شهید جهانگیر روا در سال 1339در شهرستان بروجن متولد شد. شهید روا دارای یک خواهر و دو برادر بود. او همراه خانواده در یکی از محلههای شهر بروجن زندگی میکرد، تا اینکه باران شدیدی بارید و در شهر سیلاب آمد. خانه آنها نیز مانند بسیاری از خانههای دیگر ویران شد و همراه خانواده در محله سنگسلف مسکن گزیدند. او هر چه بزرگتر میشد از نظر اخلاقی و برخورد با همسایگان مورد تحسین همه بود. شهید جهانگیر مسئولیتپذیر، دلسوز و بااخلاص بود و همیشه رضایت مادرش را میطلبید و بدون اجازه اوکاری را انجام نمیداد. برای پدرومادر احترام زیادی قائل بود.
در زندگی گرهگشای مشکلات پدر عزیز و مادرشان بودند. در کارهای خانه همیشه مادرش را یاری میکرد. باایمان و اخلاص بود و در طول حیات کوتاه خود سعی میکرد با شرافت و بزرگواری زندگی کند. در زمان تحصیل نیز همه معلمان از نحوه درس خواندن و اخلاق و رفتار او رضایت کامل داشته و مورد علاقه همکلاسیهای خود بود. به بازیگری علاقه بسیاری داشت و بعد از انقلاب صحنههایی از انقلاب را برای دیگر دوستان خود بازی میکرد. رشته ورزشی مورد علاقهاش فوتبال بود و علاقه زیادی به انقلاب و عشق زیادی به شهادت داشت. نسبت به اهلبیت ارادت خاصی داشته و به مراسم و عزاداری و زیارت اهمیت فراوانی میداد. دربرابر سختیها و مشکلات صبور بودند. با صبر و استقامت سعی در حل مشکلات خود، خانواده و اقوام داشت. همیشه نماز را اول وقت به جا میآورد و سفارش زیادی نیز به خواندن نماز اول وقت میکرد. در سال59 در روستای دشتک بهعنوان معلم مشغول خدمت به جامعه شد. او در آن زمان بنا بر گفته همکارانش به ترویج قرآن هم برای دانشآموزان هم اولیا و همکارانش مشغول بود و قرآن را آموزش میداد. بسیار دلسوز و همراه شاگردان و اولیای آنها بود؛ بهصورتیکه حتی اگر دانشآموزی مریض میشد او را پیش پزشک میبرد و در خانهاش از او مواظبت میکرد تا از درس عقب نیفتد. در سال 1365 مدیر مدرسه شبانهروزی بود. در سال 1361 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک فرزند پسر به نام عبدالله بود که در 11 ماهگی پدرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. به دوستان و همرزمانش توصیه و سفارش میکرد امام عزیز را تنها نگذارید و به سخنانش گوش دل بدهید که او در ارتباط مستقیم با خط امامت است. او در تاریخ 22/10/1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. روحش شاد.
چند خط یادگاری
از این شهید والامقام وصیتنامهای به جا مانده که در تاریخ 30 آذرماه سال 65 به نگارش درآمده است. در بخشی از این وصیتنامه میخوانیم:
«پس آنانکه ازوطن خود هجرت کردند و ازدیار خود بیرون شدند و در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کردند و کشته شدند همانا بدیهای آنان را در پرده لطف خود بپوشانیم و آنها را به بهشتهایی که از زیر درختان آن نهرهای آب جاری است درآوریم، این پاداشی است از جانب خداوند. پاداش و اجر نیکو (بهشت لقای الهی.)»
با سلام بر ولی عصر، قطب دایره امکان و نائبش امید مستضعفان جهان و امید امام و رزمندگان گرامی. سلام بر حسین و بر تمامی شهیدان راه حق.
اکنون که ندای«هل من ناصرینصرنی حسین» زمانیان به گوش میرسد و موقع امتحان الهی فرا رسیده بر ما لازم شد که به این ندا لبیک گفته و در این امتحان خود را محک بزنیم؛ چراکه خداوند هر آینه مومنان را امتحان میکند که میفرماید: «آیا مردم میپندارند به محض آنکه بگویند ایمان آوردیم رهایشان میکنیم و آنها را امتحان نمیکنیم. همانا ما امتی که پیش از اینان بودند به امتحان و آزمایش درآوردیم تا خداوند دروغگویان را از راستگویان کاملا معلوم گرداند. (عنکبوت2و3)» امید است که بتوانم در این امتحان روسفید بیرون آمده و به درگاه خداوند پذیرفته شوم.
پدرومادرم و خانواده گرامیام، میدانم که دلتان میخواست که من در کنارتان بوده و با شماها باشم و این آرزوی تمامی خانوادههای شهید داده و اسیرداده است که سالهاست در فراق، خون ازدیدگانشان جاری است و همه این رخدادها مشیت الهی است.
در سوره مومنون آیه71 میفرماید: «اگر خداوند رحمان ورحیم بخواهد تابع هواهای انسانها باشد خلقت آسمان و زمین لغو و بیهوده میشود و نقص غرض میگردد.» همانطور که مولایمان علی(ع) فرموده است: «شما میدانید که دنیا سرای گذر است و آخرت سرای باقی.» وقتی فرزند آدم از دنیا میرود مردم میگویند«ماترک» اوچه بوده؟ چقدر دارایی اوست؟ مال و مکنت و زمین و ماشین داشت؟ اما ملائکه این سوالها را نمیپرسند که بگویند چند تا بچه داشت؟و خانه داشت یا نه؟ آنها در کار «ماترک» نیستند. آنها به عمل انسان کار دارند. چرا؟چون که ملائکه اهل «ماقدم» هستند. ملائکه میپرسند چه اعمالی فرستاده است؟ آیا آمادگی داشته است؟ حواسش جمع بوده است که کجا باید برود؟مواظب بوده مقدمات این سفر را فراهم کند؟» و از این سوالات…
مادر عزیزم و خانواده و اقوام من، اگر مورد لطف الهی قرار گرفتم و به درجه شهادت که نهایت آرزویم است رسیدم خوشحال باشید که این خواست خدایم و امامم و آرزوی خودم میباشد و«ماقدمی» است برای شما که رنجها و سختیها را و حاصل زحمات خود را که امانتی از خداوند بوده به او (خدا) بازگردانید. پس نپندارید که بهخاطر اینکه برادرتان شهید شده بر مردم افضلید و همیشه کارهایتان را با توکل به خدا و خدمتگزاری به خلق خدا به نحو احسن انجام دهید. فرزندم را به نحوی که رضایت خدا و مورد رضایت این حقیر است تربیت کنید و راه خدا و انبیا(ص) به تمام معنا را به او معرفی کنید. باشد که ادامهدهنده راه شهدا گردد.
همکاران گرامی و دوستان عزیزم، امید است که این بنده حقیر و گنهکار را ببخشید و در انجام وظایف خطیر خود که همانا تربیت نسل آینده کشور است همت به کار گیرید و جوانانی باایمان و مخلص و متعهد به اسلام را تحویل جامعه بدهید. امام عزیز را تنها نگذارید و به سخنانش گوش دل بدهید و بدانید که او در ارتباط با خط مسقیم امامت است. از همه کسانی که به گردن اینجانب حقی دارند طلب عفو و گذشت دارم.»