میلاد جلیل زاده، خبرنگار:آقای امیرخانی، کافه خیلی شلوغ بود و این یعنی کلی حرف بیخ گلوی همه مانده بود و کلی سوال داشتند و کلی بحث جدی داشتند که میخواستند مطرح کنند و جواب بشنوند. روزی که به کافه میآمدید، کاش میدانستید که تا دیروز این چهرههای مشهور خفهمان کرده بودند. همانها که گم شدن سگشان از ازدواج و طلاق ما آدمهای معمولی مهمتر بود و اینکه چی میخورند یا چی میپوشند از تولد فرزندان و مرگ عزیزان ما ارزش خبری بیشتری داشت و طبیعتا تکهپرانیهای احتمالا پروژهایشان در سیاست هم از اینکه ما حتی وجود داریم، چه رسد به اینکه چه میخواهیم، مهمتر بود. حرف داشتیم آقای امیرخانی و حرف داریم. اما مدتهاست به جای اینکه حرف ما را بشنوند یا حتی تلاش کنند کسی را بیاورند که حرفش ما را قانع کند، ترجیح میدهند مبلغی برای فلان سلبریتی کارتبهکارت کنند تا یک استوری موافق نظرشان بگذارد. بعد رقابت افتاد بین اینها و آنها برای مبلغی که کارتبهکارت میشد. دیگر اصلا کسی برایش مهم نبود که ما هم حرفی داریم یا نه. ما که لایک نمیکردیم جزء هیچ آماری نبودیم. فقط آنهایی که لایک میکردند شمرده میشدند و حتی اگر از این لحاظ هم عدد کم میآمد، رباتها کار آدمها را میکردند. آخرسر وقتی فقط همانها که شمرده میشدند و همانها که حساب بودند، به خیابان احضار شدند و با همان ادبیات همیشگیشان نسبت به زمین و زمان و هر چه شاید ما خودمان هم اعتراض داشتیم، شروع کردند به کامنت گذاشتن شفاهی به لحن خودشان و فرستادن برای رسانههای آنطرفی که تعارف را کنار گذاشته بودند، ما باز هم بیشتر صدایمان گم شد.
کجا بودید آقای امیرخانی؟ چرا دیر آمدید؟ وقتی وضع اینقدر داشت مبتذل میشد و شهروندی که حرف داشت و بلد بود حرف بزند، مرتب درمقابل کسی که عربده بلندتر یا فالوور بیشتری داشت، بیشتر محو میشد و به سمت نامرئی شدن میرفت، شما چرا نیامدید وسط و از نخبگی، از فرهیختگی و گفتوگو حرف نزدید؟ چرا از آن لمپنیسم هار که همسو با منافع مدیران سودجو یا در بهترین حالت کندذهن داشت هر روز گلوی گفتوگو را تنگتر فشار میداد، نقدی نکردید؟ وقتی معنی «دورهمی»، مبتذلترین شکل ممکن برای طرح این سوال شد که «تا حالا عاشق شدی؟»، شما چرا بانگ بلند نکردید که ما به «شیوه» بهتری برای گفتوگو احتیاج داریم؛ به شیوهای که دارای مضمون باشد نه بزک. شیوهای که بحث را راه بیندازد نه اینکه صرفا سرگرم کند. چرا نگفتید که ما نیاز داریم بلندگوها دست کسانی باشد که عقل دارند نه کسانی که حدیث علیبنابیطالب را به اسم کوروشکبیر استوری میکنند و بعد هم که پاسخ میگیرند با پرروگری سر این خطای واضح میایستند. ضمن تشکر از اینکه بعد از تبدیل شدن صحنه دانشگاه به چیزی شبیه میدان شرطبندی روی خروسجنگیها و وقتی دیگر جاهای زیادی برای حرف زدن و فحش ندادن باقی نمانده بود، به کافه آمدید و حرف زدید و مهمتر از آن خواستید بشنوید، اجازه بدهید متهمتان کنیم به اینکه مقصر کشیده شدن کار به اینجا خود شما هستید. شما که به سوگند روشنفکریتان عمل نکردید و وقتی داشتند در جامعه «سطح بحث» را مرتب پایینتر میآوردند، ذهن شما که حالا درگیر سطح پایین بودن مدیران شده، آن روزها چندان به سطح آدمها و حد و اندازهشان برای حرفی که میزنند مشغول نشد. این که آمدید و حرف زدید و شنیدید، نسیم خنکی بود که از وسط ذهن متورم و دل داغ ما گذشت.
ممنون از شما که هنوز راه گفتوگو را در داخل چهارچوبهای ملی و ساختارمند باز نگه میدارید، آن هم در زمانی که فاشیسم پشت در است و یک مشت روانی پرسروصدا حتی اگر توییت کنی «هوا سرد است»، حمله میکنند که «خفه شو! فقط بگو مرگ بر جمهوری اسلامی!» این کار شما غنیمت بود اما وقتی سلطه یک لمپنیسم شیک و فرنگیمآب داشت صدای بقیه را به عدم تبعید میکرد، شما جلوی این جریان نایستادید. قسم روشنفکری شما قبول نیست آقای امیرخانی. وقتی بهمرور زمان و طی چند سال صحنه طوری طراحی میشد که به یک اقلیت عربدهکش، توهم «همه» بودن دست بدهد، آقای امیرخانی کاش بهعنوان یک نویسنده که شغلش کلمه و جایگاه اجتماعیاش «طبقه در خود» است، فریاد میزدید و میگفتید دم آن کسی گرم که به معمولیهای باسواد و باهوش صدایی برای گفتن و جایگاهی برای شنیده شدن بدهد، نه به آن بیسواد پولپرست و کمعقلی که منفعت و دلبخواه خودش را بر همه چیز، ازجمله میهن و دین این مردم ترجیح میدهد.
قاعده و قرار عام این است که همه حرف بزنیم اما اگر حرف زدن کسی جوری بود که نمیگذاشت بقیه حرف بزنند، طبق همان قاعده و قرار عام، روی روال بوده یا بر علیه آن است؟ این خفقان میآورد و من این خفقان را آقای امیرخانی در دولت ژنرالها و باسوادها و فرنگرفتهها تجربه کردم. در همان دورانی تجربه کردم که شما هیچ نگفتید و جز نقدهای گاه و بیگاه که سر زلفشان را با سبابه چپ و راست میبرد و اساسا به کریه بودن آن منظر اشاره نمیکرد، چیزی از شما نشنیدیم. به ما اما خیلی سخت گذشت. نمیپرسیم آن فوتبالیست جنزده و جادوشده در آن دوران کجا بود و مثلا در دی ۹۶ یا پس از آبان ۹۸ چرا کمپانی عرضه محتواهای سفارشی نزده بود. نمیپرسیم چون دلیلش مشخص است. غیر از بنفشها کی ممکن بود باعث شود همچین آدمی و امثال او توهم رهبری سیاسی-اجتماعی یا کارشناسی در این مسائل را پیدا کنند؟ اما از شما حق داریم بپرسیم که فرضا دیگران همه بد، همه خشکمقدس، همه فرنگندیده و جوگیر و تند و از این صحبتها، خب آنها را همه به عیان میدیدند، مشکل ما بدی و ابتذال و سخیف بودن این شیکترها بود که با چشم غیرمسلح دیده نمیشد. شما دیدی که فرهنگ را دارند از ریشه مبتذل میکنند و ولنگاری و لمپنیسم آمده. دیدید و لابد میدانستید این سیاستشان است نه کجکارکردی و سهو و هیچ نگفتید. شمایی که وظیفهتان این بود که به آن وضع نه بگویید و باید به سوگند روشنفکریتان عمل میکردید. حالا همین که آمدید و حرف زدید، ممنونیم آقای امیرخانی و اینکه قصد داشتید بیشتر از گفتن بشنوید، باعث میشود تا به شما تعظیم کنیم. جای بعضی بحثها حالا نیست. فضا احساسیتر از آن است که بشود بهشان پاسخ منطقی داد و توقع شنیده شدن داشت. اگر طرحشان کنیم انرژی ما با سوا کردن شاخههای هیاهو و احساسات از دور میوهای که آن گوشه قایم شده، هدر میرود.
بعضی از بحثهایی که شد، شاید حالا مصلحت نبود که طرح شوند اما همین کار هم بهتر از آن است که بهعنوان یک روشنفکر، به یک عربدهکش مست و بیعقل و بیسواد بگوییم «دمت گرم» بس نیست همین که چند سال است سروصدای او و امثال او نمیگذارد کسی صدای ما را بشنود؟ حالا دیگر روشنفکرمان هم باید آرزوی نفسگرمی برایش بکند؟ آقای امیرخانی، اصلا چرا با خود آنها حرف نمیزنید؟ چرا بهشان نمیگوید شما بهتر است از نخبگان پیروی کنید نه اینکه خودتان لیدر سیاسی-اجتماعی شوید. شعبان بیمخ هم ورزشکار بود. البته تختی هم بود. اینکه هرکدام از چه کسانی خط میگرفتند، در تعیین جایگاه تاریخی و نوع اثربخشیشان موثر بود. اما آنکه شما به او میگوید «دمت گرم»، نهتنها از کسی خط نمیگیرد، اصلا قبول ندارد که باید خط بگیرد و مطابق مبتذلترین تعاریف از نسبیت و لیبرالیسم و اینجور چیزها، به خودش حق اجتهاد در هر موردی را میدهد.
اصلا آقای امیرخانی، بهنظر شما چه کسی باید به ورزشکاران پیشنهاد بدهد که داوطلبانه از مسابقه با حریفان صهیونیست انصراف بدهند؟ بهخاطر ملت مظلومی که سوای هرچه که هستند الان برای ما نماد مظلومیت شدهاند و از این نماد حمایت میکنیم و بهخاطر اینکه اگر جلوی این قلدری که وسط منطقه ما ملتسازی کردهاند نایستیم، ممکن است پرروتر شود و بعدها برای خود ما داستان درست کنند. آیا دولت و حکومت خودش باید به ورزشکاران بگوید که داوطلبانه انصراف دهند؟ آنها که دستشان روی دکمه است. چرا نباید تق، بکوبند و خاموشش کنند؟ این شما بودید که باید بهشان خط میدادید و شاید در آن صورت حاکمیت هم میدید که انصرافدهندگان داوطلب به قدری زیاد هستند که میشود رویشان حساب کرد و حتی نفع تبلیغاتی بیشتری نسبت به انصرافهای رسمی و حکومتی برد و اینطور، بهمرور، این جریان از شکل رسمی و دولتیاش درمیآمد. آنوقت اگر یک ورزشکار، از یک روشنفکر برای این انصراف مردانهاش «دمت گرم» بشنود، معلوم میشود که شخصیت او چیزی بیشتر از آن ماهیچه و مهارت بدنی است و این جملهها واقعا نفسش را گرم میکند. آقای امیرخانی، اگر یک اسطوره فوتبال خبر دروغی را درباره حادثهای در یک شهرستان سر زبانها انداخت و تبدیل شدن عرصه رسانه به بازار مکاره در این روزها را شدت داد، شما آیا نباید با عمل به سوگند روشنفکریتان از حیثیت کلمات دفاع میکردید؟ داریم به جایی میرسیم که دیگر اگر با سند و مدرک هم راست بگوییم، عدهای بیسر و پا، با عنوان مالهکش به ما حمله میکنند و اگر از موضعی دیگر هردروغی گفته شود، بدون لحظهای مکث و تردید پذیرفته خواهد شد. ما که از شما کوچکتریم و اگر خیلی بااستعداد باشیم، نهایتا همان راهی را خواهیم رفت که شما رفتید، اما اجازه بدهید بپرسیم وقتی اینقدر کلمات ذلیل شوند و تعیینتکلیفشان بهدست چهارتا چاقوکش حقیقی و مجازی بیفتد، سرنوشتمان چه میشود؟ لابد اگر حرف حسابی داشتیم، باید همه جمع شویم و پساندازمان را روی هم بگذاریم تا بتوانیم برای یک استوری علی کریمی مبلغ کارت به کارت را جور کنیم که حرف ما هم شنیده شود و البته فردای همان روز مایوسانه ببینیم که کارفرمای بعدی یکمقداری روی آن مبلغ گذاشته و استوری بعدی جادوگر تمامی رشتهها را پنبه کرده است. اصلا بازی اگر در این زمین بیفتد، ما قطعا همیشه بازندهایم. راستش حتی بازنده هم نیستیم و اصلا به بازیمان نمیگیرند. ما حرف داریم و مشتاق شنیدن حرف دیگران هم هستیم. البته حرفهای حسابشان نه هر حرفی. دنبال این هستیم که ملاک زبانگرد شدن و همهگیری یک حرف، عمق و اهمیت آن باشد، نه قدرت ساق پای گوینده در ۲۰ سال پیش یا خوشگل بودن او در پوستر فلان فیلم یا تقلید صدای قابل قبولی که بهعنوان آلبوم پاپ بیرون داده است. گفتید که آمدهاید تا حرف بقیه را بشنوید و اگر حتی مخالفان صحبتهای شما با کاری که کردید، یعنی بهراه انداختن کافه گفتوگو اینقدر سر کیف آمدند، بهخاطر همین بود. بغکردههای شنیده نشده و بیرویاشدگان تک و تنها، کجا دارند بروند جز همین کافهها. اما آقای امیرخانی دیر آمدی و تا وقتی به او که مانع شنیده شدن صدای من است، میگویید «دمت گرم»، به این جمعها نمیشود امید بست و از آن خاطرجمع شد. خدا کند این نوع موضعگیریها نسبت به این یا آن دولت مربوط نباشد.