علی عسگری، خبرنگار:هنگامی که از جامعه سخن میگوییم درحقیقت از امری پیچیده، گسترده و دربرگیرنده انسان سخن میگوییم که به همین دلایل نمیتوان پیرامون آن ادعای شناخت کامل و تفصیلی داشت. اما طبیعتا این حقیقت پیچیده نیز همچون بسیاری از حقایق دیگر در تیررس شناخت انسان بوده و میتوان درخصوص آن تاملاتی را مطرح کرد. البته سخن گفتن از جامعه ایرانی خود پیچیدگیهای مضاعفتری را داراست. جامعه ایرانی همواره در دل تاریخ بسیار غیرقابل پیشبینی عمل کرده است. در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی، تقریبا هم برآورد نیروهای مبارز و هم برآورد استعمار و استبداد بر آن است که بهزودی خبری از تغییر نظام سلطنت در ایران نخواهد بود. اما فرآیندها در جامعه به قدری سریع اتفاق میافتد که تقریبا همه اندیشمندان از فهم آن عقب میافتند؛ و یا در مثال ساده به همین سالهای گذشته برگردید، در حالی کشور در سال 98 شاهد اعتراضات سنگین مردمی بوده و تحلیل برخی کارشناسان آن بود که کشور پشتوانه مردمی و سرمایه اجتماعی خویش را از دست داده، در عین حال با فاصله کمی از اعتراضات، شهادت سردار سلیمانی و مراسمهای تشییع تاریخی و بینظیر ایشان را شاهد هستیم. نکته قابل تاملتر آن است که ایشان نماد حضور منطقهای ایران است که سالها با شعارهای گوناگون تلاش شد تا القا شود که بودجه عمران و آبادی کشور توسط وی به خارج منتقل میشود.
چنین تناقضی در نظریهپردازی پیرامون فهم جامعه ایرانی نیز راه یافته است، برخی در یک سر طیف جامعه ایرانی را جامعهای بحرانزده، در وضعیت آنومی، از هم گسیخته، گرفتار در بحران هویت، معنا و معنویت ترسیم میکنند و در طیف دیگر ادلهای مطرح میکنند که اتفاقا دال بر پیش رفتن جامعه به سمت تمدنی جدید و ساخت دنیایی متفاوت تلقی میشود. در اینجاست که پرسش از جامعه و فهم اراده آن اهمیت مییابد. در همین راستا میتوان پرسشهایی را برای فهم بهتر جامعه ترسیم کرد.
آیا میتوان از اراده اصیل و اراده برساختی و... سخن گفت؟ به عبارت دیگر کدام یک از ارادههای جامعه را باید ارادهای اصیل و متناسب با روح تاریخی جامعه دانست؟ ملاک این اصالتها در چیست؟ پرسشی عمیقتر میتوان طرح کرد که اراده تاریخی ملت و روح آن بر چه امری استوار شده است؟ تا به واسطه پاسخ به آن بتوان جهت حرکت جامعه را تشخیص داده و میان کنشهای آن، اصلی و فرعی نموده و بتوان یک خط معنادار را ترسیم کرد. از اساس روح تاریخی و باطن این جامعه بر چه سیاقتی استوار شده است؟ آیا از اساس میتوان بر یک روح واحد حاکم بر جامعه سخن گفت؟ آیا از اساس جامعه ایرانی منطق کنشگری خاص خود که در یک امتداد تاریخی ابداع و تفصیل یافته است را داراست؟
اینها سوالاتی است که با سیدحسین شهرستانی مدیرگروه حکمت هنر پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی در میان گذاشتیم که بخش اول این گفتوگو را در ادامه از نظر میگذرانید.
در سالهای اخیر هم خود جامعه ایرانی مقداری متناقض عمل کرده و میکند و هم نظریاتی که پیرامون آن شکل گرفته خیلی متناقض است. یعنی از یک سر طیف که تز آنها انحطاط است و با عناوینی مانند آنومی و ازهمگسیختگی و فروپاشی و انحطاط با جامعه ایرانی مواجهه کرده و اینگونه وانمود میکنند که جامعه ایرانی یک جامعه بحرانزده است که دچار انواع بحرانها و به لحاظ هویتی دچار بحران معنا و هویت شده است. از آن طرف هم نگرش دیگری وجود دارد که اتفاقا یک سیر برای جامعه ایرانی ترسیم میکند که جامعه ایرانی در مشی خود حرکت میکند و اصطلاحا نظر بر یک قلهای دارد و در حال پیش رفتن است. درمورد این دو گانه میخواستم سوالی بپرسم که شما جامعه ایرانی امروز را در چه وضعیتی ارزیابی میکنید؟ امروزه جامعه ایرانی در چه موقفی ایستاده است؟
این سوال خیلی تکلیفش مشخص است و میخواهد برش قاطعی بزند. این اتفاق خیلی سختی است و این دو گانه را که مطرح میکنید و سوال میکنید که جامعه ایرانی به کدام سمت در حال حرکت است، نمیشود اینطور به این سوال پاسخ داد. باید از اینجا شروع کنیم که ما چیزی به نام جامعه ایرانی داریم که شما از آن پرسش میکنید. آیا یک چیز است یا یک مسیر را در حال طی کردن است؟ آیا میتوانیم از یک مسیر برایش صحبت کنیم؟ یک امر یونیک و یکپارچه است یا خیر؟ که بحث مفصل دیگری است.
امر دوم لایههای متعددی از نگرههایی به جامعه ایرانی یا انگارههایی درباره جامعه ایرانی داریم یا پیشنهادهایی برای اینکه جامعه ایرانی چه میباشد داریم. یا تصویرسازیها یا انگارههایی از جامعه ایرانی داریم. همهجا طبیعتا به همین شکل است و چیز عجیبی نیست هر چیزی یک بود و نمودی دارد. ولی درمورد این موضوع و خاص مساله ایران، این موضوع را باید جداگانه مطرح کنیم. بود یا وجود جامعه ایرانی در زیر خروارها آوار انگارههای تحمیلی به جامعه ایرانی، دفن شده و این پدیده خاص ایران است.
در یک موضع کانتی هر چیزی در پس نمود خود، پنهان شده است. نمیخواهیم این حکم کلی را به کار ببریم. هر چیزی یک بود و یک نمودی دارد. همه جوامع وجود تاریخی دارند بعد یکسری تصویرها و نظریهها و انگارههایی درموردشان خلق میشود. من راجع به یک وضعیت فوقالعاده درمورد جامعه ایران صحبت میکنم. جامعه ایرانی دچار خصلتهایی شده است که اولین خصلتش همین وضعیت عجیب و غریب است. دچار فربه شدن دیسکورسها است. یعنی دیسکورسها یا ساختارهای شناختی یا ساختارهای توصیفی که جامعه ایرانی را توضیح میدهند چه در ایران و چه در سطح جهان، اینها خیلی فربهتر از یک وضع عادی و طبیعی هستند و خیلی آماس و باد کردهاند. ما درمورد ایران از دیالکتیک طبیعی بود و نمود جوامع، خارج شدهایم که هر جامعهای یک حقیقتی دارد و نظریههایی میآیند توضیحاتی میدهند و بعد یک دیالکتیکی شکل میگیرد و آن نظریهها تا حدی تطابق دارند یا ندارند و بعد جامعه نمودهایی از خود نشان میدهد که آنها خودشان را تصحیح میکنند و بعد خود این نظریهها در جامعه تاثیر دارند و یک دیالکتیکی بین جامعه و جامعهشناسی و بین نظریه اجتماعی و خود جامعه وجود دارد. نظریههای اجتماعی براساس نمودهای اجتماعی که در جامعه به وجود میآید، رفتوبرگشت طبیعی بین اینها شکل میگیرد. رفتوبرگشت طبیعی که در همه جوامع وجود دارد. بهخصوص در جوامع غربی، این رفت و برگشت خیلی طبیعی است به دلیل اینکه نظریهها و تئوریها از درون آن جامعه به وجود آمده است.
این مشکلی که من میگویم، مشکل تمام جوامع غیرغربی است که الگوهای روایت جامعه که مدرن و غربی است، برای جوامع غیرغربی نیست. اصولا فاصلهای بین این چهارچوبهای تئوریک و جامعهشناختی و سیاسی و چهارچوبهای توصیفی که در رسانه و هنر وجود دارد _ که غربیها آن را تولید کردهاند _ با جوامع غیرغربی وجود دارد. پس ما از وضعیت نسبتا عادی و نرمالتر جوامع غربی این طرفتر آمدیم و درمورد جوامع غیرغربی صحبت میکنیم. جوامع غیرغربی اصولا دچار این پارادوکس بود و نمود هستند. چون تئوری خودشان را ندارند. البته به تناسب اینکه هرچه قدر غربیتر میشوند، این تئوریها با اینها تطبیق پیدا میکنند، در واقع جوامع با تئوریها تطبیق پیدا میکنند. ولی باز سطح تنش بیشتری در جوامع غیرغربی در اینجا وجود دارد. بهخصوص جوامع اسلامی که مقاومت بیشتری در برابر مدرنیته دارند و دیگربودگی و تنش و تضاد بیشتری در برابر مدرنیته دارند.
اما باز مورد ایران از سطح تنش بین بود و نمود فراتر است که در جوامع غیرغربی بهصورت خاصی مشاهده میکنیم. درمورد خاص ایران این تنش بیشتر است. دلایل مختلفی دارد ولی حداقل روی زمین این پدیده را ببینیم. هر کسی که راجع به جامعه ایرانی صحبت کند و این بحران را پیش نکشد، مانند فیزیکدانی است که قبل از اینکه به مطالعه جهان بپردازد، التفات به آن بعد مفهومی که ابزارهای نظری از جهان میسازند، ندارد و مانند یک فرد عامی میخواهد جهان را بشناسد، چون فیزیکدان مانند یک فرد عامی نمیتواند به جهان رجوع کند و فیزیکدان باید بداند که ابزارهای مفهومیاش نسبتهای خاصی با جهان برقرار میکند. بهصورت خاص _ نه بهصورت عام، چون بهصورت عام هر فردی باید بداند که نظریه با واقعیت فاصله دارد، ما این را نمیخواهیم بگوییم _ ما میخواهیم بگوییم ما دچار تورم نظریه درمورد ایران هستیم. یعنی ورم کرده و وضعیت غیرعادی است و نظریهها مانند بختک روی جامعه ایران افتادهاند. تصاویری که جامعه ایرانی را توصیف کردند و در حال توصیف هستند، باعث شده که حتی خود جامعه ایرانی نتواند خودش را به درستی بشناسد و مسیر طبیعی خود را از دست بدهد. به عبارتی حتی جامعهای هم ندارید که مسیر طبیعی خود را طی میکند و ما به آن سطح نومنش دسترسی نداشته باشیم. مثلا لایههایی در بالا مزاحم باشند که ما متوجه نباشیم حرکت طبیعی جامعه در آن بالا چه چیزی است. خیر، آن حرکت طبیعی هم دیگر وجود ندارد. چرا؟ چون در اینجا موضوع نظریه درباره اشیا فیزیکی نیست. این نظریهها انگاره خود مردم از خودشان را تغییر میدهند و رفتارشان دگرگون میشوند.
این لایههای مختلفی دارد، از لایههای تئوریک و فلسفی و نظری تا لایههای تصویری و رسانهای. الان هم که اوجش را میبینیم. به چه معنا؟ یعنی اینکه تمام جهان راجع به این اتفاقات اخیر حرف زدند. این اگر هر جای دنیا رخ داده بود، اینقدر بازگو نمیشد و ضریب پیدا نمیکرد. این لایههای رسانهای، لایههای تئوریک را هم نابود میکند. نتیجهاش این است که فردی مانند سیدجواد طباطبایی تُرّهات میگوید که نمونه رسانهزدگی است. من جایی این را گفتم که هیچ قوم و ملتی در هیچ دورهای از تاریخ، اینقدرمورد فضولی کشورهای دیگر واقع نشده است که ما در این دو دهه اخیر مشاهده کردهایم. این یک وضعیت فوقالعاده استثنایی است، بالاخره هر مردمی زبان و تاریخ و گفتوگوی درونی دارند و این گفتوگوی درونی خود را ادامه میدهند. ملتهای دیگر که با یکدیگر همجوار هستند مانند دو خانوادهای که با هم در همسایگی هستند، صدای هم را میشنوند. اما اینها گفتوگویی در درون خودشان دارند که این گفتوگو منطق و دستور زبان و آینده و سابقه و مسائل و منطق و قانون خودش را دارد. آنها هم گفتوگویی در درون خودشان دارند. فرض کنید یکی از این خانوادهها در موقعیتی قرار بگیرد که تمام دیوارهایش برداشته شود و همه همسایهها راجع به آن حرف بزنند و وسط گفتوگوی این خانواده بیایند و وسط حرف زدن برادر با برادر، یک غریبه صحبت کند. اصلا گفتوگوی جمعی ملت ایران مختل شده است و هیچ قومی به این شکل نبوده است. بهطور کلی در عصر رسانههای آزاد و دهکده جهانی و... این دیوارهای همسایگی تا حدی کوتاه شده است اما در ایران این مورد استثنایی است. ملتهای دیگر چهارچوب درونی خود را دارند و گفتوگوی ملی بر سر مسائل خودشان و به زبان خودشان و با رسانهها و ابزارهای خودشان در حوزه عمومی خودشان دارند. امروز حوزه عمومی ایرانی ملک مشاع عالم است. وسط حیاط است. مانند مجتمعی است که خانواده دیگری در حیاط آن زندگی میکنند و همه بر مسائل خانواده دیگر را نظارت میکنند.
این برآمده از یک نحو خاص بودن خود ما نیست؟
این حرف را هم به دشواری میتوانیم بزنیم. چون ما انگار دیگر راهی به آن لایه بود نداریم. شما میخواهید بگویید در نومن و ذات قضیه، چیزی وجود دارد. اما اصلا ما به خود آن خیلی دسترسی نداریم و هر لحظه خود او در این فرآیند ساخته میشود. مهمترین چیزی که درمورد جامعه ایرانی وجود دارد، خصلت جامعه ایرانی همین است که دچار خصلتزدایی میشود. به عبارتی هر چیزی را میشود راجع به این جامعه گفت و هر فردی راجع به این جامعه حق اظهارنظر به خود میدهد.
بیان شما شاید با واقعیت سازش نداشته باشد، از این جهت که ما معمولا همواره میبینیم در بطن عالم ایرانی اتفاقاتی رخ میدهد که تحلیلشکن است، چه تحلیلهای جهانی و تحلیلهای اندیشمندان خودمان. کلی روایت و بحث شکل میگیرد و گفتوگو صورت میگیرد ولی جامعه یکدفعه بهصورتی عمل میکند که اینطور به نظر میرسد که کل بحثهایی که صورت گرفته بیربط بوده و مصداق این مورد را زیاد داریم.
در بخشهای قبلی عرض کردم که معمولا جوامع چنین خصلتهایی را دارند. به بحث ایران هم میرسیم اما میخواهم این مساله را رادیکال مطرح کنم. همین موضوع را درمورد هر جامعهای داریم. در صحبتهای قبل گفتم که یک نظریه اجتماعی داریم و یک جامعه. جامعه نمودهایی از خودش بروز میدهد که نظریهها را دستخوش دگرگونی میکند. اگر به همین سادگی و آسانی این را بگوییم باز درباره جامعه ایرانی واقعیت را ندیدهایم. بله بهطور عمومی ماجرا این است. به مورد ایران هم میرسیم و این هست ولی خیلی سخت است. مردم ایران بزرگترین انقلاب تاریخ را انجام میدهند و بعد روشنفکران ایرانی هیچچیزی از آن نمیبینند و حرف خودشان را تکرار میکنند و راه خود را ادامه میدهند. چرا چنین چیزی ممکن است؟ درنهایت با همین ابرام خودشان در ندیدن این انقلاب، جامعه را دگرگون میکنند و انقلاب را دچار دگرگونی کنند.
در جامعه فرانسوی هیچ امکانی به بازگشت به ارزشهای قبل از انقلاب فرانسه وجود ندارد ولی انقلاب اسلامی را که خیلی بزرگتر از انقلاب فرانسه بود، نابود کردند. چرا این اتفاق افتاد؟ درست است جامعه خودش را نشان میدهد ولی بزرگتر از انقلاب اسلامی؟ فوکو میگوید روح جمعی به خیابان آمد! در تاریخ این اتفاق نیفتاده است. اما روشنفکران این را ندیدند و نادیده گرفتند! درحالحاضر هم روایتگر اصلی آنها هستند و میتوانند نبینند و کار هم میکنند. بله، باز آن جامعه با گرفتاری و بدبختی خودش را پیش میبرد ولی این هم وجود دارد. درحالیکه در وضعیتهای روتین جهانی به این شکل نیست بالاخره این بروزات اجتماعی سهمی در نظریهها پیدا میکند و احترام و جایگاهی دارد و تاریخی برای خود پیدا میکند. ولی ما از انقلاب اسلامی در علم ایرانی و علوم انسانیمان هیچچیزی نداریم. نظریهای نداریم. مانند این است که هیچ اتفاقی در این انقلاب نیفتاده است ولی تنشهای دیگری که تصویر دیگری میسازد و با تصویر، جامعه ایرانی را هدایت میکند، آنها سرمایه بیشتری دارند.
انگار اصلا انقلاب اسلامی اتفاق خاصی نیست!
به نکته خوبی اشاره کردید. تمام نظریههای هویت در ایران یک صورت مساله بحران هویت در ایران را طرح میکنند. معمولا هم چهارچوبهای اصلیشان این است که ما سرچشمههای چندگانه و سهگانه هویتی داریم، هویت ملی و هویت مدرن و هویت دینی و اینها دچار تنش هستند و مابین اینها قرار گرفتهایم و گرفتاریم و ما الان دچار بحران هویتی هستیم. چنانچه در دهه 20 دچار بحران هویتی بودیم و این ادامه دارد. انگارنهانگار که هیچ انقلابی در این وسعت اتفاق افتاده است! وقوع انقلاب یعنی چه؟ یعنی بحران هویتی حلوفصل شده است! چرا این را نمیفهمند؟ نمیتوانید آن صورتمساله را بعد از این انقلاب بیاورید!
تمام بحث این است که چرا این جامعه نمیتواند درکنار یکدیگر جمع شود و بحران هویتی یعنی همین. چرا جامعه نمیتواند دور یکچیز جمع شود؟ بحران هویتی یعنی همینکه اجتماع ناممکن میشود. توافق ناممکن میشود. انقلاب بالاترین شکل توافق است. کاملترین تعریف انقلاب در آنجا واقع شده است.
بهنحوی جامعه ایرانی در سال ۵۷ درباره این سهگانه هویتی تصمیم گرفت.
تصمیم گرفته و به نقطهای رسیده است. من نمیگویم حل شده است، به چشماندازی برای راهحل رسیده است ولی تمام نظریههای هویتی و تمام اندیشههای اجتماعی و سیاسی و... بعد از یکدهه سکوت، دوباره شروع به بحثهای خود میکنند. مثل اینکه هیچ رخدادی اتفاق نیفتاده است! جنگ در این کشور رخ داده و چیز جدیدی ظهور کرده و مناسبات و انسان تازهای ظهور پیدا کرده است، اما آن را نمیبینند. حتی میبیند و هنر هم ظهور پیدا میکند و موسیقی انقلاب ظهور پیدا میکند و سینمای انقلاب هم ظهور پیدا میکند ولی حتی اینها هم دفن میشوند! یعنی الان در جامعه هنری ما و در فضای عمومی هنر، آن بخش از هنر، مانند اینکه یک وصله ناجور به هنر است که مثلا در دورهای حکومت آمده فیلم ساخته و تمام شده است. یعنی آن الیتی که قرار است جامعه را روایت کنند یعنی دانشگاه، هنر و رسانه. تمام جهان هم بهشکل فوقالعادهای به این روایت دامن میزند. این نقد وارد است که ما باید ریشههای اجتماعی بحرانها را ببینیم ولی تجهیز رسانهای جهانی را که پدیدهای نه جامعهشناختی، بلکه پدیدهای تمدنی فوقالعاده استثنایی است باید دید و باید بهلحاظ فلسفی به آن فکر کرد که چه اتفاقی در جهان درحال رخ دادن است که یک ملت این اندازه موضوع مداخله است؟ چرا روشنفکران این واقعیت را نمیبینند؟ هرجا میگوییم که خارجیها دارند مداخله میکنند، نمیپذیرند؟ چرا نمیپذیرند؟ چون اینها زیستشان در متن این مداخله تصویرسازی تحمیلی به جامعه ایران است. تصویرسازی تحمیلی که جامعه ایران را دستخوش اعوجاج میکند! و جامعه ایران را از حال خود بیرون میآورد! من میخواهم این بحران را رادیکال کنم و بعد از اینکه این بحران را رادیکال کردم، به سراغ آن «بود» و رودخانهای که در زیر آن جریان دارد بروم. وقتی این را رادیکال کردیم، آن زمان اگر آنجا چیزی بود که همچنان راه خودش را ادامه میدهد، میفهمیم پس خیلی چیز محکمی است و ریشه و عقبه زیادی دارد و میداند چه کاری میکند. اولین چیزی که در مواجه با وضعیت جامعه ایرانی و وضع اکنونی خودمان میفهمیم همین است. همین اولین چیز را روشنفکری جامعه ایرانی و الیت روشنفکری ایرانی نمیفهمند، چرا؟ چون خودش اینجا قرار دارد خودش همان روایت متورم است و خودش همان روایت حاد از واقعیت است و خودش جزئی از آن است. نمیتواند آن را بفهمد، چرا؟ چون میگوید این واقعیت است. این خودش یک بحران است که کشوری یک جامعهشناس و هنرمند نداشته باشد که این را نقد کند و راجع به این موضوع حرف بزند. زبان نقد این مساله را هم نداریم. آن کسی هم که در بالای منبر در دفاع از انقلاب حرف میزند که میگوید این رفتارها هجمه رسانهای است، نحوه گفتنش را نمیداند، این صحبت را خام میگوید. چیزهایی را درست میگوید اما آنقدر خام میگوید که آن هم باز بهشکل دیگری رودخانه جامعه را نمیبیند و واقعی بودن تاثیر این را نمیبیند و فکر میکند یکچیز رو بنایی است و یکسری دشمن حمله کردند. خیر، این تورم روایت، یک وضع تمدنی خاص درمورد ایران است. این را بهمثابه یکسری هجمههای رسانهای صرف نباید دید، این وضعیت تمدنی فوقالعاده استثنایی برای ماست که با پاتکهای ما حل نمیشود. تازه در اینجا وارد بازی آنها میشود و در پروپاگاندا قرار میگیرد و بهجای اینکه به ریشه جامعه توجه کند در لایه پروپاگاندا با آن جنگ میکند و آن هم خودش لایهای به این تورم اضافه میکند.
ما در اینجا مشکل اساسی داریم که زبان تئوریک توضیح این ماجرا را نداریم و تبدیل به گفتار نظامی امنیتی و حکومتی شده است که رسانههای بیگانه دخالت میکنند و جامعه ایران خوب است و مانند چنین ادبیاتی است. اما صورتبندی تئوریک پیدا نکرده است، چرا؟ چون کسانی که صورتبندی تئوریک به امور میدهند، خودشان جزء هایپررئالیتی آن روایت هستند. آنهایی هم که به این واکنش نشان میدهند زبان تئوریک ندارند.
پس نکته اول این است که این وضعیت استثنایی جامعه ایران را بتوانیم تئوریزه کنیم. اگر ببینیم و بگوییم ولی تئوریک نگوییم، میشود منبر، و اگر نبینیم میشود همین استعمارزدگی مفلوک دانشگاه و هنر در ایران. روز روشن را هم نمیبینند! شما برای هیچ ملت دیگری این همه شبکه در رسانهها نمیبینید! بیبیسی زبانهای دیگر، با همان ماهیت رسانهای معمولی -و نه رسانهای در ستیز با واقعیت- کار میکنند. خط سیرها و یکسری استراتژیهایی را دارند ولی نه به این اندازه رادیکال. مثلا بیبیسی در کانالهای دیگر خود، برای روایت یک کشور استراتژی دارد اما نه به این شکل بیبیسی فارسی. پدیده عجیب دیگر این است که این موضوع اینقدر عادی شده و اینقدر به خصلت وضع امروز ما تبدیل شده است و اینقدر یک عده در آن غرق و همسو با آن هستند که آن را نمیبینند و از آن طرفی هم آن کسی که میبیند و علاقه دارد بگوید زبان گفتنش را ندارد. این خیلی بحران بزرگی است. نمیتوانیم بهدرستی و تئوریک بگوییم و این را تبدیل به یک فهم عمیق در علوم انسانی کنیم. پس بخش اول تئوریزه کردن این ماجراست.
مرحله بعدی بحث ما میتواند این باشد که خود این وضعیت را ادامه دهیم که کمکم به آن شعر که «صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی» در اینجا به اصل، بالا میگوییم و لایه زیرین به آن زیربنای جامعه ایرانی و آن هستی تپنده درونی میگوییم. البته هیچ هستی مطلقی وجود ندارد و اصولا در ارتباط با لایه روایت است ولی این جنبهای است که به آن لایه نزدیکتر است. ببینیم این مساله روایت ایران و تصویر ایران چه سابقه و تباری دارد؟ آیا متعلق به امروز است؟ امروز به حادترین شکل ممکن خود رسیده است.