گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدمهدی ناظمی‌قره‌باغ درباره وقایع اخیر کشور-بخش دوم
متن پیش‌رو بخش دوم از گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدمهدی ناظمی‌قره‌باغ، پژوهشگر فلسفه، در مورد رویدادهای پس از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در ایران است.
  • ۱۴۰۱-۰۹-۰۱ - ۰۰:۱۵
  • 00
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدمهدی ناظمی‌قره‌باغ درباره وقایع اخیر کشور-بخش دوم
«بی فرهنگی»یکی از تبعات تنفس در فضای لیبرالیستی است
«بی فرهنگی»یکی از تبعات تنفس در فضای لیبرالیستی است

محمدحسن امانی، خبرنگار: متن پیش‌رو بخش دوم از گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدمهدی ناظمی‌قره‌باغ، پژوهشگر فلسفه، در مورد رویدادهای پس از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در ایران است. در بخش اول این گفت‌وگو که به تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۱ از همین صفحه منتشر شد، به زمینه‌های خارجی و داخلی و ماهیت رویدادهای اخیر، انسان رسانه‌ای‌شده و درگیر فانتزی، چیستی انقلاب و نسبتش با رویدادهای کنونی، بررسی نظرات تحلیلگرانی همچون سیدجواد طباطبایی و... درمورد وقایع اخیر، آسیب‌های وارده به کشور بر اثر نداشتن طرحی کلی برای اداره آن، پدیدارشناسی وضعیت با شعار «زن، زندگی، آزادی» و جایگاه زندگی عادی و روزمره مردم در نسبت با سیاست‌های کلی نظام سخن گفته شد.
در بخش پیش سیدمهدی ناظمی در پاسخ به این سوال که نسبت وضعیتی که در آن هستیم با انقلاب چیست؟ گفت: «انقلابی دانستن وضعیت کنونی شوخی زننده‌ای است؛ در همه انقلاب‌ها بدنه مردم بدون ترس به خیابان می‌پیوندند و از هزینه‌هایی که قرار است متحمل شوند مطلعند و در محاسبه‌هایشان می‌دانند که هزینه‌دادن ارزشش را دارد؛ اما ما در این جریانات که اصطلاحا شورش‌های کورند دیدیم که مردم همراهی نکردند و این اتفاقات را باید پروژه‌ای سیاسی از طرف کشورهای متخاصم دانست. همچنین در وضعیت کنونی هیچ آلترناتیوی وجود ندارد.»
وی همچنین ادامه داد: «وضعیت انقلابی‌ای در کار نیست بلکه با پروژه‌ای سیاسی و تجزیه‌طلبانه روبه‌روییم.»
ناظمی درمورد تعبیر آقای طباطبایی از این رویدادها به انقلاب ملی نیز گفت: «باید توجه داشت با اینکه ایشان دانشمند قابل احترامی هستند اما در شناخت فرهنگ عمومی کشور مانند انسانی عامی هستند و نقش جهانی‌سازی‌ای که به تبع سیاست‌های نولیبرال به‌وجود آمده است را نادیده می‌گیرند. همان‌طور‌که آقای اباذری نیز که منتقد نولیبرالیسم هستند در تحیل‌هایشان نقش هژمونی رسانه غرب و نقش مسخ‌کننده‌اش در کشورمان را در‌نظر نمی‌گیرند و صرفا به ابعاد اقتصادی و سیاسی مساله می‌پردازند.»
ناظمی در این گفت‌وگو مساله اساسی کشور ما را توسعه‌نیافتگی دانست و اظهار داشت: «راه‌حل امروز طرح تجددمآبی نیست، بلکه طرح توسعه است. رسیدن به طرح توسعه و تحلیل وضع مردم یک فعل نخبگانی است.»
وی در بخش دیگری از گفت‌وگوی خود به انسان رسانه‌ای شده در عصر حاضر اشاره کرد و گفت: «انسان رسانه‌ای شده، از نظر توان تعقل و توان استماع ضعیف است و بنابراین مهیای این است که با رسانه برای او روایت‌سازی و رفتارسازی شود. چنین انسانی هرچه جلوتر می‌رود، رمانتیک‌تر و فانتزی‌تر می‌شود. درست به همین خاطر است که معترضان ماده خامی هستند برای پروژه‌های بزرگ سیاسی که مصداق فعلی آن برای ما تجزیه ایران و نابودی ایرانی قوی است. کور بودن حرکات و فقدان اندیشه درباره اولیه‌ترین مسائل یک حرکت سیاسی و از جمله مقصد آن، نشانگر فانتزی بودن این حرکت است. تحلیل‌های رومانتیک روشنفکران و تلاش مضحک ایشان برای منضم کردن خود و ایدئولوژی‌های مورد‌علاقه ایشان به این حرکات، علامت مهم دیگری برای این فانتزی خطرناک است. فقدان هر‌نوع تعقل و استدلال برای تمییز دادن روایت‌ها و همه‌چیز از قبل معلوم بودن حسب پروژه طراحی شده، از تبعات این فانتزی خطیر است.»
بخش دوم این گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

اگر بخواهیم آسیب‌شناسی درونی داشته باشیم به نظر شما این مساله از کجا شروع شده است؟ ما از کجا پا را کج گذاشتیم؟
اولا باید بفهمیم که کاری که نتوانستیم انجام بدهیم، از اول هم کار ساده‌ای نبوده است. پیدا کردن هویت مستقل، کاری سخت بود چون امکانات تاریخی چندانی پیش روی ما وجود نداشت. ما در دوره‌ای با این مسائل و بحران‌ها روبه‌رو می‌شدیم که عمده توان فرهنگی ما سوخت شده و رفته و به عبارت دیگر در وضع انحطاط خود قرار داشتیم، نه در وضع شکوفایی و رشد. غرب هم در وضع هژمونیک خود با ما روبه‌رو شد. بنابراین وقتی از این مسائل صحبت می‌کنیم باید دقت کرد که این از اول چیز ساده‌ای نبود. اشتباهات دیگری هم به همین امر صعب کمک کرد تا کار سخت‌تر شود که مهم‌ترین آن روشن نبودن وضع سیاسی ما است. امری که باعث شد وضع سیاسی ما خیلی زود رنگ و لعاب راست‌گرایانه به خود بگیرد و به یک خواسته لیبرالیستی تبدیل شود. اقتصاد سیاسی ما به این ورطه کشیده شد. به‌تدریج این مساله جا افتاد که قدرت و زندگی و تمدن و جهان، یعنی غرب. ما در عمده کلام و نظر سخنان هموطنان خودمان چه عوام و چه خواص، مدام این کلمات را می‌شنیدیم. این مساله باعث شد ما دچار مغلطه‌های سختی بشویم. یکی از این مسائل، روشن نبودن اقتصاد سیاسی ما است که باعث شد در سال 68 که در مسیر اقتصادی دولتی و شبه‌دولتی در حرکت بودیم به‌یک‌باره به سمت اقتصاد موسوم به «خصوصی» برویم، بدون اینکه سنجشی درباره این دو کرده باشیم و تبعات‌شان را پیش‌بینی کرده باشیم. به شکلی کاملا افسارگسیخته و غیرقابل‌کنترل و کور، اقتصاد سیاسی راست‌گرا را اعمال کردیم. در حقیقت ما این را انتخاب نکردیم بلکه به شکل مبهمی به ما تحمیل شد، چون ماجرا برای ما روشن نبود. هر چند قطعا برای عده‌ای، از جمله برای کسانی که کارگزار اجرایی سیاست‌ها و منتفع از آنها بودند، روشن بود. آنها تا حدی می‌دانستند چه اتفاقی می‌افتد و اعتقاد داشتند که باید این اتفاق بیفتد و معامله‌ای کرده بودند و سودش را می‌دیدند. اینکه سوال کردید ما کجا را اشتباه کرده‌ایم، این یکی از مهم‌ترین نقاط اشتباه ما بود.
یکی دیگر از نقاط اشتباه ما نداشتن سیاست میان فرهنگی ایرانی است. شاید هر کشوری به این سیاست نیاز ندارد. ولی ما به دلایل مختلف تاریخی به این سیاست میان فرهنگی نیاز داریم. ما از نظر تاریخی مالک سرزمین متکثر و شلوغی هستیم که محصول آمد و رفت اقوام مختلف است. ما هیچ‌وقت دارای کشوری کوچک و شسته‌رفته نبودیم که همه چیز آن روشن و مشخص و یکسان باشد. ما به سیاستی میان‌فرهنگی نیاز داریم که به شکل عقلانی کثرات را در وحدتی طراحی مجدد و بازتولید کنیم.
نکته دیگر اینکه همان‌طور که عرض کردم اقتصاد سیاسی ما به‌شدت به طرف نگاهی رفت که ما علیه آن جنگیده بودیم و قلب جهان سرمایه‌داری که ایالات متحده بود، این اقتصاد سیاسی نادرست را به‌طور نامحسوس به ما تحمیل کرد و ما هم پذیرفتیم. سرمایه‌های اجتماعی ما که بسیار قوی بود، در این شرایط به‌شدت ریزش کرد. اتفاقا جنگ هشت‌ساله با وجود اینکه آسیب‌های ساختاری و زیرساختی زیادی به ما زده بود و استعداد‌های بزرگی را از ما گرفت اما در مقابل همبستگی اجتماعی بزرگی به ما داد و سرمایه‌های اجتماعی ما قوی شده بود و می‌شد با آن مسیر جدیدی را طی کرد. اگر مسیر درستی را طی می‌کردیم، تبدیل به قدرت منطقه‌ای بلامنازع و قدرت نسبی جهانی می‌شدیم. ولی ما مسیر درست را طی نکردیم و سرمایه اجتماعی را نابود کردیم و مردم را به لاابالی‌گری تشویق کردیم. لیبرالیسم البته به معنی لاابالی‌گری نیست. اما وقتی لیبرالیسم در کشوری متولد می‌شود، با ابزارهایش از جمله دموکراسی متولد می‌شود؛ ولی وقتی لیبرالیسم را به شکل کالا وارد کنید، ابزار‌هایش از آن سلب می‌شود و تبدیل به آنارشیسم می‌شود چون کسانی که از این فضا چه آگاهانه و چه ناآگاهانه متأثر می‌شوند در حال تجربه بی‌مبنایی و بی‌اساسی در زندگی خود هستند که خود را در بسیاری از خانواده‌های مرفه شهری نشان می‌دهد. افرادی که با کارهایی که در بازارهای املاک و خودرو و مسکوکات و...داشتند برای خود موقعیتی ایجاد کردند. عمده کسانی که بازارها و کشور را متلاطم می‌کنند اینها هستند چون قاعده‌ای جز نفع شخصی برای آنها وجود خارجی ندارد. این طبقه در همان دوره متولد شد و بستر آسیب‌های اجتماعی و مشکلات نیز همان است.
در سال 78 عده‌ای از جوانان تهرانی جمع شدند و می‌خواستند در یکی از مناطق شناخته‌شده شمال‌غرب تهران فعالیتی فرهنگی داشته باشند. در آن زمان اوضاع فرهنگی و اجتماعی کشور بسیار بهتر از امروز بود. آن زمان اسم آسیب‌های اجتماعی اصلا مطرح نشده بود. در آن سال وقتی جوانان فعالیت می‌کردند، فهمیدیم که در زیر پوست جامعه چه خبر است و بحران چقدر عمیق است و ما در حال پوست‌اندازی فرهنگی نه به سمت فرهنگی دیگر بلکه به سمت «بی فرهنگی» هستیم. این یکی از تبعات تنفس در فضای لیبرالیستی است که وقتی این مساله به‌تبع فضای جهانی نئولیبرالیستی که لیبرالیسم را نه براساس ایدئولوژی و فلسفه خاص بلکه براساس سبک زندگی ترغیب می‌کند، شکل می‌گیرد، چه وضعیتی را رقم می‌زند.
وقتی این فضا در کشور ما شکل گرفت، ما هم بیشتر از همه در رسانه لیبرال شدیم. عده‌ای که ابتدا طیف مجلات زرد مثل خانواده سبز و مجله خانواده و...را تولید می‌کردند، همان سنت را به رسانه‌های تصویری آوردند و آن زردنامه‌ها را به مجله تصویری تبدیل کردند که با الگوگیری از برنامه‌های نایت شو خارجی طراحی شده بود. مهم‌ترین ویژگی این برنامه‌ها این است که تلاش می‌کند شما با مساله‌ای جدی درگیر نشوید و مسائل را به شکل سطحی و خرد ببینید و دغدغه‌هایتان را به دغدغه‌های خرد تنزل بدهید و کم‌کم آدم دیگری می‌شوید.
بنابراین یکی از مهم‌ترین مجراهای ورود فرهنگ نئولیبرالیستی در کشور ما همین رسانه‌ها هستند. رسانه‌ها هر کدام به شکلی حتی مطبوعات هم به شکلی دیگر، مجراهای فرهنگ نئولیبرالیستی در کشور هستند. جالب است که خیلی از مخالفان سیاسی نظام ما سال‌ها لقب چپ بودن را یدک می‌کشیدند ولی بعد وقتی در جریان کار وارد می‌شوند، کاملا از راست‌گراها هم لیبرال‌تر و ساختارشکن‌تر می‌شوند و این را به‌عنوان یک ژست و پرستیژ برای خود قلمداد می‌کنند که از لحاظ اخلاقی آنارشیست باشند. به‌عنوان مثال آقای عباس معروفی که به تازگی فوت کرد، این‌گونه بود.

ما همان‌طور که فرمودید با انسان رسانه‌ای طرف هستیم و قاعدتا شناخت این انسان خیلی مشکل و پیچیده است و ممکن است خیلی از تحلیل‌ها و ابزار و روش‌هایی که ما قبلا برای تحلیل انسان استفاده می‌کردیم مناسب نباشد. در حال حاضر با چه روش و ابزارهایی می‌توانیم این انسان جدید را با توجه به سنت‌های خودمان تحلیل کنیم؟ به نظر شما راه برون‌رفت از این وضعیت نمایشی چیست؟ 
این وضعیت نمایشی که من عرض می‌کنم یک اتفاق ساده سیاسی نیست که راه برون‌رفت خاصی برایش وجود داشته باشد. همان‌گونه که عرض کردم آن ناشی از تداوم تاریخ غرب است، به این معنا که مرحله جدیدی از غربی شدن و غرب‌زده شدن انسان و رسانه‌ای شدن اوست. بنابراین راه‌حل‌های بنیادی برای این موضوع وجود ندارد و خود غرب هم از این حیث دچار مشکل است. اما راه‌حل خروج از وضعی که گرفتار آن هستیم توجه ویژه اولا به سنت خودمان و ثانیا به سنت اجرایی کردن لیبرالیسم در غرب است. تحزب، دموکراسی، آزادی نسبی سیاسی و شفافیت، حمایت جدی از طبقه متوسط و... برخی از ابزارهایی هستند که اگر اجرایی می‌شدند، مردم از وضع عصبی خارج می‌شدند و امکان بیشتری برای حرکت رو به جلوی مردم فراهم می‌شد.

ما از سنت‌های خودمان نمی‌توانیم راه‌حل‌هایی برای مقابله با این وضعیت بیابیم؟ 
سنت قابل مهندسی نیست. ما فقط به این اتفاقات بزرگ تاریخی وقوف بعد از وقوع داریم. ما هر وقت در برابر غرب موفق شدیم یک راه تاریخی جدیدی را باز کنیم -آن هم نه در شعار- می‌توانیم وضع را از دل سنت خود تغییر دهیم. باز شدن راه تاریخی، این مسائل را در درون خود حل می‌کند اما تا قبل از آن باید فعلا بتوانیم به درک وضعیت خودمان نائل شویم، ما فعلاً این درک را نداریم و مشکل اصلی ما فقدان همین درک است. اساسا امکان فکر کردن در مورد شرایط خودمان را از دست دادیم و نمی‌دانیم در چه زمان و مکانی زندگی می‌کنیم. شبیه به انسان‌های مسخ شده‌ایم و در این مسخ شدن، هر نوع تصمیم غیرعقلانی از ما صادر می‌شود بدون اینکه خودمان متوجه درست یا غلط بودن آن باشیم. مانند انسانی که بیماری دارد و تحت تاثیر بیماری به دیگران برخورد می‌کند و آنها را از بین می‌برد. حالا این فرد بیاید ثابت کند این کار از سر عمد نبوده، چگونه می‌توان این کار ثابت کرد؟ حرف مردم این است این حرف‌های تئوریک چه چاره‌ای برای ما دارد؟ می‌توانید مشکل ما را برطرف کنید یا خیر؟ ما با چنین رویکردی از سوی عوام روبه‌رو هستیم. عوامل مختلفی باعث تشدید این وضعیت هستند که یکی از این مسائل همین رسانه‌ای شدن است. چون رسانه‌ای شدن عقل انسان را بسیار متنزل می‌کند و توان انسان را برای تحلیل و درک پایین می‌آورد چون شما برای درک و تحلیل مسائل پیچیده جهانی، نیازمند مطالعات هستید و باید استاد و صاحب‌نظر ببینید و صحبت کنید و گفت‌وگو کنید و مطالعه کنید تا به درک شرایط جهان نائل شوید. اما وقتی شما رسانه‌ای شدید و همه چیز شما رسانه شد و عامل سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده وضعیت زیست اکنون شما رسانه شد، به بیان خیلی ساده می‌شود گفت که دیگر نیاز نیست انسان‌ها فکر کنند و بحث کنند و کار ما در اینجا خیلی سخت می‌شود، چون تصمیم‌گیری‌هایی صورت می‌گیرد که این تصمیم‌گیری‌ها می‌توانند خسارت‌های غیرقابل‌جبرانی به کشور و نسل‌های آینده وارد کنند. به همین دلیل ما مهم‌ترین چیزی که در عصر رسانه‌ای شدن نیاز داریم آگاهی، توجه، فکر و علم است و توجه به اینکه در چه بحرانی در حال زیست هستیم و در چه شرایط بحرانی متولد شدیم. به این صورت خودبه‌خود در تصمیم‌گیری‌هایمان پخته‌تر و سنجیده‌تر عمل می‌کنیم.
البته شاید خیلی از مسئولان با این مطلب به ظاهر موافق باشند. اما عملکرد خود آن مسئولان معکوس اینهاست و مثلا دامن زدن به شبکه‌های اجتماعی است. دولت قبلی سال‌ها تمام تلاش خود را برای بسط شبکه‌های اجتماعی در ایران کرد. با همت و غیرت عجیبی اینقدر پیگیر این کار شد تا موفق شد که ایران را در چاه‌ویل شبکه‌های اجتماعی قرار دهد. دلیل این کار چیست؟ او می‌خواهد که مخاطب ایرانی وابسته رسانه‌های غربی بماند تا بعد این رجال، به‌عنوان آلترناتیو حکومت قلمداد بشوند. درصورتی‌که اصلا در نظر مردم تفاوت‌های جناحی خیلی مهم نیست.
شما چهارراهی را به نام فضای مجازی درست کردید بدون هیچ قاعده و منطق و پژوهش و مطالعه‌ای، فقط صرف اینکه در رقابت از صداوسیما پیشی بگیرید و جلو بیفتید. بعد که این کار را انجام دادید هیولایی را ساختید که دیگر اختیار و کنترل آن در دست شما نیست و به هر سمتی می‌رود. حالا آن با تک‌تک ما و اعضای خانواده ما ارتباط می‌گیرد و آن تعیین می‌کند که چه چیزی باشد و چه چیزی نباشد و چه چیزی درست است و غلط است.
مسلما نمی‌شود با فیلترینگ این را حل کرد. البته می‌شود تنظیم مقررات را انجام داد. شهیدآوینی در مورد ماهواره این مساله را گفت که جهانی که ما به‌سرعت به سمت آن حرکت می‌کنیم، جهانی نیست که در آن بشود انسان‌ها را با محدودیت تحت کنترل درآورد، بلکه جهانی است که از این مرزها گذر خواهد کرد. علی‌رغم اینکه شهیدآوینی را بزرگ می‌دانیم و خیابان را به اسم آن شهید زدیم و موسسه به نام این شهید تاسیس کردیم و... اما هیچ‌وقت این حرف شهیدآوینی را جدی نگرفتیم. «ما هیچ‌وقت به سمت تولید فیلم‌های فرهنگی و هنری نرفتیم بلکه تمام تلاش‌مان این بود که مانع دسترسی رقیبان به اینها بشویم.» به جای اینکه تمام تلاش‌مان این باشد که مانع دسترسی رقیبان بشویم، تلاش‌مان این باشد که خود ما چگونه می‌خواهیم سخن‌مان را بیان کنیم و حرف خود را بگوییم. اساسا تا کجا حرف ما هست و این ما چه کسی است؟ ما هیچ‌وقت هیچ‌کدام از این کارها را درست انجام ندادیم. حالا هم اگر شبکه اجتماعی بخواهد محدود شود صدای همه در می‌آید غافل از اینکه آن کسی که صدایش بالا می‌رود و شعار آزادی می‌دهد و فکر می‌کند افرادی که در این مورد نظر می‌دهند از دل قرون وسطی برگشته‌اند، باید بگوید بالاخره دسترسی کودک خود را به محتوای پورنوگرافی چگونه می‌خواهد کنترل کند؟ اگر هم نمی‌داند پورنوگرافی چه چیزی است و با یک بچه و نوجوان چه کار می‌کند اساسا او صلاحیت خانواده داشتن را ندارد و باید آموزش ببیند. آیا بدون اعمال فیلترینگ می‌توان این کار را انجام داد؟ شبکه اینترنشنال و شبکه‌های معاند از پورنوگرافی خطرناک‌تر هستند چون اینها هویت انسان را به نابودی می‌کشانند و کشانده‌اند و متاسفانه امروز که ما صحبت می‌کنیم بسیاری از هموطنان ما به معنای واقعی کلمه قربانی واقعی نظام رسانه‌ای دشمن شده‌اند و تبدیل به بردگان آنها شده‌اند. لشکر بردگان اینها هستند. شما در اوکراین، عراق و ایران و در هر کشوری یک لشکر بردگان را به‌طور سامان‌دهی‌شده، می‌بینید. اینها پیشمرگان لشکر اربابان هستند تا اربابان بر سر جای خود بی‌خطر بمانند.
ما چه فیلتر کنیم و چه فیلتر نکنیم و چه ماهواره قانونی باشد و چه نباشد، باید از این محتوا استفاده کنیم. لازمه‌اش این بود که اصحاب فرهنگ و هنر کشور در صدر بنشینند و احترام ببینند. نه اینکه اگر هر کسی با من کمی تفاوت داشت و من را نقد کرد از دایره خارج شود. این روش خیلی عجیب‌وغریبی است. بسیاری از اندیشمندان و اصحاب هنر و ادب در دوران ریاست احمدی‌نژاد از ما منفک شدند و رفتند و رها کردند. ما این مساله را نتوانستیم حل کنیم و با اشتباهات هولناکی، آن افراد (امثال احمدی‌نژاد) را انقلابی تصور کردیم و آنها را الگوی انقلاب دانستیم، در حالی که آن افراد کاریکاتور انقلاب بودند. در حال حاضر که نیاز داریم که این اندیشمندان بیایند به این عرصه ورود کنند و حرف‌شان را بزنند، خبری از آنها نیست یا درغربت مردند یا در انزوا زندگی می‌کنند.

اگر در پایان نکته‌ای باقی مانده بفرمایید.
مساله این است که ما باید بین پروژه سیاسی و فرآیند اجتماعی و فرهنگی در کشور تفکیک قائل شویم، این پروژه سیاسی، پروژه سیاسی ما نیست و پروژه سیاسی آمریکاست که در حال اجرای بی‌رحمانه آن است و تا وقتی هم باشد به اجرای این پروژه‌ها ادامه خواهد داد. پروژه سیاسی به این معنا است که افراد پیاده نظام آن پروژه، نمی‌دانند چه کاری انجام می‌دهند. هیچ‌وقت لشکر بردگان متوجه نیستند که خودشان بردگی خود را بیش از پیش تثبیت می‌کنند. یعنی با پیشمرگ شدن در برابر اربابان برای خودشان بردگی می‌آورند نه اینکه ارباب بشوند. ارباب شدن برای آنها هیچ‌گاه اتفاق نخواهد افتاد. چیزی که ما باید در مورد آن فکر کنیم این است که وقتی چنین رویکردی و چنین فضای سیاسی وجود دارد، اگر به این آتش بدمیم و به آن رسمیت ببخشیم، امکان هر نوع اصلاح و توسعه را در کشور منتفی می‌کنیم و اگر کشور به آن نقطه سوریه‌ای شدن برسد نه اینکه کانون قدرت ما در منطقه از بین می‌رود، بلکه اساسا کانون قدرت خود ما و فرزندان ما از بین خواهد رفت. اگر سوریه بخواهد به دوران قبل از جنگ خود بازگردد شاید به صد سال زمان نیاز داشته باشد. برای بازگشت به دورانی که در شهر حلب کارخانه‌های زیاد و پیشرفته‌ترین بیمارستان‌ها وجود داشت و در یک کلام سوریه عروس خاورمیانه بود. ما هم به همین شکل هستیم و اگر متوجه این مساله نباشیم هیچ برنده‌ای در مرزهای ما یعنی از شرق تا غرب، از افغانستان تا آذربایجان و... نخواهیم داشت. شاید تنها کشور برنده که بتوان گفت، عربستان سعودی باشد یا مثلا برنده اصلی رژیم‌صهیونیستی باشد، اما فرزندان ما باید چندصد سال این بردگی را بپذیرند تا بخواهند بلند شوند و متوجه بردگی خود شوند. ما هیچ راهی نداریم جز اینکه از برخوردهای رمانتیک اجتناب کنیم. برخورد رمانتیک یعنی مدارا با این حرکت‌های کور و اغتشاشگران. آنها هر فردی که باشند حتی اگر برادران و خواهران و فرزندان خود ما هم باشند، چون احتمالا کانالیزه و مسخ‌شده این فضا شده‌اند، باید با آنها برخورد شود. برای تمام کردن این ماجرا هیچ راهی نداریم جز اینکه جمهوری‌اسلامی اراده جدی مصروف کند. ما باید این ماجرا را خاتمه دهیم و از این اتفاقات تجربه کسب کنیم و به دنبال برطرف کردن خلأ‌ها و نقاط کور توسعه در کشورمان باشیم و آن نقاط را هر چه سریع‌تر در کشور برطرف کنیم و این دستگاه عظیم بوروکراتیک کشور را که فقط در حال مشکل ایجاد کردن است و اصلاح‌پذیری را نمی‌تواند در ارگان‌ها و نهاد‌ها و حکومت و دولت بر بتابد، حل کنیم و کنار بگذاریم تا مردم بتوانند در عرصه‌های موفقیت پا بگذارند.
هر چند که کرونا قربانیان زیادی را از ما گرفت اما یکی از بهترین مدیریت‌ها را در زمینه کرونا انجام دادیم، وقتی در اروپا تعداد زیادی مرگ بر اثر کرونا داشتند، این امر در ایران بسیار اندک شده بود. ما هنوز نتوانسته‌ایم این مساله را بفهمانیم که چنین اتفاقی را در کرونا رقم زدیم. ما نتوانستیم اهمیت جاده راه ابریشم را به مردم بفهمانیم که چه اتفاق مهمی در این جاده می‌افتد و اهمیت لوله گازی که از عراق به سوریه قرار بود برسد و به‌خاطر جنگ منتفی شد را نتوانستیم به مردم بفهمانیم. آینده این کشور در دست افرادی است که بتوانند اینها را بفهمند و به نقطه مثبتی برسانند.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰