مهران زارعیان، خبرنگار:نگارنده این متن، خودش متولد آبان 1379 است و بنابراین من احتمالا بیش از همکاران و دوستان مسنتر، با نسل جدید دهه هشتادی ارتباط نزدیک و تعامل روزمره داشتهام. متولدان نیمهاول سال 80 که بهلحاظ تحصیلی با من همسن محسوب میشوند و از متولدان سال 85 بهقبل هم دوستان زیادی دارم. شاید ریاضیات، یک متولد سال 79 مثل من را دهه هفتادی بهحساب بیاورد اما تجربه زیست در جامعه به گمانم مرا بیشتر به دهه هشتادیها مرتبط میکند تا جوانان دهه هفتادیِ عمدتا شاغلی که دیگر دارند زندگی مستقل خودشان را آغاز میکنند. این مقدمه را به اینجهت نوشتم تا به اینجا برسم که موضوع مورد بحث در این پرونده به نسل خود من مربوط میشود و بر همین اساس تصورکردم مشاهدات و تجربیات خودم شاید بهتر از آمارهای خشک و پرعدد و رقم بتواند بهدرد سطور پایین بخورد و برای خواننده محترم جذابیت داشته باشد.
در بهار امسال وقتی که تحت عنوان یکی از تشکلهای دانشگاه، برنامهای برای تماشای فیلم «موقعیت مهدی» در سینما تدارک دیدیم و از دانشجویان درباره این برنامه نظر پرسیدیم، متوجه شدم که بازخوردها خیلی بیشتر از چیزی که تصور میکردم، منفی است! جدا از اینکه استقبال کمی از این برنامه شد، (مثلا در قیاس با «آتابای» یا «قهرمان» که همین برنامه را برایشان اجرا کردیم و خیلی زود بلیتها بهاتمام رسید) دانشجویان فیلم را دوست نداشتند و بهگمانم بیش از آنکه بهلحاظ دراماتیک و معیارهای سینمایی با فیلم مشکل داشته باشند، نسبت به حالوهوای مضمونی و حس جاری در دهه 60 و دفاع مقدس احساس بیگانگی میکردند.
همین اتفاق زمانی که در اردوی مدرسه به دیدن فیلمهایی مثل «بهوقت شام» یا «ماجرای نیمروز» میرفتیم نیز رخ میداد. یا بهیاد دارم در زمانی که «بادیگارد» را در سالن آمفیتئاتر دبیرستان دیدیم، بیش از آنکه لحظات آرمانگرایانهای که حاتمیکیا حرفهایش را از زبان حاج حیدر (پرویز پرستویی) بیان میکرد، مورد توجه قرار بگیرد، بزنبزنها و اکشنبازیهایش برای بچهها جذابیت داشت.
این موضوع فقط به سینمای اصطلاحا ارزشی و مطابق با دغدغههای سیاسی مطلوب دستگاههای رسمی محدود نمیشود. بهگمانم اگر فیلمهای علی حاتمی، بهرام بیضایی یا مسعود کیمیایی را هم با بچههای این نسل در سینما میدیدم، همین بازخوردها بهچشم میخورد. بهعبارت دیگر، تصور میکنم تعلق عاطفی این نسل به موضوعات بومی و هرچیز با رنگوبوی سنت، اندک است و طرحوارههای ملی و مذهبی خیلی کمتر از نسلهای قبل در علایق و دغدغههای دهه هشتادیها بهچشم میخورد. این نسل از سنت و نگاه به گذشته خوشش نمیآید و اهل نوستالژیبازی نیست.
شاید یکی از دلایل کاهش رونق سینماها در سالهای اخیر همین باشد که نسل جوان و نوجوانی که همیشه و در همه جای دنیا، مشتری پروپاقرص سینماها بوده، در ایران امروز علاقه کمتری به پیگیری دغدغه سینماگران داخلی -و شاید قابل تعمیم باشد اگر بگوییم مسائل و دغدغههای ایران- دارد و سینمای جهان را بیشتر دنبال میکند. من جامعهشناس نیستم، اما احتمالا میتوان بین میل مفرطی که برای مهاجرت در نسل جدید وجود دارد و کاهش اقبال به سینمای ایران نقطهچینی را دید و ارتباط ترسیم کرد.
خیلیوقتها ترندهای جهانی برای نسل جدید جذابتر از موضوعات داخل ایران است. نمیدانم در گذشته هم رویدادهایی مثل انتخابات آمریکا یا جنگ اوکراین برای نسلهای قبل میتوانست تا اینحد ایجاد دغدغه و میل به پیگیری ایجاد کند یا نه، اما به هر جهت نسل امروز نگاهی جهانی به پدیدهها دارد و از نقطهعزیمت شهروند ایرانی با تعلقات ملیگرایانه، کمتر به تحولات نگاه میکند.
اگر باز بخواهم به مشاهدات و تجربیات خودم رجوع کنم، فیلمسازان عصیانگری مثل دیوید لینچ، لارس فونتریر، گاسپار نوئه و کوئنتین تارانتینو در نسل جدید علاقهمندان به سینما در ایران محبوبیت فراوان دارند درحالیکه فیلمسازان محافظهکارتری که فیلمهایی با دغدغهها و حالوهوای نجیبانهتر و آرامتر میسازند (مثلا کلینت ایستوود، وودی آلن، وس اندرسون، جو رایت و...) علیرغم شهرت جهانی بیشتر، محبوبیت کمتری دارند. همانطور که خوانندگان عصیانگر و هنجارشکنی مثل امیر تتلو و شاهین نجفی برای نسل من، محبوبتر از امثال محمد اصفهانی و همایون شجریان هستند. در اینجا نمیخواهم ارزشگذاری کنم و بحث هنر فاخر در تقابل با هنر مبتذل و منحط را وسط بکشم زیرا مساله نازلشدن سلیقه نیست. در تمام نسلها سلایق نازل و فاخر توامان وجود داشتهاند که به عوامل مختلفی مثل تحصیلات و طبقه اجتماعی و... مربوط است. چیزی که در اینجا مهم است و لزوما ربطی به ابتذال یا انحطاط در سلیقه ندارد، میل دهه هشتادیها به بیپروایی و رهابودن است.
بهنظرم میرسد که دهه هشتادیها بهنوعی بیتعارفبودن و صراحت علاقه دارند که در آثار هنری ساختارشکنانه نمود دارد. بر همین اساس است که سینمای خطابهای و نصیحتگرانه برای این نسل منفور است. دهه هشتادیها از نصیحت و پند و اندرز بیزارند. فرقی نمیکند که فیلم درخشان «گرین مایل» فرانک دارابونت باشد یا فیلمی از جنس «آواز گنجشکها»ی مجید مجیدی. آنها سینمای آرمانگرایانه را شعاری میدانند و پس میزنند. حتی در سالهای اخیر که در فصل جوایز، فیلمهای دارای مضمونهای ضدنژادپرستی یا حمایت از حقوق زنان جایزه میگیرد، مشاهده میکنیم که مخاطب ایرانی جوان، حس بدی به این رویه دارد و گویی دوست ندارد «مضمون» در سینما حرف اول را بزند.
درباره میل به سینمای بلاکباستری و بیگپروداکشن در دهه هشتادیها لازم نمیبینم چیزی بگویم، زیرا این یک پدیده جهانی است و آمار باکسآفیس هم نشان میدهد که در همه جای دنیا بهصورت طبیعی، فیلمهایی از جنس «اونجرز» و «شوالیه تاریکی» پرفروش و پرطرفدار است. این خاصیت وجه صنعتی سینماست که وقتی بودجههای عظیم و تبلیغات فراوان را وارد کار میکند، نتیجهای بهتر در جذب مخاطب میگیرد.
علاقه نسل جدید به سریالهای روز مثل «اسکوئید گیم»، «بازی تاج و تخت»، «فرار از زندان»، «برکینگ بد»، «آقای ربات» و... نیز نیاز به شرح و بسط خاصی ندارد، زیرا مختص کشور ما نیست. اصولا سالن تاریک سینما در همه جای دنیا دارد جذابیش را ازدست میدهد و این موضوع صدای فیلمسازان عاشق سینما را هم درآورده است. سریال اما با توجه به دسترسی بهتری که برای افراد بهوجود میآورد تا در هر نقطه و هر شرایطی بتوانند تماشایش کنند، انتخاب جذابی شده و طرفداران فراوان دارد.