متن پیش رو مشروح سخنرانی رضا غلامی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در نشست امام خمینی، انقلاب اسلامی و فلسفه صدرایی است که در ادامه میخوانید.
یکم. مختصات فلسفه صدرایی
حکمت متعالیه یا فلسفه صدرایی، یکی از شاخههای فلسفی مشهور، پرطرفدار و اثرگذار در جهان اسلام محسوب میشود و تاکنون در باب آن هزاران مقاله و کتاب به زبانهای گوناگون نوشته شده است. برخی طرح اولیه ایده حکمت متعالیه را به ابنسینا نسبت میدهند، لکن آنچه مسلم است این ملاصدراست که ایده حکمت متعالیه را متناسب با اندیشههای خود محقق کرده است. اگر بخواهم به مهمترین ویژگیهای فلسفه صدرایی اشاره کنم، از مقدمه استاد بزرگوار و نورچشممان آیتالله جوادی آملی حفظهالله تعالی بر کتاب گرانسنگ رحیق مختوم که شرح و تفسیری است بر اسفار ملاصدرا مدد میگیرم. ایشان در این مقدمه و به مناسبت ورود به شرح و تفسیر اسفار اربعه که باید آن را گل سرسبد آثار ملاصدرا محسوب کرد، اهم ویژگیهای فلسفه صدرایی که خلاصهای آن را برخی پژوهشگران محترم تهیه کردهاند، اینگونه بیان میکند:
یک. تبیین صحیح و عمیق اصل مساله و سپس شرح درست مباحث فلاسفه و الهیدانهای گذشته.
دو. آشنایی درخور ملاصدرا با مبانی فلاسفه یونان و فلاسفه مسلمان و حفظ آنها از دستبرد تحریف و برداشت سوء کجاندیشان.
سه. استنباط فروع فراوان از همه مبانی پیشینیان که آن فروع احتمالا براساس اصول پذیرفتهشده موردتوجه آنها قرار نگرفته بود.
چهار. تاسیس اصول و مبانی جدید که هریک زمینه استنباط فروع عمیق فراوان دیگرند.
پنج. داوری منصفانه بین آرای گذشتگان و تشخیص غث و سمین و تحقیق آنچه صواب است و ابطال آنچه ناصواب است.
شش. عدم اکتفا به برهان صرف، بلکه توجه به تحصیل عرفان و شهود، و بسنده نکردن به جمع بین برهان و عرفان بدون عرضه بر قرآن و نیز وحی را محور تفکر و مدار شهود دانستن و بسیاری از مبادی برهان و مجالی عرفان را با راهنمایی آن فراهم کردن و همچنین تطبیق بین حکمت و شریعت، و شریعت را منزهتر از آن دانستن که با فلسفه الهی نسازد، و فلسفه را کوچکتر از آن دانستن که با شریعت موافقت نکند.
هفت. بینش عقلی و گرایش برهانی داشتن و تسلیم شهرت نشدن و از ناحیه مدح و قدح جمهور تغییر اندیشه ندادن، و با آرای جمهور حکما در صورت غفلت آنان همانند اوهام توده مردم در صورت انحراف آنها مخالفت کردن.
هشت. صحتوسقم سخن غیرمعصوم(ع) را بدون انتساب به گوینده بررسی کردن، و مذهب خاص قائل را مایه صلابت یا وهن کلام وی ندانستن، بلکه استواری یا سستی گوینده را با سخن او سنجیدن، زیرا آنچه با بنان یا لسان نوشته یا گفته میشود ترجمان عقل راقم یا قائل است: «تکلموا تُعرفوا، فإن المرء مخبؤٌ تحت لسانه.»
دوم. آیا اطلاق فلسفه به آموزههای عقلانی مرحوم صدرالمتالهین درست است؟
خود صدرالمتالهین سیستم خاص فکری خویش را «حکمت متعالیه» نام نهاده و فلسفههای مشهور و متداول- اعم از اشراقی و مشائی- را «فلسفه عامیه» یا «فلسفه متعارفه» خوانده است. با این حال، برخی، فلسفه صدرایی را کلام یا الهیات قلمداد کردهاند. استاد گرامی دکتر غلامحسین ابراهیمیدینانی میگویند: «ملاصدرا از این تسمیه (حکمت متعالیه) دقیقا منظور فلسفی مراد میکند. علت نامگذاری «حکمت متعالیه» از سخنان خود صدرا چنین برمیآید که وی تعالی حکمت خودش را بدینجهت میداند که سیستم متعالی ارائه میکند. او یک سیستم دارد. چه اینکه نظریهای که ملاصدرا ارائه میکند و در سرتاسر فلسفه خودش به آن پایبند است و تا آخر نیز از آن جانبداری میکند، همان «اصالت وجود» است. ملاصدرا بسیاری از مباحث مهم فلسفی را با همین «اصالت وجود» حل میکند. وقتی با این زیر بنا و اساس (اصالت وجود) وارد حلوفصل مسائل میشود، نام فلسفهاش را«حکمت متعالیه» میگذارد، چراکه اساسا وجود، متعالیترین مفهوم است. حکمت صدرالمتالهین متعالیه است، چون وجود متعالی است و «وجود» حرف اول و آخر ملاصدرا در این فلسفه است.»
از اندیشمندان معاصر دیگری که با کلام اطلاق کردن به حکمت متعالیه مخالفند، استاد شهید مطهری است که معتقد است فلسفه اسلامی منجمله فلسفه صدرایی بهسمت کلام نرفته، هرچند از کلام استفاده کرده است. به قول محقق گرامی جناب آقای دکتر فناییاشکوری، یکی از وجوه تاثیر کلام بر فلسفه از جهت تشکیکاتی است که متکلمان طرح کردند و درپی آن فلاسفه به چارهجویی و یافتن راهحل پرداختند، نه اینکه فلاسفه آرای متکلمان یا روش آنها را پذیرفته باشند.
علاوه بر اینها، همانطور که میدانید در حکمت متعالیه هرچند منزلت والای وحی درک میشود اما بنا نیست چیزی از دایره محک عقل بیرون بماند، لذا ملاصدرا اصرار دارد درعین بهرهگیری از قرآن و عرفان، اصل عقلپذیری روشمند را کاملا رعایت کند. همچنین باید توجه کرد حکمت متعالیه مانند کلام قصد دفاع از عقاید دینی ندارد، بلکه غرض اصلیاش از پیوند میان عقل، قرآن و عرفان باز کردن راههای جدید برای بسط و تعمیق هستیشناسی خود است.
سوم. تمایزات اصلی فلسفه صدرایی از سایر فلسفهها
آیتالله جوادیآملی در کتاب رحیق مختوم امتیاز فلسفه صدرایی از سایر علوم را اینگونه بیان کردهاند:
یک. عناصر اصلی حکمت متعالیه عبارت است از برهان ، عرفان و قرآن.
دو. حکمت متعالیه کمال خود را در جمع میان برهان، عرفان و قرآن میداند و هریک را در عین لزوم و استقلال از دیگری میطلبد و با اطمینان به هماهنگی و جزم و عدم اختلاف همه آنها را گرد هم میبیند و در مقام سنجش درونی، اصالت را از آن قرآن میداند و برهان و عرفان را در محور وحی انفکاکناپذیر مشاهده میکند، اما مشارب فلسفی دیگر و نیز عرفان نظری، کلام و حدیث، با اشتراکی که بین آنهاست فقط به یک جهت از جهات؛ عرفان، برهان ، قرآن و وحی اکتفا میکند و به جهات دیگر نمیپردازد و اگر هم به جهتی از جهات دیگر دسترسی یابند آن را بهعنوان موید میپذیرند، نه بهعنوان دلیل.
سه. حکمت متعالیه جامع است، چراکه هم اهل شهود را سیراب میکند و هم اهل بحث را به علم یقینی میرساند، با این وصف حکمت متعالیه تنها حکمتی است که هم برای خود حکیم، هم برای دیگران، هم اهل شهود و هم برای اهل نظر کافی است.
چهار. حکمت متعالیه بهمنزله حقیقت بسیطهای است که در اثر بساطت خود همه کمالهای فلسفههای دیگر اسلامی را به نحو احسن داراست.
با این وصف، از منظر آیتالله جوادیآملی، حکیم متأله از منظر ملاصدرا باید واجد خصایصی باشد که مهمترین آنها عبارتند از:
یکم. حکیم متأله کسی است که اهل برهان، عرفان و قرآن است.
دوم. تنها راه وصول به این مقام حرکت جوهری روح در مسافتهای اسفار چهارگانه است.
سوم. نشانه کمال حکمت متعالیه و تمام این نعمت برای حکیم متأله، جمع بین غیب و شهود است.
چهارم. مصداق کامل حکیم متأله، انسان متعالی معصوم است.
پنجم. حکیم متأله، انسان کاملی است که در پرتو اطلاق وجودی خویش واجد همه کمالهای عرفا، حکما، متکلمان و محدثان است، لذا معارف آنان را بهتر از خود آنها داراست و توان تقریر آن را دارد.
دکتر فناییاشکوری درباره دیدگاه استاد شهید مطهری در این زمینه میگوید: «حکمت متعالیه دربردارنده همه روشهای اصلی در تحصیل معرفت و اوج کمال فلسفه تا زمان ماست.» دکتر اشکوری تاکید میکند که مطهری 22 مساله اصلی از حکمت متعالیه را که ملاصدرا در آنها به نوآوری پرداخته، برمیشمارد و درباره برخی از آنها توضیحاتی را بیان میکند.
استاد مطهری در باب امتیاز فلسفه صدرایی معتقدند: «در مکتب صدرالمتالهین بسیاری از مسائل مورد اختلاف مشاء و اشراق، یا مورد اختلاف فلسفه و عرفان یا مورد اختلاف فلسفه و کلام برای همیشه حل شده است. البته ایشان بهطور پررنگ تاکید میکند که فلسفه صدرالمتالهین یک فلسفه التقاطی نیست، بلکه یک نظام خاص فلسفی است که هرچند روشهای فکری گوناگون اسلامی در پیدایش آن موثر بودهاند باید آن را نظام فکری مستقلی دانست.»
استاد مطهری میگوید: «صدرالمتالهین ازجمله کارهایی که کرد، این بود که به مباحث فلسفی که از نوع سلوک فکری و عقلی است، نظام و ترتیبی داد شبیه آنچه عرفا در سلوک قلبی و روحی بیان داشتهاند. عرفا معتقدند که سالک با به کار بستن روش عارفانه چهار سیر انجام میدهد:
یک. سیر من الخلق الی الحق؛ در این مرحله کوشش سالک این است که از طبیعت عبور کند و پارهای عوالم ماورای طبیعی را نیز پشت سر بگذارد تا به ذات حق واصل شود و میان او و حق حجابی نباشد.
دو. سیر بالحق فی الحق؛ این مرحله دوم است. پس از آنکه سالک ذات حق را از نزدیک شناخت به کمک خود او به سیر در شئون و کمالات و اسماء و صفات او میپردازد.
سه. سیر من الحق الی الخلق بالحق؛ در این سیر، سالک به خلق و میان مردم بازگشت میکند، اما بازگشتش به معنی جدا شدن و دور شدن از ذات حق نیست، ذات حق را با همهچیز و در همهچیز میبیند.
چهار. سیر فی الخلق بالحق؛ در این سیر، سالک به ارشاد و هدایت مردم، به دستگیری مردم و رساندن آنها بهحق میپردازد.»
استاد مطهری میافزاید: «صدرالمتالهین، مسائل فلسفه را به اعتبار اینکه «فکر»، نوعی سلوک است ولی ذهنی، به چهار دسته تقسیم کرد:
یکم. مسائلی که پایه و مقدمه مبحث توحیدند و در حقیقت سیر فکر ماست از خلق بهحق (امور عامه فلسفه).
دوم. مباحث توحید و خداشناسی و صفات الهی (سیر بالحق فی الحق) .
سوم. مباحث افعال باری، عوام کلی وجود (سیر من الحق الی الخلق بالحق) .
چهارم. مباحث نفس و معاد (سیر فی الخلق بالحق).»
چهارم. فلسفه صدرایی، سیاست و تمدن اسلامی
واقعیت این است که صدرالمتالهین در بسیاری از نوشتههایش به سیاست متعالیه و مباحثی نظیر خلافت الهی، نبوت، ولایت سیاسی، شهر، رابطه دین و شریعت، عدالت، قانون، حاکمیت اجتماعی، و همچنین نقد و بررسی مسائل اجتماعی زمانه خود پرداخته است اما غالب مباحث ایشان در این خصوص را میتوان در کتابهای «مبدا و معاد»، «شرح اصول کافی» و «الشواهد الربوبیه» مشاهده کرد.
ملاصدرا در نظریه تقسیمبندی علوم خود، حکمت را به دو قسم حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم میکند. صرفنظر از حکمت نظری، او حکمت عملی را به علم اخلاق، حکمت منزلی و حکمت مدنی تقسیم میکند و حکمت مدنی را به علم سیاست و علم نوامیس (شریعت) تقسیم میکند.
درواقع اداره جامعه مدنی و سیاسی و نهادهای اجتماعی آن را که فقه، حقوق و قوانین و مقررات کوچک و بزرگ دینی یا غیردینی (منظور عقلی که البته آن هم به تعبیر درست خارج از دین نیست) در این بخش جا میگیرد، مانند سایر فلاسفه اسلامی علم سیاست اطلاق میکند.
از منظر ملاصدرا اصول یا بهتعبیری مانوستر، روح علم سیاست را باید در دین و شریعت الهی جستوجو کرد، لکن بهنظر میرسد این به معنای مساوی بودن سیاست و شریعت در جزئیات و کنار گذاشتن دریافتهای عقلی در حوزه سیاست نیست، ضمن آنکه سیاست در عرصههایی نسبت به شریعت نقش پیشینی و بسترساز را ایفا میکند.
به قول آیتالله جوادیآملی، صدرالمتالهین از منظر بالا وارد مساله سیاست شد تا کمبودهای همه قوانین را ترسیم و ترمیم کند. ایشان ادامه میدهند این شاهکار حکمت متعالیه است که نقطه شروع را بهخوبی شناخته، یعنی سیاست، وقتی متعالیه است که از منظر حکمت متعالیه تبیین شود. هنگامیکه سیاست از این منظر تبیین میشود، سرفصل آن، ناقص بودن بشر و نه مدنی بالطبع بودن اوست.
چهبسا از همین جهت است که ملاصدرا در کتاب مبدا و معاد تاکید دارد: «شریعت الهیه، ضوابطی قرار داد از برای اختصاصات اموال در باب عقود بیوعات، معاوضات و مداینات و قسمت مواریث و مواجب نفرات و قسمت غنائم و صدقات در ابواب عتق و کتابت و استرقاق و اسیر کردن و شناساندن کیفیت تخصیص را نزد استفهام به اقاریر و ایمان و شهادات، و ایضا قرار داد قوانین اختصاصی به مناکحات را در ابواب نکاح و طلاق و خلع و رجعت و عده و صداق و ایلاء و ظهار و لعان و ابواب محرمات نسبت به رضاع و مصاهرات، و اما ابواب دفع مفاسد، پس آنها عقوبات زاجره از آنهاست؛ مانند امر به قتال کفار و اهل بغی و ظلم و ترغیب بر آن و حدود و غرامات و تعزیرات و کفارات و دیات و قصاص.» در جای دیگر استاد جوادیآملی به نکته ظریفی اشاره میکنند اینکه اینطور نیست که جامعه (در منظر ملاصدرا) یک وجود اعتباری محض داشته باشد، که فقط در اذهان باشد و در فلسفه از ضرورت وجود نبی برای این وجود اعتباری بحث شود که هیچ وجودی در تکوین ندارد. این نکته باقی میماند که اگر جامعه وجود دارد با مبنای حکمت متعالیه، که وجود و وحدت را مساوق میداند، سازگار نیست. جامعه نمیتواند وجود داشته باشد، چون وجود با وحدت مساوق است و چگونه چیزی که وحدت ندارد میتواند وجود داشته باشد؟
ایشان میافزاید: «حکمت متعالیه بهخوبی درصدد حل این مشکل برآمده است. در اینجا مغالطهای وجود دارد که منشأ آن اشتراک لفظی است. مغالطه از این قرار است که ما از دو وحدت و دو واحد سخن میگوییم، اما مواظب نیستیم که آیا اینها یکی هستند یا دوتا؟ اگر این دو وحدت یکی بود، این چالش درست بود، اما باید بگوییم که این دو وحدت دوتاست.»
در آغاز حکمت متعالیه گفته میشود وجود با وحدت مساوق است، وحدت نیز با وجود مساوق است. همانطور که مستحضرید، مساوق غیر از مساوی است. مساوی آنجایی است که دو لفظ، دو مفهوم، دو حیثیت صدق و دو مصداق وجود دارد؛ مثلا فرض کنیم هر عالمی عادل است و هر عادلی عالم است، این دو مفهوم با هم مساوی هستند و مرجع مساوات هم دو موجبه کلیه است اما مساوقه آن است که لفظ دوتا، مفهوم دوتا، ولی حیثیت صدق و مصداق، یکی است؛ یعنی این دو مفهوم در همان سپهر ذهن و پیش از اینکه در فرودگاه بیایند یکی میشوند و آنگاه آنجا مینشینند.
مقصد حیات دنیوی در نگاه ملاصدرا و نیاز به دولت
به قول استاد گرامی جناب آقای دکتر نجف لکزایی در کتاب اندیشه سیاسی متفکران مسلمان جلد ۶ صفحه ۱۹۸، ملاصدرا در کتاب الظاهر الالهیه- که از آخرین تالیفات او به شمار میرود- پیشفرضش این است که غایت و هدف حکمت و قرآن کریم، آموختن راه سفر طبیعی و سیر تکاملی بهسوی آخرت و وصول به خداوند ذیالکمال است.
بهواقع در دیدگاه ملاصدرا، هدف نهایی خلقت، پیش راندن انسان بهسمت تعالی است که معنای دقیق آن قرب الهی بهمثابه منبع مطلق کمال است؛ بنابراین تشکیل دولت از این منظر، زمینهساز تحقق این هدف تلقی میشود که از آن به سعادت تعبیر میشود. درواقع او معتقد است که حب تفرد و خودخواهی در انسان موجب میشود انسانها بدون وجود دولت و مقررات اجتماعی نهتنها در مسیر هلاکت قرار بگیرند، بلکه اساسا، از مسیر تعالی منحرف شوند، بنابراین کمک به مردم و هدایت آنها برای وصول به جوار خدا از وظایف اصلی حکومت دینی است.
تاکید ملاصدرا بر عدالت
در اندیشه غالب فیلسوفان اسلامی، عدالت از چنان جایگاهی برخوردار است که بدون آن اجرای قوانین عادلانه در یک جامعه امکانپذیر نیست، چنانچه ملاصدرا در مورد لزوم وجود قانون و تبعیت از آن میگوید به قانونی محتاج است که عامه خلق به آن رجوع کند، و طبق آن به عدل حکم کند، و الا جمع فاسد و نظام مختل میشود.
همچنین ملاصدرا در شرح اصول کافی مینویسد: «و خلاصه انسان در وجود و بقایش ناگزیر از مشارکت است، و مشارکت تمام نمیشود جز به معامله، و معامله را ناگزیر از سنت عدل و قانون است، و سنت عدل را ناچار از سنت گذار و قانونگذار عادل است، و جایز نیست که مردم را با آرا و هوسهایشان در آن حال رها کنند تا منجر به اختلاف گشته و هر که آنچه به نفعش است عدل، و آنچه به ضررش است، ظلم و جور پندارد.»
پیشرفت و تمدنسازی در نگاه صدرایی
همانطور که پیشتر هم اشاره شد ملاصدرا حقیقت انسان را موجودی جمعی و تالیفی یا مدنی بالطبع قلمداد میکند و لذا حیات انسان در گروه شکلگیری جامعه و سپس تعاون اجتماعی و تمدن سازی است. البته جامعهسازی و تمدنسازی از نگاه ملاصدرا صرفا یک امر دنیوی نیست، بلکه یکی از خواص جامعه و تمدن تعاون اجتماعی در جهت رساندن انسان به تعالی روحی است.
در این میان، ملاصدرا ضمن تاکید بر نقش تعیینکنندهای که برای عقل قائل است، میگوید: «هرگاه عقل قائم شود، شهوات عقول را خدمت میکنند؛ و هرگاه جور برپا شود عقول شهوات را خدمت میکنند، پس طلب آخرت اصل هر سعادت است و حب دنیا راس هر معصیت.»
با همه اینها، ملاصدرا بهرغم توجه ویژهای که به عالم متافیزیک دارد، در کتاب اکسیر العارفین، دانشها را به دو دسته عمده دنیوی و اخروی تقسیم میکند، یعنی برای او موضوع دنیا و ساماندهی زندگی فردی و مدنی از اهمیت برخوردار است، هرچند روشن است که علوم اخروی و الهی و حکمت نظری را بر علوم دنیوی و حکمت عملی مقدم میشمرد.
ملاصدرا در کتاب مبدا و معاد میگوید: «و هرکه از تربیت مرکب و تدبیر منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش تمام نمیشود و مادام که امر معاش در دنیا که عبارت است از حالت تعلق نفس به حس و محسوس، تمام نباشد، امر تنقل و انقطاع بهسوی باریتعالی که عبارت از سلوک باشد، صورت نمیگیرد، و امر معیشت در دنیا تمام نمیگردد تا آنکه بدنش سالم باقیمانده و نسلش دائم و نوعش مستحفظ، و این دو امر تمام نمیشود مگر به اسبابی که وجود این دو را حفظ نماید و اسبابی که مفسد است و مهلکات این دو را، دفع نماید.»
رئیس اول در اندیشه ملاصدرا
از نظر ملاصدرا رئیس مدینه ناگزیر نبیای است که مصداق تام حکیم متأله است. به بیان دیگر، اصولاً کسی جز نبی نمیتواند عهدهدار ارائه طریق و ایصال به مطلوب باشد. ملاصدرا در شرح اصول کافی مینویسد: «آشکار است که سیاستمدار، پیشوا و امام، این مقام (منظور ولایت سیاسی) را به خاطر تخصص و فنی که دارد، داراست، خواه دیگران از او بپذیرند و سخن او را گوش فرادارند و یا نپذیرند؛ و طبیب در اثر تخصص و دانش خود و توانایی که در معالجه بیماران دارد، طبیب است، حال بیماری باشد یا نباشد و طبیب بودن او را نبودن بیمار از میان نبرد.»
امامت از منظر صدرا
ملاصدرا خود در شرح اصول کافی میگوید: «نظام دین و دنیا جز با وجود امامی که مردمان به او اقتدا و از او پیروی کنند و راه هدایت و پرهیزکاری را از او بیاموزند درست نمیآید، و نیاز به او در هر زمان مهمتر و بالاتر است از نیاز به خوراک و پوشاکشان و آنچه در روند اینها از منافع و ضروریات است.»
البته مرحوم صدرالمتألهین در شرح اصول کافی میگوید: «زمین را ناگزیر پس از منقضی شدن زمان نبوت، امامی است که تمامی امت چه پیشینیان و چه پسینیان جز افرادی اندک که درخور اعتنا نیستند، با اختلافشان در آنکه نصب و گماشتن او از جهت شنیدن و یا از جهت عقل برعهده ماست و یا از جهت عقل برعهده خداوند است، اتفاق و هماهنگی دارند: نخستین، مذهب تمامی اهل سنت و بیشتر از معتزلیان است و دوم، مذهب جاحظ و کعبی و ابوالحسن بصری است و سوم، مذهب شیعه که رحمت الهی بر آنان باد.»
دوران غیبت و ولایت فقیه
ملاصدرا در شواهدالربوبیه تصریح میکند: «بدان که نبوت و رسالت از جهتی منقطع میگردد و از جهت دیگر باقی است.... ولی خدای متعال پس از پایان نبوت و رسالت حکم مبشرات و الهامات و حکم ائمه معصومین(ع) و همچنین حکم مجتهدین (و اصحاب فتوا) باقی گذاشت، اما اسم و نام نبی و رسول را از آنان سلب نمود، ولی حکم آنان را تایید و تثبیت نمود و آنان که علم به احکام الهی ندارند، مامور نمود که از اهل علم و اهل ذکر سؤال کنند.... با این وصف، مجتهدین، پس از ائمه معصومین (در باب احکام دین) بدانگونه که از طریق اجتهاد دریافتهاند، فتوا میدهند هرچند در فتاوا با هم اختلاف داشته باشند. همچنین برای هر فردی از مجتهدین از طریق ادله تفصیلیای که در دست آنان است راه و روش و منهجی قرار داده است و آن راه و روش همان است که دلیل او آن را در اثبات حکم تعیین نموده و عدول و انحراف از آن راه را بر وی حرام کرده است.»
آیتالله جوادی آملی میگویند: «مساله این است که چه کسی میخواهد جامعه را اداره کند؟ این فرد دارای ولایت حکیم است. حکیمی که این بزرگواران میگویند، همان حکیم قرآنی است که خداوند درباره او فرموده است: «من یوت الحکمه فقد أُوتی خیراً کثیراً». بنابراین حکمت عبارت است از فلسفه، اخلاق، فقه و حقوق. مساله ولایت فقیه نیز در همین مباحث مطرح میگردد، زیرا کسی که واسطه میان امام معصوم(ع) و مردم است، به این علم، عالم است. منظور از فقیه، جامع بین الفقهین است.»
مشارکت سیاسیِ عادلانه در تفکر صدرایی
ملاصدرا حق انتخاب را در برخی مناصب سیاسی قائل است؛ بهطوریکه در شرح اصول کافی نظر ابوبکر رازی را بدون آنکه رد کند میآورد که آیا نمیبینی کشوری که پادشاه ندارد، اگر همگان رضایت به عهدهدار شدن منصب قضا به شخص عادلی از خودشان دهند، به طوری که آنان مددکار او باشند، بر هر کس که از احکام او سر باز زند، هر آینه قضا و حکم او روان است؛ اگرچه از جانب امام و یا پادشاهی ولایت و حکم ندارد.
از منظر آیتالله جوادی، «در سخنان صدرالمتألهین در الشواهدالربوییه آمده است که قانونی که توده مردم وضع میکنند، مانند جسد بلاروح است. این مطلب حاکی از آن است که صدر و ساقی مشروعیت بر عهده شارع است. بر این اساس در حوزه مشروعیت، به هیچ وجه احدی غیر از ذات اقدس اله دخالت ندارد، اما حوزه مقبولیت در اختیار مردم قرار گرفته است؛ حال یا مردم قبول میکنند و یا نه. در فرمایش ملاصدرا آمده است که کسی حق قانونگذاری ندارد. برخی ممکن است بگویند که انسان نیز در مشروعیت قانون سهمی دارد؛ به این ترتیب که اگر جامعه در انتخاب زعیم دو دسته شوند، طوری که اکثریت با یک نفر و اقلیت با فرد دیگر باشند، در این صورت طرف اکثریت، مشروع است و طرف اقلیت مشروعیت ندارد، زیرا ترجیح مرجوح بر راجح صحیح نیست. از این رو گفته میشود که آرای مردم در مشروعیت قانون، مشروعیت زعامت یک شخص و مشروعیت یک حکم، مشروعیت وکالت نماینده ... دخالت دارد.»
آیتالله جوادی آملی میافزایند: «اگر گفته شود که عقل این را میفهمد در پاسخ باید گفت: عقل در اینجا کاشف است نه اینکه قانونگذار باشد. عقل والی و شارع نیست؛ عقل صراط مستقیم نیست، بلکه سراج منیر است؛ عقل برهانی، چراغ بسیار خوب است. چراغ، هیچکس را به مقصد نمیرساند، بلکه تنها راه را نشان میدهد. عقل صاحب ولایت نیست، بلکه صاحب درایت است. بنابراین رجحان اکثر بر اقل به درایت عقل است نه ولایت آن. حاکمیت نیز در اینجا به معنای درایت است.»
با این وصف، میتوان گفت که مشروعیت از این دیدگاه تماماً متعلق به شارع مقدس است، لکن اگر مردم هرآینه چه با پیامبر، چه با امام و چه با حاکم مورد تایید امام همراهی نکنند، امکان تحقق عملی حکومت بهکلی منتفی میشود و البته روشن است که همراهی مردم زمانی اثربخش است که از سر میل و رغبت باشد نه زور.
پنجم. دلایل برتری فلسفه صدرایی نسبت به سایر فلسفهها
از منظر استاد گرامی جناب آقای دکتر دینانی، «جایگاه هر فیلسوفی با نظریههایی که داده است قابل سنجش است. ملاصدرا نظریههای مهمی در فلسفه اسلامی دارد و اگر کسی به نحلههای کلامی و عقلی فلسفه اسلامی آشنا باشد، درمییابد که صدرا چه تاثیر بزرگی داشته است و آثاری از خود به جای گذاشته که در آنها معضلات لاینحلی را حل کرده است. بیتالغزل فلسفه صدرا حرکت جوهری است. هیچ متفکری معاد جسمانی را نتوانسته از راه عقلی حل کند. متکلمان نتوانستند این موضوع را حل کنند. حتی ابنسینا با همه بزرگیاش نتوانسته این مشکل را حل کند. همه این هنرها نزد ملاصدرا از برکت اصل حرکت جوهری است. برای فهم حرکت جوهری، باید جوهر را فهمید. فیلسوف بدون جوهر نمیتواند بیندیشد و اگر جوهر را طرد کند نظامهای او به هم میریزد. خود ملاصدرا نظام عظیمی را بنیان گذاشته است. این نظام یا فلسفه بر سه محور قرآن و برهان و عرفان استوار شده است. صدرالمتألهین هم به قرآن اتکا دارد، هم از مکاشفات شخصی خود استفاده میکند و هم به برهان تعهد دارد. البته وقتی که میگوییم قرآن، روایات و احادیث ائمه هم منظور نظر ماست. چون قرآن و عترت از یکدیگر افتراق ندارند. چه اینکه ملاصدرا از احادیث حداکثر استفاده را میبرد.» دکتر دینانی در جمعبندی کلام خود میگوید: «به دلیل اینکه ملاصدرا با توجه به این سه منبع محوری، یعنی قرآن و برهان و عرفان تفلسف میکند؛ مظهر کامل تفکر شیعی در طی قرون گذشته و به یک معنی، مظهر تفکر اسلامی است؛ کمااینکه «حکمت متعالیه» او این موضوع را اثبات میکند.»
با ملاحظه آنچه دکتر دینانی روی آن تاکید میکنند، برتری فلسفه صدرایی را باید در نوآوریهای آن و همچنین قدرت فلسفه صدرایی در گرهگشاییها و بنبستشکنیهای فلسفی جستوجو کرد. از دیدگاه دکتر دینانی، عنصری که مانند یک کلید در فلسفه صدرایی، درها را یکی پس از دیگری باز میکند، حرکت جوهری است، اما روشن است که نوآوریهای فلسفه صدرایی را باید فراتر از حرکت جوهری دانست.
ششم. ملاصدرا در زمانه خود
ملاصدرا در زمانه خود با چند جریان عمده رویاروست و از آنها به طور جدی آسیب میبیند. در واقع، او با آنکه در یک دوره شبهتمدنی بزرگ یعنی صفویه زیست میکند و انتظار میرود از ناحیه صفویه حمایت شود، به حدی مورد سوءظن و بیمهری قرار میگیرد که نهایتاً تبعید میشود. همانطور که اشاره شد، در این قضایا چند جریان عمده نقش دارند:
یک. جریان اخباریگری که با دشمنی صریح با فلسفه و عقلگرایی فلسفی، و کفریات خواندن اندیشههای ملاصدرا، تمام تلاش خود را بر حذف ملاصدرا از صحنه علمی عصر صفویه متمرکز میکنند.
دو. جریان سطحیاندیشی که هرچند اخباری به معنای مصطلح نیستند، اما به دلیل عدم فهم و درک منزلت فلسفه و ابتکارات بزرگ و منحصربهفرد ملاصدرا، او را مورد بیمهری قرار میدهند و یا در رویارویی با اخباریها تنها میگذارند.
سه. جریان قدرتطلبها که به اسم دین به درون سیستم سیاسی صفویه نفوذ کرده و رشد و بسط عقلانیت را مانع عوامفریبیها و پیشبرد اهداف دنیاطلبانه خود تلقی میکنند.
هفتم. تأثیرپذیری امام خمینی (ره) از فلسفه صدرایی
هرچند امام خمینی (ره) یک شخصیت چندوجهی به شمار میرود که در عرصههای علمی گوناگون مانند کلام، فقه، تفسیر و اخلاق حقیقتاً پیشروست، اما آنچه خیلی اهمیت دارد، شخصیت فلسفی و عرفانی امام خمینی است که برحسب جایگاه فلسفه و عرفان در شاکله معرفتی انسانها، مانند چتر بالای سر همه وجوه علمی امام حتی وجه فقهی ایشان باز است و آنها را به طور جدی تحت تأثیر قرار میدهد؛ به طوری که میتوان گفت، اگر امام یک فیلسوف و عارف بزرگ نبود، چهبسا خبری از کلاننگریهای فقهی و نیز اثری از فتاوا و یا احکام حکومتی مهم و شجاعانه امام نبود.
بنا به شهادت اکثر شاگردان امام خمینی، ایشان حدود بیست سال مشغول تدریس و تشریح حکمت متعالیه بودهاند و به قدری علاقهمند و تحتتأثیر صدرالمتألهین بودند که در جاهای گوناگون از ایشان با عناوینی نظیر «صدرالحکماء المتألهین»، «شیخالعرفاء الکاملین»، «شیخالعرفاء السالکین» و یا «شیخالعرفاء الشامخین» یاد میکنند. امام در تجلیل از منزلت ملاصدرا میگویند: «ملاصدرا و ما ادراک ما ملاصدرا!» البته نباید از نظر دور داشت که این علاقه امام به ملاصدرا و متاثر شدن ایشان از صدرا، و تدریس بیستساله حکمت صدرایی، به منزله عدم ورود امام به نقد ملاصدرا نبوده است.
علاوه بر این، مشهور است که امام در مصاحبهای که با محمد حسنینْ هیکل، نویسنده و روزنامهنگار مطرح مصری در نوفل لوشاتو، در پاسخ این سؤال که: چه شخصیتهایی غیر از رسول اکرم(ص) و امام علی(ع) و کدام کتابها بهجز قرآن شما را تحتتاثیر قرار دادهاند، میگویند: «شاید بتوان گفت در فلسفه، ملاصدرا، از کتب اخبار، کافی و از فقه، جواهر.»
دکتر سیدحسین نصر نیز از حرکت امام خمینی براساس حکمت متعالیه تحلیل و تفسیر جالبی کرده است و میگوید: ورود امام به صحنه سیاست را بیش از هر چیز باید در مراحل سلوک معنوی و سفر آدمی از خلق به سوی حق و رجعت وی از حق به سوی خلق که ملاصدرا در آغاز اسفار اربعه به آن پرداخته است، جستوجو کرد.
به قول استاد گرامی جناب آقای دکتر عماد افروغ، این مطلب را نباید نادیده گرفت که «از دیدگاه ملاصدرا، عارف ربانی، فیلسوف و حکیم متأله، در سفر چهارم به میان مردم میآید. او با احساس تکلیف درصدد است تا به هدایت و اصلاح جامعه بپردازد. وقتی مطالب مربوط به این سیر را میخوانیم، اینگونه به نظر میرسد که امام آن را پیش روی خود قرار داده و پیاده کرده است. مأموریت او این است که جامعه را اصلاح کند، پس سیاست به معنای صرف اعمال قدرت که جامعهشناسان سیاسی مطرح میکنند، نیست، بلکه به معنای هدایت و اصلاح است. این نکته جالب است که این اصلاح، بخشی از سیر و سلوک عرفانی عارف است؛ یعنی اگر این اتفاق نیفتد، عرفان عارف، کامل نمیشود. در اینجاست که پیوند میان فرد و جامعه در اندیشه ملاصدرا و امام نمود مییابد؛ یعنی امام، با اصلاح مردم در حال سلوک عارفانه است.»
با این اوصاف، امام خمینی جدای از علاقههای فلسفی به حکمت متعالیه مانند اصالت وجود، تشکیک وجود، امکان فقری، اتحاد عاقل و معقول، حرکت جوهری، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس، قاعده بسیط الحقیقه و غیره و بهرهگیری نقادانه از حکمت متعالیه در اندیشههای هستیشناسانه خود، از جهات اندیشه سیاسی هم به حکمت متعالیه و تفکر سیاسی ملاصدرا بسیار نزدیک است که در رأس همه، میتوان به اثرپذیری امام از اندیشه سیاسی ملاصدرا در جهت رسیدن به نظریه ولایت فقیه در تراز ولایت رسولالله اشاره کرد.
هشتم.امام خمینی و ابنعربی
در ساحت عرفان نظری، دو اثر کلیدی یعنی فتوحات مکیه و فصوصالحکم محیالدین ابنعربی از اهمیت ویژهای برخوردار است و تردیدی نیست که امام به مجموعه آثار این عارف بزرگ و آثارش عنایت خاصی داشتتد. امام خمینی جدای از تحصیل طولانی مدن متون عرفانی ابنعربی در ایام جوانی به استادی مرحوم آیتالله شاهآبادی (ره)، درآثار عرفانی خودشان مانند شرح دعای سحر، مصباحالهدایة الی الخلافة والولایة، تعلیقة علیالفوائد الرضویه، سرّ الصلوة، آداب الصلاة و چهل حدیث، در موارد پرشماری از ابنعربی با عناوینی همچون: شیخ کبیر، شیخ عارف، شیخ محقق، بزرگمرد، از ایشان نام برده و بهعنوان یکی از «بزرگان مشایخ ارباب عرفان» مقام او را پاس داشتهاند.
مرحوم استاد سید جلالالدین آشتیانی در انتهای مقدمه مبسوطی بر کتاب مصباحالهدایة الی الخلافة والولایه دارند مینویسند: «مرحوم امام رضوانالله علیه از کثیری از اکابر ارباب عرفان به «خلّص شیعیان امیرمومنان علیه السلام» تعبیر کردهاند.»
البته این مطلب مرحوم آشتیانی از این جهت اهمیت دارد که در گذشته و حتی در امروز کمتر از گذشته، بزرگانی چون ابنعربی و ملاصدرا از نظر اهل ظاهر کافر محسوب میشدند و میشوند.
مشهور است که حضرت امام درباره جو مسموم آن روزها، با اشاره به خون دلهایی که در آن سالها از متحجرین خورده، با سوز و گداز میگویند: «یادگرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار میرفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند؛ چراکه من فلسفه میگفتم. تردیدی ندارم اگر این روند ادامه مییافت، وضع روحانیت و حوزهها وضع کلیساهای قرون وسطی میشد.»
البته باید تاکید کرد، در عین حال امام ضمن نقل قولهای متعدد از ابنعربی، در مواردی هم که با نظر او موافق نبوده به نقد ابنعربی پرداخته است. در واقع، یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیت عرفانی امام، استقلال فکری ایشان است بهطوری که باید گفت امام هیچ وقت مقلّد و پیرو صرف کسی از بزرگان عرفان و فلسفه نبوده است.
یکی از فقرات مهمی که امام از کتاب فصوص الحکم محیالدین یاد کرده است، نامهای است که خطاب به سرکار خانم طباطبایی عروسشان نوشتهاند که در ابتدای آن آمده است: «یاد روزی که در ایام جوانی کتاب فصوصالحکم و دیگر کتب عرفانی را که بزرگان مشایخ ارباب عرفان به یادگار گذاشتهاند در خدمت بعضی از مشایخ اهل عرفان رضوانالله تعالی علیه استفاده کردم... باید بگویم که کتب مذکور با همه قدر و منزلتی که دارند و کمکهای بسیار ارزندهای به معرفت قرآن - سرچشمه فیاض معرفةالله و کتب ادعیه ائمه معصومین، صلواتالله و سلامه علیهم اجمعین، که آنها را حقاً قرآن صاعد باید خواند و احادیث آن بزرگواران میکنند، حلاوت و لطافت و جامعیت اسرار کتاب الهی را ندارند. فیالمثل سوره مبارکه حمد مشتمل بر جمیع اسرار معارف الهیه است که تحمل آن از عهده این نویسنده دست و پا بسته خارج است، همین قدر بدان ای دختر عزیزم که در بسماللهالرحمنالرحیم، الحمدالله رب العالمین معارف و اسرار غیر قابل تحمل برای ماست و اگر عارف صاحب سرّی در الحمدالله با قدم صاحب ولایت غور کند، مییابد که در عالم هستی غیر از الله چیزی و کسی نیست که اگر بود، حمد مختصّ به ذات الوهی نبود (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) پس باید قلمها بشکنند اگر گمان شود ورای او هستند. تو نیزای عزیز کتب عرفا و اولیا را بخوان به قصد فهمیدن یا ذوقکردن همین کلمه شریفه جامعه.»
نمونه دیگر از اشارات امام به ابنعربی، پیام تاریخی ایشان خطاب به گورباچف آخرین رئیسجمهور شوروی است که در ماههای پایان عمر شریف ایشان هم بوده است. در بخشی از پیام آمده است: «دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا بهخصوص محیالدین ابنعربی نام نمیبرم که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع شوید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم کنید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موی منازل معرفت آگاه شوند که بدون این سفر، آگاهی از آن امکان ندارد.» درحقیقت، با اینکه امام خمینی یکی از استادان بزرگ فلسفه بود، از رسالههای عرفانی امام گرفته تا بیانات عرفانی ایشان حتی در خلال سخنان سخنان و پیامهای سیاسی، نشان میدهد ذائقه عرفانی امام بر ذائقه فلسفی او غلبه داشت. حتی این سخن قابل تأمل است که اندیشه سیاسی امام خمینی متأثر از از وجه عرفانی شخصیت عرفانی امام بود و و ایشان مباحث عرفانی بهویژه رویکرد توحیدی را در متن سیاست و فراتر از آن در جامعه بروز و ظهور میبخشید و میفرمود عالم محضر خداست؛ یا همه عالم، حتی جمادات (مانند سنگریزههایی که در طبس ارتش آمریکا را زمینگیر کردند) جنود الهیاند یا خرمشهر را خدا آزاد کرد و غیره.
نهم.فلسفه صدرایی به مثابه مبانی فلسفی انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی، یک حرکت تحولیِ تمامنشدنی است که با پیروزی در سال 1357 تازه آغاز شده و تا رسیدن به هدف که ظهور امام زمان (عج) است ادامه پیدا میکند. بر این اساس، انقلاب مادر، دگرگونی نظام سیاسی از شاهی، طاغوتی و غربی به اسلامی است اما در ادامه باید مستمراً صدها انقلاب در عرصههای گوناگون رخ دهد که خود این را میتوان با حرکت جوهری ملاصدرا تطبیق داد.
محقق گرامی جناب آقای افروغ برداشت مناسبی از حرکت جوهری اراده دادهاند، ایشان میگویند: «در حکمت متعالیه حرکت جوهری به دو بخش تقسیم میشود: حرکت جوهری ارادی و حرکت جوهری طبیعی. حرکت جوهری طبیعی اتفاقاتی است که بدون تاثیر اراده ما، روی میدهد مثل اینکه فردی متولد میشود و رشد میکند و بعد از سپریکردن دوره زندگی از دنیا میرود. ما در این بخش در واقع نقشی نداریم. اما بخش دوم حرکت جوهری که حرکت جوهری ارادی است به ما این نکته را متذکر میشود که شما «هرچه اراده کنید بشوید، آن میشوید.» اگر اراده کنید که دانشمند الهی و متخلق به اخلاق اسلامی شوید، میتوانید این گونه شوید. درواقع انسان میتواند مسیر نفس خود را در جهت تعالی، جهتگیری کند و به سمت خدا برود و برعکس میتواند اراده کند که در جهت غیرالهی حرکت کند؛ لذا در طول تاریخ با انسانهای مختلفی مواجه میشویم که توانستند در حوزههای مختلفی استعدادهای خود را شکوفا کنند. بر این اساس حضرت امام(ره) در آثار مختلف خود تاکید میکنند که هیچ چیز ذاتی نداریم؛ یعنی اینکه برخیها میگویند بر پیشانی بعضیها خوشبختی یا بدبختی حک شده و به قول عوام گلیم بعضیها سفید و گلیم بعضیها سیاه است، وجود ندارد. حضرت امام(ره) میفرمایند این گونه نیست. تنها خود انسان است که میتواند خود را سعادتمند یا بدبخت کند. از این منظر اگر بحث حرکت جوهری را در ارتباط با انسان دنبال کنیم، اتفاقی که در حوزه سیاست میافتد این است که ما انسانها خودمان هستیم که جامعه خود را میسازیم. ما خودمان هستیم که حکومت، اقتصاد، فرهنگ و دیگر نهادهای سیاسی ـ اجتماعی خود را میسازیم. اگر این گونه است در واقع باید پیوسته بیندیشیم و فکر، تأمل و سعی کنیم تا عوامل و نهادها و ساختارهایی را که در مشکلات و در زندگی ما نقش مخرب دارند بازسازی، اصلاح، مدیریت و ترمیم کنیم یا اگر لازم است کلا از بین ببریم و نهادها و ساختارهایی را که میتوانند در بهبود وضع و در پیشرفت و تکامل ما نقش داشته باشند به وجود بیاوریم.»
در ادامه آقای افروغ اینگونه نتیجه میگیرد: «انقلاب اسلامی به لحاظ فلسفی ریشه در حکمت متعالیه، به لحاظ فقهی ریشه در فقه جواهری، به لحاظ کلامی ریشه در امامت مکتب اهلبیت(ع)، به لحاظ عرفانی ریشه در عرفان متعالیه و به لحاظ حدیثی در احادیث اهلبیت(ع) مخصوصا کتاب کافی ریشه دارد و اینها در خود کلمات حضرت امام(ره) هم بهخوبی مشخص و نمایانند.»
همانطور که اشاره شد، از چند جهت نظریه انقلاب انقلاب اسلامی و گفتمان آن به فلسفه صدرایی وابسته است:
یک از منظر هستی شناختی که متأثر از اصالت وجود، تشکیک وجود، حرکت بیوقفه هستی به سوی کمال و غیره که در نظریه ایدهآلیستی انقلاب اسلامی و بهویژه در نظرات انقلابی امام خمینی بهعنوان بنیانگذار انقلاب به اشکال گوناگون تبلور پیدا کرده است، و دوم، از منظر حکمت عملی سیاسی و وجوه اساسی آن مانند: رابطه دین و دنیا و مفهوم سعادت، اسلام سیاسی، نظریه انقلاب (حرکت جوهری)، اصل امامت در ساختار سیاسی، ولایت فقیه در دوران غیبت، رویکرد حقیقی و اصیل به جامعه و تعاون اجتماعی در جهت دستیابی به سعادت.
دهم.امکان نقد و تحول در فلسفه اسلامی
همانطور که بنده در سخنرانیها و یادداشتهای دیگر هم اشاره داشتم، وقتی از یک فلسفهای بهخاطر مزیتهایش حمایت میشود، هرگز نباید از آن بوی تعصب به فلسفه خاص را استشمام کرد. در واقع، اصولاً تعصبورزی با فلسفه پارادوکسیکال است.
از طرف دیگر، روشن است که هیچ فلسفهای مطلق نیست و همواره زمینه برای ظهور فلسفههایی که از فلسفههای قبلی به مراتب جامع تر، کاملتر و راهگشاتر باشد وجود دارد. من با آنکه خود را یک شاگرد بسیار کوچک فلسفه میدانم، ایدههایی را برای تحول در فلسفه اسلامی دارم چه رسد به برخی بزرگانی که اگر زمینه فراهم شود حتماً نظرات خود در این عرصه را ارائه خواهند داد.
با این ملاحظه نهتنها نقد فلسفه اسلامی و بهتبع آن فلسفه صدرایی خوب است بلکه مطمئناً، نقد عالمانه فلسفه صدرایی به تقویت آنها میانجامد. البته رعایت آداب نقد درباره فلسفه اسلامی مانند نقد هر فلسفهای لازم است. چنانچه کسی به آداب نقد ملتزم باشد، اولاً بدون اشراف کافی به فلسفه اسلامی خود را در مقام ناقد این فلسفه قرار نمیدهد و ثانیاً اگر در مقام نقد قرار گرفت از ناسزاگویی و اتهامزنیهای ناروا پرهیز میکند.
من بهطور خاص درباره فلسفه صدرایی عرض میکنم که ملاصدرا با آنکه یک نابغه بزرگ است و آثار بزرگ او بهویژه اسفار، یک شاهکار قلمداد میشود اما ملاصدرا معصوم نیست و چون معصوم نیست امکان خطا در افکار او وجود دارد؛ با این وجود، این از آداب نقد به دور است که با جمعکردن برخی خطاهای صدرا، ظرفیتها و خدمات عظیم فلسفه او نادیده گرفته شود؛ این در حالی است که بخش مهمی از آنچه توسط بعضی افراد ناشی بهعنوان خطاهای ملاصدرا فهرست شده است، خطا نیست بلکه برداشتهای ناصوابی است که آنها به دلیل عدم اشراف به افکار ملاصدرا و ادبیات اختصاصی او از افکار ملاصدرا داشتهاند.
یازده. علل یاوهبافیها درباب فلسفه صدرایی
با اینکه در این سخنرانی قصد نداشتم وارد قضیه یاوهبافیها درباره فلسفه صدرایی بشوم اما بینصافی برخی عالمنماها در ماههای اخیر موجب شد تا به اختصار چند نکته در این زمینه خدمتتان عرض کنم. به نظر میرسد عمده یاوه بافیهایی که در این سالها درباره فلسفه اسلامی خاصه فلسفه صدرایی صورت گرفته است ناشی از چند عامل مهم است:
یک. نداشتن دانش و هوش فلسفی
قبلا هم خدمتتان عرض کردم، نه همه، اما بخش مهمی از ناسزاگویان به فلسفه اسلامی از حداقل دانش و هوش فلسفی برخوردار نیستند و نظرات آنها با حقیقت فلسفه فاصله معتنابهی دارد. از همین جاست که به حکمت دستور خاص برخی بزرگان فلسفه به حرمت تعلیم فلسفه به افراد فاقد دانش و ظرفیت فکری لازم پی میبریم.
دو. عدم اشراف به فلسفه صدرایی
بهطور خاص، بیشتر مخالفان فلسفه صدرایی سررشتهای از فلسفه صدرایی ندارند یا اساسا قدرت و استعداد درک عمیق فلسفه صدرایی برخوردار نیستند.
سه. توهمزدگی
توهم که متأسفانه در میان برخی به سکه رایج تبدیل شده است، ناشی از خودبزرگبینی و در عین حال، نشخوار افکاری است که بیش از آنکه نسبت واقعیای با فلسفه صدرایی داشته باشد، زاییده معلومات ناصحیح یا ذهن خراب خود آنهاست.
چهار. اخباریگری
روشن است که میان اخباریگری و مشی عقلستیزانه آنها و فلسفه هیچ نسبتی برخوردار نیست و آنها به قدری در افکار منجمد خود خم شدهاند که حتی اگر معصوم (ع) هم تجویز فلسفه کند، در مقابل معصوم خواهند ایستاد. البته مشکل اخباریون داب تکفیری آنهاست که همواره به عالم اسلامی ضربات غمباری وارد کرده است.
پنج. علاقه به آشوبناکی فضای فکری- دینی
به تعبیر آیتالله دکتر احمد بهشتی: «صدرالمتألهین همه هموغمش همین بوده که از راه عقل و عقلیات (درنهایت) مبانی دین را تقویت بکند. پایههای دین را تقویت بکند و دین را از اوهام از خرافات از کژاندیشیها نجات و حفظ بکند.» این خدمت ملاصدرا نقطه مقابل حرکت کسانی است که استمرار آشوبناکی فضای فکری- دینی را به نفع خود میدانند.
شش. میل به دیدهشدن
در کنار دستههایی که ذکر شد، یک دسته هم کسانی هستند که نیت آنها در مخالفتخوانیها با فلسفه، از جمله مخالفتخوانی با فلسفه صدرایی، چیزی فراتر از دیدهشدن و خروج از زاویه نیست و طبیعی است که از این افراد نمیتوان رعایت آداب نقد را نیز توقع داشت.