حمیدرضا غلامزاده از روند شکل‌گیری اپوزیسیون ایران می‌گوید
آمریکا درپی وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، بزرگ‌ترین پایگاه نظامی-اطلاعاتی خود در جهان را ازدست داد. به‌مرور با ضربات متعدد مردم و نهادهای امنیتی نظام جدید به بقایای ساختارهای بازمانده از واشنگتن، این کشور با مشکلات بیشتری در غرب آسیا مواجه شد.
  • ۱۴۰۱-۰۸-۰۳ - ۰۰:۱۵
  • 00
حمیدرضا غلامزاده از روند شکل‌گیری اپوزیسیون ایران می‌گوید
آمریکا بنگاه وطن‌فروشان را ساپورت می‌کند
آمریکا بنگاه وطن‌فروشان را ساپورت می‌کند

نرگس چهرقانی، خبرنگار:آمریکا درپی وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، بزرگ‌ترین پایگاه نظامی-اطلاعاتی خود در جهان را ازدست داد. به‌مرور با ضربات متعدد مردم و نهادهای امنیتی نظام جدید به بقایای ساختارهای بازمانده از واشنگتن، این کشور با مشکلات بیشتری در غرب آسیا مواجه شد. این قطع دسترسی زمینه‌های پیش روی آمریکا برای شناسایی و جمع‌آوری موثر مخالفان را از دستان این کشور خارج کرد و گزینه‌های محدودی را در برابر واشنگتن باقی گذاشت. از این‌رو، کاخ سفید به‌ناچار تمرکز اصلی خود را بر قشر بزرگی از مهاجران ایرانی‌تبار قرارداد تا بتواند از میان آنها دست به شناسایی عوامل مدنظر خود بزند. بخشی هرچند کوچک از مهاجران ایرانی به‌ویژه در آمریکا را افرادی تشکیل می‌دادند که در رژیم پهلوی همکاری گسترده‌ای با آن داشتند. آنها پس از وقوع انقلاب امتیازات خود را از دست داده، از کشورشان گریخته و به‌دلیل عدم انطباق حرفه پیشین‌شان با جامعه غرب در غربت بیکار مانده بودند. این افراد که هنوز آرزوی بازگشت امتیازات پیشین خود را داشتند، قشر مهمی برای جذب توسط آمریکا بودند. این گروه پس از آنکه نخستین جبهه مخالفان ایران را در آمریکا ایجاد کردند به‌مرور با دیگر ورشکستگان سیاسی ایران نیز مرتبط شده و آنان را وارد صفوف خود کردند. در همین رابطه برای بررسی شبکه وطن‌فروشان ایرانی در آمریکا با حمیدرضا غلامزاده‌نطنزی، کارشناس مسائل آمریکا گفت‌وگو کردیم. 

آمریکا پس از انقلاب تلاش جدی برای نفوذ در ایران داشته. به‌نظر می‌رسد بخشی از مهاجران ایرانی به‌ویژه در این کشور موردتوجه واشنگتن بوده‌اند. باتوجه به اینکه شما یکی از افرادی هستید که در این حوزه تحقیقاتی داشته‌اید، نهادهای مرتبط با ایرانیان در آمریکا، چقدر سوگیری‌های سیاسی علیه ایران دارند؟
در پاسخ به این سوال، به چند نسل باید اشاره کنم. بعد از انقلاب سال 57، طیف اولی که از ایران رفتند سلطنت‌طلب‌ها بودند. این طیف روایت جدیدی برای ارائه نداشت چون در ساختار پهلوی زیسته بود و این ساختار با آمریکا ارتباط تنگاتنگی داشت. اما نسل بعد از اینها، تعداد مختصری هستند که از ایران فرار کردند و نسل‌های بعدی ایرانی‌های مقیم آمریکا هستند که شروع کردند و روایت خودشان را از ایران ارائه دادند و این روایت بازتاب‌دهنده تصویر آمریکا از ایران به‌خصوص سیاستمداران آمریکایی در جهان شد. این روایت هیچ پشتوانه علمی نداشته و ندارد و صرفا هرآنچه این نسل می‌گفت راست یا دروغ برای آمریکایی‌ها قابل ‌پذیرش بود چون با منفعت آنها همخوانی داشت. از طرف دیگر هم آمریکا تعاملی با ایران نداشت و بر همین مبنا شروع به قصه‌پردازی و روایت کرد که عمدتا هم روایت‌هایش خیلی تند و سیاه‌نمایی است. چرا؟ چون اینها کاسبی‌شان از این‌ طریق جلو می‌رفت. یعنی محل درآمد روزانه‌ این افراد یک همچنین تصویرسازی بود که بگویند ما داخل ایران را می‌شناسیم و ما می‌توانیم به شما (آمریکا) روایت بدهیم. 

در عرصه رسانه، شما روزنامه‌نگاران بسیاری را می‌بینید که در آمریکا چنین رویکردی دارند. در عرصه‌ اندیشکده‌ها امثال کریم سجادپور را می‌بینید. کمی بعدتر از اینها، احمد باطبی را می‌بینید که علیه ایران فعالیت می‌‌کند، اینها کسانی هستند که از ایران رفتند و تصویرسازی‌ها را شروع کردند. 
بعد از اینها، یک نسل جدیدتری شکل می‌گیرد. مثلا دانشجویان ایرانی که به آنجا رفتند یا جوانان نسل جدیدی که در آنجا فعال شدند یا نسل‌های بعدی ایرانیانی که آنجا رفته بودند، چه شخصی چه قدیمی‌ها، حلقه فعالانی که مانند نایاک یا مجموعه هوشنگ امیراحمدی، اینها با مجموعه‌های خودشان یک هویت‌سازی کردند. آن نسل اول که حرفی برای گفتن نداشت. نسل دوم به اندیشکده‌ها رفتند، آنجا سعی کردند در سیاستگذاری‌ها علیه ایران تاثیرگذار باشند. بعد از اینها هم، نسل جدیدی آمدند و با مجموعه‌سازی سعی کردند روایت جدیدی ارائه بدهند. روایت‌شان را تایید نمی‌کنم که به چه ‌صورت بوده اما سعی کردند یک روایت جدید و متفاوتی از دوره قبل از خود ارائه بدهند که برای خود هویت مدنی ایجاد کنند. ازطریق همین هویت‌سازی بودجه می‌گرفتند و به بخش‌‌های مختلف خوراک می‌دادند. مثلا یک دوره‌ای مانند دوره ظریف که در نیویورک بود، اینها با نمایندگی ما هم ارتباط داشتند، با جان کری و امثال اینها هم ارتباط داشتند. تا اینجا ارتباط نسلی ایرانیان مقیم آنجا، در تعامل با جامعه آمریکاست، چه جامعه مردمی چه جامعه سیاسی آمریکا. تا اینجا دیپلماسی عمومی آمریکا مستقل از ایرانی‌هاست. یعنی دیپلماسی عمومی آمریکا در قبال ایرانی‌ها، مانند دیپلماسی رسانه‌ای بوده یا کنشگران مدنی دیگر را ساپورت می‌کرده یا در بحث حقوق بشر فعالیت می‌کرده. خیلی اینها چشمگیر و موثر نبوده. غیر از این، آمریکا در عرصه‌های سیاسی ورود می‌کرده. از ماجرای طبس بگیرید تا امثال این کودتاها که اینها جنسش سیاسی و دیپلماسی سخت بوده. 

پس تا اینجا هنوز وابستگی فضای دیپلماسی عمومی آمریکا به این اپوزیسیون‌های ایرانی، آشکار نیست و در نسل‌های بعد از اینها، هویت این وابستگی آشکار می‌شود. 
بله، تقریبا در دوهه اخیر یا کمتر، آمریکا که می‌بیند این نسل ایرانیانِ ضدایران که مقیم آمریکا هستند و مستعد اپوزیسیون‌شدن دارند، شروع می‌کند از اینها استفاده می‌‌کند. یعنی یک ترندی در فضای دیپلماسی عمومی شکل گرفت که منحصر به آمریکا و ایران نیست، ولی آمریکا خیلی از این ترند استفاده کرده و کنشگر دیپلماسی عمومی خودش را از عموم انتخاب کرده. مثلا کنشگری که برای مقابله با ایران انتخاب کرده، ایرانیان است تا بتواند آن‌چیزی که می‌خواهد را از زبان ایرانیان مطرح کند. در این فضا موج جدیدی در دو دهه اخیر شکل گرفته و چهره‌های شاخصی مانند فاطمه حقیقت‌جو، نماینده اسبق مجلس ایران یا حسن یوسفی‌اشکوری از این جنس هستند. بعد از این نسل، ما سلبریتی‌ها را داریم که اخیرا به این نسل افزوده شدند و در کنار آن نسل قبلی درحال فعالیت هستند مانند مهناز افشار. البته نمی‌گویم مهناز افشار لزوما ارتباط سازمانی داشته یا نداشته اما کنش او در راستایی است که آمریکا می‌خواهد. یا مثلا مسیح علینژاد که اسنادش هم منتشر شده که پول گرفته یا بسیاری از روزنامه‌نگاران. اینجا رقابتی بین خود این روزنامه‌نگاران شکل می‌گیرد، مثلا شاهد علوی در این ماجراست. چهار یا پنج سال اخیر دعوایی بین اینها شکل می‌گیرد که می‌خواهند سهم‌خواهی کنند، علیه یکدیگر کمپین می‌زنند و متن و اسناد پول گرفتن یکدیگر را منتشر می‌کنند یا اسناد ورود یکدیگر به کاخ سفید را منتشر می‌کنند. خیلی از این اطلاعاتی که به بیرون درز کرده بر سر رقابت اینها برای بازاریابی خودشان است. اتفاقی که در همین تنش اخیر دیدید بین مسیح علینژاد و مجری ایران‌اینترنشنال رخ داد هم از این جنس بود. چون هرکدام از اینها می‌خواستند خودشان را لیدر تجمعات و ماجرای اعتراض اخیر معرفی کنند تا بتوانند بودجه بیشتری از مجموعه‌های آمریکایی و اروپایی دریافت کنند. لذا یک بخش بازاریابی اینها برای خودشان است. بخش دیگر هم استفاده ابزاری آمریکا از این کنشگران است. 

در سال‌های اخیر کشور کانادا در آمریکای شمالی به مامن اختلاس‌گران و مفسدان مالی ایرانی تبدیل شده که پس از شناسایی و پیگردشان توسط نهادهای قانونی، به این کشور فرار می‌کنند. به‌نظر می‌رسد این افراد که به‌دلیل اهمیت اقدامات غیرقانونی‌شان مورد پیگرد قرار دارند نیز از ایجاد مشکل برای کشور و به‌آشوب کشیده شدن آن بهره می‌برند، به‌ویژه اگر اقدامات‌شان باعث تخریب روابط کشور میزبان و ایران شود. شما نقش این افراد را چگونه می‌بینید؟
کانادا داستانش کمی با آمریکا متفاوت است. کانادا علیه ایران خیلی سیستماتیک کار نمی‌کند، به‌طوری‌که یک برنامه مدون و منظم دیپلماسی عمومی ندارد. اما از فرصت‌هایی که برایش پیش بیاید استفاده می‌کند. همین اشکالی که درمورد آمریکا صدق می‌کند درمورد کانادا هم هست که به‌خاطر قطع ارتباط طولانی روایت درستی از ایران ندارند و به همان روایت‌هایی که آنجا می‌شنوند اتکا می‌کنند. همین باعث می‌شود یک نفر در کانادا علیه ایران کمپین راه می‌اندازد و یک شایعه‌ای را پخش می‌کند و براساس آن کاری را پیش می‌برد. مثلا حامد اسماعیلیون به‌بهانه دختر و فرزندش یک کمپین تحریمی علیه ایران راه می‌اندازد. کانادا هم از این فرصت‌ها برای فشار به ایران استفاده سیاسی می‌کند. کلا تنها کاری‌ که کانادا در قبال ایران انجام می‌دهد، همین فشار سیاسی است. وگرنه در قبال ایران برنامه خاصی ندارد. ولی فشار سیاسی را در چهارچوب و راستای آن برنامه‌ کلان جهان غرب به رهبری آمریکا پیش می‌برد. کانادا در پازل آمریکا بازی می‌کند و سهمش از این بازی، فشار سیاسی به ایران است. 

پس باتوجه به اینکه کانادا از آمریکا خط‌دهی می‌شود، بنیادها و گروه‌هایی که در کانادا علیه ایران فعالیت می‌کنند هم بودجه‌هایشان را از آمریکا دریافت می‌کنند؟ و آمریکا بودجه این بنیادهایی که در آمریکا و کانادا یا کشورهای دیگر علیه ایران فعالیت می‌کنند را به چه‌صورت پرداخت می‌کند؟ آیا مجلس آمریکا این بودجه‌ریزی را به‌صورت رسمی پذیرفته یا در قالب این گروه‌ها و دور زدن قانون مجلس این بودجه اختصاص داده می‌شود؟
آمریکا یک‌زمانی با استفاده از سازمان CIA شروع کرد به کودتا کردن در آمریکای لاتین و از همین آشوب‌های مشابه ایران حمایت می‌کرد. این برای 60 سال پیش است. کنگره چون از این اقدام بی‌اطلاع بود عصبانی شد و این اقدامات را محکوم و یک قانون تصویب کرد که به اینها اجازه ندهد دیگر چنین کاری کنند. بعد از این، یعنی اواسط دهه شصت یک بنیادی به نام نِد (بنیاد اعانه ملی دموکراسی) شکل گرفت. اولین مدیر این بنیاد در مراسم افتتاحیه خودش اذعان می‌کند که بنیاد ند تاسیس شد تا کارهایی که CIA نمی‌تواند بکند را انجام بدهد. آن کارها چه بود؟ کارهایی از جنس کودتا. این اذعان اولین رئیس بنیاد ند است. بنیاد ند را اگر بخواهیم تعریف بکنیم، بازوی دیپلماسی عمومی آمریکا در کشورهای دیگر است، با تعابیری چون رژیم‌چنج و کودتا و این حرف‌ها. مثال آن انقلاب‌های رنگی است که در منطقه گرجستان و اوکراین طرح‌ریزی و اجرا کردند. همه اینها بازوی اجرایی‌اش بنیاد ند بود. کودتایی که علیه محمد مرسی در مصر اتفاق افتاد، بنیاد ند پشتش بود. اکنون بنیاد ند کنشگران خود را تغییر داده و بازیگران مدنی و سلبریتی‌ها را وارد موضوع آشوب در ایران کرده است. 

این بنیاد آیا برنامه‌ای هم برای جذب افراد از داخل دارد؟ مثلا جذب نخبگان علمی و پژوهشی. 
این بنیاد برای خودش به‌دنبال بازیگر می‌گردد اما اینکه بخواهد لزوما خیلی مخوف این کار را بکند، نه این‌طور نیست. ولی حتما دنبال بازیگر هست، رصد می‌کند و می‌بیند که چه کسی زمینه همراهی در این بازی را دارد و از این ‌گونه افراد استفاده می‌کند. 
مثلا از میان ایرانیانی که درآنجا زندگی می‌کنند بررسی می‌کند کدام‌یک از آنان ظرفیت بیشتری برای همراهی با آنان دارد و از او استفاده می‌کنند. هرکسی به‌اندازه‌ای با آنها همراهی می‌کند. مثلا تریتا پارسی به‌ یک ‌اندازه، علی واعظ به یک اندازه، مسیح علینژاد، نگار مرتضوی و کاملیا انتخابی‌فرد هم هریک به‌‍‌اندازه‌ای دیگر. 

می‌توان گفت دولت آمریکا در مقاطعی این بازیگران خود را بازسازی کرده یا حتی نیازمند تعویض می‌داند؟
باید به این نکته توجه داشت که بر فرض مثال اینطور نیست که یکی به‌نمایندگی از دولت آمریکا برود به شخصیت ایرانی معروفی بگوید تو برو جمهوری اسلامی را براندازی کن و گزارشش را به من ارائه بده. این مسأله یک برنامه از پیش طراحی‌شده دارد که ممکن است ذیل آن طراحی، مثلا یک نفر خیلی خفیف درصد کمی از کار را پیش ببرد و این درصد کم از کار مقدماتی‌اش اصلا به‌چشم نیاید. علاوه بر این، ممکن است خود شخص هم در آن لحظه متوجه این نشود که دارد در چه پازل بزرگی قدم برمی‌دارد. همین سناریوی از قبل طراحی شده، شرایط را به‌گونه‌ای پیش می‌برد که طراح، برای پیشبرد آن، به‌دنبال بازیگر می‌گردد. در این میان، یک مثال واقعی بنیاد NED(National Endowment for Democracy صندوق ملی دموکراسی) است. بنیادی که مشخصا درباره ایران، دارد سالی حداقل چندصد هزار دلار هزینه می‌‌کند. بخواهیم به‌طور متوسط حساب کنیم می‌شود چیزی حدود 400، 500 هزار دلار در سال. این رقمی  ‌است که فقط دارد درمورد ایران هزینه می‌کند. در چه موضوعاتی؟ درموضوعاتی مثل حقوق بشر. البته دارد در حوزه رسانه، حوزه وکلا و حقوقدانان و همچنین در حوزه فعالان مدنی هم کار می‌‌کند. این‌ها همه در گزارش سالانه‌های بنیاد NED ثبت شده و دیده می‌شود.  درخصوص رسانه‌ها هم باید به این نکته توجه داشت که آن‌ها مثلا نمی‌آیند به رسانه‌ یا خبرنامه‌ای که دارد درخصوص ایران و موضوع حقوق بشر کار می‌‌کند بگویند جمهوری اسلامی را براندازی کن. اینطور است که یک تیمی را ساخته و آن را پشتیبانی می‌کنند تا این تیم، با واسطه برای آن‌ رسانه‌ها و خبرنامه‌ها خوراک تأمین کند. یا مثلا مطالبی را به آنان منتقل می‌کند که درنتیجه آن، محتوایی که مد نظر دارند تولید شود. مثال دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد اینکه همین بنیاد NED، چند سال است دارد هزینه می‌کند تا به مردم ایران اینطور القا کند که مسئولان کشورتان در مدیریت آب، ناکارآمد هستند که ممکن است شما این مسأله را یا از رسانه‌های داخلی و بین‌المللی بشنوید، یا از مسئولان مختلف. بعد از گذشت مدتی می‌بینید نتانیاهو می‌آید مقابل دوربین می‌نشیند و با در دست گرفتن یک لیوان آب و بعد از نوشیدن آن، به مردم ایران پیام می‌دهد که شما حق‌تان است که به آب دسترسی داشته باشید و آب بخورید. خب اینها یک زنجیره است که از پیش طراحی‌شده و هرکس در آن نقش مشخصی دارد و به ایفاگری آن می‌پردازد. ممکن است یک آدم کوچک فعال محیط‌زیستی یک بخشی از آن را بازی کند و یکی دیگر در حد نخست‌وزیر رژیم‌صهیونیستی هم نقش خود را در این پازل ایفا کند. همه اینهایی که مثال زدم نمونه‌هایی واقعی است. 

کنشگری‌های پایگاه فارسی‌زبان ضدایرانی دیگری مثل آموزشکده توانا را هم می‌توان در همین پازل دانست؟
بله. آموزشکده توانا هم در همین ساختار می‌گنجد. توانا هم یک مقداری از NED سرمایه جذب می‌‌کند و هم دارد به‌طور همزمان از نهادهای دیگر و برخی اندیشکده‌‌ها پول دریافت می‌کند. این پول‌‌ها هم دارد در چهارچوب سرفصل‌های حقوق بشری تأمین می‌شود. آمریکا یک صندوق یا به‌عبارت بهتر یک قلکی تحت عنوان USA دارد که برنامه همه هزینه‌کردهای خارجی آمریکا در سایه این قلک پیش می‌رود. مثلا اگر دارد برای بازسازی پروژه‌هایی در افغانستان پول می‌دهد از همین صندوق آن را تأمین مالی می‌کند یا مثلا هر برنامه دیگری دارد که مرتبط با دیپلماسی عمومی‌ آمریکا تعریف می‌شود، هزینه‌های آن را از همین صندوق تأمین می‌کند. قلک، همان قلک است. در کنار این صندوق یک بازوی اجرایی هم دارد که بنیاد NED است. همه این‌ مجموعه‌ها و اشخاصی که در این زمینه فعالیت می‌کنند دارند از طریق بنیاد NED از این قلک پول می‌گیرند. یعنی همه این‌ها به‌طریقی به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم به بنیاد NED وصل هستند. مثلا مجموعه‌ای که از اول انقلاب دارد از NED پول می‌گیرد، مجموعه برومند است. برومندها، خانواده‌ای هستند که از همان اوایل انقلاب به آمریکا فرار کرده‌اند و در حوزه حقوق‌بشر مشغول فعالیت علیه ایران هستند. مثال‌های متعددی از این موارد وجود دارد که همه مطابق با یک مدل مشخص است. مدل فعالیت آمریکا در بحث دیپلماسی عمومی‌شان برای مواجهه با ایران. نکته دیگر آنکه طی سال‌‌های اخیر نحوه مواجهه‌شان با ایران، به‌روزرسانی‌هایی هم داشته و مدلی که درحال‌حاضر به‌صورت جدی‌تر دارند از آن استفاده می‌‌کنند، مخاطب قرار گرفتن مردم ایران از سوی یک‌ تعداد افراد اصالتا ایرانی ا‌ست. یعنی هدف‌شان آن است که از زبان خود ایرانی‌ها مردم ایران را مخاطب قرار بدهند. مثلا وزیر امور خارجه آمریکا [به‌جز اتفاقات خاصی مثل ناآرامی‌های اخیر]  به‌طور عادی نمی‌آید حرفی بزند. این آدم‌های دیگر هستند که دارند حرف‌های او را به‌زبانی مردم ایران و در قالبی مشخص مطرح می‌کنند. مثلا هنرمند، بازیگر، ورزشکار یا حتی سیاستمدار سابق در مقاطعی حرف‌هایی می‌زنند که مجموع این حرف‌ها منجر به این می‌شود که آنان به‌‌زبان گویای آمریکایی‌ها تبدیل می‌شوند. مثلا سر قضیه واکسن که ظاهرا یک موضوع غیرسیاسی هم محسوب می‌شود، می‌آیند و موجی از ناامیدی ایجاد می‌کنند. پیامی که آمریکا به‌دنبال آن است چیست؟ پیام ناکارآمدی جمهوری اسلامی. به این معنا که مثلا به‌مخاطب ایرانی این‌طور القا شود که انتهای مسیر جمهوری اسلامی بن‌بست است. بعد شما شاهد هستید که مثلا بازیگری مقابل دوربین قرار گرفته و با جیغ، فریاد و گریه‌ و زاری می‌گوید چرا واکسن نمی‌‌خرید. در‌حالی‌‌که شما می‌بینید ایران با توجه به شرایطی که داشته و به آن واکسن نداده‌اند، در مدیریت کرونا، یکی از بهترین عملکردها را داشته است. در این ‌میان، آن سیاه‌نمایی که هدف آمریکایی‌هاست از زبان سلبریتی‌ها مطرح می‌شود. او نمی‌آید بگوید جمهوری اسلامی بد است و باید آن را براندازی کرد بلکه به این روش است که هدف نهایی آمریکایی‌ها را پیش می‌برد.  

همانطور که اشاره کردید، طی چند هفته اخیر هم که کشور درگیر التهاب و ناآرامی بود، شاهد مانور جدی رسانه‌های ضدایرانی بر ظرفیت هنرمندان و سلبریتی‌ها بودیم. این سرمایه‌گذاری جدی بر نقش‌آفرینی‌ سلبریتی‌های ایرانی با چه اهداف بلندمدتی صورت می‌گیرد؟
بله. قبلا چنین چیزی را کمتر می‌دیدیم ولی الان شاهد آن هستیم که دارند از این ظرفیت برای تامین منافع‌شان استفاده می‌‌کنند. در ماجرای اخیر شاهد آن بودیم که اصل حرف‌ها دارد از زبان سلبریتی‌ها زده می‌شود. نکته دیگر آن که قطعا افرادی مثل علی کریمی، علی دایی، مهناز افشار، مهران مدیری و دیگر سلبریتی‌هایی که در این‌ میان فعالیت داشتند، به سلبریتی‌های خارجی که درباره اتفاقات داخلی ایران اظهار نظر کردند دسترسی ندارند. آنها شناختی از ایران ندارند. تعارف نداریم، شاید اسمش را شنیده باشند اما می‌توانم شرط ببندم هیچ‌کدام از این سلبریتی‌های خارجی نمی‌توانند الان برای شما فرق ایران و عراق را بگویند و روی نقشه ایران را به ‌شما نشان دهند. به‌همین علت است که می‌گوییم یک دست پشت‌پرده‌ای وجود دارد، یک بالاتری هست که دارد به ‌آنان خط می‌دهد. یا همان طراح است که دارد سناریو را طراحی می‌کند. میان این سلبریتی‌های ایرانی و غربی ارتباطی نیست اما این اتفاق(موضع‌گیری‌ خارجی‌ها) زمانی اتفاق می‌افتد که یک دست پشت پرده‌ای به ‌طراحی این سناریو پرداخته و چنین مسیری را می‌چیند. به آنان خط می‌دهد که جلو بروند. کما اینکه دارد به سلبریتی‌های ما هم مستقیم یا غیرمستقیم خط می‌‌دهد که برو این کار را انجام بده. این کار چیست؟ مجموعه اقداماتی است که نتیجه و پیام نهایی‌اش می‌شود این پیام که جمهوری اسلامی بن‌بست است! 
آنها هیچ‌کدام نمی‌آیند صراحتا این حرف را بزنند. به‌تدریج سیاه‌نمایی می‌کنند. بنابراین می‌‌توان گفت شما باید رگ و ریشه اتفاقات الان را در ایام کرونا و قبل از کرونا ببینید. در همان جیغ‌ودادهای بازیگری که درمورد واکسن دروغ‌پردازی می‌کرد بخشی از خشم مردمی که به خیابان می‌آیند از همان‌جاها شکل گرفته است. 
تصور بخشی از جامعه آن است که آمریکا فایزر را در سینی طلایی گذاشته و به‌ ما تقدیم کرده بود و این جمهوری اسلامی بوده که ناز کرده و آن را پس زده است. درصورتی‌که اینطور نیست. آمریکا به آنهایی که پول دادند هم واکسن نداد. به متحدان خود هم با تأخیر قابل‌توجهی واکسن رساند. چه برسد به ایرانی که آن را دشمن می‌داند. ما هنر کردیم که توانستیم بعدا به ترفندهایی واکسن بگیریم. موفق هم شدیم آن را مدیریت کنیم. الان مثلا تلفاتی که داریم می‌دهیم در حداقل خود است. در‌حالی‌‌که در آمریکا بعضا شاهد رسیدن این رقم به عدد 100 هم هستیم. ولی اینها را نمی‌گویند. یا مثلا تورم در ترکیه از تورم ما بیشتر است. در مثالی دیگر، همین الان دارید ناآرامی‌ها و اعتراضات را در اروپا می‌بینید اما هیچ‌کس نمی‌آید اینها را به ما بگوید. مردم فکر می‌کنند اینجا بدبختی محض است. این تصور کی شکل گرفته است؟ در سال‌های اخیر و با کنش‌های سلبریتی‌ها. سلبریتی‌هایی که هیچ‌کدام نگفتند جمهوری اسلامی بن‌بست است اما همه حرف‌هایی که زدند، الان دارد چنین نتیجه‌ای را به ذهن مخاطب القا می‌کند. آن نفر اولی که این برنامه را طراحی کرده از ابتدا همه اینها را درنظر داشته که دارد دقیقا چه‌کار می‌کند. 

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰