پزشک و پرستار عزیز، این مردم همواره چشم‌شان به دست‌های شماست، از شما انتظار کمک، مرهم و درمان دارند و نه اصابت خنجر از پشت.
  • ۱۴۰۱-۰۸-۰۷ - ۰۰:۱۵
  • 00
تجویز خنجر از پشت
تجویز خنجر از پشت

«من این روزا هرکدوم‌شون میان میگم سامانه قطعه برو فردا بیا، فردا هم که میاد میگم بازم قطعه، خلاصه واقعا دلی کار نمی‌کنم براشون!»، «لیست داروهای شایعی که جایگزین غیربیمه‌ای دارن تهیه کنیم و فقط اونارو واسشون تجویز کنیم!»، «داروی گرون، نوشتن دارویی که اثربخشی کمی داره تا مجبور بشه بازم بیاد. البته برای موارد غیراورژانسی!» اگر پس از قرائت جملات فوق تصور می‌کنید این دسته از پزشکان و داروسازان، این راهکارهای ناجوانمردانه و چنین مردم‌آزاری‌های از هرجهت ناروا را به‌منظور جلوگیری از دریافت خدمات درمانی توسط تروریست‌های داعش هنگام مراجعه آنها به بیمارستان‌ها، مطب‌ها و داروخانه‌های ایران اندیشیده‌اند، سخت در اشتباه هستید. این جملات را عده‌ای از اعضای جامعه پزشکی در صفحه مجازی یک فعال نسبتا محترم حوزه نظام سلامت افاضه کرده‌اند. این پزشک نسبتا محترم که ادعای خدمت مخلصانه به خلق در حوزه‌ سلامت را هم دارد و از این می‌نالد که چرا رسانه‌ها یادداشت‌ها و دیدگاه‌های مصلحانه و پر از نبوغ وی را منتشر نمی‌کنند، اخیرا در صفحه عمومی خود در اینستاگرام از اعضای جامعه پزشکی نظرسنجی کرده که؛ «چطور بیمارانی که با دفترچه نیروهای مسلح به مراکز درمانی مراجعه می‌کنند را مورد اذیت و آزار قرار دهیم؟» بله این جملات حیرت‌انگیز را شخصی که سوگند پزشکی یاد کرده است؛ «بیمار را بدون توجه به نژاد، فرهنگ، مذهب جیب و درآمد وی» پذیرش کند، وی را همچون خانواده خود فرض کرده و از هیچ تلاشی برای درمان وی فروگذاری نکند، نوشته است. آقای نسبتا محترم، پزشک عزیزی که تصورت این است چنانچه نیروی حافظ امنیتی برای درمان یک جراحت به بیمارستان محل خدمتت مراجعه کرد، باید با خیانت به سوگندنامه پزشکی و زیر پا گذاشتن تمامی اصول اخلاقی و انسانی، کارش را بسازی یا اگر بازنشستگان نیروهای مسلح و اعضای خانواده آنها برای درمان به تو مراجعه کردند، باید با ترک فعل در درمان وی مرتکب جنایت شوی، پیش از ارتکاب جنایت تنها این واقعیت را درنظر داشته باش که تو زیرسایه امنیتی درس‌خوانده‌ای و به موفقیت و جایگاه کنونی‌ات رسیده‌ای، که بهایش دریایی از خون همین نیروهای مسلح بوده است.

چرا صداهای نابخردانه بلندتر از همه به گوش می‌رسند؟
در یادداشت‌ها و گزارش‌های متعدد بارها نوشتیم حساب اعتراض از اغتشاش جداست، نوشتیم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران حق بدیهی اعتراض را برای شهروندان تضمین کرده و چنانچه اعضای جامعه نسبت به هر دستگاه، تصمیم و رویه‌ای معترض باشند می‌توانند از این حق استفاده کنند و صدای خود را به گوش مسئولان برسانند. قصه ناآرامی‌ها اما جداست، اعتراضی که از چهارچوب‌های قانونی، عرفی و اخلاقی خود خارج شود، نه‌تنها دیگر شبیه به یک حرکت و کنش اعتراضی نخواهد بود، بلکه مورد اعتراض را هم به حاشیه خواهد راند، تا کجا؟ از آنجا که کنترلی روی جمعیت معترض و گوشه‌وکنار خیابان‌ها وجود ندارد، صدای طبل رادیکالیسم در این فضا به‌قدری بلند خواهد شد که مجال شنیده شدن را به هیچ صدای دیگری نخواهد. این فرآیند چگونه به‌وقوع می‌پیوندد؟ پاسخ را در قالب مثالی ملموس خواهیم دریافت. حتما به‌عنوان یک رهگذر هم که شده مشاهدات گوناگونی از اتفاقات و ناآرامی‌های 40 روز گذشته داشته‌اید، به‌عنوان‌مثال دیده‌اید جایی را که جمعی در آن شروع به سردادن شعارهای اعتراضی می‌کنند و جرقه شکل‌گیری یک تجمع را ایجاد می‌کنند. روزی را خاطرم هست که به‌دلیل شلوغی بیش‌ازحد شهر، مترو به‌وسیله اصلی تردد شهری تبدیل ‌شده بود. آن روز به‌عنوان یک رهگذر به‌همراه ده‌ها مسافر دیگر در یکی از واگن‌های مترو نشسته بودیم. قطار به‌سرعت حرکت می‌کرد و ایستگاه‌به‌ایستگاه از آن جمعیت رهگذر برخی سوار و برخی دیگر پیاده می‌شدند تا اینکه در یکی از ایستگاه‌ها همزمان با بسته شدن در واگن‌ها صدای تعدادی جوان و نوجوان توجه مسافران را جلب کرد. در ابتدا صدای جمعیتی اندک به گوش می‌رسید، شاید هشت یا 9 نفر، از واگن ابتدایی تا انتهایی قطار را به‌صف طی می‌کردند و شعارهای اعتراضی سر می‌دادند، می‌توانستم ببینم از هر واگنی که گذر می‌کردند یکی، دونفری به انتهای این صف اعتراضی ملحق می‌شدند و جمعیت رفته‌رفته بیشتر می‌شد، تا آنجا که فریاد می‌زدند: «ایرانی باغیرت، حمایت حمایت» هیچ اتفاق غیرمنتظره‌ای نیفتاده بود و لحظه‌به‌لحظه به صدای معترضان افزوده می‌شد. تا آنجا که به واگن انتهایی قطار رسیدند. حالا همان صف اعتراضی با جمعیتی 20 یا 30 نفری بار دیگر همان مسیر را تکرار می‌کرد، از انتها به ابتدای قطار و مجددا از ابتدا به انتها، چندباری همین مسیر را طی کردند اما ظاهرا دیگر کسی قصد ملحق شدن به این صف را نداشت. اینجا بود که لیدر صف شروع به سردادن شعاری تازه کرد: «بی‌غیرتا نشستن! هشتادیا تو حبسن» هنوز چندباری این لفظ را تکرار نکرده بودند که صدای چندنفر از مسافران بلند شد. مرد میانسالی که مقابلم نشسته بود خطاب به آنها گفت: «بی‌غیرت خودتونید»، شخص مسن دیگری دستی به عینک و عصایش برد، سر تاسف تکان داد و آرام زمزمه کرد: «با این حرفا کجا رو می‌خوان بگیرن؟» عده دیگری هم به‌اندازه این دو بزرگوار خوددار نبودند و با افراد حاضر در صف وارد درگیری‌های لفظی شدند؛ درگیری‌های لفظی‌ای که انگار بعضی از آن جوان‌ها انتظارش را می‌کشیدند! چنان با سرعت و بدون تپق انواع و اقسام فحش‌ها را نثار مسافران کردند که کسی مجال پاسخ دادن پیدا نمی‌کرد، بار دیگر شعار دادند: «هرکسی که بی‌طرفه، مسلما بی‌شرفه!» هنوز پنج‌دقیقه‌ای از شروع این وضعیت نگذشته بود که شماری از افراد درون صف از حرکت ایستادند، تصمیم گرفتند دیگر با آن چندجوان و نوجوان همراهی نکنند و مجددا روی صندلی‌های قطار نشستند. قطار به ایستگاه میرداماد رسید، لیدر معترضانی که حالا کم‌تعدادتر از قبل شده بودند تصمیم به ترک قطار گرفت. در یک حرکت هماهنگ و درحالی‌که سوت و «هو» نثار مسافران می‌کردند و لگد به درها و پنجره‌های واگن‌های مترو می‌کوبیدند از قطار پیاده شدند و شروع به بالا رفتن از پله‌های ایستگاه کردند، مقصدم آنجا نبود اما کنجکاو بودم حرکات بعدی‌شان را هم ببینم. تا خیابان به‌دنبال‌شان رفتم، به تقاطعی رسیدیم که جمعی دیگر مشغول سردادن شعارهای اعتراضی بودند. لیدرهای نوجوان به‌محض مشاهده آنها به میان‌شان رفتند و ریتم شعارهای رکیک و ساختارشکن را تندتر از قبل کردند و به‌سمت موتورهای یگان ویژه شروع به حرکت کردند. اینجا بود که تیرهای پینت‌بال به‌سمت‌مان رها شد؛ تیرهایی که با توجه به رفتارهای تند و رادیکال جمعیتی که پست سرشان حرکت می‌کردم، غیرمنتظره نبود. این‌گونه است فرآیندی که اعتراض را از کنترل معترضان و نیروهای امنیتی خارج و به اغتشاش بدل می‌کند. روی آوردن به چنین کنش‌ها و رفتارهای تند، زننده و رادیکال البته از سوی عده‌ای جوان و نوجوان حسب اقتضای سن و هیجانات خاص این دوره از زندگی امری غیرمنتظره نیست. این کنش‌ها وقتی محل تعجب، حیرت و تاسف است که از بزرگ‌ترها، تحصیلکرده‌ها و عضو اصناف آبرومند جامعه ساطع شوند. از میان پزشکان، پرستاران و وکلایی ساطع شوند که به خدمت‌رسانی بی‌چشمداشت به خلق‌الله سوگند یاد کرده‌اند. پزشک و پرستار عزیز، این مردم همواره چشم‌شان به دست‌های شماست، از شما انتظار کمک، مرهم و درمان دارند و نه اصابت خنجر از پشت.
 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰