ترجمه یادداشتی از مایکل میچل، پژوهشگر فلسفه اخلاق و فارغ‌التحصیل دانشگاه تافتس ماساچوست
سخن از شهود اخلاقی و شهود‌گرایی در فلسفه اخلاق جایگاه ویژه‌ای دارد.
  • ۱۴۰۱-۰۷-۱۱ - ۰۳:۰۰
  • 00
ترجمه یادداشتی از مایکل میچل، پژوهشگر فلسفه اخلاق و فارغ‌التحصیل دانشگاه تافتس ماساچوست
«شهود اخلاقی» جایی که علم حرفی برای گفتن ندارد
«شهود اخلاقی» جایی که علم حرفی برای گفتن ندارد

محمدسعید عبداللهی، دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق:سخن از شهود اخلاقی و شهود‌گرایی در فلسفه اخلاق جایگاه ویژه‌ای دارد. شهودگرایان مهمی در سده‌های گذشته سر برآوردند که از میان آنها می‌توان به هنری سیجویک، پریچارد، دیوید راس و یوئینگ اشاره کرد. در سال‌های اخیر نیز فیلسوفان برجسته‌ای مانند تامس اسکنلون و درک پارفیت در باب شهود اخلاقی، ایده‌های مختلفی را مطرح کرده‌اند. اما شاید در این بین، هنری سیجویک، فیلسوف نامدار انگلیسی را بتوان نخستین کسی نامید که از واژه شهود‌گرایی اخلاقی بهره برد. جاناتان دنسی در مقاله مهم خود به نام «شهودگرایی اخلاقی»، شهودگرای اخلاقی بودن را به‌معنای اعتقاد داشتن به مجموعه پنج نظریه در فرااخلاق می‌داند که تنها یکی از آنها مطلبی در باب شهود‌ها دارد. او در باب نظریه پنجم که در باب شهود‌هاست می‌گوید شهود گرایان معتقدند ما این قابلیت را داریم که به واقعیت‌های اخلاقی مبنایی به‌صورت بی‌واسطه علم داشته باشیم، به روش‌هایی که مستلزم هیچ‌گونه استنتاج از دیگر واقعیت‌های غیراخلاقی نیست.
 همچنین در یک تقسیم‌بندی می‌توان شهود‌گرایان در فلسفه اخلاق را در دو دسته گنجاند. عده‌ای بر این باورند انسان همان‌گونه که حس بینایی، شنوایی و لامسه دارد، حس دیگری نیز به نام حس اخلاقی دارد که به‌وسیله آن ویژگی‌های اخلاقی افعال را درمی‌یابد. برخی دیگر بر این باورند که ادراک خصوصیات اخلاقی افعال در انسان به‌وسیله شهود عقلی انجام می‌شود. به این بیان که ادراک مفاهیم اخلاقی یا دست‌کم یکی از آنها به‌صورت عقلی و ماتقدم بر تجربه و احساس صورت می‌گیرد. 
آنچه در ادامه می‌آید ترجمه یادداشتی از مایکل میچل است که در سایت علمی Aeon منتشر شده است: 
برای قرن‌ها فیلسوفان با بهره‌گیری از شهود‌های اخلاقی در باب اخلاق استدلال کرده‌اند. امروزه پاره‌ای از دانشمندان بر این باورند که راهی برای استفاده از روانشناسی و علوم اعصاب در راستای تضعیف بسیاری از این شهودها و پیشبرد استدلال‌های اخلاقی بهتر خود یافته‌اند. اگر حق با این دانشمندان باشد، فیلسوفان باید صندلی خویش را رها کرده و به آزمایشگاه یا بازنشستگی بروند. 
اما مساله این است که آنها در اشتباهند. بی‌شک مشکلاتی در نحوه استفاده فیلسوفان از شهود در اخلاق وجود دارد، اما این فلسفه است که چالشی واقعی را پیش پای شهودهای اخلاقی می‌نهد، نه علم.
فیلسوفان اخلاق چگونه از شهود استفاده می‌کنند؟ ایده این است که شهودهای اخلاقی پیرامون مواردی خاص، منابع قابل‌اعتماد معرفت اخلاقی یا دست‌کم شواهد خوبی به سود یا علیه ادعاهای اخلاقی هستند. برای ارزیابی اینکه آیا یک نظریه اخلاقی درست است یا خیر، فیلسوفان مواردی را به شکل قاعده درآورده‌اند که انتخاب‌های اخلاقی خاصی را می‌طلبد و می‌پرسند کدام انتخاب به شکل شهودی، درست به‌نظر می‌رسد. هنگامی که انتخاب به‌نظر درست، انتخابی باشد که نظریه با آن همنوا شود، این امر دلیلی برای پذیرش است. اما اگر چنین به‌نظر برسد که انتخاب درست، پشتیبانی و تایید نظریه را ندارد (یا حتی نظریه آن را محکوم می‌کند)، این امر، دلیلی برای رد کردن است. فیلسوفان اخلاق همواره از این روش بهره می‌برند. (برای نمونه به بحث درمورد استدلال‌های دگر دوستی موثر یا بحث در مورد جواز اخلاقی بچه‌دار شدن مراجعه کنید) 
مساله «واگن برقی» بهترین و فراگیرترین نمونه از این نوع فلسفه‌ورزی است. همگام با شروع فیلیپا فوت و جودیث تامسون، فیلسوفان خوانندگان را به‌تصور یک واگن برقی درحال عبور از مسیر، دعوت کردند. بدون هیچ مانعی واگن برقی با پنج نفر جلوتر از خود برخورد و آنها را خواهد کشت، اما یک فرد بی‌گناه در همان نزدیکی می‌تواند آن را متوقف کند. در یک فرض او می‌تواند واگن برقی را متوقف و با کشیدن یک اهرم برای منحرف کردن آن به مسیر دیگری، پنج نفر را نجات دهد، اما این امر باعث مرگ یک نفر می‌شود که به‌شکلی اتفاقی در آن مسیر است. در فرض دیگر، او تنها می‌تواند با هل دادن شخصی از روی پل به مسیر واگن برقی، از کشته شدن آن پنج نفر جلوگیری کند. جزئیات هرچه باشد، پرسش اخلاقی این است که فرد چه‌کاری باید انجام دهد.
فیلسوفان اخلاق، شهود مردم در باب این مساله را به‌عنوان گواهی در نزاع بین دو نوع از رایج‌ترین نظریه‌های اخلاقی، یعنی دو نظریه پیامدگرایانه و وظیفه‌گرایانه، بیان می‌کنند. نظریه‌های اخلاقی پیامد‌گرا بر این باورند آنچه درست است تابعی از خوبی است: کار درست، کاری است که بهترین پیامدها را به همراه داشته باشد. در مقابل نظریه‌های اخلاقی وظیفه‌گرایانه معتقدند درستی بر خوبی اولویت دارد: انجام عملی که «بهترین پیامدها» را به همراه دارد، اگر قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارد، می‌تواند اشتباه باشد. درمورد واگن برقی، پیامد‌گرایان معمولا بر این باورند که باید حاضر باشید یک نفر را بکشید تا پنج نفر را نجات دهید، اما وظیفه‌گرایان می‌گویند نباید چنین کاری انجام دهید.     
در چندسال گذشته دانشمندان استدلال کرده‌اند که مشکلی بسیار اساسی در این رویکرد وجود دارد. آنها بر این باورند که تحقیقات اخیر نشان می‌دهد بسیاری از شهود‌های اخلاقی ما از فرآیندهای عصبی برخاسته که پاسخی به عوامل اخلاقی نا‌مرتبط است- و از این رو بعید به‌نظر می‌رسد حقیقتی اخلاقی را درپی داشته باشد.
روانشناسی به نام جاشوا گرین3 در هاروارد مطالعاتی را رهبری کرد که در آن از افراد مرتبط با دستگاه‌های (fMRI) درخواست می‌کند که تصمیم بگیرند آیا عمل و کنشی خاص در شرایطی فرضی، مناسب است یا خیر. او و همکارانش پاسخ سوژه‌های خود را ثبت کرده و دریافتند که معمولا هنگام پاسخ دادن به مواردی که در آن عامل اخلاقی شخصا به کسی آسیب می‌زند (برای نمونه مواردی که در آن عامل یک نفر بی‌گناه را از روی پل هل می‌دهد تا از کشتن پنج نفر دیگر جلوگیری کند)، افراد فعالیت مغزی بیشتری را در مناطق مرتبط با احساسات نشان دادند تا زمانی که به مواردی پاسخ دادند که در آن عامل به‌طور نسبتا غیرشخصی به شخصی آسیب رساند. (جایی که در آن عامل واگن برقی را به مسیری منحرف می‌کند و در آن یکی از تماشاچیان بی‌گناه کشته می‌شود تا واگن برقی را از کشتن پنج نفر دیگر بازدارد) آنها همچنین دریافتند، اقلیتی از افرادی که بر این باور بودند عامل در صدمه زدن به موردهای شخصی به‌درستی عمل کرده است، صدور این حکم در آنها مدت زمان بیشتری طول می‌کشد و همچنین نسبت به اکثریتی که خلاف این را می‌گفتند، فعالیت مغزی بیشتری را در مناطق مرتبط با استدلال تجربه کردند. 
به گفته گرین، این آزمایش نشان می‌دهد که شهود اخلاقی ما به‌نفع احکام وظیفه‌گرایانه در باب مواردی - که شما نباید به یک نفر آسیب برسانید تا پنج نفر را نجات دهید - توسط فرآیندهای عاطفی مغز ایجاد می‌شود و به عوامل اخلاقی نامرتبط پاسخ می‌دهند، مانند اینکه آیا شما مستقیما آسیب را ایجاد می‌کنید یا خیر، از نزدیک و شخصی چنین می‌کنید یا غیرمستقیم و شهود اخلاقی ما به‌نفع احکام پیامدگرایانه - که باید به یکی آسیب برسانید تا پنج نفر را نجات دهید- توسط فرآیندهای عقلانی‌تری ایجاد می‌شود که به عوامل اخلاقی مرتبط پاسخ می‌دهد، مانند اینکه چقدر ضرر دربرابر چه مقدار خوبی است.   
درنتیجه ظاهرا باید به شهودهای وظیفه‌گرایانه بدگمان باشیم و به شهودهای نتیجه‌گرایانه خود احترام بگذاریم. از این رو این تحقیق شواهدی را به سود یک نظریه اخلاقی خاص ارائه می‌دهد: پیامدگرایی. جای تعجب نیست که پیامد‌گرایانی مانند پیتر سینگر4 مشتاق رویکرد گرین هستند. سینگر استدلال می‌کند که این نتایج در پرتو روانشناسی تکاملی معنا پیدا می‌کنند: ما طیف غالب پاسخ‌های احساسی خود را توسعه دادیم، زیرا برای تناسب‌اندام تکاملی مساعد بودند، اما دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم آنچه سازگار ​​است با آنچه از نظر اخلاقی درست است همسو است. روانشناسان و عصب شناسان دیگر، در رویکرد گرین، سرآغاز یک روش علمی برای پاسخ به سوالاتی را می‌بینند که فیلسوفان بی‌اندازه از آن محافظت می‌کنند.    
با این همه، نتایج تحقیق گرین هیچ پشتیبانی علمی برای پیامد‌گرایی ارائه نمی‌دهد. این نتایج از نظر فلسفی نیز مطلب دندان‌گیری در باب شهود اخلاقی نمی‌گویند. سلیم برکر5، فیلسوفِ هارواردی در پاسخ به این مساله دلیل قاطعی ارائه کرده است. استدلال گرین تنها فرض می‌کند عواملی که یک مورد را شخصی می‌کنند - عواملی که فرآیندهای مغزی نسبتا عاطفی را درگیر می‌کنند و معمولا به شهودهای وظیفه‌گرایانه منتهی می‌شوند- از نظر اخلاقی نامرتبط هستند. او همچنین فرض می‌کند عواملی که مغز در موارد نسبتا غیرشخصی به آنها پاسخ می‌دهد- عواملی که ظرفیت‌های استدلالی را درگیر می‌کنند و شهودهای پیامدگرایانه را ایجاد می‌کنند - از نظر اخلاقی مرتبط هستند. اما این فرض‌ها، خود شهودهایی اخلاقی دقیقا از نوعی هستند که قرار است استدلال آنها را به چالش بکشد.     
وظیفه‌گرایان می‌توانند ادعا کنند عواملی که شهود آنها بدان پاسخ می‌دهد، از نظر اخلاقی مرتبط هستند و با این ادعا شرایط را یکسره تغییر دهند. این اختلاف‌نظر در مورد اینکه کدام جنبه از یک مورد از نظر اخلاقی مرتبط است، دقیقا همان چیزی است که بین پیامدگرایان و وظیفه‌گرایان مورد بحث است. در حمله‌ی علمی به اخلاق، بدتر از همه این نکته است که علوم اعصاب هیچ کمکی به بحث نمی‌کند. پیوند بین موارد «شخصی» و شهودهای وظیفه‌گرایانه و موارد «غیرشخصی» و شهودهای پیامد‌گرایانه، تکلیف را مشخص می‌کند.       
همچنین استدلال‌های روانشناسی تکاملی نیز از پیامد گرایی پشتیبانی نمی‌کنند. فشارهای تکاملی، هر منطقه و فرآیند مغز انسان را شکل می‌دهند، چه در بعد وظیفه‌گرایانه و چه از جهت پیامدگرایانه به‌نظر می‌رسد که استدلال‌های علمی علیه تکیه‌بر شهودهای اخلاقی در علم اخلاق، استدلال‌های علمی محکم و خوبی نیستند. 
 جالب آنکه استدلال‌های خوبی علیه روشی که فیلسوفان از شهودها در اخلاق استفاده می‌کنند وجود دارد، اما این استدلال‌ها از فلسفه برخاسته است. نخستین استدلال با این واقعیت شروع می‌شود که افراد مختلف اغلب شهود متفاوتی در باب موردی یکسان دارند. در این حالت چه کنیم؟ از آنجا ‌که اختلاف‌نظر یک احتمال است، چرا باید فکر کنیم که شهودها حقیقت را دنبال می‌کنند؟ هیچ پاسخ آسانی برای این پرسش‌ها وجود ندارد. مشکل فقط اختلاف‌نظر مردم نیست، مساله این است که شهودهای متفاوت آنها، دارای قدرت یکسانی‌اند. به‌نظر می‌رسد بیشترین کاری که شهود ما می‌تواند انجام دهد این است که به ما درباره خود و طرز تفکرمان بگوید، نه در باب حقایقی که ظاهرا «درمورد» آنها هستند. استفن استیچ6 در دانشگاه راتجرز این نکته را ایرادی «تنوع شناختی»7 می‌نامد.   
حال اگر راه مستقلی برای تشخیص درستی شهود وجود داشت، امکان داشت برای استفاده از شهود اخلاقی مشکلی ایجاد نشود، اما چنین راهی وجود ندارد - و اگر وجود داشت نیز ما در وهله اول به شهود نیاز نداشتیم. رابرت کامینز8 فیلسوف دانشگاه کالیفرنیا این نکته را «ایراد کالیبراسیون»9 می‌نامد. اگر ما یک کلید پاسخ به موارد اخلاقی و یک نظریه خوب برای اثبات اینکه کلید مورد نظر واقعا پاسخ‌های درستی دارد، در اختیارمان بود، توانایی آزمودن شهودهای خاص را داشتیم - و شاید حتی قابلیت اطمینان کلی از هر قوه شناختی را که برای شهود استفاده می‌کنیم - با دیدن اینکه کدام‌یک از آنها با آن کلید همراه می‌شوند. اما اگر کلید و مدرکی برای درست بودن آن داشتیم، باز هم شهودها اهمیتی نداشتند. هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت که برای حل آن دست به دامن شهودها شویم. در هر صورت ما کلید پاسخ مستقلی برای هیچ مورد اخلاقی نداریم، چه رسد به توضیحی که استفاده از شهود اخلاقی را برای ارزیابی نظریه‌های اخلاقی توجیه کند. 
به شکل شگفت‌انگیزی دفاع فلسفی غالب در برابر این ایرادها، انکار این مساله بوده که فیلسوفان اخلاق اصولا بر شهود‌های اخلاقی تکیه می‌کنند. اما همان‌طور که آونر باز10 فیلسوف دانشگاه تافتس نشان داده است، دو ایراد تنوع شناختی و کالیبراسیون را می‌توان مجددا فرمول‌بندی کرد تا هر آنچه را که این فیلسوفان فکر می‌کنند به چالش بکشد. امید اساسی برای فیلسوفانی که سعی در دفاع از این شیوه اخلاق دارند، این است که مانند تلاش‌های فکری تی. ام. اسکنلون11 فیلسوف برجسته هاروارد نشان دهند پاسخ‌های ما به قضایا در بهترین شکل به‌عنوان قضاوت درک می‌شود، مشابه آنچه در ریاضیات و در زندگی عادی انجام می‌دهیم. 
آیا تا زمانی که فیلسوفان اخلاق بتوانند این استدلال را پی‌ریزی کنند، باید اخلاق را به کناری وانهیم؟ چنین نیست. اخلاق فلسفی را می‌توان به شکل‌های مختلف پیش برد. برای نمونه، ارسطو یک نظریه اخلاقی را بدون توسل به شهود توسعه داد و دست‌کم از زمان گفت‌وگوهای کنایه‌آمیز سقراط، فیلسوفان در ملاقات دیگران و با تلاش بسیار در نشان دادن ریاکاری‌ها، تردیدها و عدم قطعیت‌های خود به دیگران به‌شکلی فلسفی مشق اخلاق کرده‌اند. هدف این نوع اخلاق در درک حقایق اساسی اخلاقی کمتر از آنچه جان رالز «اثبات از زمینه مشترک» می‌نامد، است و اگرچه ممکن است محدودکننده به‌نظر برسد، گمان من این است وظیفه‌ای که به دوش ما می‌گذارد بزرگ‌تر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می‌رسد.   

  پی‌نوشت‌ها
1. دنسی، جاناتان ( 1399 ) شهودگرایی اخلاقی، دانشنامه فلسفه اخلاق، ترجمه: ان‌شاءالله رحمتی، ویراسته: پل ادواردز و دونالد ام. بورچرت، انتشارات سوفیا، تهران
2. https://aeon.co/ideas/science-has-next-to-nothing-to-say-about-moral-intuitions  
3. Joshua Greene 
4. Peter Singer
5. Selim Berker 
6. Stephen Stich
7. cognitive diversity
8. Robert Cummins  
9. calibration objection
10. Avner Baz
11. T M Scanlon

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰