میلاد جلیل زاده، خبرنگار:سیونهمین جشنواره فیلم کوتاه تهران پس از غوغای شهریور و مهرماه ۱۴۰۱ برگزار میشود؛ پس از بلند شدن موج یکسری اعتراضات اجتماعی که بهبهانه مرگ دخترخانمی به نام مهسا امینی شکل گرفت و سیل انتقادات به موضوع گشت ارشاد و اقداماتی از این دست را به راه انداخت. این البته همه ماجرا نبود. فشارهای اقتصادی و انواع و اقسام ناکارآمدیها یا بیعدالتیهای مدیریتی که در این سالها مردم را رنجانده بود و باعث از بین رفتن امید و رویا در دلشان شده بود، به همین بهانه تبدیل به فریاد شدند. حتی اگر در خیابان قدم میزدید یا سوار مترو و اتوبوسهای شهری میشدید، در چشمان مردم از هر طیف و گروه و طبقه، خشم و افسردگی را میشد دید. بله، مساله فقط مهسا امینی یا گشت ارشاد نبود، اجارهخانه هم بود، موقعیتهای متزلزل شغلی هم بود، تورم و رکود هم بود، پیش چشم قرار داشتن بیعدالتیهای عیان هم بود؛ اما نیابتی بودن موضوع مهسا امینی برای طرح و فریاد زدن کلی گلایه دیگر، باعث شد عدهای انسان ضداجتماع، با وضعیتهای روحی و روانی نامناسب و عدهای دیگر که منافعشان با منافع ملی تعارض داشت هم احساس کنند که میتوانند این نماد نیابتی، یعنی مرگ مهسا امینی را به نمادی از حرفها و دغدغههای خودشان تبدیل کنند.
مشکل اصلی آنها نهتنها حجاب و گشت ارشاد نبود، اجارهبها و موقعیتهای متزلزل شغلی و تورم و رکود و بیعدالتیهای عیان هم نبود. آنها بازندگان بازی زندگی بودند. توهماتشان را با رویا اشتباه گرفته بودند و طبیعتا جایی سرشان به سنگ واقعیت خورد و از جهان، از کشور، از جامعه و از همه چیز متنفر شدند. حالا این بساطی که به پا شد، بهانهای برای انتقام به دستشان میداد. رویای جدیدی در سر آنها جوانه زده بود؛ ویرانگری. اینها شبیه جوکر بودند اما ژست چگوارا گرفتند، اهل انتقام بودند اما اسمش را آرمانگرایی گذاشتند و مسائلشان درحقیقت شخصی بود اما در این فرصت استثنایی که ریسمان خشم، چشمان مردم بسیاری را در جامعه به هم دوخته بود، سعی کردند به آن دلمشغولیهای فردی، هویت اجتماعی ببخشند.
حالا قرار است سیونهمین دوره جشنواره فیلمکوتاه تهران در چنین شرایطی برگزار شود. در این گفتمان و حرکت انتقامجویانه، یک تناقض درونی وجود داشت. نمیشد هم مطالبه فردی خودت را مطالبه و مساله جامعه جا بزنی و هم برای رسیدن به آن مطالبه یا بهعبارتی برای خنککردن دلت، ناخن به چهره جامعه و کشور بکشی. یک فرمول برای حل این تناقض ساختند که اگرچه همه جامعه را راضی و قانع نمیکرد، اما خود این افراد را دلخوش میداشت. بین حاکمیت و ملت، بین جمهوری اسلامی و ایران، بین نظام مستقر و مردم مستقر در این نظام، یک دوگانه ایجاد کردند. من به پیراهن نخی شما شلیک میکنم و با ژستی منطقی که فقط خودم را راضی میکند، میگویم نگرانیتان احمقانه است. من با پیراهن شما مشکل دارم نه با قلبی که زیر این پارچه و پوست و استخوان میتپد. از تلاش برای تحریم ورزش ایران و حتی برگزار نشدن مسابقات دوستانه که مربوط به قبل از مرگ خانم امینی میشود، تا تلاش برای قطع روابط دیپلماتیک کشورهای مختلف با ایران، اعمال تحریمهای اقتصادی بیشتر بر ایران و حتی حمله نظامی به ایران که آنها همه مربوط به قبل از مرگ خانم امینی هستند، جملگی تحت عنوان برگزار نشدن مسابقات ورزشی با جمهوری اسلامی، قطع روابط دیپلماتیک با جمهوری اسلامی و احمقانهتر از آن اعمال تحریم علیه جمهوری اسلامی و حمله نظامی به جمهوری اسلامی فروخته میشدند. آیا عجیب است اگر ببینیم شراره شعله خشم از بازندگی در زندگی، به جشنواره فیلمکوتاه تهران هم برسد؟ جشنوارهای که امیدگاه و سکوی پرتاب خیلی از زحمتکشان بااستعداد و محروممانده و هنردوست در سراسر ایران است.
بازندگان بازی زندگی، همانها که توهماتشان را با رویا اشتباه گرفته بودند، در این فقره هم با نقاب چیزی که نیستند به میدان آمدند. همانها که پیش از این، وقتی بیعدالتی را میدیدند، فکر میکردند خودشان هم میتوانند سهمی ناعادلانه از این کیک داشته باشند و ساکت یا حتی همراه و امیدوار بودند، اما حالا که دستشان تهی مانده، به بهانه حمله به حاکمیت، به جشنواره حمله میکنند. جشنوارهای که طبیعتا چون با بودجه عمومی برگزار میشود، متصدی آن حاکمیت است؛ اما به همه ایران تعلق دارد. جشنوارهای که بخشی از سیستم سینمایی ایران و بخشی از چرخه فرهنگ و هنر در این کشور است. آمدهاند و تقسیمبندی بیشرف و باشرف را برای شرکتکنندگان در جشنواره و آنهایی که شرکت نمیکنند قرار دادهاند و با دیکتاتوری داد و هیاهو، میخواهند کسانی را که هنوز جوان هستند و آیندهای برایشان متصور است، به خط کنند تا همه آینده و چشماندازشان را قربانی انتقامجویی اینها کنند.
همینهایی که در دورههای متمادی جزء شرکتکنندگان در جشنواره فیلمکوتاه تهران بودند، حتی داور آن بودند، حتی داور بخش کوتاه فجر شدند، حتی برای تلویزیون تیزرهای مناسبتی ساختند یا فیلمنامههایی درباره پلیس نوشتند؛ اما آخرسر بهجای خاصی نرسیدند چون استعدادشان در آن حد نبود و چون سطح کیفی کارشان آنقدر بالا نبود. آنها اصغر فرهادی و حمید نعمتالله نشدند، حتی بین جوانترها شبیه امید شمس و کاظم دانشی نشدند. حتی صبرکردن و دیر فیلم ساختن، مثل هادی حجازیفر، برایشان فایده نداشت چون استعداد کشفنشدهای نداشتند که برای ارائهدادنش صبر کردن معنی داشته باشد و اساسا ته استعدادشان همین بود و حالا که خودشان هم این را فهمیده بودند، از هستی انتقامجویی میکردند؛ به بهانه مبارزه سیاسی و اجتماعی.
بازندگان چگونه انتقام میگیرند؟
یکی که سالها با بودجه نهادهای حاکمیتی و گاه حتی نظامی، فیلمکوتاه و مستند میساخت و مدتهاست فهمیده افقی جلوتر از این ندارد، آمده و پوستری طراحی کرده که در آن خانمی پشتش به تصویر است و از عقب ۳۹ تا گلوله به او خورده. گلوله سیونهم، جشنواره سیونهم فیلمکوتاه است. هشتگی ساختند که در آن جشنواره را بهصورت «جشن-واره» مینویسند و دارند با همین هیاهو سعی میکنند کاری کنند که حضور در این رویداد، شبیه شرکت در جشن سربازان بعثی بالای سر جنازه شهدای ایرانی ارزیابی شود. در آن ۳۸دوره قبلی که طراح این پوستر به شکل گلوله نشانشان داد، خودش پای ثابت خیلی از دورهها بود. بعد داور شد و بارها هم کارگاه برگزار کرد. او در دورهای که اداهای تجربی خیلی خریدار داشت، توانست بهعنوان یکی از ساختارشکنترین سینماگران کشور در حوزه فرم، نامی بلند کند. به مرور آن اداها از مد افتاد و او که غیر از شکستن قاعدههای فرمی، کاری بلد نبود، کمکم به حاشیه رفت. بعد هرازچند گاهی یک ادا و اطوار شبهسیاسی درمیآورد تا جلب توجه کند. لایو طولانی اینستاگرامی میگذاشت و در آن بههمراه چند خانم و آقای دیگر درحالی که از فرط مستی، هر پرت و پلایی میگفتند، ژست ساختارشکنانه دیگری گرفت اما این کارها نهتنها بهنظر کسی جالب نرسید، بلکه تعداد زیادی را از دور و اطراف او پراکنده کرد. وقتی دهه محرم رسید، پوستری ساخت که در آن نقشه ایران آتش گرفته بود و ذیل این تصویر نوشت: «باز این چه شورش است که در خلق گربه است»؛ توهینی عیان به عزاداران امام حسین. عدهای دیگر از او رو برگرداندند اما این پوستر موهن هم مانعی نشد که در دولت قبل، او را داور بخش کوتاه جشنواره فجر کنند. آقای معترض و ساختارشکن، در جشنوارهای که با دهه فجر انقلاب اسلامی در جمهوری اسلامی نامگذاری شده، داوریاش را کرد و در روز آخر، با لباس آدمفضاییها آمد تا از در کاخ جشنواره وارد شود. نگهبانها راهش ندادند، اما توانست به این شکل، خبری کوتاه در خبرگزاریها تولید کند که چندان به یاد کسی نماند. حالا دارد غوغا میکند که نگذارد جوانها وارد سیونهمین جشنواره فیلم کوتاه شوند. جوانهایی که شاید برخلاف او استعدادی داشته باشند و بدون این همه ادا و اطوار بتوانند سینماگران معتبر و تاثیرگذاری شوند.
یکی دیگر هم هست که تمام زورش را زد و چند سال تلاش کرد تا کارگردان معتبری شود. آخرسر رسید به نقطهای که برای تلویزیون تیزرهای «ایران من» را بسازد. طبیعتا تیزرهای تلویزیونی تیتراژ هم ندارند و نام کارگردانشان جایی مطرح نمیشود و حتی قطرهای از اقیانوس شهرت را به عطش دیده شدن این فیلمساز کوتاه سالهای دور نمیرساند. اما نمیشد کاری کرد. استعداد و مهارت او نهایتا در همین حد بود نه بالاتر. بعضی از همدورهایهایش خیلی مشهور شده بودند اما او همینقدر که میتوانست با کارگردانی، کسب درآمد کند، نسبت به سطح کیفی کارش و استعدادی که داشت، بالاترین شانس را آورده بود. حالا حسرتهای انباشته در قلب او که درحقیقت مقصر بیرونی نداشتند، در دوره سیونهمین جشنواره فیلم کوتاه تهران فرصت انتقامجویی پیدا کردند. راه افتاد و شعار «بیشرف، بیشرف» را در همه فضای فیلمسازی کوتاه آکنده کرد؛ هرکس در جشنواره شرکت کند، بیشرف است. بهعبارت دقیقتر، هرکس که برخلاف من، ممکن است آیندهای درخشان داشته باشد و این جشنواره امکان دارد که مسیر آن آینده را بنمایاند، بیشرف است؛ اگر برود و بهجایی برسد و حسرتهای من را داغتر کند. همسر او تدوینگر بود و اینها حتی فیلم سه نفر از بچههای شرکتکننده در جشنواره را داخل هارد دستگاهشان توقیف کردند و به آنها ندادند تا نتوانند به جشنواره بروند.
یکی دیگر که او هم سالها در همین جشنواره فیلمکوتاه تهران شرکت داشت و حالا لیدر تحریم جشنواره شده، با نوشتن سناریوی یک سریال تلویزیونی به نام «نوار زرد» که درباره پلیس ایران بود، اولین گام را برای ورود به ساحت حرفهای سینما و تلویزیون ایران برداشت. دو سال بعد سریال «شاهرگ» به نویسندگی او از تلویزیون پخش شد که درباره منافقین و اقدامات آنها در دهه 60 بود. در همان سال ۱۳۹۸ فیلمی از او به نام «شیرجه»، فرم حضور در جشنواره سیوهشتم فیلم فجر را پر کرد. همان سالی که ترور فرمانده سپاه قدس، ماجرای آبان۹۸ و شلیک به هواپیمای اوکراینی اتفاق افتاده بود. او در آن ایام خواست که در جشنواره شرکت کند، اما اثرش را بهدلیل کیفیت پایین در جمع باقی فیلمها نپذیرفتند و از آن روز تا به حال هم پروژه جدیدی به او پیشنهاد ندادند. این کارگردان سابق فیلم کوتاه، بالاخره فهمید که استعداد دندانگیری ندارد و آیندهای در سینما در انتظارش نخواهد بود. او که در سال ۹۸ از میان آن همه اتفاقات متعدد گذشت و فرم درخواست حضور فیلمش در فجر را پر کرد، حالا که از آینده خودش ناامید شده و چشم دیدن آیندهداری دیگران را هم ندارد، به صف هیاهوگران تحریم فیلمکوتاه تهران پیوسته است. واقعیت این است که در تمام این افراد، یک سرخوردگی شخصی، بهدنبال هویتیابی جمعی و گرفتن ژست مبارزه سیاسی و اجتماعی است.
هستند، فقط به کاخ جشنواره نمیروند
این افراد بازندگان بازی زندگی هستند و حتی کسی هم در حقشان ظلم نکرده که لااقل با گله و شکوه از این مظالم، «احساس بر حق بودن» بتواند به روحیهشان کمکی بکند. آنها میدانند که شکستخوردهاند چون حدشان و استعدادشان چیزی نبود که سعی داشتند با رانت و زرنگبازی و موجسواری و امثال اینها به آن برسند. درنهایت چه اتفاقی رخ داد؟ تحت فشار هیاهویی که به راه افتاد، ۲۲ نفر از بچههای فیلمکوتاه گفتند که در جشنواره حاضر نمیشوند، اما فقط دو نفرشان این را بهطور رسمی و مکتوب اعلام کردند. باقی آنها در پست یا استوری اینستاگرامشان صرفا نوشتند که خودشان نمیآیند، نه اینکه فیلمشان را نمیفرستند. ماجرا این بود که فشار سنگینی روی اینها آورده شد تا انصراف دهند و تحریم کنند، اما آنها این کار را بهنفع خودشان نمیدیدند و حق هم داشتند؛ اما برای خلاصی از این جو پرهیاهو و سنگین گفتند که در کاخ جشنواره حضور فیزیکی پیدا نمیکنند و فقط فیلمشان میرود. آنها میتوانستند آیندهای داشته باشند و برای همین اشتباه بود که رسما از داوری شدن فیلمشان انصراف دهند.
یکی از فیلمسازانی است که بهخاطر جوسازیهای فضای مجازی، تصمیم به عدم حضور در جشنواره گرفته بود، با حفظ همان مواضع اعتراضی خودش نسبت به رفتار مسئولان، در بخشهایی از پست اینستاگرامیاش نوشت: «جدا کردن باشرف از بیشرف، باشرفی نیست» و ادامه داد: «فکر مـــــیکنـــم راههای دیگری بهجز تحریم در چنین بزنگاههایی در جشنوارههای اینچنینی وجود دارد که میتوانست ثمربخشتر از تحریم باشد. نام جشنواره در این روزها مرا یاد حیاط دانشگاهها میاندازد. دانشجویان دانشگاه را تحریم نمیکنند، آنها کلاسهای درس را تعطیل میکنند و حیاط دانشگاه را تبدیل بهجایی برای بیان اعتراضات و نظراتشان. جایی که مجوز حضور جمعی آن را بهصورت قانونی دارند.» او حتی در انتها بهرغم اینکه گفت خودش در کاخ جشنواره حضور نخواهد داشت، جملهای را بیان کرد که نشان میداد قلبا این کار را قبول ندارد و تحتفشار جو بهوجود آمده، مجبور به این تصمیم شده و نوشت: «من از حضور در این دوره جشنواره فیلم کوتاه تهران انصراف میدهم اما نه برای اینکه فکر میکنم این درستترین کار است.»
نارضایتی نسبت به اعمال فشارهای بیرون از فضای حرفهای سینما حتی بهشکل وداعنامه از جانب فیلمساز دیگری منتشر شد. فیلمساز و بازیگری که تصمیم گرفت به کاخ جشنواره نیاید اما فیلمش به نمایش دربیاید، در وداعنامهای برای فیلمش نوشت: «به این فکر میکنم که چهار سال در همین جشنواره با چه حسرتها و چه آرزوهایی به آدمها چشم دوختم. به این فکر میکنم که اولینبار که تمام تنم را در قاب دیدم چه چیزهایی از سرم گذشت. به این فکر میکنم که تنها یکبار و در روزهای فیلمبرداری تو (خطاب به فیلمش) عمیقا احساس خوشبختی کردم. به این فکر میکنم که قرار بود تو درباره من حرف بزنی، نه من درباره تو. تو دلت میخواهد از رویا و امید بگویی. من امیدوارم این کلمات در من نمیرند. امیدوارم روزی مادر شادتری برایت باشم؛ مادری که به از دست دادن عادت نکرده و تو را با چشمهای آدمهایی آزاد که دیگر حقشان را آرزو نمیکنند، قسمت میکند.»
چشم دیدن موفقیت دیگری را ندارند
امسال برای اولینبار در تاریخ تاسیس انجمن سینمای جوان قرار است سه نفر از فیلمسازان کوتاه بااستعداد جشنواره، به بنیاد فارابی معرفی شوند تا برای ساخت فیلم بلند داستانی موردحمایت قرار بگیرند. امسال برگزیده جشنواره فیلمکوتاه تهران، بهطور خودکار در رقابت اسکار شرکت داده خواهد شد. بازندگان بازی زندگی، چشم دیدن این موقعیتها را برای بچههای جدید نداشتند و جوی بهراه انداختند که در آن حضور در این گردونه و آزمون، بهمعنای بیشرفی باشد. امسال رویکرد جشنواره و بهطور کلی خود انجمن، تنوع ژانرها و قصهگویی شده است. آنها که روزگاری در وادی «ارزش بودن ساختارشکنی فرمی» توانسته بودند مقداری دیده شوند، بیاینکه در قصهگویی و کارگردانی متعارف و حرفهای چیزی در چنته داشته باشند، حالا از اینکه معیارها عوض شود هم میترسند. از اینکه زمین بازی حرفهای شود و دیگر ادا و اطوار جواب ندهد، خیلی میترسند. همین شد که چنین جوی بهراه انداختند. درنهایت اما کار آنها هم بهجایی نخواهد رسید. آیا میتوان با داد و فریاد، همه استعدادها را از جوانهزدن ممنوع کرد تا مبادا باعث حسادت عدهای بیاستعداد شوند؟ آیا میشود تا ابد مانع قصهگویی در سینمای ایران شد که عدهای بتوانند در میدان ضدقصهگویی، قهرمان باقی بمانند. آیا جشنواره فیلمکوتاه تهران با پوستری که آن آدم کشید، یا ضبط هارد بچهها توسط این یکی و هیاهوی اینستاگرامی آن یکی، کاملا به محاق خواهد رفت؟ روزها و سالهای آینده را خواهیم دید که چنین نخواهد بود.