سیدمهدی ناظمی قره باغ، پژوهشگر فلسفه:یادداشت قبل از آغاز وقایع اخیر در کشور نگاشته شده و اگر ارتباطی به این وقایع احساس میشود، برآمده از خصلت ذاتی مسائل ذکرشده است.
نگارنده در پنج یادداشت قبلی تلاش کرد به سلیقه و تشخیص خود، پنج موضوع مهم از بین موضوعات متعدد طرحشده در کتاب «آزادی، قانون و سازمان» را پیش رو آورد و در حد بضاعت، سهمی در تفهیم و تفهم آنها داشته باشد. اینک در یادداشت ششم و پایانی ضمن یادآوری کوتاهی درباره اغراض پنج یادداشت قبلی، به این پرسش میپردازیم که محور اصلی این اثر که از سوی نویسنده شهیر آن بهعنوان «وصیتنامه فکری» لقب گرفته است، چیست؟ راقم این سطور در این نوشتار به شکل نسبتا آزادتری به تفسیر نوشته-نانوشتههای کتاب میپردازد و سعی میکند بهاختصار و با ابتنای بر فهمی کلی از مسائل اساسی ایران در دوره معاصر، طرحی از روح اثر دکتر داوریاردکانی داشته باشد.
در گام نخست، وجه طرح پنج نکته قبلی را یادآور میشویم:
1- در ایران امروز برخی بر این گمان هستند که «فضای مجازی»، عامل نجات ما و بسط آزادی و دموکراسی است. این گمان، وهمی بیش نیست. فضای مجازی اقتضای بسط نئولیبرالیسم و سرمایهداری متاخر است و نهتنها ذاتا نسبتی با آزادی ندارد، بلکه در خود کشورهای به وجودآورنده آن نیز همهروزه با نقدها و تردیدها و محدودیتهای جدیدی روبهرو میشود.
2 -«علم» هرچند یکی از دو بال مهم تحقق جهان جدید است، اما اولا بهتنهایی موثر و کافی نیست و ثانیا علم در جهان امروز بهشدت و سرعت سودای تکنیکی-سرمایهای شدن دارد (صرفنظر از ذات علم جدید که خودش تکنیک است) و ثالثا آنکه نهاد علم در ایران به تباهی کشیده شده است و با این وضع، در کوتاهمدت امیدی به تحول در آن نمیرود. استاد داوری در کلاس مرتبط با این اثر نهتنها از علم که از فلسفه هم برای نجات، قطع امید کرد.
3- پروژه «تجدد ایرانی» همچون سایر اسلاف شبهایدئولوژیک خود، چیزی از طرح فکری در چنته ندارد و یک سودای خام است که از فرط خالی بودن، حتی نقد آن نیز دشوار است. اولین مشکل این پروژه هم مانند پروژههای قبلی این است که تجدد را پروژه میانگارد.
4- «قانون» یکی از ارکان مهم و ضروری دنیای جدید است، ولی بدون پشتوانه عقل عملی جدید، موجودیت نمییابد. صرف وجود تشریفات مفصل قانونی در کشوری، آن کشور را دارای قانون نمیکند. قانون فقط جنبه سلبی ندارد و باید بتواند چیزی را خلق کند و در هر صورت باید نسبت وثیق با باورهای عمومی داشته باشد.
5- آزادی به معنای «آزادی سیاسی» مفهومی است خلقشده در فرهنگ مدرن و کمابیش محققشده در جهان مدرن. آزادی مدرن محصول مبارزه با استبداد نیست، بلکه مبارزه با استبداد محصول پیدایش نسبت جدیدی در سیاست است که هم در ساحت تفکر و هم در ساحت حیات اجتماعی جدید، میتوان آن را پی گرفت. اگر قومی بهدنبال آزادی سیاسی هستند، باید تلاش کنند اولا شرایط و مقدمات فکری آن را بفهمند و سپس این شرایط را عملی سازند.
در هر صورت هرچند هر پنج موضوع فوق مهم و حیاتی هستند و باید که برای تحصیل آنها کوشید، ولی مادامی که انسان ایرانی و کشور ایران، به خود نیاید و راه مخصوص به خود را پیدا نکند، هیچیک از این امور و سایر امور دیگر به کمک او نخواهند آمد. راه مخصوص ما چیست و آیا آن را نیافتهایم؟ چگونه باید یافت؟
برای توضیح این موضوع در گام دوم، به چند مقدمه دیگر باید توجه کرد.
- نخست اینکه دکتر داوریاردکانی طی چندسال اخیر به این نتیجه رسیده که موضوع اصلی و اولویتدار، وضع اکنون ماست. به تعبیر دقیقتر، هرچند وظیفه فیلسوف اصلا در نسبت با آینده است، اما اگر درباره این اکنون تجدیدنظری صورت نپذیرد و از بحران موجود گذری رخ ندهد، آینده خوبی نیز متوقع نخواهد بود. فیالمثل اگر روزی ایران مبدل به کشوری جنگزده مانند سوریه شود، دیگر صحبت درباره توسعه و آزادی و تمدن سازی و... چه سودی خواهد داشت؟
- دوم اینکه دکتر داوریاردکانی همواره بر یک واقعیت ظریف و خطیر تاکید کرده است: تاریخ ما، تاریخ غربی است. از این تاریخ، «بهصرف» اراده نمیتوان بیرون رفت و تاریخ جدیدی برای خود رقم زد. درست به همین دلیل که تاریخ را نمیتوان دور زد و از کنار آن بهآسانی رد شد، گذشته و مآثر فرهنگی خود را نیز نمیتوان فراموش کرد و این توهم را داشت که با جنگیدن با اعتقادات در دست مانده و موردقبول مردم، ولو از هزاران سال پیش و برخورد قهری با آنها، میتوان به رویا یا واقعیتی به نام تجدد رسید. این یعنی ما در وضع نامتعینی هستیم که غفلت و تغافل از هر وجهی از این وضع، کشور را بیشتر در وادی بحران فروخواهد برد. در هر صورت از نظر دکتر داوری، تجدد پروژه نیست و به همین خاطر است که سالهای طولانی تلاش روشنفکران و احیانا حاکمان برای مهندسی جامعه و کشور در راستای تجدد، جز آبی در هاون کوبیدن نبوده است. درعینحال باید دانست که فعلا از تجدد هم گریزی نیست و اگر باشد، فقط میتوان بر آن وقوف بعد از وقوع یافت و اگر کسی باشد که توان فهم و پیشبینی زودتری هم داشته باشد، باز هم بههرحال برنامه امروز کشور ما وابسته به تجدد است، زیرا تجدد برای ما نیازهایی را خلق کرده است که از مبدأ و معاد آنها غافلیم و از خود آنها ناگزیر.
- سوم اینکه منظور و مقصود دکتر داوریاردکانی از کلمه «توسعه» که طی سالیان اخیر در آثار ایشان بسیار پربسامد بوده است، تابع هیچ نظریه خاصی در علوم اجتماعی یا تقسیمبندیهای اقتصادی و مدیریتی و... نیست. توسعه مدنظر ایشان حتی شاخصهای کمّی را هم در پرانتز قرار میدهد و بیشتر تلاش دارد به مخاطب تفهیم کند: وجهی از جهان متجدد که از ما گریزناپذیر است و دست بر قضا جستهوگریخته از آن استفادهها بردهایم، باید بهشکل یک طرح کلی روشن در دستورکار ما قرار گیرد تا کشور بتواند از آشفتگی و بلاتکلیفی عبور کند. درباره اینکه معنای این توسعه چیست، فهم نگارنده در ادامه توضیح داده خواهد شد، ولی فعلا آنچه برای ما مهم است این است که توسعه در تفکر دکتر داوریاردکانی، رقیب پروژه تجددمآبی یا مدرنیزاسیون است. مدرنیزاسیون با شعار محقق ساختن تاریخ مدرن در کشور، پیش روی خود تقلید از شاخصهای تاریخی-فرهنگی را هدف گرفته (و درست به همین خاطر است که مثلا باید از کشف حجاب آغاز شود.) اما این جهتگیری چنانچه گفته شد و به فرض اینکه هیچ اما و اگری درباره آنها نباشد -که هست و خود دکتر داوری و بسیاری از دیگر فرهیختگان و اندیشمندان این کشور، همسویی با این جهتگیریها ندارند- حسب پروژه و تصمیمگیریهای سیاسی قابل تحقق نیستند و ماحصل آن تصمیمگیریها جز بحران نمیافزاید. راه دیگری هم تجدد پیش پای ما نگذاشته است. ما احتمالا در تنها دوره تاریخی زندگی میکنیم که در آن واحد، هیچ جهانی جز جهان غربی وجود ندارد و اگر اینچنین نبود، شاید میشد همزمان با تاریخ تجدد، کوشید تا تاریخ و جهان دیگری را تقویت کرد و به زیست خود در آن جهان ادامه داد. اما «جهان یک امر بالفعل» است و سیاست هم نیازی نیست که بتوان آن را به تاخیر انداخت. لاجرم باید طرحی کلی برای اداره کشور در همین تاریخ داشت که از شکل استعلایی و شبهقدسی و اتوپیایی خارج شود و قابل مفاهمه و نقد و ارزیابی هم باشد. اگر کسی برای این طرح، کلمه «توسعه» را نمیپسندد و کلمات دیگری را ترجیح میدهد، ایرادی ندارد، ولی بههرحال احتمالا مقصود دکتر داوری از توسعه، همان بود که گفته شد و البته هم ایشان و هم شاگردانشان مانند شهید سیدمرتضی آوینی و دیگران، نخستین افرادی بودند که درباره اقتضائات فرهنگی توسعه اقتصادی در زمان خود سخن گفتند. بنابراین معایب ذاتی و عرضی توسعه، چیز پنهانی نبوده و نیست ولی گریزناپذیر بودن اصل توسعه نیز غیرقابلانکار است.
در گام سوم و در ادامه همین نکته پایانی به این پرسش میپردازیم که آیا ما واقعا در مسیر توسعه (هر نوعی از آن) قرار داریم؟ چه تمایزی بین یک کشور توسعهیافته و توسعهنیافته وجود دارد؟ اینجا این گذار را از متن دکتر داوری انجام میدهم و تاکید میکنم توسعه بهمعنایی که گفته شد، یعنی توسعه دربرابر مدرنیزاسیون، بیشتر مربوط به کشورهایی مانند هند، کرهجنوبی، مالزی، ترکیه، برزیل و... بوده است تا مساله کشورهایی مانند ژاپن، روسیه، سوئیس، اسپانیا و... . وقتی صحبت از توسعه میکنیم، باید بیشتر به تمایزات کمی و کیفی خود با کشورهای دسته اول بپردازیم و علیرغم وجود مشترکات بین کشورهای دسته اول و دوم، بدانیم که غربی شدن، امروز برای هیچ کشوری ممکن نیست. توضیح علل آن در آثار بسیاری آمده و تکرار آن باعث ملال است.
برای اینکه بدانیم در مسیر توسعه هستیم یا نه، یکراه، توجه به معیارهای کمّی مانند مقایسه تولید ناخالص داخلی در سالیان اخیر و در کشورهای همسایه است. این آمارها و شاخصها، از آنجا که به اعتقاد کارشناسان همگن نیستند و آمارگیرندگان دسترسی دقیق یکسان به همه کشورها ندارند، چندان هم قابلاتکا نیستند ولی حداقلی از آنها مثل میزان رشد سرمایهگذاری که شرط اولیه توسعه حسب فهم عرفی است، قابلاعتناست و با این میزان از رشد سرمایهگذاری موجود در ایران طی یکدهه اخیر، بهوضوح هر شکلی از توسعه منتفی است.
با این حال، مسلک اهل فلسفه این نیست که در جزئیات فعالیتهای اهل علوم وارد شوند. فلسفه باید جایی که کلیات دچار ابهام و آشفتگی شدهاند وارد شود و سعی کند تلقیات کلی موجود را اصلاح کند، مثلا وقتی تعدادی از دانشمندان کشور چندسال درباره توسعه پژوهش میکنند و در روز ارائه خود بهصراحت بیان میدارند که ما درپی تعریف توسعه نیستیم، بلکه دنبال مقایسه شاخصهای توسعه هستیم، خوب لاجرم اهل فلسفه نیز باید تذکر دهند که وجود یک تلقی کلان در پس همه این شاخصها، ضرورتی عقلی است و اگر این تلقی کلان وجود داشت، شاخصهای توسعه هم بهتر از اینها بودند.
آیا ایران دچار چنان آشفتگیهای خاصی است که بتوانیم بگوییم در حلوفصل برخی مسائل عمده کشور مانده است و در ریل توسعه قرار ندارد؟ آنچنانکه بتوان بین ایران و مثلا کشور همسایهای مانند ترکیه تمایز قائل شد؟
به نظر نگارنده، فارغ از هر نوع جهتگیری سیاسی و غیرسیاسی، پاسخ مثبت است و این مثبت بودن با هر نوع رویکرد سیاسی که داشته باشیم، بدیهی به نظر میرسد. ولی اگر احیانا کسی تردیدی هم دارد اندکی به این چند مثال ملموس توجه کند:
1-مثلا اینکه ما هرسال در موعد ثبتنام فرزندانمان دچار چه مشکلی برای ثبتنام آنها هستیم و برای احقاق یکی از بدیهیترین حقوق مصرح در قانون اساسی چه هزینههای گزافی باید بپردازیم و اگر این هزینهها را نداریم (که اقتضای آن محرومیت احتمالی فرزند ما از دانشگاههای ممتاز است) چه حقارتی را باید نزد متولیان مدرسه متحمل شویم. بعد از شروع مدرسه چه اضطرابی را از بیکیفیتی آموزش و چهبسا برخوردهای سلیقهای کادر آموزش باید تحمل کنیم تا جایی که ترجیح بدهیم هزینههای جانبی دیگری را برای آموزش بیرون از مدرسه فرزندان متحمل شویم -و مضحک آنکه برخی آموزگاران آن موسسات خود از اهل مدرسه هستند- و سپس درحالی در 18 سالگیاش با مدرسه باید خداحافظی کنیم که هیچ فن و علم خاصی نیست که بتوانیم بهراحتی بگوییم فرزندمان «در مدرسه» بر آن تسلط اولیه یافته یا حداقل دلبستگی و وابستگی او به تاریخ و فرهنگ کشورش افزوده شده و علاوه بر این انبوهی از خاطرات تلخ و عادات زشت هم به او اضافه شده است. بهراستی چرا در این نظام آموزشوپرورش هم معلم معترض است، هم کادر، هم دانشآموز و هم اولیای دانشآموز؟
2 -دانشگاه ما چقدر وضع بهتری دارد؟ از نحوه ورود عجیبوغریب و پر از اضطراب آن بگیر تا درسهایی که سالبهسال سطحیتر ارائه میشوند و استادان جوانی که بعضا بهسختی میتوانند جز اطلاعاتی اولیه، چیز بیشتری به دانشجو بیاموزانند...
بین نیازهای ما مثلا در پزشکی با سهمیه پذیرش محدود آن و درمقابل دانشگاههای علوم انسانی با پذیرش نامحدود چه نسبتی وجود دارد؟ چرا دانشجویان هنر و علوم کاربردی و مهارتی برای ورود به بازار نیازمند طی کردن آموزشهای جدیدی بیرون از دانشگاه هستند؟ چرا اطبا از سطح سواد و توانایی رزیدنتها و انترنها شاکیاند؟ اساسا چرا این تلقی ایجاد شده است که دانشگاه برای شغل است، ولی اکثریت قاطع دانشجویان کاری متناسب با رشته خود ندارند و چهبسا افسوس میخورند که چرا عمری را صرف دانشگاه کردند؟ دانشگاه شریف در کشور ما چه میکند و چرا ما باید کلی هزینه بدهیم تا بهترین استعدادهای خود را به دست خود برای مهاجرت به کشورهای دیگر بفرستیم؟ همه این زشتیها در تحصیلات تکمیلی که آن هم چندسالی است به این آفات دچار است، زشتی مضاعفی میشود. چه شده است که دانشجویان ما بهویژه در تحصیلات تکمیلی ترجیح میدهند مهاجرت کنند؟ غیر از این است که سطح کیفی آموزشهای ما و انبوهی از مقررات و قوانین رو به تزاید آن، اعصاب و روان دانشجو را ویران میکند؟ این مسابقه نگارش مقالات بیاثر علمی-پژوهشی و بینالمللی و... درنهایت مقصدی جز ارتقای حقوق و مزایای استاد و تقویت رزومه مدیران دانشگاه برای جذب منابع اقتصادی بیشتر دارد؟ راستی آموزش عالی رایگان ما کجاست؟ چه شد دانشگاههای دولتی تصمیم گرفتند هزینههای خود را از طریق جذب دانشجو جبران کنند؟ آیا نمیشد این هزینهها را با جلوگیری از جذب انبوهی کارمند تکمنظوره و پروژههای عمرانی بدون اولویت، جبران کرد؟ آیا بین تنزل سطح دانش در مدیران و ارائه مصلحتی انبوهی از مدارک بدون پشتوانه هدیه دادهشده به ایشان توسط نظام آموزش عالی کشور، نسبتی وجود دارد؟ چرا در نظام آموزش عالی ما هم دانشجو معترض است، هم استاد، هم کادر، هم مدیر؟
3- نظام بهداشت و سلامت ما نیز هرچند در بخشی شاخصهای کمی مانند سطح دسترسی عمومی، موفق و در حد کشورهای توسعهیافته، اما بهدلیل بحران و آشفتگی زیرساختی در آن، به یکی از اصلیترین مبادی تولید نارضایتی تبدیلشده است. دو زیرساخت مختلف دولتی و خصوصی همزمان در نظام بهداشت و درمان فعالند و این دو منطق متضاد، عرصه را برای همه تنگ کردهاند. آمریکا و برخی کشورهای انگلیسیزبان از ساختار کاملا آزاد و سرمایه محور بهره میبرند و اروپا و اکثر کشورهای جهان از ساختار دولتی. هریک از این دو ساختار نسبت به همدیگر نقاط قوت و ضعفی دارند ولی مساله اینجاست که «باید یکی از این دو را انتخاب کرد.» این عدم انتخاب که بخشی از آن هم به تعارض منافع تصمیمگیرندگان برمیگردد سبب شده است که در نظام سلامت و درمان گاهی با هزینههای بسیار سنگین بر مردم یا بر دولت مواجه باشیم و بهویژه درباره مالیات پزشکان متخصص، به شکل حیرتآوری غلط عمل کنیم. همچنین رانتها و انحصارهایی ایجاد کنیم که حتی در مواضع بحرانی مانند کرونا هم شکسته نشوند. چنین میشود که در نظام بهداشت و درمان، نه بیمار راضی میشود، نه پزشک و نه سایر کادر درمان.
4- آیا به این فکر کردهایم که کجای دنیا قیمت ملک و مسکن اینچنین جهش پیدا میکند؟ آیا ایران درحال تجربه رشد اقتصادی چند ده درصدی پنهانی است که طی 10 سال اخیر بیکیفیتترین و ارزانترین املاکی که مخاطبان آنها اقشار آسیبپذیر کشور هستند، چنین جهشهای چند صددرصدی را تجربه کردهاند؟ کجای اقتصاد ما شبیه ژاپن و اروپاست که قیمت املاک ما باید از آنها گرانتر باشد؟ آیا دقت کردهایم که کسبه جوان چون نمیتوانند مغازه اجاره کنند بعد از مدتی کار خود را تحویل میدهند و میروند؟ آیا هیچ به این فکر نکردهایم که این نقدینگی عظیم متجسدشده در بازار مسکن، چگونه راه را برای هر نوع تحول در حوزه تولید مسدود میکند؟ کجای دنیا چنین معاملهای را با مستأجر میکنند که در کشور ما میکنند؟ اجارهبهای 20 یا 30 میلیون تومان را جز سرمایهداران چه کسانی میتوانند پرداخت کنند؟ چطور فراموش شد که مسکن یکی از نیازهای اولیه همه انسانهاست؟ آیا واقعا مسئولان سیاسی کشور با یک جستوجوی کوتاه نمیتوانند مقررات مسکن اجارهای را در سایر کشورها مقایسه کنند تا به سهولت مدیریت مسکن اجارهای واقف شوند و اینچنین در ابتداییترین کارها، درجا نزنند؟ آیا دقت نکردهایم یکی از دلایل گسترش حاشیهنشینی و حتی شهرکهای قوطیکبریتی بیقواره و کمامکانات، همین سیاستهای غلط کشور درباره ملک و مسکن است؟
5- آیا وجود میلیونها حاشیهنشین در ایران مشکل کوچکی است؟ آیا حاشیهنشینی فقط برای عکس و فیلم یادگاری هنگام انتخابات است؟ این میلیونها انسان تحقیرشده، اگر روزی کاسه صبرشان لبریز شود، با چه منطقی میتوان ایشان را دعوت به گفتوگو، مذاکره و آرامش کرد؟ اگر نشود هم، وجود میلیونها حاشیهنشین یعنی ضریب دادن به انبوهی از معضلات اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی، حتی به فرض که شعار عدالتمان را فراموش کرده باشیم.
6- آیا وقتی به اردبیل سفر میکنیم، دقت کردهایم که لب مرز با جمهوری آذربایجان در دل یک طبیعت، دو برخورد مختلف با طبیعت میبینیم؟ همسایه شمالی جنگلهای زیبای خود را حفظ کرده است و ما آن را صرف ویلاسازی و فروش به افراد متمکن جامعه کردهایم. ما که صنعتیترین کشور دنیا نیستیم، پس چرا بیرحمترین برخوردها را با طبیعت خود داشتهایم؟ آیا زایندهرود یا دریاچه ارومیه، با کارکردهای اقتصادی، فرهنگی، زیستمحیطی و اجتماعی خود با چیزی قابلجایگزینی هستند؟ پاسخ ما به فرزندان خود در سیستان، خوزستان، اصفهان، آذربایجان، گیلان و مازندران درباره محیطزیست چه خواهد بود؟ چگونه است که در یک کشور مرجع تصمیمگیری درباره محیطزیست حرفش به سختی خوانده میشود؟
7- امروز دیگر بر کسی پنهان نیست که آسیبهای اجتماعی مسالهای جدی در ایران است. البته نگارنده واقف است که بخشی از این آسیبها خود برآمده از سیاستهای موسوم به توسعه قبلی کشور هستند. درواقع همان سیاستهایی که محیطزیست را برای ساختن بی طرح و برنامه سد و کارخانه و پل و... ویران کردند، خانواده ایرانی و اخلاقیات آن و هویت اجتماعی مردم و سرمایههای آنها را هم برای کسب درآمد بالاتر و تشکیل بنگاههای اقتصادی بزرگ و واردات قانونی و غیرقانونی کالاهای مختلف ویران کردند تا جایی که بهتدریج سخن از شکافهای اجتماعی یا شکاف بیننسلی و... میرود. اما این آسیبها بیشتر از آنکه از اصل توسعه باشند (که آن هم قابلمدیریت است) از سیاستهای غلط آزادسازی بیپروا و رافع مسئولیت از دولت هستند. سیاستهایی برآمده از نئولیبرالیسم که اقتضائات فرهنگی آن نیز حتمی و قطعی هستند و این امروز بر کسی پنهان نیست.
از این دست مثالها بسیار میتوان زد و البته درباره ابعاد آن هم مجادله میتوان داشت، مثلا میتوان پرسید مگر پلیس کشور لهستان مانند ما نیست یا آموزشوپرورش مکزیک بهتر از ماست یا دانشگاه مصر از ما جلوتر است یا آسیبهای اجتماعی آمریکا کمتر است و... .
بله شاید هیچ نقصی را نتوان پیدا کرد که در کشور دیگری هم وجود نداشته باشد؛ اما وقتی در مجموعه عوامل و برآیند کلی، نمره ضعیف گرفتیم، دیگر نباید اعتراض کنیم که چرا ترکیه هم که روزی نقشی در جهان نداشت، به مقصد مهاجرت ایرانیها و رقیب پرقدرت ایران مبدلشده یا چرا هندوستان یکی از مقصدهای مهم برای تحصیلات تکمیلی است و... .
نه راقم این سطور و نه بیشک استاد داوریاردکانی غافل از این امرند که همه این مشکلات در رسانههای دشمن، ضریب چندبرابری میگیرند و همینها باعث آشفتهتر شدن ذهن و روان جامعه میشود و گاهی با اتفاقی کوچک، همه به هم میریزند و حتی بدیهی است که رسانههای ما باید با آن مغالطات و ترفندها مبارزه کنند و حقیقت را به مردم معرفی کنند و بهویژه با برجسته کردن پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک کشور و دستاوردهای ورزشی و هنری و ادبی و نیز توجه دادن به مشترکات اجتماعی، امید به آینده را در مردم زنده نگه دارند ولی همه این فعالیتهای تبلیغی زمان به ثمر خواهد نشست که در عرصه میدان، «طرحی کلی برای اداره کشور» وجود داشته باشد و ما سالهای طولانی است که چنین طرحی نداریم و امروزه این فقدان طرح، در پیش چشم عموم مردم، مکشوف و علنی شده است.
وضع جغرافیایی ایران، سطح توقعات مردم که برآمده از تاریخ بزرگ و شکوهمند این کشور است، اقتضائات انقلاب اسلامی و سیاستهای منطقهای و... همه و همه بازی را پیچیده و دشمنیها را علیه ما زیاد کردهاند؛ ولی هیچیک از اینها رافع مسئولیت جدی و عاجل جمهوری اسلامی برای خلق طرحی کلی و کلان برای اداره کشور و مدیریت نیازهای اساسی مردم نیست. این طرح کلی برای اداره کشور نمیتواند با آمدن این جناح و آن جناح تغییر کند. مگر میشود هشتسال یکبار از کشوری دنبال شراکت تجاری-سیاسی با غرب مبدل به کشور دنبال شراکت سیاسی-تجاری با شرق شد؟ میشود ولی دیگر هیچ قدرتی با این کشور، وارد شراکت جدی نخواهد شد و کمکی جدی به آن نخواهد داشت. به سابقه کشورهای موفق در این زمینه مانند مالزی، اندونزی و ترکیه دقت کنیم و حتی به روسیهای که از بحث ما خارج است. همه این کشورها با ثبوت در سیاستهای خود –سیاستهای دارای پشتوانه مطالعاتی و منطق درونی- موفق شدند کشور خود را از آب و گل بحران خارج کنند. آیا این سخنان بهمعنای آن است که نمیدانیم کشور در عرصه علمی و تکنولوژیک پیشرفتهای خوب و بعضا قابلتوجهی داشته است؟ آیا نمیدانیم در عرصه نظامی کمابیش موفق شدهایم حاشیه امنیتی ایجاد کنیم؟ آیا از ضریب نفوذ ایران در ملل مستضعف منطقه ناآگاهیم؟ آیا از افزایش بانوان دارای تحصیلات تکمیلی، اطلاعی نداریم؟ آیا اهمیت تبدیل شدن به یک کشور مستقل دربرابر یک کشور سرسپرده را نمیدانیم؟ آیا از ساختوسازهای وسیع بعد از سال 68 آگاهی نداریم؟ آیا از جادهسازیها و آبادانی روستاهای محروم بیاطلاعیم؟ نه. اینها همه، اجزا یا منابع یک طرح توسعه هستند. ما با نیروی نظامی مقتدر و داشتن زیرساختهای علمی و روحیه دانشمندی و غرور ملی و... میتوانیم در یک طرح توسعه به یک کشور قدرتمند و بزرگ مبدل شویم ولی اینچنین طرحی وجود ندارد. وجود ندارد وقتی در کشور هندوستان که فاقد هر نوع منبع ثروت جدی است، پنجمین اقتصاد بزرگ دنیا ظهور میکند و میتواند در حدود انتظارات مردم کشورش، پاسخگوی نیازهای اولیه یک میلیارد جمعیت خود باشد، بدون آنکه تلاشی هم برای کاهش این جمعیت داشته باشد. میتواند سینمای خود را مبدل به یک تریبون برای معرفی هندوستان و برجستهسازی خود در سرتاسر دنیا کند نه ابزاری برای وطنفروشی یا دستکم خدمت به بیگانگان... .
چنین طرحی وجود ندارد، وقتی در اعتراض به بخش مبانی یکی از برنامههای توسعه کشور، بهراحتی بخش مبانی حذف میشود، ولی خود برنامه باقی میماند. این یعنی ما چیزی از خواستهها و اهداف و مقاصد خود نمیدانیم و طرحهای ما احتمالا برنامههای شابلونی از قبل حاضر و آمادهای هستند که ربطی به طرح کلی اداره یک کشور بزرگ در یک منطقه خطیر و حساس ندارند.
تمایز بین توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی، واقعی و عینی است؛ اما این تمایز واقعی و عینی به این معنا نیست که مثلا باید کشور کرهجنوبی دقیقاً شبیه برزیل باشد و هندوستان عینا مانند ترکیه. به این معناست که در کشورهای موفق در توسعه، حداقلی از نیازهای اصلی مردم در حوزههای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی تأمین شده است. آیا توسعهیافتگی به این معناست که این کشورها، فاقد مشکل هستند؟ وقتی خود کشورهای متجدد مانند اروپای غربی و آمریکا و ... با مشکلات مختلفی دستوپنجه نرم میکنند، چطور میتوان گفت این کشورهای توسعهیافته بدون مشکل هستند؟ اما این مشکلات آنها را وارد بنبست نکرده است و بنبستها را معمولا رد میکنند.
آیا توسعهیافتگی به معنای غربگرایی است؟ نگارنده ناچار است اعتراف کند مثالهایی که زده شد، (هند، ترکیه، مالزی، برزیل، کرهجنوبی و...) همه نسبتی با بلوک غرب سابق دارند؛ اما باید دقت داشت این امر، عارضی است و علت به این برمیگردد که بلوک غرب در سالهای رقابت خود با بلوک شرق موفق شد کشورهای به دنبال الگوی توسعه مستقل مانند ویتنام یا شیلی زمان سالوادور آلنده را با جنگ یا کودتا کنار بزند. کل نظام سیاسی بلوک شرق نیز با فروپاشی خود نتوانست الگوهای موفق چندانی را در توسعه حمایت و تثبیت کند. به همین خاطر است که شکل کلی کشورهای توسعهیافته، بهویژه از آنجا که نسبتی هم با سرمایهگذاری و طبعا سرمایهداری دارند، گرایشی به سمت بلوک غرب دارد، اما باز هم تأکید میشود که این امر عارضی است؛ بهویژه که امروز جهان بهسرعت در حال چندقطبی شدن است. طراحی توسعه ملازمهای با غربی شدن ندارد.
اصلا چرا دقت نمیکنیم که همین الان تقریبا همه زشتیها و بدیهای نظام سرمایهداری مانند شکاف طبقاتی، کاهش سرمایههای اجتماعی، ضعف اخلاق، کالایی شدن فرهنگ، کاهش حمایت از اقشار آسیبپذیر و... را داریم بدون آنکه چیزی از محاسن آن مانند افزایش سرمایهگذاری و کمک به رشد و آبادانی و اشتغال و تولید ثروت را داشته باشیم؟ اجرای هر برنامه توسعهای البته نیازمند سیاستمداران قوی و باهوشی است که بتوانند در زمان مناسب تدبیر مناسبی برای تضمین سرمایهگذاری و اشتغال ایجاد کنند و اگر این سیاستمداران نباشند باید از آنها پرسید پس برای چه بر مسند سیاست نشستهاند؟
آیا همه آنچه گفته شد، به معنای معرفی امری کاملا غریبه و در تعارض با سیاستهای کشور است؟ اگر چنین گمانی وجود دارد، به یاد آوریم که سالهای طولانی بعد از پایان دفاع مقدس تا همین امروز، ایران با «شعار» توسعه مدیریت شد و در ذیل این اداره جدید، بسیاری از سیاستهای غربگرایانه هم اعمال شد و همین سیاستها چهره فرهنگی امروز ایران را رقم زده است. شاید اصلا یکی از دلایل بحران در کشور ما، سرعت عجیبی بود که مدیران در مهندسی اجتماعی اعمال میکردند، بدون آنکه در این باره خود را تابع نظر نخبگان و اندیشمندان فرض کنند. بههرحال باید دانست که اگر سخن از ضرورت عاجل طراحی کلی کشور و تسهیل سرمایهگذاری و اشتغال مولد، تحول در بوروکراسی عمومی کشور، تحول در نظام آموزشوپرورش و آموزش عالی و... گفته میشود، سخن بالمره جدیدی هم گفته نشده است و طی این چندین دهه و حتی قبل از انقلاب اسلامی، بسیاری از منتقدان و نویسندگان و پژوهشگران درباره ضرورت آن گفتهاند. آنچه امروز ما را به نگارش این متن کشیده است، این است که به نظر میرسد مردم احساس نمیکنند مسئولان سیاسی کشور بحران را درک کرده باشند یا برای حلوفصل آن نیت انجام اقدام ریشهای داشته باشند.
آزادی چه کمکی به توسعه میکند؟ مگر نه اینکه دولتهای مالزی و اندونزی، حکومتهایی بدون آزادی سیاسی بودند؟ مگر نه اینکه چین بدون آزادی سیاسی موفق شده است دومین اقتصاد بزرگ دنیا شود و تقریبا در حاشیهای کامل از امنیت قرار گیرد؟ آیا نهاد دانش مشکل مهمتری نیست؟ یا مردمسالاری و...؟
باید دقت داشت کشورهایی که نام برده شدند، هیچکدام در شرایطی طبیعی و با مشارکت در عقلانیت غربی به تجدد نرسیدهاند. این کشورها همه به توسعه رسیدهاند و به نظر میرسد در این تجربه توسعه، حداقل در مقطع ابتدایی جهت تجمیع و بسیج کلیه امکانات کشور، ناگزیر میشوند رقبای داخلی خود را تحتفشار قرار دهند تا ریلگذاری برنامهها با موفقیت انجام شود، اما بههرحال هر یک از این کشورها که قصد تبدیل شدن به یک ابرقدرت را داشته باشند، دیر یا زود ناگزیر از پذیرش و بسط ابعادی از آزادی سیاسی هستند و دست بر قضا حتی در همین مثالهای مذکور یا بهطور خاص و البته استثنایی، در کشور هندوستان، این آزادیها در حال گسترش هستند.
حتی اگر چنین هم نباشد، باید دانست همانطور که بین مالزی و هندوستان و کرهجنوبی تفاوت زیاد فرهنگی وجود دارد، ایران نیز برای طراحی الگوی توسعه مستقل خود، نیازمند توجه به فرهنگ خود و خواستههای مردمان خود است. آزادی یکی از سه شعار اصلی مردم در انقلاب اسلامی بوده است، آیا میتوان بهسادگی آن را فراموش کرد؟ نمیتوان ولی باید به یاد داشت که این تقدم و تاخر روی سینی جلوی ما قرار ندارد تا درباره آن تصمیم بگیریم، گاهی قهرا ناگزیر میشویم اولویتی را جابهجا کنیم تا فرآیند توسعه آغاز شود. دست بر قضا در کشور ما نیز با شعار تقدم توسعه اقتصادی، آزادی سیاسی تقریبا به حاشیه رانده شد. ولی آیا این مسیر زایا و موفق بود؟ آیا این طرحی که در سال 68 آغاز شد و تا امروز ادامه پیدا کرد، برآمده از نهاد دانش و نظام نخبگانی کشور بود یا نسخهای تکنوکراتیک بود برگرفته از توصیههای بانک جهانی؟ اصلا چرا سیاستمداران درباره بحرانها و معضلات اساسی و ریشهدار، به شکل باز و علنی از نخبگان بهره نمیبرند و از آنها برای طراحی آینده ایران طلب مشارکت نمیکند؟
پس آزادی گاهی میتواند کمک توسعه باشد مانند آنچه در کشور هند انجام شد و باعث شد فساد و تبانی کاهش یابد و گاهی مخل آن، مانند کشور مالزی. گاهی میتواند برگردد مانند کرهجنوبی و گاهی نه؛ اما آزادی سیاسی چه کمکی به توسعه ایران میکند؟
انقلاب اسلامی ایران، یک انقلاب مردمی و دست بر قضا از علل آن هم حس ازخودبیگانگی برآمده از سیاستهای شبهتوسعه پهلوی بود که کاملا یکجانبه اجرا میشد. توجه به آزادی سیاسی در خلال برنامههای توسعه واقعی یعنی بهره بردن از رکن پشتیبانی مردمی که شاید مهمترین سرمایه ما برای مقابله با دشمنان هم همین سرمایه مردمی باشد. این چیزی است که مردم احساس میکنند مدتی است خدشهدار شده و بهویژه بهانههای زیادی هم دست دشمنان این کشور داده است. تلاش برای کشف و احیای آزادی سیاسی در توسعه ایران، میتواند باعث کنترل فساد و محدودشدن رانت شود و کمکی باشد برای بازگرداندن سرمایههای اجتماعی. ایران کشوری است با تنوع فرهنگی بالا که حتی در اوج دیکتاتوری رضاخانی نیز تن به استبداد نداد. این روحیه بهعلاوه آن بافت اجتماعی و مذهبی متنوع در ایران، مقتضی پذیرش آزادی سیاسی است و این خود کمک محتملی برای یک طرح توسعه واقعی است. با آزادی است که میتوان مشارکتهای مردمی و تلاش برای حل مشکلات را محقق کرد. درواقع بخش قابلتوجهی از اصلاحات مدنظر مدیران، بدون جدی گرفتن آزادی سیاسی -هر مقداری که میفهمیم و میشود- شدنی نیست.
مخلص کلام آنکه، سیاست ایران، نیازی عاجل و قاطع به طرحی کلی و کلان برای اداره کشور دارد که از اصول ثابتی برخوردار باشد. این طرح و اصول آن، از دل تشریکمساعی با نخبگان و اندیشمندان کشور به دست میآید و اگر پروژهای شود دست مهندسان و پزشکان و این محفل و آن محفل، جز رسوایی به بار نخواهد آورد. به همین خاطر است که توجه به وضع ایران و سابقه تاریخی آن و به وضع جهان و تاریخ مدرن و... در این طرح، اهمیتی اساسی دارد. در پاسخ به اینکه چرا تاکنون علیرغم تلاشهایی، چنین طرحی متولد نشده است، باید گفت خواست چنین طرح کلی مطرح نبوده و گمان این بوده که با آمارهای درست و نادرست دستگاههای دولتی، توسعه در جریان است. در صورتیکه توسعه امر محرمانهای نیست و باید در گفتوگوهای فکری ایده آن را یافت و سپس چهارچوب آن را خلق و برای اجراییکردن آن مبارزه کرد.
توسعه یعنی اصلاح وضع موجود و این اصلاح بدون مبارزه به دست نمیآید؛ اما مبارزه بدون طرح هم آب در هاون کوبیدن است. در مبارزه باید مطمئن باشیم که طرح جایگزین داریم و هم باید مطمئن باشیم که مدیران جدید، برای اجرای آن صالحتر از مدیران قبلی هستند. ولی به نظر میرسد مساله اصلی کشور ما افراد نیستند، طرحهاییاند که نیستند و باید باشند.
آزادی سیاسی، شاید بتواند گره از کار فروبسته بگشاید. به این شرط که به آن به شکل یک مفهوم انتزاعی یا شعار سیاسی نگاه نشود، بلکه به چشم اقتضای راهگشایی برای توسعه نگاه شود و ابزاری که میتواند فساد را کنترل کند و برخی از موانع یک طرح واقعی توسعه را از پیش پا بردارد. آزادی سیاسی در این معنا، که باید برآمده از دل فرهنگ واقعی ایران باشد، نهتنها تهدیدی برای کشور نخواهد بود بلکه شتابدهنده توسعه خواهد شد.
در یک نگاه
دکتر داوریاردکانی طی چندسال اخیر به این نتیجه رسیده که موضوع اصلی و اولویتدار، وضع اکنون ماست. به تعبیر دقیقتر، هرچند وظیفه فیلسوف اصلا در نسبت با آینده است، اما اگر درباره این اکنون تجدیدنظری صورت نپذیرد و از بحران موجود گذری رخ ندهد، آینده خوبی نیز متوقع نخواهد بود.
تجدد پروژه نیست و به همین خاطر است که سالهای طولانی تلاش روشنفکران و احیانا حاکمان برای مهندسی جامعه و کشور در راستای تجدد، جز آبی در هاون کوبیدن نبوده است. درعینحال باید دانست که فعلا از تجدد هم گریزی نیست و اگر باشد، فقط میتوان بر آن وقوف بعد از وقوع یافت.
منظور و مقصود دکتر داوریاردکانی از کلمه «توسعه» که طی سالیان اخیر در آثار ایشان بسیار پربسامد بوده است، تابع هیچ نظریه خاصی در علوم اجتماعی یا تقسیمبندیهای اقتصادی و مدیریتی و... نیست. توسعه در تفکر دکتر داوریاردکانی، رقیب پروژه تجددمآبی یا مدرنیزاسیون است.
توسعه دربرابر مدرنیزاسیون، بیشتر مربوط به کشورهایی مانند هند، کرهجنوبی، مالزی، ترکیه، برزیل و... بوده است تا مساله کشورهایی مانند ژاپن، روسیه، سوئیس، اسپانیا و... . وقتی صحبت از توسعه میکنیم، باید بیشتر به تمایزات کمی و کیفی خود با کشورهای دسته اول بپردازیم و علیرغم وجود مشترکات بین کشورهای دسته اول و دوم، بدانیم که غربی شدن، امروز برای هیچ کشوری ممکن نیست.
چه شده است که دانشجویان ما بهویژه در تحصیلات تکمیلی ترجیح میدهند مهاجرت کنند؟ غیر از این است که سطح کیفی آموزشهای ما و انبوهی از مقررات و قوانین رو به تزاید آن، اعصاب و روان دانشجو را ویران میکند؟ این مسابقه نگارش مقالات بیاثر علمی-پژوهشی و بینالمللی و... درنهایت مقصدی جز ارتقای حقوق و مزایای استاد و تقویت رزومه مدیران دانشگاه برای جذب منابع اقتصادی بیشتر دارد؟
آسیبهای اجتماعی بیشتر از آنکه از اصل توسعه باشند (که آن هم قابلمدیریت است) از سیاستهای غلط آزادسازی بیپروا و رافع مسئولیت از دولت هستند. سیاستهایی برآمده از نئولیبرالیسم که اقتضائات فرهنگی آن نیز حتمی و قطعی هستند و این امروز بر کسی پنهان نیست.
رسانهها باید امید به آینده را در مردم زنده نگه دارند ولی همه این فعالیتهای تبلیغی زمان به ثمر خواهد نشست که در عرصه میدان، «طرحی کلی برای اداره کشور» وجود داشته باشد و ما سالهای طولانی است که چنین طرحی نداریم و امروزه این فقدان طرح، در پیش چشم عموم مردم، مکشوف و علنی شده است.
تمایز بین توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی، واقعی و عینی است؛ اما این تمایز واقعی و عینی به این معنا نیست که مثلا باید کشور کرهجنوبی دقیقاً شبیه برزیل باشد و هندوستان عینا مانند ترکیه. به این معناست که در کشورهای موفق در توسعه، حداقلی از نیازهای اصلی مردم در حوزههای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی تأمین شده است.
آزادی یکی از سه شعار اصلی مردم در انقلاب اسلامی بوده است، آیا میتوان بهسادگی آن را فراموش کرد؟ نمیتوان ولی باید به یاد داشت که این تقدم و تاخر روی سینی جلوی ما قرار ندارد تا درباره آن تصمیم بگیریم، گاهی قهرا ناگزیر میشویم اولویتی را جابهجا کنیم تا فرآیند توسعه آغاز شود.