبر زیادی می‌خواهد اما از سوی دیگر حس رضایت کمک به مردم بسیار لذتبخش است. یک موضوع دیگر که باید یک پشت‌کنکوری علاقه‌مند به پرستاری به آن توجه کند، فرصت اشتغال بالای این شغل است.» کنجکاوانه می‌پرسم به‌خاطر کمبود نیرو این امکان اشتغال وجود دارد؟ می‌گوید: «بله، هیچ فارغ‌التحصیلی در این رشته بیکار نمی‌ماند.» او تاکید می‌کند که بعد از علاقه و صبر ذاتی‌اش این رشته را دوست داشته، اما بازار کار خوبش نیز عامل مهمی برای ترغیب بیشترش نیز بوده است. راست می‌گوید، سلول‌سلول صورتش آرامش مطلق است. حواسش به‌سمت مانیتور پرت می‌شود. معلوم است که استرس کارش را نیز دارد. 

 خودم هم کد خوردم و احیا شدم
از زمان کرونا می‌پرسم، می‌گوید دقیقا کارش در همان زمان شروع شده و پرستاری را با روزهای سخت کرونایی شروع کرده است. یعنی همان ایام که بیشترین استرس بر دوش کادر درمان بود و بسیار آسیب دیدند. برایم جذاب است که آن ایام برای یک پرستار با تجربه کم چگونه گذشته است. بی‌آنکه سوالی بپرسم خودش می‌گوید: «لباس کادر درمان در ایام کرونا بسیار سخت و در فصل گرما واقعا آزاردهنده بود. تصور کنید در آن گرما و تعرق بالای بدن نمی‌توانستیم آب هم بنوشیم. 2 ماه از شروع کرونا هم که خودم بیمار شدم و 70 درصد از ریه‌ام درگیر بیماری شد. خودم هم کد خوردم و احیا شدم. این بدترین خاطره زندگی‌ام محسوب می‌شود. حجم بیماران آن ایام نیز کلافه‌کننده بود.» 

 تعرفه‌گذاری سختی‌های پرستاری را التیام می‌بخشد
سعی می‌کنم از این موضوع عبور کنم و آزارش ندهم. از چالش‌های شغلش می‌پرسم برخلاف پرستاران قبلی این‌بار با درهم شدن نظم زندگی شخصی شروع می‌شود و می‌گوید آنقدر شیفت شب بوده که دیگر خواب شب ندارد و کلا سیستم خوابش به‌هم ریخته است. او معتقد است اگر تعرفه‌گذاری و بهره‌وری در بیمارستان‌ها اجرا شود بسیاری از سختی‌های این شغل کم می‌شود. بعد از این گله به قسمت مالی می‌رسد و می‌گوید: «پایه حقوق پرستار 7 و نیم میلیون تومان است.» سرپرستاری که از دور گفت‌وگوی ما را گوش می‌داد؛ انگار کمی راحت شده و با خنده می‌گوید: «بگو سرپرستار خوب هم یکی از خوبی‌های کارت هست!» خیالم راحت می‌شود و ته دلم به گرفتن گفت‌وگو امیدوار می‌شود. ربانی‌نیا به نشانه تایید می‌گوید: «بله درست است، همکار خوب واقعا کار را خیلی راحت می‌کند.» گفتم اگر حقوق پرستاری بالا رود سختی مراقبت از 3 یا 4 بیمار قابل قبول می‌شود؟ خندید و گفت: «ما روزی 10 تا بیمار هم داریم، این مقدار که شما می‌گویی نرمال است.» اینجا دیگر زبانم قاصر از ادامه شد. 10 بیمار؟ فکر کنم بهترین کار برای کم‌شدن این همه فشار کاری همان بالابردن پذیرش دانشگاهی باشد. از او تشکر می‌کنم که سرپرستار خودش جلو می‌آید که نکته‌ای را به من بگوید. 

 روایت یک شب سخت با 24 بیمار و یک کمک‌پرستار 
مریم کشاورز با پرسیدن علت مصاحبه صحبت را شروع می‌کند. می‌دانم شروع کند به‌طور قطع ادامه هم پیدا می‌کند. صورتش در کنار مهربانی خندان است. حس مادرانه‌اش را به‌راحتی می‌شد از برخوردش با دیگر پرستارها فهمید. نیاز هرروزه جامعه به شغل پرستاری را بهترین بخش این شغل می‌داند. اما از تداخل زندگی با کار شکایت دارد. وقتی از مشکلات زندگی شخصی با شغل پرستاری می‌گوید مطمئن می‌شوم در حدسی که از روحیه مادرانه‌اش زده‌ام، اشتباه نکرده‌ام. 23 سال سابقه کار دارد و برخلاف افراد قبلی آهسته‌آهسته به این شغل علاقه‌مند شده است. از سختی و سنگینی کار شکایت دارد و در دلم به او حق می‌دهم. مراقبت 17 بیمار بعد از جراحی تنها برای 3 نفر که یک نفر از آنها هم دانشجوست، واقعا توان را کم می‌کند. همه این شکایت‌ها را نیز با شوخی و خنده می‌گوید. تحریم‌ها و کمبود دارو این روزها مشکل دیگری را در کنار کمبود پرستار قرار داده است. خاطره‌ای از ایام شغلی دارد که به‌نظرم جذابیت زیادی داشت. ماجرا برای یک روز سخت کاری‌اش بود که به علت بیماری هم‌شیفتی‌اش مجبور به نگهداری 24 بیمار در شب بوده است. زمانی که در‌حال آماده کردن داروی بیماران بوده پسربچه 12‌ساله‌ای از بیماران که به‌علت سرطان بستری بود، به او در قرار دادن دارو بالای سر بیمارها کمک می‌کند. به نظرش به اندازه یک نیرو در آن شب کمکش بوده. تا اینجا خاطره شیرینی است اما دیدن دوباره همین پسربچه 10 سال بعد در حیاط بیمارستانی دیگر قسمت جذاب این خاطره است و گویا همان پسربچه، مریم کشاورز را می‌شناسد. اینجا بود که چشمانش برق زد و گفت از دیدن آن ناجی یک شب سخت نمی‌دانید چه احساس زیبایی داشتم.
 روز پرستار را تبریک گفتم و از بخش جراحی به‌سمت اتاق سرپرست پرستاری رفتیم. 

 پرستاری که 2 سال کرونا یک روز هم مرخصی نگرفت
وارد اتاق سرپرست پرستاری شدم، اتاقی با منظره کوه که برای من بسیار لذتبخش است. مریم انواری پشت میزش نشسته بود. بعد از یک گپ و گفت ساده می‌خواستم مصاحبه را شروع کنم که کشاورز، سرپرستار بخش جراحی آمد تا مراحل تحویل بخش را انجام دهد. با خنده پس از پایان کارش با اشاره به من گفت این دختر جوان آخرش از من مصاحبه را گرفت. با رفتن او گفت‌وگوی ما هم شروع شد. مسئول روابط عمومی بیمارستان که همه مسیر را پا‌به‌پای ما آمده بود، می‌گوید انواری به‌عنوان پرستار نمونه ایام کرونا در کشور معرفی شده و در تمام آن 2 سال حتی یک روز هم مرخصی نگرفته است. باید از روزهای سخت کرونایی با او صحبت کنم. با سابقه 27‌ساله‌اش حرف‌های زیادی برای گفتن دارد، اما «اتفاقی» پرستار شدنش برایم جالب بود. حالا دیگر مطمئن شدم که خدا خودش پرستارها را برای این کار انتخاب می‌کند. ای‌کاش چالش‌های این شغل مثل شیفت‌های سنگین، ساعت‌های کاری زیاد و نیروی کم در همه بیمارستان‌ها، حقوق و مزایای کم در مقایسه با خدماتی که ارائه می‌دهند و مشکلاتی که برای زندگی شخصی دارند، کمتر بود تا این نگهبانان مهربانی با دغدغه کمتری کار کنند. 

 پرستارها یاد می‌گیرند صبور باشند
از روزهای سخت کرونایی می‌پرسم که می‌گوید: «آن روزها بحرانی بود که کنار هم پشت‌سر گذاشتیم. شاید تحمل این روزها برای کادر درمان به‌علت همان تمرین صبوری باشد که به مرور آموخته‌ایم. ما پرستارها یاد می‌گیریم تا برای هر بهبود بیماری صبر کنیم. زمان شیوع کرونا یاد روزهای کاری‌ایم در ایام جنگ ایران و عراق افتادم که چگونه جوانان برای دفاع از کشور به جنگ می‌رفتند و دفاع از کشور را وظیفه خود می‌دانستند. با مرور همان روزها خدمت در ایام کرونا را برای خودم وظیفه کردم.» اگر این شرافت کاری نبود، حتما ترس‌ها و استرس‌های این دوران، کادر درمان را از پا در‌می‌آورد. تصور بیماری که راهی برای درمان آن ندانی بسیار سخت است. برایم جالب بود که چطور می‌توان این همه ازخودگذشتگی داشت. تصور کنید، زمانی که بخش بیماران کرونایی پر شده و حتی خانواده‌های پرستاران تازه‌کار مانع از حضور آنها در بیمارستان می‌شوند. مسئولیت بالای جان افراد و بیماری‌ای که ناشناخته است یک ظلمت و تاریکی را دارد که برای آن انتهایی نیست. اما فقط یک پرستار صبور می‌تواند در انتهای این ظلمت، نور امید را ببیند و برای رسیدن به آن نور تلاش کند. حضور مردم سپاسگزار در حیاط بیمارستان یکی از زیباترین خاطرات او است. واقعا کرونا را چطور گذراندیم؟ جدی دنیا 2 سال با مرگ پنجه‌در‌پنجه بود. دیگر عصر است و دلم نمی‌خواهد بیشتر از این برای پرستارها مزاحمت داشته باشم. خداحافظی می‌کنم و قدردان از زمانی که در اختیار من قرار دادند از بیمارستان خارج می‌شوم. قبل از خروج به کوه نگاه می‌کنم. حالا برایم استوارتر از صبح جلوه می‌کند و به‌نظرم چه انتخاب خوبی برای ساخت این بیمارستان، متولیان اولیه‌اش داشته‌اند. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰