نمیتوان نسبت به اتفاقات امروز جامعه ایران بیتفاوت بود. هیچ عقل سلیمی هم انتظار ندارد که جامعه هنری ایران نسبت به پدیدههای پیرامونی خودش بدون واکنش باشد. با این حال جنس ورود هنرمندان به اتفاقات و اندازه واکنش آنها به وقایع، همیشه محل بحث و جدلهای بسیاری بوده است؛ اما آن چیزی که این روزها شاهدش هستیم بیشتر یک حرکت و جریان خزندهای است که قرار است این واکنشهای هنرمندان را مهندسی کند. جریانی که به کمک اهرمهای رسانهای تلاش میکند، اظهارنظرهای افراد در جامعه هنری در یک فرم مشخص شده، کانالیزه و هدایت شود. خواستههایی که عموما خارج از مرزهای ایران طراحی میشوند و با رسانههای مستقر در لندن بزرگنمایی میشوند و عمدتا شکل تحمیلی به خود میگیرند.
جریان فشار به هنرمندان با کمک این رسانهها و با تشدید شکافهای اجتماعی ایران، میتواند خودش را زنده نگه دارد و البته که مهمترین عامل برای تضعیف این جریان و شکست این انحصار رسانهای، فراهم کردن بسترهایی برای کنار هم قرار گرفتن آدمهایی است که در زیستگاه فرهنگی داخل ایران حضور دارند. افراد با کنار هم نشستن و حرف زدن و البته پرهیز از رادیکال کردن فضاهای ارتباطی میتوانند به فهم و زبان مشترکی با هم برسند. رویدادهای فرهنگی و بهخصوص جشنوارههای فجر که این روزها، در آستانه تدراک گسترده آن قرار داریم، یکی از مهمترین بسترها برای گفتوگو و کنار هم قرار گرفتن هنرمندان است. مکانهایی که هنرمندان با هر گونه اختلافنظری کنار هم قرار میگیرند و محلی برای بروز واکنشهای طبیعی آنها به اتفاقات پیرامونیشان است. اما این روزها جریان انحصاری در متن رسانه با رویکردی که برآمده از یک قلدرمآبی است، تلاش دارد که این رویدادها با کمترین حضور اهالی هنر برگزار شود. این جریان بهصورت اعلامی، اظهار میکند که هرگونه رویداد فرهنگی و هنری تلاشی برای عادیسازی است اما با نگاهی دقیقتر به اهداف و طراحیهای عملیات رسانهای که در 50 روز اخیر شاهدش بودیم، متوجه یک گزاره مهم خواهیم شد که عمده هراس آنها از کنار هم قرار گرفتن هنرمندانی است که در زیستگاه فرهنگی ایران رشد کردند.
این روزها در یکی از بدترین دورههای تعاملی بین مدیران فرهنگی و اهالی هنر قرار داریم و عمده محتوایی هم که در معرض دیدگان این هنرمندان قرار گرفته، متاثر از رسانههای غیررسمی است. این را هم در نظر بگیرید که در یکی دو ماه اخیر لابیها و فشارهای سنگین در متن سینما هم فعال شدند تا محدودیتها و معذوریتهایی را برای هنرمندان به وجود آورند. کافی است جریانهای پشتپرده تحریم جشنواره فیلم کوتاه تهران را یک بار دیگر مرور کنید. برای تحریم این جشنواره پوستر طراحی کردند، تماسهای تلفنی و تهدید فیلمسازان فیلم کوتاه را در دستورکار گذاشتند و آنها را به بایکوت یا حمله در فضای رسانهای تهدید میکردند. تمام این فشارها با حضور فیلمسازان جریان فیلم کوتاه در این رویداد فرهنگی ناکام ماند اما با این حال دلیلی نمیشود که مدیران سینمایی برای رویدادهای بعدی، برنامه دقیق و مدونی نداشته باشند.
دستگاه فرهنگی در داخل کشور باید ملجأ و پناهگاه همه هنرمندان ایرانی باشد و دست فرمانهای قبلی در مدیریت فرهنگی، برای شرایط فعلی نهتنها کارکردی ندارد بلکه باعث آسیبهای جدی در سطوح مختلف این جنگ رسانهای میشود. دستگاههای فرهنگی باید آرایش جدیدی به خود بگیرند که در نسبت با اهالی هنر و برنامههای فرهنگی طراحی سازندهای داشته باشد. همانطور که دستگاههایی از بیرون مرزهای ایران در حال برنامهریزی و هدایت برای بخش ادراکی جریانهای هنری در داخل کشور است به همان نسبت و البته با طراحی دقیقتری باید برای بخشهای مختلف فرهنگی، برنامهریزی کرد.
خانه سینما بهعنوان یکی از مهمترین بخشها که در تعامل با صنوف مختلف سینمایی است میتواند در کنار مدیران دولتی، امکان تعامل بیشتر با اهالی هنر را فراهم کند. بخش تولید در سینمای ایران باید با قدرت به کار خود ادامه دهد. بنیاد سینمایی فارابی علاوهبر اینکه در حمایت از استعدادهای جوان فیلمسازی باید ورود جدی کند و از تمام توان تولیدی سینمای داخل کشور به بهترین شکل ممکن حمایت کند. بخش مهمی از اهالی سینمای ایران در دو ماه گذشته سکوت کردند. این سکوت نشانههایی از این است که همچنان بخشی از هنرمندان در فضای بلاتکلیفی نسبت به شرایط امروز ایران قرار دارند. دستگاههای فرهنگی باید در تعاملی سازنده به سراغ هنرمندانی برود که تا به امروز سکوت کردند و سوالاتی که در پس ذهن آنها قرار دارد را پاسخ دهند. البته پیشفرض این مساله این است که دستگاههایی از درون حاکمیت، جایگاه رسانهای چهرههای مشهور را درک کند. اگر بپذیریم بخش مهمی از رویدادهایی که این روزها کف خیابان شاهدش هستیم در متن رسانه طراحی میشود، نمیتوانیم نقش و اثرگذاری چهرههای مشهور را در شکلگیری ادراک عمومی نسبت به این رویدادها نادیده بگیریم. شاید این مهم در سالهایی که رسانههای سنتی، عنصر فعال جامعه ایران بودند، کمتر محقق میشد، اما حالا و در مختصات جدید رسانهای، این چهرههای مشهور هستند که هر روز و هر لحظه در متن زندگی روزمره جامعه ایرانی حضور دارند و از کانال آنها، پدیدههای پیرامونی مورد قضاوت قرار میگیرد.
در چنین وضعیتی، دستگاههای تصمیمگیر عمدتا با نگاهی تهدیدمحور، با چهرههای مشهور که از بدنه فرهنگ و هنر هستند، مواجه میشوند. با چنین فهمی از جامعه هنری است که معمولا یک چهره مشهور را تا زمانی خودی میدانند که براساس نظام ارزشی خودشان رفتار کند. اما این سوءتفاهم، به خاطر این است که سیاستگذار، چهرههای هنری را عنصری مستقل از انتظارات و اتفاقات امروز جامعه تحلیل میکند. جامعه هنری برای اینکه بتواند در متن مردم حضور داشته باشد بایستی همگام با اتفاقات در متن جامعه حرکت کند و موضع بگیرد و بهطور واضح نمیتوان با یک دیدگاه سنتی که بر آمده از نگرشهای سیاسی است، جریانهای امروز هنری را دستهبندی کرد. طی دو ماه گذشته اتفاقاتی در کشور رقم خورده است که دیگر دستهبندیهای سابق برای مواجهه با جریانهای سینمایی اعتباری ندارد. اگر دستگاه مدیریتی در حوزه فرهنگ بپذیرد که آن نگاه سنتی در دستهبندیهای سینمایی که مماس با جریانهای سیاسی طراحی میشد، دیگر کارکردی ندارند، قطعا جنس سیاستگذاریها و طراحی عملیات در فضای فرهنگی هم تغییر میکرد. مدیران سینمایی در دستهبندی جدید، بایستی با طیفهای متنوع سینمای ایران همکاری کنند و در فضایی با حضور حداکثری اهالی سینما، میتوان بیشتر و بهتر در مورد مسائل امروز ایران به گفتوگو نشست.