جعفر علیان نژادی، دانش آموخته علوم سیاسی:پیرزنی فرتوت با عروسکی بزرگ و کولهپشتیای پر از خرتوپرت به هیبت یک هیولای دوسر از جلوی خانه پیرمرد وارد ساختمان متروکه روبهرو میشود، پیرمرد که برای قضایحاجت از خواب بلند شده، از پشت پنجره متوجه سایهای هیولاوش در تاریکی شب شده که به خانه متروکه روبهرو وارد میشود. هراسان دختر خود را بیدار میکند و همسایههای محله را نیز خبردار که هیولایی دو سر وارد مخروبه شده و این خطری است که ممکن است در تاریکی شب جان و مال اهالی محل را بستاند. مردی دیگر از روی بالکن مست و نیمههوشیار نیز این صحنه را دیده و خبر پیرمرد را تایید میکند. ضمنا از بالای بالکن در همان حالت مستی، گزارش حال هیولا را در ساختمان مخروبه به اهالی محل میدهد. اهالی محل یکییکی از مسئولیت دفع خطر شانه خالی میکنند. هیچکدام حاضر نیستند جلو رفته در ساختمان مخروبه را باز کنند و این توهم هیولاگونه را بشکنند. مرد بالای ایوان نیز البته در مقام مدعی اهالی را یکییکی به پرسش میکشد که چرا جلو نمیروند و چون با تمرد آنها مواجه میشود، دلیل ترسشان را تحلیل میکند:
مرد روی بالکن: «از اولش معلوم بود، من شما ملت رو خوب میشناسم. باهاتون خیلی بیشتر از اونچه فکر کنین آشنام. من از تو شماها در اومدم. سرآب، سر زمین، سر ساختمون، تو دعواها، خلاصه همهجا باهاتون بودم، سایهبهسایه هوای کاراتونو داشتم. شماها هر کدوم یهمشت از این گرفتاریها و مسئولیتها به خودتون بستید. مسئولیت زن، مسئولیت بچه، مسئولیت پدر و مادر، مسئولیت کار، مسئولیت خونه، مسئولیتهای اجتماعی. خب، البته همه اینها مانعه.»
مرد: «تو دیگه چی میگی؟ بالای گود نشستی و میگی لنگش کن.»
مرد روی بالکن: «من فقط یهچیز میگم، تنها موقعی که میشه کاری کرد همین الانه.»
مکانیک: «از کجا میدونی؟»
مرد روی بالکن: «من اینجا وایستادهام و همهجا رو خوب میبینم. شما حرفای منو باور میکنین، هرچی که میگم. ولی خودتونو میزنین به اون راه، کثافت میزنین به خودتون، چرا؟ واسه اینکه میترسین، همهتون ازدم میترسین، ترس مثل خون بیستوچهار ساعته تو تنتون میگرده، اونوقت چیکار میکنین؟ هی دست و پاتونو جمع میکنین، هی توخودتون فرومیرین، تا جایی که فلج میشین و دیگه نمیتونین تکون بخورین.»
درنهایت اما هیچکس حاضر به جلو رفتن نمیشود، همه از ترس بدون اینکه مساله را حل کنند، میخواهند به خانههای خود برگردند که «در خانه متروک با صدای خشنی باز میشود، اول دستی با یک چوبدستی به بیرون دراز میشود و چند لحظه بعد یک عروسک بسیار بزرگ، و پشت سر آن پیرزن فرتوتی که خرتوپرت زیادی به خود بندکرده وارد صحنه میشود. پیرزن عروسک را زمین میگذارد و روی پلهها مینشیند، تکهای نان بیرون میآورد و مشغول سقزدن میشود.»
نوشتار بالا خلاصه و پارهای مهم از صحنه اول نمایشنامه «آی بیکلاه، آی با کلاه» نوشته «غلامحسین ساعدی» است که در دهه 1340 شمسی نگارش شده است. آی بیکلاه، آی باکلاه درحقیقت از دو پرده تشکیل شده. در پرده اول مردی روی تراس خانهای متروک به تصویر کشیده میشود که به سبب آشنایی با اخلاق و عادات اهالی محل به آنها تلقین میکند که دزدان و غارتگران در خانه کمین کردهاند، اما در آخر این قسمت از نمایش، هنگامی که پیرزنی فرتوت با عروسکی در دستش از خانه خارج میشود مردم میفهمند که سرشان کلاهرفته و فریب خوردهاند.
در پردهدوم نمایش، بهراستی عدهای دزد و غارتگر به همان خانه متروک هجوم میبرند اما مردم با بیتفاوتی سبب میشوند تا مرد روی تراس به وسیله دزدان غارت شود. ساعدی در این پرده قصد دارد تا به شما بفهماند اگر روشنفکران بیتفاوت باشند و به مردم دروغ بگویند، جامعه به نابودی کشانده میشود.
این نمایشنامه تصویری نمادین از کنش روشنفکران بیاعتنا و بیغم دوران پهلوی را نمایش میدهد. روشنفکری که اولا واقعیت را مغشوش و متوهمانه با نیت ایجاد ترس و هراس گزارش میکند، ثانیا درصدد فریب مردم خود است و ثالثا با وجود اعلام خطر احتمالی خود را عقب کشیده و در جایگاه مدعی مردم را جلو میاندازد. همان روشنفکری که موجب نابودی مردم، انحطاط اجتماعی و توقف رشد جامعه است.
مقاممعظمرهبری در سال 1371 ضمن اشارهای، به تحلیل رفتار این روشنفکران میپردازد: «ساعدی نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آی بیکلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آی باکلاه» آمریکاییها! در پرده اول، نمایشنامه نشاندهنده دوره نفوذ انگلیسیها و در پردهدوم، نشاندهنده دوره نفوذ آمریکاییها و در هر دو دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر- که در آن نمایشنامه «آقای بالای ایوان» نام دارد - بهکل برکنار میماند! میبیند، احیانا کلمهای هم میگوید، اما مطلقا خطر نمیکند و وارد نمیشود.»
بر این اساس ایجاد هراس اجتماعی، تحریف واقعیت، عقبماندن از حرکت و تلاش اجتماعی، تحریک و فریب مردم، مهمترین خصوصیات دوران بیماری روشنفکری است. دورانی که دستگاه روشنفکری بیاعتنا به همه سنتهای اصیل، بومی، تاریخی و فرهنگی بود. درمقابل این برساخت بیمار و تصویر بد از روشنفکری، اساسا روشنفکری مقولهای پیشرو و رو به آینده است. یعنی همان تصویری که از این مقوله پس از انقلاب اسلامی نمایان شد. پس از انقلاب اسلامی مقوله روشنفکری اساسا ضد ارتجاع است. بدین معنا پیدایش هرگونه شباهت با تصویر کهنه و تاریخی از روشنفکری، به معنای ارتجاع است. یعنی هم دلالت بر بازگشت به عقب و دوران پهلوی دارد و هم دلالت بر میل برکنار بودن و عقب نشستن از تحولات اجتماعی.