سیدشایان ابهری، خبرنگار:نزدیک به دو ماه از فوت تلخ مهسا امینی، دختر 22 ساله سقزی میگذرد. در این پنجاه و چند روز، فضای عمومی کشور شاهد التهاباتی گسترده بود که در نتیجه آن، صدها ایرانی متحمل آسیبهای جسمی و چندین میلیون ایرانی هم متحمل آسیبهای مالی بعضا جبرانناپذیری شدند. اما فارغ از خسارات جانی و مالی، شاید بتوان بزرگترین آسیبدیده تحولات و ناآرامیهای یک ماه و چند روز اخیر را آرامش روح و روان جامعه ایرانی دانست. آرامشی که پیش از فوت تأسفبرانگیز مهسا امینی هم در معرض تهدیدهای معیشتی جدی قرار داشت، اما درگذشت تراژیک این دختر جوان ایرانی زمینهساز اعتراضاتی شد که در روزهای ابتدایی مهرماه در کوچه و خیابانهای کشور شاهد آن بودیم. نکته قابل توجه اما تغییر مسیر اعتراضات مردمی در همان روزهای ابتدایی ناآرامیها بود. تغییر مسیری که طبق معمول اعتراضات معیشتی سالهای 96 و 98 با صحنهگردانی برخی جریانات، بهسرعت تبدیل به تحرکاتی رادیکال همراه با تخریب اموال عمومی شد. این تغییر مسیر تا جایی ادامه داشت که درنتیجه آن، در برخی شهرهای کشور شاهد حمله به نیروهای انتظامی از سوی افراد مسلح ناشناس بودیم. فارغ از مطالبات و اعتراضات ابتدایی بخشهای قابل توجهی از جامعه که بدون خشونت و درگیری از سوی آنها مطرح و پیگیری میشد، جریاناتی که پیشتر به آن اشاره کردیم، با برنامه قبلی تلاشی همهجانبه برای رادیکال شدن فضای عمومی جامعه را سر و شکل دادند که در میانه مهرماه شاهد نتیجه آن بودیم. حوادث تلخی که صحنهگردانی آن بدونشک با رسانههای فارسیزبانی بود که همه حامیان مالی آن را میشناسیم و سابقه مواجهه این حامیان با خبرنگاران (مثل آنچه بر جمال خاشقچی رفت) را میدانیم. اما نکته مهمتر از کیفیت صحنهگردانی شبکههای فارسیزبان ایرانستیزی مثل بیبیسی فارسی، ایران اینترنشنال، منوتو و...، چرایی موفقیت نسبی این شبکهها در جلب مخاطب ایرانی و اثرگذاری بر بخشی از افکار عمومی کشور است. فارغ از مشکلات معیشتی و تبعیضهایی که همه میدانیم بر ناراحتی و ناامیدی بخشهای قابل توجهی از جامعه اثرگذار بوده است، قصد داریم عمدهترین دلایل تقسیم وظیفه صورتگرفته میان رسانههای ایرانستیز و همچنین مولفههایی که طی چند سال اخیر باعث ریزش مخاطب رسانههای داخلی شده است را مورد واکاوی بیشتر قرار دهیم. به همین بهانه از فرصت کوتاه حضور مجید تفرشی در ایران استفاده کردیم تا تحلیل این تاریخدان و سندپژوه مقیم انگلستان [که بهجهت دغدغه و حوزههای مطالعاتیاش، تسلط قابل توجهی بر جریانشناسی رسانههای فارسیزبان ضدایرانی دارد] را دراینخصوص بشنویم. تفرشی در گفتوگوی نسبتا مفصل خود با «فرهیختگان»، از تحلیل خود درخصوص تحولات اخیر شروع کرد و با اظهارنظر درباره کیفیت کنشگری رسانههای داخلی و خارجی، ظرفیتهای فرهنگی و سیاسی ایران و سابقه پر افتوخیز برخی رسانههای ایرانی طی دهههای گذشته ادامه داد و بحث خود را با بررسی راهکارهای پیشروی دستگاههای تصمیمگیر کشور و پاسخ به «چه باید کرد؟» که به پرسش پرتکرار این روزها تبدیل شده است، جمعبندی کرد. در ادامه، متن این گفتوگو را میخوانید.
فارغ از سهم مشکلات معیشتی و تبعیضهایی که همه از آن مطلع هستیم، نقش رسانههای فارسیزبان ضدایرانی در رادیکالتر شدن فضای اعتراضات و تبدیل آن به آشوبهای خیابانی پرخشونت را تا چه میزان جدی میدانید؟ نکته قابل توجه درخصوص کیفیت کنشگری این رسانهها طی این چند هفته آن بود که رسانهای مثل بیبیسی فارسی که در مقاطع اینچنینی همواره دعو این را داشته است که نقاب «حرفهایگری» خود را تا حد ممکن حفظ کند و مطابق با پروتکلهای حرفهای رسانهای تعیینشده خود به فعالیت بپردازد، گویی در رقابتی جدی با دیگر رسانهها از جمله رسانه سعودی اینترنشنال قرار گرفته و سعی دارد در تولید اخبار غیرواقعی گوی سبقت را از این رسانهها برباید. این جنس کنشگری چنین رسانههایی را ناشی از چه عواملی میدانید؟ باتوجه به تحرکات اخیر شبکههای فارسیزبان در این زمینه، اساسا قائل به این هستید که تقسیم کاری میان آنها صورت گرفته است یا خیر؟
وقتی درخصوص نقش، عملکرد و نوع کنش رسانههای بینالمللی بهخصوص رسانههای فارسیزبان خارج از کشور صحبت میکنیم باید توجه داشته باشیم که این بررسی و واکاوی، ابتدا نیازمند آسیبشناسی و بررسی چالشهای رسانههای داخلی و سیاستهای رسمی مربوط به آن است و بدون آن نمیتوان به یک نگاه متوازن رسید. وقتی شما در یک دوره طولانی در عرصه رسانههای داخلی و رسانههای منطقهای، همچنین در عرصه رسانههای بینالمللی عملکردی دارید که فضا را برای تاثیرگذاری بیشتر اقدامات ضدایرانی و ضدملی رسانههای خارجی فراهم میکند، طبیعتا این مجال بیش از پیش برای آنها فراهم میشود که با اقداماتی نامتعارف و خلاف پروتکلهای مصوب و آشکار رسانهای خود وارد بازی علیه ایران شوند. در این میان سوالهای زیادی وجود دارد. ایران در زمینه رسانههای دولتی و وابسته به نظام نتوانسته بهطور لازم و کافی رضایت و اعتماد عمومی را جلب کند. در یک دورهای این امکان وجود داشت که رسانههای خارجی با ایران همکاری داشته باشند، نهتنها همراهی داشته باشند بلکه صدای متوازنی درباره ایران باشند. ایران این رسانهها را از خود رانده است. برخی خبرنگاران خارجی در ایران دچار مشکلاتی بودند. مثلا افرادی را میشناسم که نسبت به ایران نظرات متوازنی داشتند ولی در ایران مورد آزار و اذیت واقع شدند. یا جلوی فعالیت برخی دیگرشان که در زمینههایی مثل پوشش خبری برای رسانههایی که میتوانستند در داخل ایران فعالیت کرده و متوازن عمل کنند بهدلیل یا بهبهانه معاند یا ضدایران بودن گرفته شد. همینطور میتوان به شرایطی اشاره کرد که روزنامهنگاران و اصحاب رسانههای حرفهای داخلی به دلایل اقتصادی، سیاسی یا امنیتی مجاب به تغییر شغل یا پیوستن به رسانههای خارجی شدند. این عملا شرایطی است که در داخل دچار آن هستیم.
مثالی صریح بیان کنم، اگر شخصی در فعالیت اقتصادی خود دچار مشکل میشود حتما ممکن است دلایل خارجی و بیرونی در آن دخیل باشد. والدین، خواهر و برادر، همسر و فرزند، همسایه، همکار، رقیب، شریک، دولت، قوه قضائیه، اقتصاد، مالیات و... ممکن است برای او مشکل ایجاد کرده باشند، همه اینها هم قابل درک است ولی مسئولیت آن مشکل و شکست نهایتا به عهده آن شخصی است که دچار مشکل مالی شده است. بنابراین نمیتوانیم با انداختن همه مسئولیتها به گردن رسانههای خارجی
-نه رسانههای فارسیزبان خارج از کشور- مشکلات خود را نادیده بگیریم و ادعا کنیم پیش از نقشآفرینی آنها هیچ مشکلی نداشتهایم. این مقدمه لازم برای رسیدن به بحثی است که شما بیان کردید. بدون این مقدمه نمیتوان به نگاه متوازن دست پیدا کرد.
ارتباط، کیفیت تعامل و تقابل رسانههای خارج از کشور با ایران، ارتباط بسیاری با رفتار و کنش سیاسی با کشورهایی دارد که از آن رسانهها حمایت میکنند یا به آنها وابستگی دارند. چه از نظر مالی، چه از نظر سیاسی، چه از نظر امنیتی و چه از نظر ارتباط سازمانی. هرچقدر رسانههایی همچون ایراناینترنشنال، بیبیسی فارسی، ویاوای، منوتو، رادیو فردا و امثال آن ادعا کنند ما مستقل هستیم، بههرحال منابع مالی و نوع تعامل آنها بستگی به کسی دارد که به این رسانهها پول و امکانات میدهد.
مثال بیبیسی فارسی مثال مشخصی است. تلویزیون بیبیسی فارسی، در نسل قبل شبکه آنلاین بیبیسی فارسی بود و نسل قبلتر از آن رادیو بیبیسی، که از سال 1940 تاسیس شده و تا الان 82 سال است فعالیت میکند. هسته رادیو بیبیسی فارسی به دنبال شکست سیاستهای رادیو دهلی، دیگر رادیوی فارسیزبان و در مواجهه با سیاستهای منطقهای ضدانگلیسی شکل گرفت. همچنین یکی دیگر از اهدافش دفاع از منافع بریتانیا در اوج جنگ جهانی دوم، آمادهسازی عملیات سوم شهریور و براندازی حکومت ایران بود. طبیعی است که در چنین شرایطی وقتی آغاز با این اهداف باشد، ادامه نیز کموبیش به این صورت خواهد بود. البته بهدلیل افول امپراتوری بریتانیا و کم شدن ضریب نفوذ و گستره سیطره آن در دنیا، طبیعی است جنس و شکل بیبیسی هم دستخوش تغییراتی شود. هم سرویس جهانی بیبیسی و هم بخش فارسی آن سرویس عوض شده است. حتی در حکومت پهلوی هم چالش با مساله اخبار نادرست بیبیسی فارسی با هدف تضعیف منافع ایران وجود داشت. حتی دورهای در میانه دهه 70 (میلادی) منجر به تعطیلی کل فعالیت دفتر بیبیسی در تهران و در ادامه زمینهساز تنش جدی در روابط ایران و انگلیس شد. در سالهای اخیر فراز و فرود و وجود تنش در روابط تهران-لندن به شیوه رفتار کنونی بیبیسی کمک کرده است. چند ویژگی در نوع عملکرد بیبیسی فارسی وجود دارد، وقتی خروجی یک رسانهای را به صورت آنلاین، تلویزیونی و... میبینید باید توجه داشته باشید نظر نظام حاکم بر بریتانیا -نه لزوما دولت، همیشه بهعنوان سیاستگذاری کلان حاکم است. مساله نگاه دولت نیز بیتاثیر نیست و در طول دوران فعالیت این رسانه، تنشهایی بین بیبیسی و دولت بریتانیا وجود داشته و دارد. مساله، مدیریت و هیاتمدیره سرویس جهانی بیبیسی است. محور فعالیت این سرویس جهانی براساس منافع استعماری بوده است. نام آن ابتدا سرویس امپراتوری بوده و بعد نام سرویس ماوراء بحار (overseas/ سرزمینهای فرادریایی) روی آن گذاشتند و الان هم برای اینکه اسم ثقیل و معنادار امپراتوری روی آن نباشد و پسزدن اولیه از سوی مخاطب رخ ندهد با نام «سرویس جهانی» فعالیت میکند. بخش فارسی هم یکی از زیرمجموعههای سرویس جهانی بیبیسی است. بعد از آن، مدیریت بخش آسیا و اقیانوسیه است که سالهای سال برعهده فردی ایرانی بود که الان بازنشسته شده است. زاویه دید او البته مهم است ولی الان نمیخواهم به آن بپردازم. بعد از آن طبیعتا مدیریت بخش فارسی است و بعد این سردبیران، تهیهکنندگان و مجریان هستند که اهمیت پیدا میکنند. یعنی همه اینها بهنوعی در خروجی موثر هستند. گفته میشود تهیهکنندگان و سردبیران در تهیه برنامهها کاملا مستقل هستند، ظاهر امر هم همین را نشان میدهد ولی روند کار و خروجی حکایت از آن دارد که اگر این افراد که در ارائه برنامه آزاد هستند، نتوانند در میانمدت و درازمدت با سیاستهای کلانتر موسسه همراه باشند بهمرور حذف خواهند شد یا تقلیل درجه پیدا خواهند کرد. طی چند سال اخیر شاهد نمونههایی از تغییرات این فرآیند بودهایم. مثلا ایرانیانی اعم از برخی فعالان سیاسی یا برخی روزنامهنگارانی که در دهههای مختلف از کشور به انگلیس مهاجرت کرده و به بیبیسی پیوسته بودند، در دوره کوتاهی پستهای بالایی گرفتند و موقعیت تاثیرگذاری هم پیدا کردند، ولی بعد که آبها از آسیاب افتاد برای اینکه نتوانستند توقعات لازم را برآورده کنند از حالت ژنرالی خارج و تبدیل به سرباز شدند. نمونههای زیادی داریم که بعد از این اتفاق به رسانههای دیگر ازجمله ایران اینترنشنال ملحق شدند. بنابراین تجربه نشان داده اشخاص اعم از تهیهکننده یا حتی مدیر میتوانند در این رسانه هر حرفی بزنند، ولی این امکان هم وجود دارد که در ادامه حذف شوند. افرادی در آنجا سردبیر بودند که به دلیل اختلاف یا تفاوت مواضعشان، یا اخراج شدند یا منزوی شدند یا با آنان کاری کردند که مجبور شوند خودشان از آنجا بروند. مثالهای متعددی دراینخصوص وجود دارد. یک مساله دیگر درباره بیبیسی فارسی آن است که تا حدود 10 سال پیش بسیار تلاش میکرد تا نشان دهد به پروتکلهای رسانهای بیبیسی بهخصوص منشور بیطرفی بیبیسی مقید است. این را هم کموبیش رعایت میکرد. به این صورت که اگر قصد داشت موضوعی مطرح شود خود را به این مساله ملزم نشان میداد که صدای دوطرف ماجرا شنیده شود و اگر بحثی هست دوطرف درباره آن نظر بدهند. این موضوع سالهاست در بخش فارسی به کلی رو به افول است و در حوادث اخیر هم تقریبا فراموش شده است. یک دلیلش آن است که بیبیسی فارسی در مسابقه با رسانههای دیگر مثل آنها بهجای اینکه فعالیت رسانهای کند تبدیل به یک حزب و کنشگر سیاسی شده است. برای اشاره به دلیل دوم باید گفت بیبیسی در یک دوره نسبتا طولانی تلاش میکرد در مواجهه با تباهی رسانهای موازین تثبیت شدهای داشته باشد که این در داخل کشور (انگلستان) بهشدت رعایت میشود، چون باید بهعنوان یک برند صاحب نفوذ که خود را بهترین رسانه در جهت تعادل و توازن میداند آن را رعایت کند. بیبیسی فارسی سعی میکرد در آن راستا حرکت کند یا حداقل نشان دهد که در آن راستا حرکت میکند.
ولی بعد از دورهای با تاسیس منوتو و ایراناینترنشنال که هم از جهت محتوایی جذب مخاطب کرد و هم از جهت مالی شرایط بهتری داشت (دو سهبرابر دستمزد میداد) و توانست بسیاری از همکاران بیبیسی را جذب کند، بیبیسی برای اینکه ادامه موجودیت دهد و در مسابقه با منوتو و ایراناینترنشنال تازهتاسیس عقب نماند، راه خود را از «مقابله با تباهی» به «مسابقه با تباهی» تغییر داد. این تلاش در چند ماه اخیر بسیار آشکارتر شده است. تقریبا در هیچ برنامهای نمیبینید موازین قطعی بیبیسی اصلی در تعادل طرح دیدگاهها رعایت شود. نهتنها در این امر بلکه در پوشش خبری هم اینطور نیست که بگوید کسانی که معترض هستند همه معصوم و علیهالسلام نیستند و کسانی که مخالف این افراد هستند هم صدایی دارند. یا مثلا باید صدای افرادی که انتقاد ملیح و نه بنیادین دارند هم شنیده شود. این بهنوعی کار را تبدیل به تعرض رسانهای و رفتار غیربیطرفانه کرده است.
در اینجا دو نکته وجود دارد، نکته نخست آنکه ممکن است گفته شود رسانههای داخل ایران هم همین کار را میکنند و یکطرفه قضاوت میکنند. این ممکن است درست یا غلط باشد، من نمیخواهم وارد این بحث شوم ولی نکته بزرگتر آن است که من کسی را در داخل حاکمیت ایران نمیشناسم که ادعا کند تلویزیون جمهوری اسلامی ایران یا صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران کاملا از حکومت و دولت مستقل است و آزادانه عمل میکند، هر خبری بخواهد منتشر میکند و به کسی هم پاسخگو نیست. اما بیبیسی این ادعا را دارد. بنابراین باید توجه داشت این ادعاست که مطالبه را از رسانهای مثل بیبیسی فارسی سنگینتر میکند. تلویزیون ایران چنین ادعایی ندارد. مطالباتی وجود دارد که از پول مردم اداره میشود و وابسته به بیتالمال است و صدای همه از آن شنیده نمیشود، اما خود او این ادعا را ندارد که قرار است صدای همه مخالفان را بیان کند. بیبیسی فارسی چنین ادعایی دارد، بنابراین این انتقاد بیشتر به آن وارد میشود. اگر در شرایط برابر، این ادعا وجود نداشت، میشد به هر دو انتقاد کرد.
نکته بعدی این است که مساله کمبود یا عدمروابط ایران با بریتانیا یا بقیه کشورها حتی آمریکا باعث میشود رویکرد ضدایرانی رسانههای نزدیک به آن دولتها هم جدیتر شود. بهخصوص بیبیسی! در رسانههای دیگر نیز اینطور است. وقتی روابطی با آن کشورها ندارید یعنی نفع مادی و معنوی متقابلی وجود ندارد و روابط دیپلماتیک متعارف برقرار نیست. ایران یکی دو سال است در بریتانیا سفیر ندارد و این نفر دوم است که سفارت کشورمان در لندن را اداره میکند. وقتی این روابط وجود ندارد تعاملات محدود شده و دیدگاهها هم خصمانهتر میشود. مساله بعدی تلاشهایی است که گفته میشود جهت آزار و اذیت کارکنان این رسانهها در ایران وجود دارد. مسائلی که از نظر امنیتی، قضایی، سیاسی و تبلیغاتی وجود دارد و باعث میشود کارکنانی که بعضا رفتار متعادلتری داشتند تند و رادیکال شوند. یعنی قضیه را شخصی کنند و این باعث میشود کینه شخصیشان هم وارد قضیه شود. آخرین مساله آنکه در این رسانهها افرادی هستند که ممکن است رفتار منصفانهتری داشته باشند ولی برخی آدمها بهخصوص کسانی که وابستگی به فرقههای دینی و جریانهای رادیکال ضدایرانی دارند یا به جریانهای سیاسی تروریستی، چه تجزیهطلب و چه برانداز، جو را تندتر میکنند و سعی میکنند صدای آن معدود افرادی که دیدگاه متوازن دارند را خفه کنند. مسالهای که در بیبیسی فارسی کاملا وجود دارد، بهخصوص در حمایت از گروههای تروریستی تجزیهطلب خرد و فرقههای دینی ضدایرانی که بهطور مشخص و دقیق فعالیتی شبانهروزی علیه ایران دارند. علاوهبراین میتوان به افرادی اشاره کرد که با گروههای نئوکان اروپایی و آمریکایی ارتباطاتی سیستماتیک علیه ایران دارند که ممکن است تعداد آنها محدود و معدود باشد ولی دست بالا را دارند و صدایشان بیشتر شنیده میشود.
اشارهای به اهمیت نقشآفرینی رسانههای داخلی، کیفیت فعالیت آنها و بازخوردی که از مخاطبان خود دریافت میکنند کردید. چنانچه بخواهیم فرآیند چندساله جذب مخاطب از سوی رسانههای فارسیزبان ضدایرانی را مورد بررسی قرار دهیم، چه سهمی از این فرآیند را متوجه کمکاریهای رسانههای داخلی میدانید؟ علاوه بر این، آیا میتوان امیدوار بود که بعد از آرام شدن فضای عمومی جامعه، رسانههای داخل کشور با درس گرفتن از اتفاقات اخیر، رویکرد خود در مواجهه با تحولات روز را بهبود ببخشند تا در بزنگاههای حساس این رسانههای ضدایرانی نباشند که برای مخاطب ایرانی روایت خلق کنند؟
ما طی 43 سال گذشته تجربههای رسانهای درخشانی در عرصه جهانی داشتیم ولی اکثر این تجربهها را با دست خود مخدوش و نابود کردیم. در مثال کلاسیکی که وجود دارد، میتوان به تلویزیون العالم و پرستیوی و خبرگزاری ایرنا اشاره کرد. یک زمانی ایرنا در 50-40 کشور دنیا دفتر داشت و در آنجا رابط خبری حضور داشت. در لندن بیش از 20 کارمند داشت، سه خانه و دفتر بزرگ متعلق به ایرنا وجود داشت و در یک دورهای هم حتی حادثه و اخبار نیمهمحرمانهای نبود که ایرنا آن را پوشش ندهد. ولی این خبرگزاری بهتدریج و بهخصوص در زمان ریاستجمهوری احمدینژاد تبدیل به یک حزب سیاسی شد و به مرور افول کرد. در دولتهای بعدی هم پولی نبود که آن را احیا کنند و عملا تبدیل به زایدهای بر جهان رسانههای داخلی شد. اگر در روزگاری با فاصله زیاد اولین رسانه ایران بود، الان با اغماض شاید دهمی هم نباشد. این افول را در لندن، نیویورک، پاریس و برلین شاهد بودم. دیگر بود و نبود آن در عرصه بینالمللی اهمیتی ندارد. وجود این خبرگزاری ارزش افزودهای ندارد. اما نمونه بدتر از آن، پرستیوی است. پرستیوی در زمان تاسیس بهسرعت تبدیل به یکی از رسانههای مطرح جهان شد. به آنVoice of the voiceless میگفتند و روزنامهنگاران حرفهای که نمیخواستند یا نمیتوانستند در رسانههای اصلی مثل سیانان، اسکای و... کار کنند جذب پرستیوی شدند. حتی بیشتر از الجزیره، چون شرایط آن علیرغم اینکه بسیار حرفهای بود فرق میکرد. حتی بسیار قبلتر از راشاتودی. پرستیوی توانست آدمهای بزرگی را جذب کند مثل طارق رمضان بزرگترین جامعهشناس مسلمان اروپا، یا جرج گالووی نماینده وقت پارلمان، لورن بوث خواهرزن تونی بلر، کن لیوینگستون شهردار سابق لندن و جرمی کوربن که بعدا رهبر حزب کارگر شد و دیگرانی که با پرستیوی کار میکردند. روزنامهنگاران برجسته انگلیسی و خیلیهای دیگر در این شبکه فعالیت داشتند. حتی در مقطعی آگهی پرستیوی روی اتوبوسهای لندن بود، در باکس تلویزیون کابلی اروپا و آمریکا وجود داشت و در این مناطق دفتر هم داشتند. از جهت مالی و از جهت کاری هم نفوذ گستردهای داشتند. اما در سال 88 تصمیم گرفته شد از این شبکه استفاده ابزاری شود. برخی از اعترافات که به تعبیر مخالفان اجباری تلقی میشد از پرستیوی پخش شد و عملا باعث شد چند پرونده قضایی علیه این شبکه تشکیل شود که این رسانه را بسیار محدود کرد. اسم کمپانی آن عملا تغییر کرد و الان هم فعالیت حداقلی دارد. یک شبکهای که درحال درخشیدن در بین رسانههای دنیا بود تبدیل به رسانهای شد که هرچه زودتر تعطیل شود خسارتش برای ایران کمتر است. درحالحاضر، بودن پرستیوی نهتنها سودی ندارد، بلکه نبودن آن ضرر کمتری به ایران خواهد زد. العالم هم پس از یک دوره توفیق اولیه زمانی که بهجای پرداختن به منافع راهبردی ایران وارد دعواهای داخلی عربی شد، اینچنین افول کرد. وقتی خود ما این کار را انجام میدهیم، طبیعتا رسانههای دیگر هم این کار را انجام میدهند. بهطور کلی وقتی شبکههای داخلی، رسمی و حکومتی ما تصمیم میگیرند اخبار مشکوک یا شبههناک را در دفعات بیشتری ارائه کنند به مرور اعتماد مخاطب خود را هم از دست میدهند. حتما بیبیسی و شبکههای دیگر دروغ میگویند، شکی در این نیست. خیلیها درباره این کتاب نوشتند ولی آنها میدانند که بالاخره نمیشود هر روز دروغ گفت. باید در بزنگاههای خاصی دروغ گفت. به این معنا که باید 99 مورد را راست گفت تا دروغ صدم باورپذیر شود. در ایران چون در زمینه عدمراستگویی ولخرجی کردیم بهمرور مخاطب خود را از دست دادیم. یک جاهایی هم که راست گفتیم کسی باور نکرده است. مثالهای زیادی برای آن وجود دارد. این اعتماد نسبت به رسانههای داخلی برای عدهای تا حد زیادی کم شده یا از بین رفته است. اصرار ما بر این است با اینکه ما یکسری اقدامات اصلاحی را انجام نمیدهیم، مردم هم نباید رسانههای آن سوی آب را ببینند. این مساله -یعنی اعتماد به رسانههای ضدایرانی- کاری درست و موضوع قابل قبولی نیست ولی قابل درک است.
به لزوم مورد توجه قرار دادن رویکرد رسانههای داخلی و خارجی در تحولات اشاره کردید. ما در این چند وقت در رسانهها خیلی به وجه منفی تحولات که دعوت به آشوب و حفظ ناآرامی و ناامنی بود پرداختیم. وجهی که درنهایت هدایت اعتراضات به سمت اغتشاشات و غلبه خشونت بیشتر و حتی تعرض به پلیس را دنبال میکرد. میتوان گفت وجه دیگر ماجرا که کمتر بدان پرداخته شد اثر منفی برخی دروغپردازیهای رسانههای ایرانستیز بر سرمایه اجتماعی و مخاطبان خود آنان خواهد بود؟
وقتی من از این صحبت میکنم که باید این موضوع را در چهارچوب رسانههای داخلی مورد بررسی قرار داد به این معناست که چند اتفاق باعث میشود رویکرد رسانههای فارسیزبان خارجی تندتر و بیمحاباتر شود. مثلا در یک دوره طولانی اعتبار، احترام و ارزشگذاری رسانههای ایرانی بهخصوص روزنامههای مستقل را کم کرده و از بین بردهاید. روزنامهنگار ما، هم از نظر سیاسی و امنیتی در خطر بود و هم از نظر اقتصادی مجبور است در چند جا کار کند تا امورات خود را بگذراند. در این شرایط ممکن است هم محصول کار تضعیف شود و هم اعتماد عمومی به این روزنامهها کمتر میشود. البته معتقدم روزنامههای ایران با همه گرفتاریها و مشکلاتی که دارند هنوز مطالب بسیار مهم و خوبی درج میکنند. باوجود مشکلاتی که به آن اشاره شد، این صداها روزبهروز کماثرتر میشود. ضمن اینکه بسیاری از روزنامهنگاران ما مهاجرت کردند و تغییر شغل دادند ولی همین بدنه جوان و باقیمانده در روزنامههای ایران، چه در حوزه دیجیتال و چه کاغذی هنوز کارآمد هستند. اگر به آنها هم مجال فعالیت سالم و آزاد و هم امکان اقتصادی، سیاسی و امنیتی داده شود، تواناییشان را بیشتر نشان خواهند داد. وقتی در داخل به این نکته توجه نمیشود طبیعتا صدای آن سو بیشتر شنیده خواهد شد. درمورد رسانههای خارج از کشور هم باید توجه داشت رویکردهای حامی آنان همیشه تاثیرگذارند. مثلا ما همیشه صحبت از ایراناینترنشنال میکنیم که رویکرد طرفداری از سعودیها را دارد و این مساله هم در بودجه، هم در سازمان، هم در مدیریت آن کاملا دیده میشود. افرادی در آن اثرگذار و مشغولند که وابسته به حکومت سعودی هستند. اوایل و پیش از آنکه کودتای دومی در سعودی شکل بگیرد، (نتیجه کودتای اول روی کار آمدن محمدبننایف و نتیجه کودتای دوم علیه بننایف و قدرت گرفتن محمدبنسلمان بهعنوان ولیعهد بود) رویه ایراناینترنشنال ملایمتر بود. البته شاید چون در آغاز کار بود برای جلب مخاطب این کار را انجام میداده است. از زمان ولیعهدی محمدبنسلمان موضع اینترنشنال بهطور آشکارتر و وقیحانهتری ضدایرانی شد. این یک وجه قضیه است. وجه دیگر آن است که در دو، سه سال اخیر -یعنی از سال دوم تاسیس اینترنشنال- این شبکه خیلی آشکارتر از دیگر شبکهها به حمایت از سازمان موسوم به مجاهدینخلق میپردازد یا کارهای آنها یا کسانی که بهصورت پنهانی با مجاهدینخلق ارتباط دارند و جزء لابیهای آنها هستند و از آنان پول میگیرند را پوشش میدهد. یک بخش آن مربوط به رویکرد ضدایرانی پادشاهی عربی سعودی است و بخش دیگر آن مربوط به تغییر رویکرد سازمان مجاهدینخلق. به این معنا که در دورهای طولانی، از زمان شروع درگیری سازمان مجاهدینخلق با جمهوری اسلامی در ایران از سال 60 و بهخصوص بعد از عزیمتشان به عراق شاهد این هستیم که شاکله تصمیمگیری سازمان، مسعود رجوی و صدام حسین هستند. یک سازمان تروریستی خشن که کارش تخریب و ترور است. از زمانی که صدام سقوط کرد و این سازمان بهتدریج دوره گذار به رهبری مریم رجوی را طی کرد و بهخصوص در چند سال اخیر عملا شاهد تبدیل شدن آن به سازمان مریم رجوی-ترکی فیصل بودهایم. ترکی فیصل بهعنوان کسی که چهار دهه وزیر امور امنیت سعودی و بعد سفیر این حکومت در لندن و واشنگتن بوده است. او البته ظاهرا پست رسمی ندارد ولی حاکم مطلق پشت صحنه امنیت سعودی است. جنس کار این آدم با صدام حسین فرق میکند. روش کار او دسیسهگری، جاسوسی و فتنهگری است. کسی است که برای افرادی که ظاهرا ارتباط مستقیمی با او ندارند پول خرج میکند، مزدور استخدام میکند، تشکیلات سازمان میدهد و لابی میکند. اینگذار باعث شده ایراناینترنشنال به سمت براندازی، تخریبگری سیاسی و دشمنی آشکار و بیمحابا با ایران حرکت کند. منتها این رویکرد از طریق لایههای پنهان و ظاهر افراد دیگر دنبال میشود. بنابراین وقتی چنین تغییر رویکردی اتفاق میافتد و طرف مقابل این ماجرا بیبیسی است، بیبیسی مجبور است برای اینکه به وسطباز بودن و زدوبند داشتن و مماشات کردن با ایران متهم نشود روش خود در پوشش اخبار را تند میکند. این مساله برای من که بیش از سه دهه است در انگلیس زندگی میکنم بههیچوجه قابل قبول نیست. اینکه چطور دولت بریتانیا و نهادی که بر امور رسانهها نظارت میکند(آفکام Ofcom) میتواند چنین چیزی را تحمل کند. اینکه رسانه دولتی که از بودجه عمومی ارتزاق میکند در یک دوره طولانی میتواند اخبار را یکجانبه منعکس کند و کسانی را پوشش دهد که کاملا در یک سو هستند و صدای طرف مقابل در این میان شنیده نمیشود و درنهایت به ادعای خود کاری کنند که بهعنوان کنشگر و حزب سیاسی شناخته شوند. به این دلیل است که میتوان گفت مقابلهای که پیشتر به آن اشاره شد، تبدیل به مسابقه شده است.
چنانچه بخواهیم از منظر فرهنگی و تمدنی به قضیه نگاه کنیم، شاید بتوان ادعا کرد دست ایران -حداقل در این زمینهها- خالی نیست. مناقشه در این نقطه قرار دارد که دستمان در این حوزهها تا چه میزان پر بوده و چه میزان از آن داشتههای فرهنگی و تمدنی استفاده شده است اما چه بخواهیم از منظر اسلامی به آن نگاه کنیم و چه از منظر ایرانی آن را مورد بررسی قرار دهیم، باتوجه به ظرفیتی که انقلاب 57 آزاد کرد و بعضا نیمنگاهی هم به اثرگذاری در خارج از مرزهای ایران داشت، همچنین با توجه به ظرفیتهای رسانهای حالحاضر کشور، بعد از فروکش کردن ناآرامیها، چه افقی را پیشروی جامعه ایرانی میبینید؟
چند عنصر در این زمینه وجود دارد که باید آنها را مورد توجه قرار داد. حادثه اسفناک مرگ خانم مهسا امینی نه قابل درک است و نه قابل قبول. مسلما یک بازی دوسر باخت است. هم به ضرر منافع ملی است و هم خوشایند ایراندوستان نیست. کاملا هم مورد بهرهبرداری کسانی واقع شده که علاقهای به منافع ملی ایران ندارند. این یک نکته، هیچ بحث و اما و اگری هم در آن وجود ندارد.
نکته دوم در این رابطه آن است که اگر مسئولان فکر میکنند این شرایط مثل شورشهای ۱۳۷۱، ۷۸، ۸۸، ۹۶ و ۹۸ میتواند تمام شود، اتفاقی نیفتد و نیاز به بازنگری در سیاستها هم ندارد سخت در اشتباه هستند. هرطور به جنس تحرکات یکی دو ماهه اخیر نگاه کنید، هم از بعد توطئه و هم از ابعاد کسانی که صادقانه و مطالبهگرانه وارد صحنه شدند نسبت به قبل بسیار متفاوت است. حتما در اینکه درصد بسیار کمی از کسانی که در متن تحرکات هستند مزدورند و وابستگی خارجی دارند و پول گرفتهاند و توطئه ضدایرانی دارند تردیدی نیست. فضا را میشناسیم و در این خصوص اطلاعات دقیق داریم اما نباید این مساله که 90 درصد از کسانی که در این ماجرا هستند بهخصوص جوانان، مطالبات کاملا صادقانه دارند و به این دلیل اعتراض کردهاند که صدایشان شنیده نمیشود نادیده گرفته شود. اعتراض آنها مطالبهمحور است و بهدنبال فرصت برابر هستند، بنابراین نباید نادیده گرفته شوند. نه آن 90 درصد و نه آن 10 درصد را نباید نادیده گرفت. واقعیت امر آن است که حدود 20 درصد از کسانی که در ایران زندگی میکنند افرادیاند که تحت هر شرایطی و در هر موقعیتی طرفدار جمهوری اسلامی هستند و بخشی از این افراد حتی حاضرند برای ادامه حیات جمهوری اسلامی خون بدهند. به همین میزان هم مخالف وجود دارد. 20 درصد هستند که در هر شرایطی و به هر قیمتی و بدون توجه به تبعات آن از هیچ اقدامی علیه جمهوری اسلامی دریغ نمیکنند، عده کمی از آنها هم حاضر هستند جان بدهند تا جمهوری اسلامی سقوط کند. این 60 درصد وسط تعیینکننده هستند. کسانی که روز اول انقلاب عمدتا طرفدار نظام بودند و الان با شیب تند -که اخیرا تندی آن کمتر شده، - به سمت انتقاد میروند. علت آن که بسیاری از اینها انتقادات خود را با شورش، آتش زدن و تخریب اموال پیش نمیبرند آن است که هزینه-فایده میکنند.
این با حکومت، نخبگان، سیاستگذاران و رسانههای جمهوری اسلامی است تا تدبیری بیندیشند که صدای مخالفان شنیده شده و افکار عمومی راضی شوند. بالاخره عدهای هستند که مطالبهگر و منتقد وضع موجودند. قصد دارند در یک بازه زمانی میانمدت کمک کنند تا مسائل حل شود. هیچکس در اینکه وضعیت موجود وضعیت مطلوبی نیست تردید ندارد ولی به نظر میرسد برخی جناحهای جمهوری اسلامی درحالحاضر چندان علاقهمند نیستند که این صداها شنیده شود تا به حفظ و بقای مملکت و نظام کمک کرده و در میانمدت و درازمدت مشکلات را حل کند. بیتوجهی به این شرایط وضعیت را بدتر میکند. شعارها را رادیکالتر و توطئهها را عمیقتر میکند. کشور را هم به سمتی هل میدهد که عدهای فکر کنند جز براندازی راهحل دیگری وجود ندارد. سادهلوحانه است اگر فکر کنیم توطئه خارجی وجود ندارد، ولی سادهلوحانهتر آن است که صداهای صادقانه داخلی را نبینیم. باید هر دو را با هم ببینیم. وظیفه ارباب فرهنگ، ارباب رسانه و ارباب سیاست در جمهوری اسلامی آن است که این صداها را بشنوند و همزمان با توطئهها مقابله کنند ولی درمجموع نباید اکثریت مطالبهگر کاملا سالم و صادق که معترض هستند ولی ممکن است تحریکشده باشند را نادیده بگیرند. باید به هر دو با هم توجه شود.
با توجه به این شرایطی که تا اینجای گفتوگو به تشریح آن پرداختید، برای ادامه مسیر چه باید کرد؟ از منظر اجتماعی، فرهنگی، سیاست داخلی و خارجی چه راهحلهایی پیشروی ماست؟ چنانچه بخواهیم نهادهای تصمیمگیر را مخاطب قرار دهیم چه عناوینی را شایسته توجه بیشتر میدانید؟
شعار زیاد داده شده و حرفهای زیادی گفته شده است. چند کلیدواژه وجود دارد که در وضعیت فعلی ایران یا مغفول واقع شده، یا بهشدت مخدوش و دستکم گرفته شده است. نهادهای حسابرسی ما تضعیف شده است. این روند از ابتدای انقلاب دیده میشد و روند تضعیف آن در زمان احمدینژاد با تعطیل شدن سازمان دیوان محاسبات بسیار تخریب شد. مردم بهدنبال حسابرسی هستند، چه طرفداران نظام، چه منتقدان، چه معترضان و چه براندازها بهدنبال شفافیت هستند. تا زمانی که بهطور واقعی-نه شعاری- دنبال این امر نباشید، اعتراضات و انتقادات در ردههای مختلف ادامه خواهد داشت. کمکم در داخل نظام هم به وجود خواهد آمد. تا زمانی که نظارتی جدی بر امور کارگزاران کشور وجود نداشته باشد یا نهادینه نشود این وضع ادامه مییابد. مساله مهمتر از این سه مورد یعنی حسابرسی، نظارت و شفافیت، اصل «فرصت برابر» است. نسل امروز ما بهدرستی احساس میکنند در بسیاری از موارد «فرصت برابر» در کشور وجود ندارد. جمهوری اسلامی ایران در ایجاد فرصت برابر ناکام مانده است. نهتنها در بین دگراندیشان، حتی در بین خودیها هم ناکام مانده است. برای مثال شما در چین کمونیست میبینید حدود ۹۷ میلیون نفر عضو رسمی این حزب هستند، درصدی هم مخالفند و درصدد براندازی، ولی حتی آن اعضای حزب کمونیست که نزدیک صد میلیون نفر هستند احساس میکنند فرصت برابر برای آنها وجود دارد. به این معنا که میتوانند از یک روستا بیایند و عضو هیاترئیسه حزب کمونیست شوند. در جمهوری اسلامی حتی در بین خودیها هم این فرصت برابر چندان وجود ندارد، غیرخودیها بماند!
اگر فرصت برابر نداشته باشید و آن نظارت، شفافیت و حسابرسی هم نباشد نمیتوانید توقع داشته باشید که نسل جوان امروز ایران حس تعلق و وفاداری به کشور و نظام داشته باشند. اگر دنبال تعلق و وفاداری هستید باید فرصت برابر ایجاد کنید. وقتی همه مردم این احساس را نداشته باشند که اگر بخواهند میتوانند بهعنوان فعال سیاسی وارد حزبی شوند یا کاندیدای حضور در شوراها یا مجلس یا جایی دیگر شوند، حس تعلق و وفاداریشان در درازمدت خواهد مرد. همانطور که تا الان رو به افول بوده است. بنابراین اگر شما میخواهید مردم از حکومت و نظام دفاع کنند باید به حق مردم توجه کنید. حالا این حق ممکن است مربوط به ناراضیهای یک درصد یا 99 درصدی باشد اما به هر حال واقعیت این است و مسئولان هم میدانند و اذعان کردهاند که بخش قابل ملاحظهای از جوانان ما مطالبهمحورند. ممکن است توطئهگران بر آن سوار شده و این موج را هدایت و منحرف کنند اما به آن بهانه نمیتوان مطالبات و صدای داخل را ناشنیده و نادیده گرفت.