حسام الدین براتی، فعال رسانهای دانشجویی: مهرماه سال ۱۳۵۳ ماه مبارک رمضان مسجد امامحسن(ع) شهر مشهد ظهرها میزبان جمعیت کثیری از روزهداران است که عمده آنان را جوانان و نوجوانان تشکیل دادهاند. همه با زبان روزه سراپا گوشند تا از بیانات استاد روحانی و جوانشان بهره ببرند. نگاه جدید استاد به مفاهیم اصلی اسلام که همه متکی بر قرآن است و سبک ارائه جلسات که جدید و جذاب است توجه خیلیها را به خودش جلب کرده است.
خلاصه جلسات ابتدا در کاغذی به شرکتکنندگان داده میشود و بعد یک نفر از جوانان خلاصه جلسه قبل را برای حضار بیان میکند و بعد قاری آیاتی را که استاد میخواهد از آنها در سخنرانی استفاده کند را با لحنی زیبا تلاوت میکند. این همه نوآوری در مباحث و سبک اداره جلسات آن هم در سال ۵۳ باعث میشود که علیرغم سنگینی برخی مطالب و روزهدار بودن، روزبهروز به جمعیت جوانان جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن حجتالاسلام سیدعلی خامنهای آن روزها افزوده شود. جلساتی که با وجود خفقان سنگین رژیم پهلوی و حضور ماموران ساواک در میان جمعیت اما هوشمندانه پایههای عقیدتی حکومت مطلوب از نظر اسلام و دلایل باطل بودن حکومت پهلوی در آن بیان میشود.
۲۶ شهریور ۱۴۰۱، ۲۰ ماه صفر، مصادف با اربعین حسینی
نزدیک ۵۰ سال از آن روزگار گذشته و استاد جوان دیروز، امروز به پیر مراد و ولی امر مسلمین جهان بدل شده است. کسی که بعد از امام راحل بار سنگین زعامت شیعه را به دوش کشیده و سران غرب و شرق، مات و مبهوت درایت او در مواجهه با حوادث و فتنهها و مشکلاتند و سر خم نکردن و ایستادگیاش دربرابر قدرتهای استکباری و استعماری عالم.
هرچند روحانی جوان، پرشور و مبارز قبل از انقلاب امروز به مرجعی بزرگ تبدیل شده که وظیفه سنگین رهبری را هم بر دوش دارد اما از دیروز تا امروز یک اصل مهم برای او ثابت مانده؛ «ارتباط نزدیک با جوانان و اعتماد به آنان».همین چند روز قبل بود که در دیدار با هیات دولت به استفاده از جوانان مجددا تاکید کرده و فرمودند: «البته مدیران و مسئولان جوان هم در مواردی اشتباه و خطا میکنند اما درمجموع دمیده شدن روح جوانی در دولت و مجلس و پرورش مدیران قوی، ارزش صبوری درمقابل این خطاها و رفع تدریجی آنها را دارد.»
بعد از گذشت دو سال از برگزار نشدن دیدارهای رهبر معظم انقلاب با اقشار مختلف بهصورت حضوری، شروع مجدد دیدارها با دعوت از جوانان و دانشجویان خود مهر تاییدی است بر این ارتباط نزدیک که از گذشته تا به امروز وجود داشته است.
از صبح همه لحظهشماری میکنند که لحظه دیدار فرا برسد. با خیلی از جوانان حاضر در حسینیه که همصحبت میشدم بار اولشان بود که به اینجا آمده بودند. از سیستان و خراسان تا اصفهان و مازندران. از غرب و شرق تا شمال و جنوب. از همهجای ایران نمایندگانی از هیئات دانشجویی آمده بودند.
دیداراولیها خیلی مشتاق بودند که برای بار اول آقا را زیارت کنند. بعضیها هم که تجربه قبلی داشتند خیلی دلتنگ بودند؛ آنها که عادت داشتند محرم و فاطمیه را در حسینیه امامخمینی(ره) و در محضر رهبر انقلاب عزاداری کنند، آنها که در ماه مبارک رمضان در همین حسینیه نماز ظهر و عصرشان را پشتسر رهبری اقتدا میکردند و الان که بهخاطر کرونا دو سالی میشود که این برنامهها لغو شده، حسرت و دلتنگی در صحبتهایشان نمایان بود. تا شروع رسمی مراسم از فرصت استفاده میکنم و با چند نفری همکلام میشوم.
یکی اهل شیراز است و دانشجوی دانشگاه گیلان. سراپا شوق است برای دیدن رهبری. بار اول است که اینجا آمده و همین مساله اشتیاقش را چند برابر کرده...
رضا اهل سیستان است. میگوید سفر کربلایش لغو شده اما در عوض توفیق دیدار آقا نصیبش شده و این دیدار شده مرهمی برای دلش که غصهدار جاماندن از جمعیت میلیونی زوار کربلاست...
دانشجوی دیگر اهل تهران است. داستان جالبی دارد. میگوید آنقدر آقا را دوست دارم که سالهاست در خواب و رویا میبینمشان. آرزو دارم یک بار از نزدیک زیارتشان کنم. دستشان را ببوسم و ایشان را بغل کنم. میگوید یکی از دعاهای ثابتم در شبهای قدر چند سالی است که برآورده شدن همین آرزوی دیدار است. بعدا و هنگام صحبتهای رهبر معظم انقلاب به صورتش دقت میکنم. آرام آرام اشک شوق و دلتنگی است که روی گونههایش سرازیر میشود. راست میگوید، معلوم است خیلی آقا را دوست دارد. محمدعلی اهل مازندران است. دانشجوی نخبهای که همزمان در دو رشته تحصیل میکند. چند باری در دیدارها حضور داشته. اما خیلی جدی میگوید شور و شوق دیدار اول با دیدار دهم تفاوتی ندارد و میگوید برای رسیدن به محضر رهبری ما سراپا شور و شوق و اشتیاقیم. می گوید اگر آقا را از نزدیک ببینم به ایشان میگویم تنها راه نجات کشور را تبعیت از شما میدانیم و بس...
پسری با چفیه مدل لباسهای نظامی در صف اول توجهم را به خودش جلب میکند، قد و قامتش کوچک است و حقیقتا خیلی به دانشجوها نمیخورد.
به سراغش رفتم. اولین سوالم این بود که شما دانشجو هستی؟ در پاسخ گفت ترم سوم دانشگاه تهران مشغول به تحصیل است. اسمش مهدی است. در حال صحبت بودیم که دانشجویی که سمت راستش نشسته بود اشاره کرد که مهدی فرزند شهید زاده اکبر است و این دانشجوی جوان امروز همان کودکی است که در سال ۹۲ در دیدار با رهبری شیطنت و بلبلزبانی میکرد. یاد آن فیلم معروف دیدارشان افتادم. حالا فهمیدم چقدر بزرگ شده برخلاف تصور اولم...
دو سه باری دیدار خصوصی با آقا داشته. میگوید 40 روز از شهادت پدرم گذشته بود که به دیدار رهبری مشرف شدیم. انگشتر دستش را هم از آقا گرفته بود. گفت یک بار هم در مشهد یکی از نزدیکان آقا او را در حرم دیده و دستش را گرفته و برده پیش آقا و با هم غذا خوردهاند. تعریف که میکرد معلوم بود هنوز کامش از آن دیدارها حسابی شیرین شیرین است.
چند باری هم به آقا نامه داده و جواب نامههایش را هم گرفته است، گفت این چند سال که دیداری نبوده خیلی دلش برای امام و رهبرش تنگ شده...
رهبر معظم انقلاب وارد حسینیه میشوند. جمعیت همه سر جای خود میایستند. قبل از مراسم تذکر داده شد که بهخاطر رعایت مسائل بهداشتی وقتی آقا آمد دانشجویان ازدحام نکنند، انصافا همه هم رعایت کردند. شعارها شروع میشود: «علمدار ولایت، بسیجیان فدایت»، «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» «خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست». آقا هم واکنش نشان میدهند و مینشینند.
چند روزی بود که رسانههای معاند در حجم بالا و گسترده از بیماری آقا میگفتند و بدحالی ایشان. هرچند میدانستیم که مثل همیشه دروغ است اما باز به حسب علاقه زیاد، عدهای نگران شده بودند که مبادا عزیزی را که از جان خویش بیشتر دوست میدارند، ناخوشاحوال باشد.
شایعات در همان لحظه اول ورود رنگ باخت و اندک نگرانیها هم برطرف شد. بماند که در آخر مراسم آقا حدود 10 دقیقهای ایستاده و بدون عصا برای جمع حاضر سخنرانی کردند و دشمنان انقلاب مثل همیشه مایوس و ناامید و دوستان امیدوار و شادمان از این صلابت و استواری شدند...
قاری جوان که او هم از دانشجویان است شروع به تلاوت آیاتی از سوره کهف کرد. آقا در صحبتهایشان انتخاب این آیات را خوشسلیقگی قاری بیان کردند و با تاکید بر آیه «إِنَّهمْ فِتْیةٌ آمَنُوا بِرَبِّهمْ وَ زِدْناهمْ هدىً» آرزو کردند برای دانشجویان که شما هم انشاءالله جزو مصادیق این آیه شریفه باشید.
بعد از تلاوت قرآن نوبت به همخوانی سرود میرسد. جمعیت حاضر همراه دانشجویی که پشت میکروفن قرار گرفته بهصورت هماهنگ شروع به خواندن میکند. شعر هوشمندانهای سروده شده و دقیقا زبان حال دانشجویان است...
سلام ای حسینیه امام/ بعد از دوساله که میام/ انگار الان کربلام...
یک نگاهم به جمعیت است و یک نگاهم به آقا. بعضی از حاضران قطرات اشک روی صورتشان نمایان شده، خصوصا آنجا که به این قسمت شعر میرسد: دلتنگ رهبرم بودم/ دلتنگ کربلا هستم.
قسمتی از سرود صدای جمعیت دوچندان میشد. آنجا که همه دستهایشان را بالا میآوردند و یکصدا رو به حضرت آقا از عمق وجود میگفتند: ما ترکناک یابنالحسین...
گویی این عبارت را علاوهبر خودشان از طرف همه برادران و خواهرانی که دلشان در حسینیه امامخمینی(ره) بود به زبان جاری میکردند. برنامه بعدی خواندن زیارت اربعین بود. دانشجوی اهل اصفهان پشت میکروفن قرار گرفت و شروع به خواندن کرد. کمکم صدای گریه از میان جمعیت بلند شد. قرائت زیارت که تمام شد چند خطی هم روضه خواند. صدای گریهها بیشتر شد. گریههای آقا انگار سوز گریه جمعیت را دوچندان کرده بود...
بعد از مراسم به سراغ برادری که زیارت اربعین را خواند رفتم. با یکدیگر همکلام شدیم. خوشحالی در وجودش موج میزد. میگفت در کربلا بوده که خبر قطعی شدن خواندنش در مراسم را دادهاند. با همسرش که دانشجو بود آمده بود. میگفت این چند روز مدام زیارت اربعین را میخوانده که وقت خواندن جلوی آقا اشتباهی نداشته باشد. گفت آنقدر استرس داشتم که دائما به حضرت زهرا (س) و امامزمان(عج) متوسل میشدم. معتقد بود توسلهایش جواب داده. با او همنظرم. تسلط خوبی داشت و خیلی خوب جمعیت را از ابتدا تا انتها همراه کرد. بخش بعدی سخنرانی حجتالاسلام عالی بود که از ضرورت حرکتهای اجتماعی و اجتماع قلوب شیعیان برای ظهور حضرت بقیهالله ارواحنا فداه گفتند. درمورد گذشتن از منیتها و خودخواهیها و پیرامون راهپیمایی عظیم اربعین نکاتی را متذکر شدند و اینکه شیطان نمیخواهد این جریان به این شکل ادامه پیدا کند و با ابزارهایش به میدان آمده. حرفی که به نوعی دیگر رهبر معظم انقلاب هم در صحبتهای انتهای مراسم به آن اشاره کردند. جمعیت را نگاه میکنم. بعضی مشغول گوش دادن به سخنرانی هستند و بعضی نگاهشان را به نگاه آقا دوختهاند و فارغ از برنامهها به حرف دلشان گوش میکنند.
بعد از سخنرانی، مداحی میثم مطیعی بود که روضه و سینهزنی و شعری هم در تشکر از موکبداران عراقی خوانده شد. در انتهای مداحی میثم مطیعی از آقا درخواست کرد که اگر صلاح میدانند چند دقیقهای را برای دانشجوهای حاضر در حسینیه و مردم صحبت کنند و همچنین سلام گرم و التماس دعای موکبداران عراقی را که او را مامور رساندن پیامشان کرده بودند به آقا رساند.
جمعیت همه مشتاق صحبتهای آقا بودند، هرچند کم و مختصر. آقا که ایستادند و جلو آمدند برای سخنرانی، جمعیت به احترام ایشان بلند شد که به درخواست خود آقا مجدد همه سر جایشان نشستند و سراپا گوش شدند برای شنیدن کلام مقتدایشان.
توصیه به قدر جوانی را دانستن، قدر هیئات را دانستن، توصیه به تواصی به حق و تواصی به صبر که یعنی ایستادگی و پایداری و خسته نشدن، توصیه به همراه کردن دیگران در مسیر حق و حقیقت و...
حرفها و توصیههایی که هرچند کوتاه اما پر از نکات درسآموز و چراغ راه بود برای همه علاقهمندان و فرزندان جوان ایشان...
ماه مبارک سال 53 که استاد جوان در بحث ولایت به مستمعین میفرمود: «ولایت یعنی بههمپیوستگی و همجبهگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحدند، در یک راه دارند قدم برمیدارند و برای یک مقصود دارند تلاش و حرکت میکنند یک فکر را و یک عقیده را پذیرفتهاند.» چه کسی حتی تصورش را میکرد روزی جوانانی که دهها سال بعد از آن جلسه متولد شدند اینچنین همعقیده و همهدف و استوار در یک جبهه مشترک به فرماندهی این مرد بزرگ در حال تلاش برای ایجاد تمدن نوین اسلامی باشند؟
انگار همه این دانشجویان آن روزها پای منبر استاد بوده و کلمه به کلمه حرفها در لوح وجودشان نقش بسته است...