گفت‌وگوی «فرهیختگان» با رضا غلامی درباره وقایع اخیر کشور
وقایع اخیر کشور محمل تحلیل‌های مختلفی در میان نخبگان و رسانه‌ها در این روزهاست اما به‌نظر می‌رسد هریک از این تحلیل‌ها از یک بعد خاص و تقلیل ماجرا به یک وجه و عامل باشد.
  • ۱۴۰۱-۰۹-۰۲ - ۰۰:۱۵
  • 20
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با رضا غلامی درباره وقایع اخیر کشور
در مواجهه با مسائل مدنی به یک رئالیسم انتقادی نیاز داریم
در مواجهه با مسائل مدنی به یک رئالیسم انتقادی نیاز داریم

عباس بنشاسته، دبیر گروه اندیشه: وقایع اخیر کشور محمل تحلیل‌های مختلفی در میان نخبگان و رسانه‌ها در این روزهاست اما به‌نظر می‌رسد هریک از این تحلیل‌ها از یک بعد خاص و تقلیل ماجرا به یک وجه و عامل باشد. در گفت‌وگو با رضا غلامی، رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، به بررسی این اتفاقات پرداخته‌ایم. وی ضمن ارائه تحلیلی چندوجهی از ماجرا معتقد است ضعف حکمرانی و وجود شکاف‌های اجتماعی از مهم‌ترین دلایل وقوع اعتراضات در ایران است که باید برای رفع آنها مواجهه‌ای عقلانی و علمی با مسائل داشت. مشروح این گفت‌وگو با در ادامه از نظر می‌گذرانید.

در یک نگاه 
باید بپذیریم که در ماه‌های گذشته با افزایش قابل‌توجه شکاف اجتماعی مواجه شدیم. نوع حکمرانی ما و نوع ادبیات سیاسی ما در افزایش این شکاف اجتماعی حتما نقش داشته است.
نباید در این تردید کرد که شکاف‌های اجتماعی در ایرانِ بعد از انقلاب، هرگز به این اندازه نبوده است. جامعه‌ای بودیم که وحدت و انسجام خوبی داشتیم، ولی این وحدت و انسجام مرتبا تقلیل پیدا کرده و مهم این است که عده‌ای حتی از عناصر نزدیک به نظام در تقلیل آن نقش داشته‌اند.اعتراض در جمهوری اسلامی آزاد است ولی اگر باب اعتراض بسته شود یا واقعیت اعتراض به‌درستی درک نشده و با عکس‌العمل مناسب روبه‌رو نشود، می‌تواند به اغتشاش و آشوب بدل شود.
یعنی جابه‌جایی ارزش‌ها تا حدی اتفاق افتاده، البته نه به شکل گسترده و فراگیر ولی اتفاق افتاده است. این جابه‌جایی ارزشی، زمینه امر به معروف و نهی از منکر را به جد کاهش داده است.
جا دارد پیام‌های این حوادث را به‌خوبی مورد تجزیه‌وتحلیل قرار بدهیم. دست از توهم‌زدگی در حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برداریم. ما در مواجهه با مسائل مدنی به یک رئالیسم انتقادی نیاز مبرم داریم. سزاوار است مسائل اجتماعی را واقع‌بینانه و توام با نقد، عمیقا درک کنیم.در نظرسنجی‌های اخیر، دیدم مردم ایران چند خط قرمز مهم دارند: یکی یکپارچگی ملی است؛ مردم در این حوزه اصلا کوتاه نیامدند و نمی‌آیند و تا دیدند برخی از جریانات تجزیه‌طلب از ماجرا سوءاستفاده می‌کنند و به سمت توطئه‌های تجزیه‌طلبانه حرکت می‌کنند به‌سرعت صف خود را از آنها جدا کردند و واکنش نشان دادند. خط قرمز دیگر توهین به مقدسات است.دقت شود که اگر کسی اعتراضی و نقدی دارد به این معنا نیست که می‌خواهد دین یا انقلاب اسلامی را کنار بگذارد. من از برخی تعجب می‌کنم که مدعی استادی در علوم سیاسی هستند و به اعتراضات تا این حد سیاه‌وسفید و یکدست نگاه می‌کنند یا اسم حرکت اغتشاشگران را انقلاب ملی می‌گذارند!
حتی اطلاق جنبش بر این حوادث دشوار است چه برسد به انقلاب! لذا نمی‌توان به این راحتی گفت که چون مردم اعتراضات و ناراحتی‌هایی دارند این ناراحتی‌ها به نقطه‌ای رسیده است که مردم از دین و انقلاب و از روحانیت دل بریده‌اند.
مردم خواستار این هستند که کنشگری آنها در حوزه سیاسی افزایش پیدا کند و قدرت انتخاب‌گری و قدرت مشارکت سیاسی آنها افزایش پیدا کند و فرصت نقد و گفت‌وگوی بیشتری با نخبگان سیاسی و سران جناح‌های سیاسی کشور داشته باشند.
حتما باید در حوزه حکمرانی تحولاتی را رقم بزنیم. حتما باید مواجهه فرهنگی و اجتماعی نظام را با تغییراتی جدی روبه‌رو کنیم. حقوق فردی و اجتماعی مردم را حقیقتا صیانت کنیم، فرصت‌های مشارکت را دوچندان کنیم. امکان نقد و اعتراض در کشور را مضاعف کنیم.
تحلیل‌های جامعه‌شناختی، روانشناختی و فلسفی مختلفی در فضای رسانه و بین نخبگان درمورد وقایع اخیر شکل گرفته است ولی به‌نظر می‌رسد هرکدام از این تحلیل‌ها به‌نوعی تقلیل این حوادث به یک‌جنبه خاص باشد و هیچ‌کدام از این تحلیل‌ها جامعیت لازم را ندارد. به‌عنوان سوالی کلی و ابتدایی بفرمایید که در وقایع اخیر محل نزاع کجاست و چه تحلیل کلانی می‌توان ارائه داد؟
 به این نکته توجه کنیم که تحلیل حوادث اخیر به‌وجود اطلاعات دقیق و قابل‌اتکا به‌شدت وابسته است. باید قبول کرد که درحال‌حاضر، برای جامعه‌شناسان و برای متخصصان علوم سیاسی، اطلاعات کافی که بتوانند آنها را دستمایه بررسی‌های خود قرار بدهند، یا وجود ندارد یا هنوز امکان دسترسی به این اطلاعات مهیا نشده است. لذا به‌سختی می‌توان وارد تحلیل روشمند حوادث اخیر شد؛ ضمن اینکه معمولا در بین جامعه‌شناسان و متخصصان علوم سیاسی، این بحث مطرح است که تا زمانی که از حادثه مورد نظر به‌اندازه کافی فاصله نگرفته باشیم، نمی‌توانیم آن حادثه را به شکل جامع و همه‌جانبه ببینیم و ممکن است در توصیف و تبیین آن دچار خطاهای بزرگی بشویم. به بیان دیگر، ما همچنان در متن حادثه هستیم و این توقع بالایی است که امثال ما، قادر باشیم تحلیل دقیقی ارائه کنیم. در ماه‌ها و سال‌های آینده شاید براساس داده‌های جدیدی که تولید و منتشر می‌شود و براساس فاصله‌ای که از حادثه پیدا می‌کنیم، برخی حرف‌های امروز ما دستخوش تغییراتی شود که طبیعی است. 
نکته دیگر این است که من حادثه اخیر را دارای دو وجه عمده می‌دانم: وجه اول درون‌زا و وجه دوم برون‌زا. وجه درون‌زا را نیز چند‌بعدی و چند ساحتی و مولتی‌فکتوریال ارزیابی می‌کنم. این اتفاقات هم جنبه فرهنگی و اجتماعی، هم جنبه اقتصادی و هم سیاسی- امنیتی دارد و نمی‌توان فقط درمورد جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی آن صحبت کرد یا فقط جنبه سیاسی این حوادث را مورد تمرکز قرار داد و سایر ابعاد و تنیدگی ابعاد در همدیگر را نادیده گرفت. درواقع این ساحت‌ها یک مجموعه را تشکیل داده‌اند و به‌سختی از هم قابل‌تفکیک هستند. البته ما به‌دلیل اقتضائات علمی مجبور به جدا کردن این ابعاد از هم هستیم تا بتوانیم راجع به آن صحبت کنیم ولی در ساحت عمل، تفکیک آنها دشوار یا به‌عبارت دقیق‌تر محال است. 
در حوزه فرهنگی و اجتماعی باید قبول کرد که اتفاقاتی که به‌ویژه طی دو، سه‌دهه اخیر افتاده، در شکل‌گیری این حوادث نقش داشته است. تغییرات نسلی گسترده، تحول در سبک زندگی نسل‌های جدید، جابه‌جایی و چندپارگی ارزش‌ها که در جامعه‌شناسی به آن آنومی هم می‌گوییم، دیجیتال‌زدگی و سلطه اقتضائات و شرایط فضای مجازی بر زیست فردی و اجتماعی نسل‌های جدید، ازجمله مهم‌ترین اتفاقات دو، سه دهه اخیر به‌شمار می‌روند. مهم این است که توجه کنیم، بخشی از نوجوانان و جوانانی که امروز در جامعه ما زندگی می‌کنند، نوعی تقابل و رویارویی هنجاری و ارزشی بین خود و نسل‌های قبلی و به‌تبع آن، میان خود و حکمرانان احساس می‌کنند و آن را به اشکال گوناگون بروز می‌دهند. 
در حوادث اخیر نظر‌سنجی شده بود و سوال کرده بودند که چه عاملی را در اعتراضات و اغتشاشات از همه موثر‌تر می‌دانید. تنها 3.7 درصد گفته بودند بحث درگذشت خانم امینی و رفتار نامناسب نیروی انتظامی در موضوع حجاب، در شکل‌گیری این حوادث دخالت داشته است و بقیه پاسخگویان، از سایر عوامل ازجمله عوامل فرهنگی، عوامل سیاسی و به‌ویژه عوامل اقتصادی نام برده بودند. از این رو عرض کردم این حوادث مولتی‌فکتوریال است. بعد فرهنگی و اجتماعی این حوادث هم تک عاملی نیست، البته مساله مرگ خانم مهسا امینی نقش شروع‌کننده را بازی می‌کند و در جای خود اهمیت دارد ولی قضیه را باید خیلی فراتر از درگذشت خانم امینی دید. در عرصه اقتصادی، مشکلات معیشتی مردم را ملاحظه می‌کنید؛ به‌ویژه مساله مسکن که برای جوان‌ها حقیقتا بغرنج شده و حیات خانواده را هم تحت‌الشعاع قرار داده است. ناتوانی بخش قابل‌توجهی از جامعه در برخورداری از یک رفاه حداقلی و نداشتن برآورد و محاسبه‌ای قابل‌اتکا درباره آینده، چیزی نیست که بتوان از کنار آن به‌راحتی گذشت. بسیاری از جوانان نمی‌دانند در عرصه اقتصادی، در آینده چه اتفاقی در انتظار آنهاست؟ وضع‌شان بهتر می‌شود یا بدتر؟ این مساله، یعنی ناتوانی در برآورد آینده، بیشتر آنها را وارد یاس و ناامیدی می‌کند. در ساحت مسائل اقتصادی، نارضایتی از تبعیض و عدم مقابله قوی، مداوم و ملموس با فساد را هم نباید از قلم انداخت. مسئولان در این زمینه اقداماتی کرده‌اند اما این اقدامات از نظر مردم رضایت‌بخش تلقی نمی‌شود و توقع آنها خیلی بالاتر از اینهاست. 
در حوزه سیاسی، معتقدم جدای از بحث کاهش مشارکت سیاسی که در سال‌های اخیر آن را به وضوح دیدیم و برخی از رفتار‌ها و کنش‌های سیاسی نادرست از سوی شورای محترم نگهبان، منجر به از بین رفتن تنوع و تکثیر سیاسی در زیر چتر قانون اساسی، به‌تبع آن، کاهش سطح مشارکت سیاسی در ایران شد، برخی کنش‌های سیاسی دیگر از جنس کنش‌های حکمرانی هم موجب شد تا طی چنددهه قبل روزنامه‌های آزاد که می‌توانست صدای بخش مهمی از منتقدان و معترضان باشند با محدودیت‌هایی روبه‌رو شود. به نظر من، برخی از این محدودیت‌ها برای مطبوعات و در کل رسانه‌ها، وجه منطقی نداشته و ندارد و نظام می‌بایست در مواجهه با مطبوعات ضمن در نظر گرفتن خط قرمزهای امنیتی، تحمل و سعه‌صدر بیشتری از خود نشان می‌داد. برخی دیگر از کنش‌ها، منجر به این شد که مجامع و اتحادیه‌های مدنی و صنفی که می‌توانستند مطالبات طیف‌های مختلف را از پایگاه قانون پیگیری کنند و قسمی از آنها را به نتیجه برسانند، در اثر کج‌رفتاری‌های دستگاه‌هایی که این اتحادیه‌ها و مجامع مدنی را رقیب خود می‌پنداشتند، با محدودیت‌هایی روبه‌رو شوند و از کارایی لازم بیفتند. کنش غلط دیگر، بی‌اعتنایی به حق اعتراض بود که به‌رغم آنکه در اصل 37 قانون اساسی به‌صراحت به‌رسمیت شناخته شده است، درطول این 43 سال گذشته از این حق به‌درستی صیانت نشد. صحیح است که دشمن از اعتراضات می‌توانست و می‌تواند سوءاستفاده کند اما قادر بودیم با به کار‌گیری خلاقیت‌های سیاسی، امکان سوءاستفاده دشمن از اعتراضات مسالمت‌آمیز را به‌جد کاهش دهیم. مجموعه این عوامل، منجر به این شد که در حوزه سیاسی هم مشکلات جدی پیدا کنیم و مسائل سیاسی درکنار مسائل اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در شکل‌گیری این حوادث دخیل باشند. 
البته باید تاکید کنم همه معترضان، اغتشاشگر نبوده و نیستند و همه مردم ایران هم معترض نبوده و نیستند. باید در تحلیل‌ها جو زده نشویم و چیزی نگوییم که واقعیت عینی ندارد. بله، بخش قابل‌توجهی از مردم یعنی براساس نظرسنجی‌ها حدود 40 درصد از مردم در موقعیت کنونی کشور اعتراض دارند و این اعتراضات هم یک‌جور نیست و تنوع، تکثر، سطوح و درجات مختلفی دارد. از سوی دیگر، همه معترضان که وارد فاز اغتشاش و آشوبگری نشدند، بلکه درصد کمی از این معترضان وارد فاز اغتشاش شده‌اند که همین هم دشمن را ناامید کرده است. شاید درکل کشور کسانی که وارد حوزه اغتشاش و آشوبگری شده‌اند، به 800 هزار نفر هم نمی‌رسد و این یعنی مردم با آنکه اعتراضاتی دارند اما با اغتشاشگران همراهی نکردند؛ چراکه اغتشاش و آشوب را به‌خود و به‌نفع کشورشان نمی‌دانند. 
لذا باید توجه کرد که وقتی از این حوادث صحبت می‌کنیم اسم همه معترضان را آشوبگر نگذاریم و اسم همه مردم را هم معترض نگذاریم؛ ضمن آنکه همه اغتشاشگران را نباید در یک سطح دید. برخی از اینها کسانی بودند که در اثر هیجانات و تاثیر‌پذیری از رسانه‌های خارجی و براساس نادانی و دلایل دیگر وارد صحنه شده و خطایی کرده‌اند. اینها با اغتشاشگرانی که کاملا برنامه‌ریزی شده، همراه با آموزش و طراحی قبلی و برای ضربه زدن به امنیت ملی و تضییع اموال عمومی آن هم توام با وحشیگری، جنایت و ترور وارد صحنه شده‌اند فرق دارند. به نظر من، این تفکیک‌ها خیلی حائز اهمیت است و لااقل موجب می‌شود در فرآیند رسیدگی‌های قضایی، عدالت قضایی رعایت شود. 
همان‌طور که اشاره کردم، ما در سال‌های گذشته، خطاهایی در حکمرانی داشتیم و البته به نظر می‌رسد چندسال است خطاهای حکمرانی در جمهوری اسلامی افزایش پیدا کرده است. یک دلیل آن به پیچیده‌تر شدن اوضاع و سخت‌تر و ظریف‌تر شدن شرایط برمی‌گردد. حکمرانی در شرایط فعلی جهانی، با حکمرانی در 40،30 سال پیش قابل‌مقایسه نیست. مسائل حکمرانی درهم‌تنیده و پیچیده است. مهم‌ترین راه عبور از این ظرافت و پیچیدگی، علمی کردن حکمرانی است. حکمرانی، هر چه با علم پیوند بخورد راحت‌تر می‌توان خطاهای آن را کاهش داد. 
به‌هرحال باید قبول کنیم که نیروی انتظامی در حوادث اخیر خطا کرد. اساسا مقابله با افراد بدحجاب جزء برنامه کاری نیروی انتظامی نبود و خانمی که به‌عنوان بدحجاب دستگیر و به مرکز پلیس امنیت اخلاقی منتقل شد، بدحجاب حاد هم نبود که مستحق دستگیری و انتقال به مرکز پلیس باشد. در قضیه سیستان‌وبلوچستان هم نیروی انتظامی مرتکب خطای بزرگی شد و البته مواجهه نظام با این خطا هم هوشمندانه و تا حدی آرام‌بخش بود. از سوی دیگر کسانی به‌عنوان نیروی انقلابی یا امام‌جمعه از تریبون‌های غیررسمی و رسمی، تا توانستند در این سال‌ها و حتی در هفته‌های اخیر نفرت‌پراکنی کردند و جامعه را به‌سمت دوقطبی شدن سوق دادند. جامعه را به‌سمت رویارویی کشاندند و به انسجام ملی لطمه زدند. اینها آن خطاهایی است که از آن صحبت می‌کنم. 
باید بپذیریم که در ماه‌های گذشته با افزایش قابل‌توجه شکاف اجتماعی مواجه شدیم، نه اینکه شکاف اجتماعی یک‌شبه ایجاد شده باشد؛ خیر، شکاف اجتماعی در یک پروسه اتفاق می‌افتد و ذره‌ذره افزایش پیدا می‌کند اما در سال‌های اخیر این شکاف اجتماعی با سرعت افزایش داشته است. به نظر من نوع حکمرانی ما و نوع ادبیات سیاسی ما در افزایش این شکاف اجتماعی حتما نقش داشته است. آنهایی که جامعه‌شناس هستند می‌دانند چقدر افزایش شکاف اجتماعی می‌تواند برای امنیت ملی خطرناک باشد. به‌هرحال عرض من این است که باید در تحلیل حوادث اخیر همه‌جانبه نگری کرد. تحلیلی که یک ‌نقطه را ببیند و جاهای دیگر را نبیند تحلیل عالمانه‌ای نیست و ما را به اشتباهات بزرگ می‌اندازد. اگر می‌خواهیم تصمیمات خود برای آینده را براساس این تحلیل‌ها مبتنی کنیم حتما این تصمیمات می‌تواند مشکلات کشور را دوچندان کند. 
از دو نکته شما استفاده می‌کنم و سوال بعدی را مطرح می‌کنم. شما به ضعف حکمرانی اشاره داشتید. نکته اینجا است که این ضعف حکمرانی مختص به ایران نیست و در همه جای دنیا دیده می‌شود. درمورد شکاف اجتماعی نیز می‌توان گفت که در بخش‌های مختلف دنیا وجود دارد و جوامع مختلف در بطن خود شکاف‌هایی دارند. چرا این اعتراضات در جامعه ما به این شکل بروز و ظهور پیدا می‌کند؟ آیا می‌توان گفت جامعه ایران به شکلی در رابطه با همه‌چیز معترض است؟
اگر وجه دوم تحلیل خودم از حوادث را نگویم نمی‌توانم پاسخ سوال شما را دقیق عرض کنم. وجه دوم حوادث اخیر، بُعد برون‌زای حوادث است، صرف‌نظر از اینکه این اعتراضات درست است یا نه. این تصور نشود که من همه آنچه در اعتراضات مطرح می‌شود را درست می‌دانم، با این‌حال معتقدم که اعتراض، اعتراض است. یا افراد معترض باید با منطق و عقلانیت، نادرست بودن اعتراض خود را درک کنند و قانع بشوند، یا اگر اعتراض‌ها جنبه‌های مثبتی دارد و می‌تواند به اصلاح و تحول در کشور منجر شود، پیام‌های اصلاحی و تحولی اعتراضات توسط نظام دریافت شود و سپس در یک پروسه، آن هم با محاسبات دقیق، اصلاحات لازم در کشور انجام شود. درواقع عرض من این است که بی‌تفاوتی درباره اعتراض‌ها جایز نیست و اعتراض‌ها را تشدید می‌کند و اما همان‌طور که اشاره کردم، حوادث اخیر جنبه طبیعی و درون‌زا دارد ولی نباید جنبه برون‌زای آن را نادیده گرفت. اگر جنبه برون‌زا نبود و بیگانگان در این حوادث نقش موثری نداشتند، در این مقطع شاهد این شکل از اغتشاشات با این حجم از خشونت، وحشیگری و حتی ترور نبودیم. 
به نظر من، دولت خوشبختانه توانست در زمین مذاکرات هسته‌ای تا حدی ابتکار عمل را به دست بگیرد و بتواند چهار به‌علاوه یک را مجبور به پذیرش عمده شرایط خود کند. در این شرایط با القای صهیونیست‌ها، غربی‌ها احساس شکست کردند اما در این جهت دو راه بیشتر نداشتند: یا باید میز مذاکره را ترک می‌کردند و عملا در پاره کردن برجام به آمریکایی‌ها می‌پیوستند، یا باید مذاکرات را ادامه می‌دادند و شرایط منطقی ایران را می‌پذیرفتند. درهرصورت در شرایطی که مذاکرات داشت به نتیجه می‌رسید، احساس کردند دارند با امضای این توافقنامه جدید، به ایران امتیازات بزرگی می‌دهند؛ لذا تصمیم گرفتند شرایط را به‌نفع خودشان تغییر بدهند و موقعیتی را به‌وجود بیاورند که تا حدی ابتکار عمل از دست رفته خود را بازگردانند. لذا من عقیده دارم اینها اواخر پاییز به دنبال ایجاد آشوب و اغتشاش در ایران بودند و ماجرای فوت مهسا امینی بهانه خوبی در اختیار آنها قرار داد. بخش‌هایی از مذاکرات غربی‌ها در رسانه‌ها درز پیدا کرده است؛ در این مذاکرات، می‌بینیم که آخر پاییز و زمستان 1401 را موقعیت مناسبی برای شکل‌دهی به سلسله اغتشاشاتی در ایران البته با‌ انگیزه‌های اقتصادی دانسته‌اند. به عقیده من، درگذشت مهسا امینی فرصت طلایی‌ای را در اختیار آنها قرار داد و موجب شد تا زودتر از زمانی که به دنبال آشوب در ایران بودند، بساط آشوب را در ایران فراهم کنند. 
مساله بعدی، بحث‌های درازمدتی است که غربی‌ها برای ایران دارند و ربطی هم به برجام ندارد. مثلا اگر اسناد اخیر اندیشکده بروکینگز را مرور کنید. این اندیشکده، یازده راهکار برای مواجهه با ایران پیشنهاد می‌کند. یکی از این راهکار‌ها، افزایش اغتشاشات و حمایت از اغتشاشگران در ایران است. دقت بفرمایید بروکینگز اندیشکده‌ای باسابقه است که همیشه در سیاست خارجی ایالات‌متحده نقش‌آفرین بوده است و یکی از توصیه‌هایش افزایش اغتشاشات در ایران است. یکی دیگر از توصیه‌هایش، غربی کردن فرهنگ و سبک زندگی مردم ایران است. یکی دیگر از توصیه‌ها، جذب مردم ایران به شبکه‌های اجتماعیِ جهانی است. یکی دیگر از توصیه‌ها، تشدید شکاف بین مردم و دولت است. به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها در حوادث اخیر دو کار عمده انجام داده‌اند: یکی عملیات روانی وسیعی است که مختص به این مقطع هم نبود و در این مقطع با رشدی جهشی و سونامی‌گونه روبه‌رو شد، دیگری هم اقدامات میدانی بود. عوامل اینها که از قبل آموزش دیده بودند، رأسا به‌عنوان لیدر وارد صحنه شدند، پول وارد صحنه کردند، عده‌ای را از طریق فضای مجازی سازماندهی کرده و آموزش دادند. زمینه ورود یک‌سری مواد آتش‌زا و سلاح را به داخل کشور فراهم کردند. به برخی از اغتشاشگران کمک‌های اطلاعاتی دادند. با کمک عوامل خود، اغتشاشات در کردستان و سیستان‌وبلوچستان را به سمت حرکت‌های تجزیه‌طلبانه سوق دادند. دوز خشونت را تا می‌توانستند بالا بردند. درواقع، تصور نشود غربی‌ها صرفا با پول رژیم سعودی به عملیاتی روانی توسط ایران‌اینترنشنال و شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی بسنده کرده‌اند بلکه شواهد فراوانی وجود دارد که عوامل‌شان در مدیریت صحنه و حمایت از آشوب‌ها رأسا وارد میدان شده‌اند. اینها اقداماتی بود که از سال‌ها قبل برای آن طراحی کرده بودند و هدف هم حرکت گام‌به‌گام برای براندازی جمهوری اسلامی است. 
برگردیم به سوال شما که با وجود زیاد بودن شکاف اجتماعی در سایر کشورها، چرا این اتفاقات در ایران افتاد و در جاهای دیگر نیفتاد؟! پاسخ من این است که در جاهای دیگر هم اگر شکاف اجتماعی از حدی فراتر برود حتما ابتدا چالش و بعد بحران ایجاد می‌شود و حتی می‌تواند به اضمحلال جامعه بینجامد. این یک قانون تاریخی- اجتماعی است. اگر در جامعه‌ای وحدت و انسجام کاهش پیدا کند و شکاف افزایش بیابد و این مسائل از حد طبیعی عبور کند، جامعه به اضمحلال کشیده می‌شود. البته تعریف حد طبیعی را باید جامعه‌شناسان ارائه کنند. نباید در این تردید کرد که شکاف‌های اجتماعی در ایرانِ بعد از انقلاب، هرگز به این اندازه نبوده است. جامعه‌ای بودیم که وحدت و انسجام خوبی داشتیم، ولی این وحدت و انسجام مرتبا تقلیل پیدا کرده و مهم این است که عده‌ای حتی از عناصر نزدیک به نظام در تقلیل آن نقش داشته‌اند. درواقع، هم دشمن و رسانه‌های آن نقش داشته‌اند و هم جناح‌های سیاسی و عناصر درون نظام در این وضعیت نقش داشته‌اند. باز هم تاکید می‌کنم، افرادی که در سال‌های اخیر به اشکال گوناگون نفرت‌پراکنی کرده‌اند، دوقطبی ایجاد کرده‌اند و این موارد را به‌عنوان امری مقدس دنبال کرده‌اند، نمی‌دانستند و چه‌بسا هنوز هم نمی‌دانند که با این کار چه ضربه‌ای به جامعه اسلامی ایران زده و می‌زنند. یا درمورد سرمایه اجتماعی، دقت داشته باشید که در هر جامعه‌ای چنانچه سرمایه اجتماعی‌اش از حدی پایین‌تر بیاید، آسیب‌پذیری جدی به‌وجود می‌آید و می‌تواند جامعه را به سمت نابودی بکشاند. پس نمی‌خواهم بگویم جوامع دیگر مساله ندارند و فقط ما مساله داریم، فرمایش جناب‌عالی را نیز قبول ندارم که در جاهای دیگر این اتفاق نیفتاده است بلکه می‌خواهم عرض کنم، اگر دیگر جوامع به این مسائل مبتلا شوند، مساله به اشکال مختلف بروز پیدا می‌کند که یکی از اشکال رایج بروز مساله، اعتراضات و تبدیل شدن اعتراضات مسالمت‌آمیز به اغتشاش و آشوب است که اتفاقا طی دهه‌های اخیر در کشورهای مختلفی شاهد آن هستیم. 
البته اعتراضات می‌تواند با هوشمندی نظام و کنش سیاسی درست، در حد اعتراض باقی بماند و به آشوب تبدیل نشود و درمقابل، درصورتی‌که نظام نتواند اعتراض را در حد اعتراض حفظ کند و معترضین را با پاسخ‌های گفتاری و عملی خود قانع و آرام کند اعتراضات به سمت اغتشاش و آشوب پیش می‌رود. اشاره کردم که در اصل 37 قانون اساسی اعتراض به‌عنوان یک حق به‌رسمیت شناخته شده است و تنها دو قید دارد که اولا اعتراض برخلاف مبانی اسلام نباشد و ثانیا، همراه با حمل اسلحه نباشد. اعتراض در جمهوری اسلامی آزاد است ولی اگر باب اعتراض بسته شود یا واقعیت اعتراض به‌درستی درک نشده و با عکس‌العمل مناسب روبه‌رو نشود، می‌تواند به اغتشاش و آشوب بدل شود. همان‌طور که گفتم، اگر در جامعه‌ای مطبوعات مجال گسترده‌ای داشته باشند، چون بخشی از اعتراض از طریق مطبوعات منعکس می‌شود، خودبه‌خود از جنبه خیابانی شدن اعتراضات جلوگیری می‌شود. اگر بتوانیم اتحادیه‌ها و مجامع مدنی و صنفی را تقویت کنیم قدم خوبی برداشته‌ایم زیرا بخش زیادی از مشکلات، مطالبات و اعتراضات توسط این مجامع و اتحادیه‌ها دنبال می‌شود و آنها به نمایندگی از جمع کثیری از اعضای خود، برای چانه‌زنی به دولت و مجلس و قوه قضائیه می‌روند و با دستگاه‌های مختلف صحبت می‌کنند و مشکلات اعضای خود را بالاخره تا حدی حل می‌کنند و کار به اعتراضات خیابانی کشیده نمی‌شود. معمولا اعتراضات خیابانی در شرایطی گسترش پیدا می‌کند که مطبوعات، اتحادیه‌ها و مجامع مدنی از کارایی لازم برخوردار نباشند. 

اگر اتفاقات اخیر را نوعی نزاع بر سر سبک زندگی بدانیم، این نزاع به‌نوعی یک تب جهانی و مساله‌ای طبیعی نیست؟ از سوی دیگر برخی بر این باورند که در شرایط کنونی امکانی برای تحقق امر دینی وجود ندارد، از این حیث این نزاع طبیعی جلوه می‌کند؟

من موافق این دیدگاه هستم که فضای مجازی، تمدنی جدید در جهان خلق کرده است. ما شکل‌گیری مدنیت تازه‌ای را با سرعتی بسیار زیاد در جهان آن هم در یکی دو دهه اخیر شاهد بودیم که نمی‌توان نظیر آن را در گذشته پیدا کرد. فضای مجازی، سبک زندگی خاص خود را تولید می‌کند، گسترش می‌دهد و جهانی می‌کند. این سبک زندگی، نقاط قوت و ضعفی دارد. امروز به دلایلی، نقاط ضعف این سبک زندگی کاملا بر نقاط قوتش غلبه دارد. از این جهت، می‌توان گفت که ما در کل جهان با تغییر در سبک زندگی مردم روبه‌رو هستیم که هم می‌تواند مفید و هم می‌تواند زیان‌بار باشد، البته سبک زندگی‌ای که ما در ایران شاهد ظهور آن هستیم چه‌بسا چندین گام عقب‌تر از چیزی است که امروز در اروپا و آمریکا ظهور پیدا کرده است. ضمنا به‌طور طبیعی، تغییر سبک زندگی در میان بخشی از نسل‌های جدید ما، به سمت غربی شدن و ارزش‌های غربی حرکت می‌کند. غربی‌شدن مطالبه و گرایشی است که 80 سال پیش در بسیاری از جوامع رواج یافت و همچون یک سونامی تحولات بزرگی را پدید آورد اما رفته‌رفته، تب آن تا حدی فروکش کرد. بااین‌حال، جامعه ما به دلایلی ازجمله دیر رسیدن مدرنیته، سطح سواد پایین مردم پیش از انقلاب، استحکام بدنه سنت‌ها و ظهور انقلاب اسلامی و...، غربی شدن را با تأخیر زیاد درک و لمس کرد. البته حتما فناوری‌های ارتباطی و فضای مجازی و دیجیتالیسم در ظهور غربی شدن در ایران امروز نقش مهمی دارند. از این منظر، بنده معتقدم تغییر سبک زندگی، یک واقعه جهانی است ولی آنچه در تغییر سبک زندگی و جابه‌جایی ارزش‌ها در ایران شاهد آن هستیم، یعنی نوع و شکل حرکت، با آنچه امروز در اروپا و آمریکا شاهد آن هستیم یا حتی در برخی کشورهای پیشرو در آسیا می‌بینیم، یکسان نیست. البته این را هم در پرانتز عرض کنم که مقاومت مردم ما در برابر غربی شدن خیلی جدی است و عامل اصلی آن هم رسوخ تشیع در روح ایران و مردم ایران است. 
درمورد بخش دوم سوال‌تان، من همیشه جزء منتقدین این مساله بودم و هستم. اتفاقا سده اخیر را سده دین و سده معنویت می‌دانم. سده کنونی سده روی آوردن وسیع مردم به مکاتب الهی است و به نظر من، این حرف بی‌اساسی است که بگوییم این سده، سده دور شدن مردم از دین است. به‌رغم اقدامات گسترده دین‌ستیزانه و اثرپذیری غیرقابل‌انکار بخشی از جوانان مسلمان و شیعه از فرهنگ غربی، هرچقدر جلوتر می‌رویم با رشد و عمق بیشتری از دین‌گرایی روبه‌رو می‌شویم. جالب است که برخی از عکس‌العمل‌هایی که از جانب جهان غرب در برابر دین‌گرایی شاهد آن بوده و هستیم ثمره جمع‌بندی غربی‌ها در باب گسترش دین‌گرایی در جهان به‌ویژه در خود غرب است. چرا باید غربی‌ها یک جریان اسلام‌هراسی گسترده به‌راه بیندازند؟ آیا دلیل آن به گسترش فزاینده اسلام برنمی‌گردد؟ به نظر من، یکی از دلایل اصلی تاسیس داعش و تقویت گروه‌های افراطی در جهان اسلام، راهبرد کثیف غرب بود تا از این طریق اسلام سیاسی را مساوی داعش معرفی کنند و از رشد اسلام سیاسی براساس نسخه انقلاب اسلامی جلوگیری کنند. این همه هزینه و تبلیغ برای مبارزه با معنویت، مبارزه با دین‌گرایی، مگر بدون حساب‌وکتاب است؟ باید بدانیم که غربی‌ها یک ‌سنت بی‌حساب هزینه نمی‌کنند!
رهبر بزرگوار انقلاب فرمایشی دارند و می‌گویند اگر انقلاب موجود مرده و بی‌اثری بود، برای مقابله با آن، به این لشکرکشی گسترده نیازی نبود! منطقا چه لزومی دارد درمقابل یک انقلاب کم‌اثر، مرده و به حاشیه رفته تمام امکانات خودشان را به میدان بیاورند؟ پس دین و مکاتب الهی اثر‌گذار بودند که امروز این همه برای مقابله با آنها هزینه می‌شود. باید توجه کنیم درعین‌حال که دین و معنویت در حال گسترش است نوعی مواجهه با انواع ایسم‌ها و دیدگاه‌های مختلف در درون جامعه دینی هم شکل گرفته است و من سرجمع، این درگیری را مبارک می‌دانم. یعنی نه‌تنها نگران نیستم بلکه عقیده دارم این روند منجر به تقویت اندیشه و فرهنگ دینی می‌شود و به تقویت بنیه فکر دینی و خالص‌سازی دین و مصونیت‌بخشی به آن در برابر هجمه‌های فکری شدید منجر خواهد شد. 
اخیرا در برخی توییت‌ها و نوشته‌ها دیدم که بعضی از وضعیت فعلی، به زمستان تشیع تعبیر می‌کنند! اصلا این‌طور نیست و شواهد هم آن را تایید نمی‌کند. به‌رغم هجمه‌های گسترده‌ای که به تشیع وارد شده است، تشیع امروز در اوج خود قرار دارد. در تاریخ چند صدساله اخیر شیعه، چه زمانی شیعه این همه قدرتمند بوده است؟ گفتمان شیعه چه زمانی این‌همه نفوذ داشته است؟ امروز عراق، لبنان، سوریه، بحرین، آذربایجان، یمن و حتی بخش‌های مهمی از افغانستان، پاکستان، هندوستان و کشورهایی از آفریقا تحت‌تاثیر گفتمان شیعه است. این درحالی است که جمهوری اسلامی هیچ‌وقت به دنبال شیعه‌سازی و گسترش تشیع به‌مثابه یک ایدئولوژی یا پروژه نبوده است. امروز بخش مهمی از اهل‌سنت در جهان اسلام نیز تحت‌تاثیر اسلام سیاسی امام‌خمینی(ره) قرار دارند. لذا قلمرو سیاسی شیعه در چند دهه اخیر گسترش قابل‌توجهی پیدا کرده است. من در اینجا سیاست را مساوی ایدئولوژی یا برنامه سلطه‌گرایانه تفسیر نمی‌کنم و معنای عامی از سیاست در ذهن من است. در این معنا، امروز بخش مهمی از جهان اسلام تحت‌تاثیر اسلام سیاسی است. پدیده پیاده‌روی اربعین را ببینید، آیا با دیدن پیاده‌روی حدودا 20 میلیونی اربعین می‌توان گفت زمستان تشیع رخ داده است؟! آیا این حرف معقولی است؟! چه شواهد و مستنداتی برای اثبات حرف‌مان داریم؟ متاسفانه امروز بدون دلیل و مدرک حرف زدن رایج شده و عده‌ای به خود اجازه می‌دهند که هرچیزی را مطرح کنند و سپس با پروپاگاندا آن را جا بیندازند. من معتقد هستم اتفاقا ما در آینده شاهد جهش مجدد تفکر و فرهنگ دینی در جهان خواهیم بود؛ هرچند من به ضرورت پالایش و اصلاح دین از خرافات و موهومات به‌شدت اعتقاد دارم. 

در دوره کنونی گویا حقوق و قانون کنار رفته و هنجار‌ها جای آن را گرفته است. اگر با این امر موافق باشیم وضعیت حکومت دینی امروز در نسبت با این امر به چه شکلی است و حکومت دینی تا کجا باید به هنجار‌ها تن بدهد؟

فکر می‌کنم وقتی به هست‌ها می‌رسیم از دل هست‌ها باید‌ها و نباید‌ها متولد می‌شوند. بخش مهمی از این باید‌ها و نباید‌ها، همان ارزش‌ها و ضدارزش‌های ما است. هرچند من هنجار را مساوی ارزش تلقی نمی‌کنم و این دو را مساوی معرفی نمی‌کنم. اصولا بخش زیادی از قانون و قواعد جامعه اسلامی ارزش است و بخش زیادی مولود طبیعی جهان‌بینی عقلی و الهی است که در حوزه شناخت هست‌ها شکل می‌گیرد. نمی‌شود به هست‌هایی قائل باشیم که از دل آن باید و نبایدی متولد نشود. اگر انسان عقایدی دارد به‌تبع آنها، یک‌سری باید‌ها و نباید‌ها هم دارد. قانون چیزی جز همین باید‌ها و نبایدها نیست. قانون برای ما تکالیف و حقوقی را مشخص می‌کند. حتی به نظر من، می‌توان در بطن تکلیف جای مشخصی را برای حق پیدا کرد و آن را به شیوه عقلی توجیه کرد لذا این‌گونه نیست که حق و تکلیف رویاروی هم باشند. قواعد اجتماعی هم همین‌طور است. بسیاری از قواعد اجتماعی می‌تواند برآمده از ارزش‌ها باشد و پیش از ارزش‌ها، برآمده از هست‌ها باشد. اگر منظور شما از هنجارها، قواعدی است که عرف آنها را می‌سازد آن هم بدون در نظر گرفتن حقانیت یا صدق، بله قبول می‌کنم که متاسفانه عرف به این معنا تا حدی در جامعه ما تقویت شده، و نگرانی آنجاست که جای منکر و معروف و ارزش و ضدارزش دستخوش تغییراتی جدی بشود. اگر عقل فطری در جامعه بیدار باشد و زنده‌به‌گور نشده باشد، از محوریت عرف در ساخت ارزش‌های اجتماعی خیلی نباید نگران بود. آنچه عرف به آن می‌رسد بسیار نزدیک به ارزش‌ها است. اگر جای ارزش‌ها و ضدارزش‌ها تغییر نکرده باشد یا معروف و منکر در جای خود قرار گرفته باشد، خیلی نباید نگران عرف باشیم. معروف یعنی چه؟ یعنی چیزی که برای عقل شناخته شده است و منکر هم یعنی چیزی که برای عقل ناشناخته است. مردم همگی از عقل فطری بهره‌مند هستند ولی اگر فطرت لطمه خورد و آسیب دید، آنچه جامعه به‌عنوان هنجار یا ارزش تولید می‌کند ممکن است احیانا ضدارزش باشد و قابل تطبیق با باورها، عقاید، اخلاق و شریعت الهی نباشد. 
به‌هرحال به نظر می‌رسد ما از این جهت دچار آسیب‌هایی شده‌ایم. یعنی جابه‌جایی ارزش‌ها تا حدی اتفاق افتاده، البته نه به شکل گسترده و فراگیر ولی اتفاق افتاده است. این جابه‌جایی ارزشی، زمینه امر به معروف و نهی از منکر را به جد کاهش داده است. شما می‌خواهید بعضی را به چه چیزی امر کنید؟ به چیزی که معروف است یا معروف نیست؟ اگر بخشی از جامعه چیزی را معروف ندانست شما می‌توانید آنان را به آن چیز امر کنید؟ این امر اثر‌گذار است؟ یا اگر خواستید راجع به منکری نهی کنید آن منکر برای عقل اجتماعی غریبه است؟ لذا وقتی که می‌بینید چنین اتفاقی افتاده است باید یک قدم به عقب برگردید و مشکل جابه‌جایی ارزش‌ها را با کار فرهنگی حساب‌شده حل کنید؛ چراکه امر به معروف و نهی از منکر دیگر به‌صورت فراگیر جواب نمی‌دهد. کار بسیار سخت و پیچیده‌ای است. یعنی هیچ کاری در حوزه فرهنگی به‌اندازه نشاندن ارزش و ضدارزش در جای حقیقی خود در جامعه سخت و پیچیده نیست. ما امروز تا حدودی با این شرایط روبه‌رو شده‌ایم. البته در جایی که بخشی از عرف در مسیر درستی حرکت نمی‌کند، بنای فقه و شریعت اسلامی تبعیت از عرف نیست. نه اینکه شریعت با عرف جنگ کند. مگر می‌شود با عرف جنگید؟ آنچه شریعت به آن اهتمام دارد، این است که عرف را در مسیر عقلانی قرار می‌دهد. از امام علی(ع) سوال می‌کنند که پیامبران الهی برای چه آمده‌اند؟ پاسخ می‌دهند «لیثیروا لهم دفائن العقول» قرار نیست دین با مردم بجنگد. قرار است عقل‌ها را بیدار کند، وقتی عقل‌های مردم بیدار شد به‌طور طبیعی مسیر درست را از مسیر غلط تشخیص می‌دهند و هر چیزی در جایگاه واقعی‌اش قرار می‌گیرد. لذا می‌خواهم عرض کنم که باید در شرایط فعلی وظیفه خود را بدانیم و به آن عمل کنیم ولی باید بدانیم که وظیفه ما بیش از اینکه کارهای سلبی باشد کارهای ایجابی است. کار سلبی وقتی جواب می‌دهد که همه‌چیز در جای خود باشد و مهم‌تر از هر چیز، فضای ایمانی فراگیر باشد. 

در طول سالیان اخیر در بزنگاه‌های مختلف با اتفاقات و فتنه‌های مختلفی روبه‌رو بودیم. این فتنه‌ها و اتفاقات دیر یا زود فروکش می‌کند اما به نظر می‌رسد که ما برای فردای این فتنه‌ها طرح و حرفی نداریم. اساسا ما به مساله بی‌توجه هستیم و بعد از فروکش کردن این اتفاقات سعی می‌کنیم صورت مساله را پاک کنیم و راه‌حلی برای آن مسائل ارائه نمی‌کنیم. سوال این است که برای فردای این اتفاقات چه باید کرد؟

جا دارد پیام‌های این حوادث را به‌خوبی مورد تجزیه‌وتحلیل قرار بدهیم. دست از توهم‌زدگی در حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برداریم. ما در مواجهه با مسائل مدنی به یک رئالیسم انتقادی نیاز مبرم داریم. سزاوار است مسائل اجتماعی را واقع‌بینانه و توام با نقد، عمیقا درک کنیم. می‌بایست ببینیم جامعه به چه سمتی می‌رود و نقاط قوت و نقاط ضعفش چیست یا فرصت‌ها و تهدیداتش چیست؟ نباید بترسیم از اینکه با یک سری نتایج مواجه شویم که ممکن است باب میل ما نباشد. وقتی که کار، علمی بود و بررسی‌ها دقیق بود، رصد اجتماعی مستمر بود، آن‌وقت است که قدرت پیش‌بینی پیدا خواهیم کرد و پیش‌بینی، به ما امکان تحولات اجتماعی را می‌دهد. من معتقدم لازم است این توهم‌زدگی که در بین برخی از نخبگان ما رواج دارد کنار گذاشته شود و در مواجهه با مسائل اجتماعی به یک رویکرد واقع‌بینانه برسیم. تغییرات و تحولاتی را که در متن جامعه رخ داده است عمیقا بفهمیم و بتوانیم با جامعه ارتباط برقرار کنیم بدون اینکه جامعه را با دسته‌بندی‌های کاذب مواجه کنیم و شکاف اجتماعی را با دست خودمان بسط بدهیم؛ بدون اینکه نفرت‌پراکنی کنیم و بدون اینکه کسی را به‌راحتی تکفیر کنیم. 
گفتن این مساله شاید کمی سخت باشد و افرادی حتما آن را نمی‌پسندند ولی من ابایی از گفتن آن ندارم. نمی‌شود گفت اگر در جامعه ظاهر فردی متفاوت بود لزوما دین او مشکل دارد و آن فرد غیرمتشرع است؛ و همین قضاوت‌های ناصوابی که برخی دارند باعث شده جبهه‌بندی‌ای که من نسبت به آن هشدار می‌دهم صورت بگیرد. نمی‌خواهم بگویم که برخی ظواهر غلط باید در جامعه عادی شود و به یک هنجار یا ارزش تبدیل شود، اتفاقا می‌شود در جای خود با سبک فرهنگی و با اقناع عقلی، افراد را به‌ظاهر عقل‌پسند و مشروع ترغیب کرد ولی اینکه درمورد افراد به‌راحتی دست به قضاوت بزنیم و آنها را تکفیر کنیم کار صحیحی نیست و نتیجه این می‌شود که بخش مهمی از جامعه را از دست می‌دهیم. 
در نظرسنجی‌های اخیر، دیدم مردم ایران چند خط قرمز مهم دارند: یکی یکپارچگی ملی است؛ مردم در این حوزه اصلا کوتاه نیامدند و نمی‌آیند و تا دیدند برخی از جریانات تجزیه‌طلب از ماجرا سوءاستفاده می‌کنند و به سمت توطئه‌های تجزیه‌طلبانه حرکت می‌کنند به‌سرعت صف خود را از آنها جدا کردند و واکنش نشان دادند. این یک خط قرمز برای مردم ایران است و به لطف الهی از نقاط قوت منحصربه‌فرد جامعه ما محسوب می‌شود. با اینکه جامعه ما متشکل از قومیت‌ها و فرهنگ‌های مختلف است اما بحث تجزیه خط قرمز همه است. خط قرمز دیگر توهین به مقدسات است. در نظر‌سنجی 25 مهرماه که از نظرسنجی‌های معتبر است، نزدیک به 80 درصد معتقد هستند که نباید در هیچ شرایطی حتی در خلال اعتراضات به مقدسات توهین شود. خط قرمز بعدی امنیت است، مردم ایران ضربه زدن به امنیت داخلی و امنیت ملی را برنمی‌تابند و نسبت به آن فوق‌العاده حساس هستند. خط قرمز دیگر، دخالت بیگانگان در مقدرات کشور است. مردم دخالت بیگانگان را مانند پیش از انقلاب، به‌هیچ‌وجه تحمل نمی‌کنند. 
از طرف دیگر، دقت شود که اگر کسی اعتراضی و نقدی دارد به این معنا نیست که می‌خواهد دین یا انقلاب اسلامی را کنار بگذارد. من از برخی تعجب می‌کنم که مدعی استادی در علوم سیاسی هستند و به اعتراضات تا این حد سیاه‌وسفید و یکدست نگاه می‌کنند یا اسم حرکت اغتشاشگرانی که عدد آن به‌سختی به 800 هزار نفر می‌رسد را انقلاب ملی می‌گذارند! یا باید نظریه جدیدی در حوزه انقلاب داده باشید که نداده‌اید! یا باید براساس نظریه‌های موجود در جامعه‌شناسی سیاسی عنوان انقلاب را بر این حرکت اخیر منطبق کنید؛ من سال‌ها نظریه‌های انقلاب را تدریس می‌کردم. هر چه تلاش کردم بین این ادعا و این نظریه‌ها نقاط مشترکی پیدا کنم، دیدم امکان‌پذیر نیست. حتی اطلاق جنبش بر این حوادث دشوار است چه برسد به انقلاب! لذا نمی‌توان به این راحتی گفت که چون مردم اعتراضات و ناراحتی‌هایی دارند این ناراحتی‌ها به نقطه‌ای رسیده است که مردم از دین و انقلاب و از روحانیت دل بریده‌اند. اینها حرف‌هایی است که عده‌ای می‌خواهند با نادیده گرفتن شعور مردم، با زور به افکار عمومی القا کنند و آن را در ذهن برخی به باور تبدیل کنند درحالی‌که واقعیت‌های اجتماعی و شواهد و تحقیقات میدانی این حرف‌ها را تایید نمی‌کند. 

به لزوم فهم تغییرات جامعه ایران اشاره کردید. این تغییرات چیست و با توجه به این تغییرات چگونه می‌توانیم جامعه ایران را فهم کنیم؟

جامعه ایران جامعه‌ای باسواد است و سطح سواد در ایران بالا است. برخلاف دوران پیش از انقلاب که بخش قابل‌توجهی از مردم ایران بی‌سواد هستند یا تحصیلات عالی در ایران بسیار اندک است، بعد از انقلاب سواد عمومی گسترش چشمگیری پیدا کرد. حتی امروز در کشور بیش از 10 میلیون نفر فارغ‌التحصیل دانشگاهی وجود دارد. این کم‌چیزی نیست. مردم باسواد هستند و کم‌وبیش قدرت تجزیه‌وتحلیل، و قدرت بررسی و درک مسائل جامعه خودشان را دارند. از سوی دیگر، طبیعی است که تکنولوژی‌های ارتباطی مرزها را باز کرده است و ورود اطلاعات و تبادل اطلاعات را بسیار تسهیل کرده است اما در این میان، مردم فقط گیرنده نیستند. حرف هم دارند؛ ما در نسل تازه رسانه‌ها، دیگر رسانه‌های یک‌طرفه نداریم و اکثر رسانه‌ها تعاملی هستند و مردم نقش بازیگر و کنشگر را در بسیاری از شبکه‌های اجتماعی دارند. همچنین جدای از ارتباطات به لحظه با اقصی نقاط دنیا از طریق فضای مجازی، امکان سفر فیزیکی به خارج و ارتباط با دیگران برای خیلی‌ها میسر شده است. قدرت اقتصادی چنین اجازه‌ای می‌دهد تا برخی ارتباطات بین‌المللی خود را گسترش دهند. این اتفاقات، به‌طور طبیعی تحولاتی را در بطن جامعه به وجود می‌آورد و سبک زندگی بخشی از جامعه را دستخوش تحول می‌کند. تمامی این تغییرات منفی نیست و بخشی از آنها مثبت است. اطلاعات جامعه هم گسترش پیدا می‌کند که بخشی از آن مثبت و بخشی منفی است. وجه مثبت آن، بالا رفتن سطح آگاهی‌ها و وجه منفی این است که به دلیل انبوه بودن اطلاعات، امکان غربال و سپس تشخیص اطلاعات درست از غلط وجود ندارد. از این رو، یک نوع سردرگمی و آشوبناکی در حوزه اطلاعات به وجود می‌آید و این، یک نقطه‌ضعف است. نقاط قوت هم زیاد است. سرعت تحولات بسیار بالا می‌رود. اگر در قدیم 200 سال طول می‌کشید تا تحولی اجتماعی رخ بدهد، در عصر ما تحول مثلا ظرف 15 سال رخ می‌دهد. هنجار‌هایی وارد جامعه می‌شوند که در گذشته با مراحلی پیچیده‌تر و در روندی زمان‌بر وارد جامعه می‌شدند. فاصله نسل‌های قدیم با جدید به‌شدت افزایش پیدا کرده و این افزایش شکاف که تا این حد قابل‌تصور نبود تغییراتی را در مناسبات اجتماعی ایجاد کرده است. به عقیده من، دیجیتالیسم و تکنولوژی‌ها هم در این تغییرات نقش زیادی داشتند و دارند و نمی‌توان نقش آنها را دست‌کم گرفت. علاوه‌بر اینها، مردم خواستار این هستند که کنشگری آنها در حوزه سیاسی افزایش پیدا کند و قدرت انتخاب‌گری و قدرت مشارکت سیاسی آنها افزایش پیدا کند و فرصت نقد و گفت‌وگوی بیشتری با نخبگان سیاسی و سران جناح‌های سیاسی کشور داشته باشند. اینها تحولاتی است که طی دو دهه اخیر در جامعه ما رخ داده و باید این تحولات را درک کنیم و مابه‌ازای مناسب برای این تحولات در کشور ایجاد کنیم. نمی‌توان چشم را بست و گفت اتفاقی در کشور افتاده و تمام شده است. نه، این‌طور نیست و نباید مساله را تا این حد ساده‌سازی کرد! مساله‌ای که در این سال‌ها اتفاق افتاده است شاید به‌زودی بروز و ظهور خودش را به شکل اعتراض و اغتشاش از دست بدهد ولی حل شدن ریشه‌ای آن منوط به مواجهه عقلانی نظام با آن است؛ در غیراین‌صورت این اعتراضات در آینده خود را به شکلی دیگر عینیت خواهد بخشید. 
من عقیده دارم حتما باید در حوزه حکمرانی تحولاتی را رقم بزنیم. حتما باید مواجهه فرهنگی و اجتماعی نظام را با تغییراتی جدی روبه‌رو کنیم. مواجهه خود را با مردم دستخوش تغییراتی بکنیم. حقوق فردی و اجتماعی مردم را حقیقتا صیانت کنیم، فرصت‌های مشارکت را دوچندان کنیم. امکان نقد و اعتراض در کشور را مضاعف کنیم. بیش از اینکه برای سلامت اجتماعی و صیانت اجتماعی به دنبال کارهای پلیسی باشیم، باید فضا را برای کارهای عقلانی و گفت‌وگو مهیا کنیم. من مخالف کار سلبی نیستم و در هر جامعه‌ای حدی از کارهای سلبی وجود دارد. وقتی که نمایندگان مردم در فرآیند دموکراتیک قانون‌گذاری کرده‌اند، این قانون باید اجرا شود و کسانی که این قانون را اجرا نمی‌کنند و در مقابل آن می‌ایستند طبعا متخلف محسوب می‌شوند و قانون‌گذار جرایم و تنبیهاتی را برای متخلف در نظر گرفته است ولی نمی‌توان تمام مسائل فرهنگی و اجتماعی را به این سبک حل کرد. مهم این است که در شاکله فرهنگی و اجتماعی ما خصلت‌های ارزشمند و فضایل جا بگیرد و ما از نفود این خصلت‌ها در شاکله اجتماعی به‌مثابه دستاوردها و موفقیت‌های جامعه اسلامی نام ببریم. این، آن چیزی است که می‌توان برای پیشرفتی که مقصدش تمدن نوین اسلامی است بر آن تکیه کرد. اگر این خصلت‌ها و فضایل در شاکله اجتماعی وجود نداشته باشد جامعه‌پردازی‌ای که مقام‌معظم‌رهبری به‌عنوان مرحله نهایی شکل‌گیری تمدن اسلامی از آن اسم می‌برند، هیچ‌وقت محقق نمی‌شود. جامعه‌پردازی در فضای تعامل و مفاهمه و در فضای تعامل و همکاری و در فضای آزادی و عدالت شکل می‌گیرد. جامعه‌پردازی یعنی مردم و نهادهای مردمی جامعه را متحول کنند. دولت درنهایت زیرساخت‌ها را فراهم می‌کند و ریل‌گذاری می‌کند اما این مردم هستند که به‌عنوان ستون جامعه و نظام سیاسی، نقش اصلی را دارند و نظام باید محیط را برای این نقش‌آفرینی فراهم کند. باز هم تاکید می‌کنم که رسیدن به این نقطه مستلزم تغییر یک‌سری رفتار‌ها و کنش‌ها است. باید در حوزه حکمرانی تحولاتی به وجود بیاید. به‌ویژه تاکید من بر این است که حکمرانی باید با علم پیوند بخورد. باید حکمرانی ذوقی و سلیقه را به انزوا کشاند و به‌جای آن حکمرانی علمی را جایگزین کرد و هزینه‌های حکمرانی علمی را پرداخت. تا آنجا که می‌توان واقع‌بینانه‌تر با مسائل مواجهه داشت و توهم زدگی را کنار گذاشت.
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰