میلاد جلیل زاده، خبرنگار:خیلی از بحثهایی که بهشان دچار هستیم، مربوط به بعضی بدیهیات میشوند. اگر روبهروی مسئولان یک نهاد یا مجریان یک امر بهخصوص بنشینید و این حرفها را مطرح کنید، خیلی بعید است رد کنند اما در مقام عمل چیز دیگری رخ میدهد. این که گاهی فاصله حرف تا عمل بهواسطه منافع متعارض افراد و گروههای خاصی ایجاد میشود، موضوع بحث ما نیست. موضوع بحث اینبار مواردی است که یک نکته بدیهی را درباره چیزی که منفعت غایی و نهایی خود یک فرد یا گروه است به او میگویید و آنها خودشان هم رد نمیکنند، اما در مقام عمل چیز دیگری رخ میدهد. میگوییم این کار را بکن که به نفع ما و البته به نفع خود توست. آنها هم طبیعتا در کلام قبولش دارند و میگویند درست است اما در عمل به ضرر شما و خودشان رفتار میکنند.
این مقدمه شاید لازم بود تا پس از طرح شدن بحث اصلی، یک مرزبندی مشخص بین تاییدهای صوری و کلامی آن بحث و دغدغهمندی واقعی نسبت به آنها ایجاد شود. پولپاشیهای سرسامآور و بیهوده در حوزه آن دسته از تولیدات فرهنگی که با مضامین ایدئولوژیک ارتباط دارند، به نفع چه کسی است به جز همانهایی که این پولها را در خود کار حیفومیل میکنند و بخش قابل توجهی از آن هم به جیبشان سرازیر میشود؟ وقتی با آن مسئول یا سیاستگذار فرهنگی بهخصوصی صحبت میکنیم که میدانیم چه این بودجهها را عادلانه بین افراد بیشتری تقسیم کند و چه همه را یکجا بین چند دانهدرشت شناخته شده و همیشگی پخش کند، تفاوت چندانی در خرجی که باید بکند نیست، طبیعتا خواهیم گفت بیا و هم به نفع ما کار کن و هم به نفع خودت و او هم طبیعتا لزوم توجه به استعدادهای گمنام و کشف خلاقیتهای جدید را تایید میکند و حتی سعی خواهد داشت در بیلان کاریاش بگردد تا چند نمونه از این موارد را که انجام داده نشان دهد، اما در عمل میبینیم که عدهای همیشگی و دانهدرشت، پولهای کلان و بیحسابی برای خروجیهای ضعیف و گاه دافعهدار دریافت میکنند و از این دولت به آن دولت دیگر که سایه قبلی را با تیر میزند میروند بیاینکه حتی پوکهای کنار کفششان بیفتد.
تعدادی از نهادهای انقلابی که در حوزه فیلم و نمایش فعالیت دارند، بهشدت به این وضعیت مبتلا ماندهاند. رئیس شبکه نمایش خانگی در دولت حسن روحانی که به نماد دولتی پولهای کثیف در سینمای ایران تبدیل شده بود و خارج از ساعات اداری، تئاترهایی روی صحنه میبرد که وزیر فرهنگ همان دولت هم بیاینکه اقدام عملی خاصی کند، لااقل به ناچار تسلیم جو اجتماعی آن روزها شد و از آن تحت عنوان «تئاتر لاکچری» انتقاد کرد، حالا در انقلابیترین نهادهایی که هزینههای فرهنگیشان حتی اگر هم کم و به صرفه باشد، همیشه دستاویز طعنه مخالفان و دشمنها تحت عناوینی مثل کار سفارشی و... است، بودجههای کلان و خیرهکننده میگیرد تا کارهای بهغایت ضعیف و غیرقابل دفاع بسازد. از این فاجعهتر هم میشود؟ چه نیرویی پشت یکی مثل حسین پارسایی است که باعث میشود پس از آنکه از فرق سر تا ناخن پا، جلوی تیرباران انتقادها نسبت به پولهای مشکوک سینما و شبکه نمایش خانگی ایستاد و پس از آنکه با پول خود محمد امامی تئاتر لاکچری ساخت و پس از آنکه امامی در دادگاه محکوم شد و ۲۰ سال حکم حبس گرفت و فساد مالیاش محرز شد، این آدم نهتنها به حاشیه نمیرود، بلکه بودجههای کلان از نهادهای انقلابی دریافت میکند تا ضعیفترین کارها را بسازد. اگر بگوییم به جای این کار میشد به 40 هنرمند جوان میدان فعالیت داد تا لااقل چهار تا از آنها نوابغ آینده باشند، چه کسی این را میتواند رد کند و چه کسی رد میکند؟ اما در عمل همچنان این حسین پارساییها هستند که پولها را میگیرند. به نظر میرسد که مشکل اصلی دغدغهمند نبودن این نهادهای فرهنگی و انقلابی درخصوص وظایف اصلیشان است. آنها بهعنوان نهادهایی که با پول عمومی و بیتالمال تامین میشوند، وظیفه تامین زیرساختها را دارند. یعنی آموزش و کشف استعداد و حمایت از سرمایههای انسانی آینده، نه آمادهخواری با قیمتهای سرسامآور. در همه جای دنیا همه نهادهایی که با بیتالمال اداره میشوند، چنین وظیفهای دارند. از ورزش گرفته تا آموزشهای پزشکی و مهندسی، وظیفه دولت و نهادهای حاکمیتی که در این حوزهها وارد میشوند همین است. وظیفه آنها تولد و تربیت فرزندانی است که باید روزی بزرگ شوند، نه اینکه بروند و فرزندان بزرگشده به دست دیگران را بخرند و به پدری یا مادری خودشان افتخار کنند. این تفکر کی اصلاح میشود که پول داریم و خرج میکنیم و فلان چهره مشهور را میخریم که به نفع ما تولید کند یا حرف بزند؟ دیگران پول ندارند؟ بیشتر ندارند؟ آنها نمیتوانند بخرند؟ این است قاعده نبرد گفتمانی؟ آقایانی که سالهاست مرتب بودجههای کلان برای نمایشها یا گاهی فیلمهای ضعیفشان میگیرند و اگر این پولها نباشد، در یک رقابت آزاد، هیچکس بیشتر از نقشی چند دقیقهای و فرعی یا عاملیتی جزئی در پشت صحنه، بهشان بها نمیدهد، چه باید بکنند تا این نهادها دست از کار کردن با آنها بکشند؟ کار بد بسازند که ساختهاند. مسائل مشکوک و گاه ثابتشده مالی داشته باشند؟ که دارند. مواضع و رفتارهای سیاسیشان محل شبهه باشد؟ مگر نیست؟ پس چه میشود که اگر خود اینها بعد از ۱۲۰ سال از چرخه حذف نشوند، حتی اگر همهچیز دنیا عوض شود، زمین کروی صاف شود و استوا یخ ببندد و قطب جنوب بخار شود، اینها هنوز سر جایشان هستند و برای بیمایهترین کارها چند میلیارد پول میگیرند؟ این رفتار اجرایی عجیب که مدیران فرهنگی نهادهای انقلابی دستبردار آن نیستند، غیر از ظرفیتسوزی بزرگی که میکند، امید را هم در نسلهای جدید میکشد دیگر هیچ رویا و افقی برای پیشرفت و برای دیده شدن در جوانترها باقی نمیماند. بله، اینها بدیهی هستند و احتمالا خود مدیران هم معترف میشوند استعدادیابی و حمایت از آنها اولویت است نه آمادهخواریهای بسیار گران. قبول میکنند که کار کردن با آدمهای همیشگی و خصوصا مسالهدار و چند میلیاردی خوب نیست و خیلی چیزهای دیگر را هم قبول میکنند و حتی بلد هستند مواردی درخشان به آنها اضافه کنند اما به مرحله عمل و اجرا که میرسیم، در همچنان بر همان پاشنه میچرخد.